نگاهی اجمالی به زندگی امام حسن مجتبی علیه السلام
فارسی 3501 نمایش |امام حسن مجتبی، به قول مشهور، در شب سه شنبه، نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری، در مدینه، به دنیا آمد. در سال چهلم هجری که امام علی بن ابیطالب به شهادت رسید، دوران امامت امام حسن، در سن 37 سالگی آغاز گشت. و در سال 50 هجری، به سن 47 سالگی، روز بیست و هشتم ماه صفر، به وسیله زهر به شهادت رسید. امام حسن، عابدترین و زاهدترین مردم زمان خود بود. چون به سفر حج خانه خدا می رفت پیاده می رفت و گاه با پای برهنه راه می پیمود، با اینکه اسبها و یدکها همراه او برده می شد. امام بیست و پنج بار پیاده به سفر حج رفت. بسیار به یاد خدا بود. به هنگام عبادت و ایستادن در برابر خدا بر خویشتن می لرزید. همواره زبانش به ذکر خدا مشغول بود.
دوبار، و به روایتی سه بار، امول خود را در راه خدا دو نیم کرد، نیمی از آن به مستمندان داد و نیمه دیگر را خود برداشت. در حلم و بردباری سرآمد بود. روزی سواره می رفت، مردی از اهل شام به او رسید و پیوسته ناسزا گفت. آن حضرت هیچ نفرمود تا سخنان آن مرد به پایان رسید، آنگاه رو به او کرد و با روی خندان سلام و فرمود: «ای مرد محترم! گمان می کنم تو غریبی و چیزهایی چند بر تو اشتباه شده است. اکنون اگر از ما خشنودی طلبی از تو خشنود می شویم. اگر چیزی بخواهی به تو می دهیم. اگر هدایت و ارشادی هدایتت می کنیم. اگر کمک کاری بخواهی در اختیارت می گذاریم. اگر گرسنه باشی تو را غذا می دهیم. اگر به جامعه ای نیازمند باشی به تو می پوشانیم. اگر از جایی رانده شده ای پناهت می دهیم. اگر حاجتی داری برمی آوریم. و اگر بارخویش به خانه ما فرود آوری و مهمان ما باشی، تا به هنگام رفتن از تو پذیرایی می کنیم، در خانه ما به روی تو گشاده است.»
چون آن مرد شامی این سخنان را شنید، گریست و گفت: «گواهی می دهم که تویی خلیفه الله در روی زمین. خدا خود بهتر می داند که رسالت و خلافت خویش در کجا قرار دهد. پیش از اینکه تو را ملاقات کنم، تو و پدرت «علی» دشمن ترین خلق بودید نزد من، و اکنون محبوبترین خلق خدایید نزد من.»
در جود و سخاوت و رسیدگی به بینوایان و دلجویی از دردمندان نیز امام نمونه والای روزگار خویش بود. همینگونه در عفو و گذشت از زیردستان و آنان که اشتباهی می کردند و مرتکب خطایی می شدند. در عاطفه عمیق نسبت به دیگر موجودات و حیوانات نیز چنان بود که معروف است. چنانکه، از جمله، علامه مجلسی، از برخی کتابهای معتبر نقل شده است که مردی گفت: «حضرت امام حسن (ع) رادیدم که غذا می خورد، و سگی در پیش روی او بود. اما هر لقمه که خود برمی داشت لقمه ای هم نزد سگ می فکند. من گفتم: "ای پسر پیامبر! اجازه می دهید این سگ را از اینجا دور کنم؟" فرمود: "بگذار باشد، زیرا که من از خدای عز و جل، شرم دارم که در برابر صاحب جانی که به روی من نگاه می کند غذا بخورم و به او نخورانم."»
درباره بردباری و حلم امام مجتبی نیز داستانها گفته اند. این صفت در این امام بزرگ به حدی بود که از آن حکایتها بر جای مانده است. نوشته اند که چون امام حسن به شهادت رسید، و جنازه مبارک او را برداشتند، مروان حکم نیز در پای جنازه حاضر گشت و با سوگمندی و غمزدگی جنازه را به دوش می برد. حضرت امام حسین به او گفتند: «این تویی که جنازه برادرم حسن را به دوش می کشی با اینکه همین تو بودی که خونها به دل او کردی؟»
مروان (که ازدشمنان حق و فضیلت بود) در پاسخ سخن امام حسین گفت: «درست است، من آنگونه رفتار می کردم، اما با چه کسی که بردباری و تحمل او همبر کوهها بود.» «لقد کنت افعل ذلک، مع من یوازی حلمه الجبال».
منـابـع
محمدرضا حکیمی- امام در عینیت جامعه- صفحه 145- 147
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها