سیری در افکار معنوی شیخ بهاءالدین عاملی
فارسی 17103 نمایش |شیخ بهائی
بدون شک بهاءالدین عاملی، مشهور به شیخ بهایی تابناکترین شخصیت عصر صفوی است. پدر او رهبر جامعه شیعیان عامل و شاگرد شهید ثانی بود. پس از شهادت استادش در 1559/966 به همراه فرزندش رهسپار ایران شد. بهاءالدین که به سال 1546/953 در بعلبک به دنیا آمده بود، در آن زمان فقط سیزده سال داشت و زبان فارسی را به خوبی فراگرفته بود. او در ایران تحصیلات خود را در علوم دینی، شعر و حکمت ادامه داد و دیری نپایید که عالم برجسته روزگار خود و شیخ الاسلام اصفهان شد. به رغم نزدیکیش به دربار (صفوی) و ضرورت اشتغال به (امور) حیات دنیوی، عارف (بزرگی) بود و بیشتر سالهای آخر عمرش را با دراویش در سفر گذراند و بسیاری از مشایخ صوفیه را ملاقات کرد. او سرانجام در سال 1622/1030 در حالی که از زیارت حج برمی گشت، دار فانی را وداع گفت.
وسعت علمی و شخصیتی بهاءالدین
شیخ بهاءالدین متکلم و فقیه برجسته زمان خود و صدر علمای اصفهان بود. او در عین حال یک صوفی ممتاز و یکی از بهترین شعرای عصر صفوی بود که سبک عراقی را احیا کرد و به سنت مولانا و حافظ شعر می سرود. او معمار برجسته عصر صفوی (نیز) بود و شاهکارهای او مانند مسجد شاه اصفهان هنوز در زمره آثار درخشان معماری اسلامی قرار دارد. او همچنین بزرگترین ریاضیدان و منجم عصر خود نیز بود.
در دوره ای که متکلمان، فقها، حکما، مورخان طبیعی، دانشمندان، منطقیین و صوفیان هر یک فرقه مخصوص به خود را داشتند و گاه به معارضه علنی با یکدیگر برمی خاستند، شیخ بهایی از احترام همه این فرق، از دراویش خانه به دوش و قلندران گرفته تا علمای درباری برخوردار بود و هر یک از این گروهها و فرقه ها، شیخ را به خود منتسب می کردند. نبوغ شیخ دقیقا در این حقیقت نهفته است که بی اعتباری همه علوم را در برابر عرفان الهی نشان داده است؛ آن هم در حالی که خود در همه علوم مرتبه استادی داشت. با وجود این، هر یک از آثار شیخ بهایی مرجعی رسمی در موضوع مربوط به خود می باشد.
برخی از آثار مهم او عبارتند از: جامع عباسی که در علم فقه و به زبان فارسی است؛ رساله ای در علم جبر به نام خلاصة الحساب؛ چندین رساله در نجوم و هیئت از جمله تشریح الافلاک؛ رساله ای به نام عروة الوثقی در اسطرلاب؛ تفاسیر عمومی قرآن؛ آثار بسیاری در باب جنبه های گوناگون شریعت؛ کشکول، مجموعه ای از نوشته های فارسی و عربی که در زمره مشهورترین آثار صوفیانه قرار می گیرد؛ و چند مثنوی مانند نان و حلوا، موش و گربه، شیر و شکر، و طوطی نامه.
بخصوص در اشعار ادبی یعنی مثنوی هاست که قریحه مخصوص شیخ بهایی در بیان حقایق والا به زبان ساده و با لطایف ظریف خودنمایی می کند. در این اشعار روح شیخ به (عوالم) روحی مولانا جلال الدین رومی، که هم در معنی و هم در صورت از او پیروی می کرد، بسیار مشابه است. در شعر بلندی به نام موش و گربه که در آن گربه تمثیلی از علوم صوری و ظاهری و موش نماد علوم باطنی است، موضوع شعر، نیاز بنیادهای دینی و اجتماعی به معرفت باطنی و خطر غفلت و جهالت است که همواره در کمین بینشهای ظاهربین نشسته است.
شیخ بهایی همچنین در سراسر این اثر به رجحان شهود عقلانی بر معرفت استدلالی تأکید می کند. به عنوان مثال، حکایت یک معتزلی و یک صوفی را که در هیأت مرد دیوانه ای به نام بهلول ظاهر می شود، در زیر می آوریم.
حکایت معتزلی با بهلول
آورده اند که در بغداد، هر روز یکی از علمای معتزله امامت می کرد. یکی از خلفای بنی عباس که بر مسند خلافت نشسته بود، معتزلی را رخصت امامت و پیشنمازی داده... بود... چون بهلول چنان دید، روزی پیش از نماز کلوخی برداشت و به مسجد رفت و در زیر منبر پنهان شد... پس از ادای نماز، (معتزلی) به منبر برآمده مشغول موعظه گردید، عبارتی برخواند که معنی آن این بود که فردای قیامت شیطان را عذاب نمی رسد، زیرا که دوزخ آتش است و شیطان هم از آتش است، جنس از جنس متأذی نمی گردد. بهلول خواست که بیرون آید صبر کرد. باز معتزلی عبارتی دیگر برخواند که معنی آن عبارت این بود که خیر و شر هر دو به رضای خداست. بهلول خواست که بیرون آید باز صبر کرد و خود را ضبط نمود. باز معتزلی عبارتی دیگر برخواند که معنی آن عبارت این بود که خدای تعالی را در روز قیامت می توان رؤیت نمود. پس از شنیدن این عبارت، بهلول را دیگر طاقت صبر نماند و از زیر منبر بیرون آمد و کلوخی که در دست داشت بر سر آن معتزلی زد و پیشانی او بشکست. بهلول از مسجد بیرون رفت. آن جماعت چون چنان دیدند، برخاسته آن معتزلی را برداشته به خانه خلیفه بردند و شکایت زیادی از بهلول نمودند. خلیفه از این معنی و عمل بسیار دلتنگ شد و آزرده گردید....
ناگاه بهلول سر و پای برهنه بی سلام داخل گردید و رفت و در صدر مجلس از معتزلی و خلیفه بالاتر نشست. چون خلیفه بهلول را دید بسیار عتاب کرد و گفت: «ای دیوانه بی ادب، تو چه حق داری که بر امام زمان ادعای زیادتی و تعدی نمایی؟» بهلول گفت: «ای خلیفه زمان، در امر مباحثه و فحص در مسائل رنجش نباشد. این مرد سه مسئله بیان نمود و این کمترین سه مسئله او را به کلوخی حل نمودم. اگر چنانچه خلیفه توجه فرماید و گوش دهد معلوم می شود که این کمترین نسبت به او بی ادبی نکرده ام، غیر اینکه جواب مسئله او را گفته ام.» خلیفه فرمودند: «بیان کن تا بدانیم.»
بهلول رو به معتزلی کرد و گفت: «ای معتزلی، تو خود گفتی که شیطان را روز قیامت عذاب نمی رسد، زیرا که دوزخ آتش است و شیطان همجنس آتش است، جنس از جنس متأذی نمی شود.» معتزلی گفت: «بلی.» بهلول گفت: «این کلوخ که بر سر تو زدم چه جنس بود؟» گفت: «جنس خاک.» بهلول گفت: «پس چرا چون بر سر تو زدم متأذی شده و ضرر رسانید؟»
معتزلی ساکت شده باز بهلول گفت: «ای امام مسلمانان، تو خود گفتی که فردای قیامت خدا را می توان دید.» گفت: «بلی.» بهلول گفت: «کلوخی که بر سر تو زدم درد می کند؟» گفت: «بلی.» بهلول گفت: «درد را به من بنما.» معتزلی گفت: «درد را چگونه می توان دید؟» بهلول گفت: «ای امام عالم، درد جزئی از مخلوقات خداست، هرگاه مخلوق حقیر را نمی توان دید، خدا را چگونه توان دید؟» پس از این گفتگو معتزلی ساکت شد و جواب نداد.
باز بهلول گفت: «هر گاه چنین باشد، پس من این کلوخ را به رضای خدا بر سر تو زده ام و تو چرا از من رنجیده ای و حال اینکه به رضای خدا عمل نموده ام.»
بعد از این گفتگو (امام مظهر عقل گرایی) خجل مانده و (در برابر بهلول که مظهر شهود عقلانی است) سکوت کرد و به سبب خجالت و رسوایی برخاست و از مجلس بیرون رفت.
برتری علوم عرفانی و ربانی بر سایر علوم
همچنین آثار شیخ بهایی لبریز از نکاتی در بی ارجی تمام دانش بشری در قبال عرفان الهی است. برای مثال در مثنوی نان و حلوا می گوید:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال *** نه از او کیفیتی حاصل نه حال
طبع را افسردگی بخشد مدام *** مولوی باور ندارد این کلام
...گر کسی گوید که از عمرت همین *** هفت روزی مانده و آن گردد یقین
تو در این یک هفته مشغول کدام *** علم خواهی گشت ای مرد تمام!
... علم نبود غیر علم عاشقی *** مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث *** هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز *** گر بود شاگرد تو صد فخر راز
... سینه خالی ز مهر گلرخان *** کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه گر خالی ز معشوقی بود *** سینه نبود، کهنه صندوقی بود
هر که نبود مبتلای ماهرو *** اسم او از لوح انسانی بشو
دل که فارغ شد ز مهر آن نگار *** سنگ استنجای شیطانش شمار
این علوم و این خیالات و صور *** فضله شیطان بود بر آن حجر
تو به غیر از علم عشق ار دل نهی *** سنگ استنجا به شیطان می دهی
شرم بادت زآنکه داری، ای دغل! *** سنگ استنجای شیطان در بغل
لوح دل از فضله شیطان بشوی *** ای مدرس درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکمت یونانیان؟ *** حکمت ایمانیان را هم بدان
چند زین فقه و کلام بی اصول *** مغز را خالی کنی ای بوالفضول!
صرف شد عمرت به بحث صرف و نحو *** از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
دل منور کن به انوار جلی *** چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
سرور عالم شه دنیا و دین *** سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین
سؤر رسطالیس و شور بوعلی *** کی شفا گفته نبی منجلی؟
سینه خود را برو صد چاک کن *** دل از این آلودگی ها پاک کن
ترک خرابه دنیا و هجرت به موطن اصلی
شیخ بهایی نه تنها توصیه می کند که انسان نباید خود را فقط به علوم ظاهری مشغول سازد و باید در صدد نیل به عرفان حق، که پنهان در وحی است برآید، بلکه همچنین تذکر می دهد که آدمی نباید چنان به این جهان خو کند که موطن اصلی خود را از یاد ببرد. یکی از مضامین ثابت عرفانی در سراسر اعصار این بوده است که مرد روحانی در این جهان بیگانه است و بایستی سفر پرمخاطره بازگشت به موطن اصلی خود را آغاز کند. در همان مثنوی نان و حلوا، شیخ ضمن تفسیر این گفته پیامبر (ص) که «حب الوطن من الایمان» می گوید:
این وطن مصر و عراق و شام نیست *** این وطن شهری است کان را نام نیست
زانکه از دنیاست این اوطان تمام *** مدح دنیا کی کند خیرالانام
حب دنیا هست رأس هر خطا *** از خطا کی می شود ایمان عطا
ای خوش آن کو یابد از توفیق بهر *** گاورد رو سوی آن بی نام شهر
تو در این اوطان غریبی، ای پسر *** خو به غربت کرده ای، خاکت به سر!
آن قدر در شهر تن ماندی اسیر *** کان وطن یکباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و جان را شاد کن *** موطن اصلی خود را یاد کن
... تا به چند، ای شاهباز پرفتوح! *** باز مانی دور از اقلیم روح؟
حیف باشد از تو، ای صاحب هنر! *** کاندر این ویرانه ریزی بال و پر
تا به کی، ای هدهد شهر سبا! *** در غریبی مانده باشی بسته پا؟
جهد کن این بند از پا باز کن *** بر فراز لامکان پرواز کن
شیخ بهایی خود یکی از آن شاهینهای کمیابی بود که ضمن اینکه ظاهرا در این جهان حضور داشتند، به «سرزمین ناکجاآباد» پرواز کرده اند. او چون میرداماد یا ملامحسن فیض آثار زیادی در باب حکمت به معنای فنی کلمه تألیف نکرد، اما به چنان درجه ای از درک روحانی و معنوی مافوق اصول و قواعد نظری دست یافت که همه آثار او از نظر معنوی نفیس و گرانبها هستند. حتی از آثاری که درباره علوم مختلف دینی و طبیعی تصنیف کرده، رایحه معنوی به مشام می رسد. آثار او گواه توازنی است که میان علوم ظاهری و باطنی و مباحث مابعدالطبیعی و جهان شناسی برقرار است. این توازن آنگاه که تأثیر بنیادین و وحدت بخش عرفان کانون توجه باشد، شاهد ارتباطی است که می تواند و باید میان جوانب گوناگون سنت برقرار شود.
منـابـع
سیدحسین نصر- سنت عقلانی اسلامی در ایران- صفحه 370-366
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها