علل و اسباب درآمیختگی فرضیه و واقعیت
فارسی 2584 نمایش |یکی از مسائلی که موجب در آمیختگی فرضیه و واقعیت شده و توجه به آن برای هر اندیشمندی که رویکردی جز «شناخت حقایق هستی» ندارد ضروری می نماید، عدم پای بندی به موارد کاربردی اصطلاحات است. نمی خواهیم بگوییم این گروه در تمییز و تشخیص جایگاه های کاربرد واژگان به خطا می روند، بلکه منظور مان این است که حقایق واقعی را دگرگون می سازند. اقدامی این چنین، سبب بروز خطاهای کاربری اصطلاحات می شود. پیش از این، به مفهوم و معنی فرضیه و واقعیت اشاره کرده و به گونه ای کوتاه بر این نکته انگشت نهادیم که فرضیه، موضوعی محتمل الوقوع است به گونه ای قانونمند که اثبات نشده باشد، تا دانشمند و فیلسوف بتوانند برای اثبات مورد دلخواه بدان استناد کنند و هنگامی که حقیقت روشن و آشکار شود و با فرضیه مورد نظر تطبیق نماید، از آن به قانون علمی، فنی یا فلسفی تعبیر شود. اما واقعیتی که خود در نظام هستی برخوردار از حقیقت است، «قانون» شمرده می شود. بنابراین، پس از روشن شدن تفاوت موجود میان فرضیه و قانون، باید گفت: این امکان وجود دارد که در آمیختن فرضیه و واقعیت، دلایل و علل مختلفی داشته باشد که می توان از آن چنین یادکرد:
برخی از علل و اسباب در آمیختگی
1- گاه نمادهای گوناگون پدیده شناخته شده ای آشنا به نظر می رسند، اما تنها یک نماد، که چندان جایگاهی ندارد، ناشناخته می ماند و اندیشمند برای بازشناسی آن، ناگزیر از پندارگرایی و فرضیه انگاری می شود. با توجه به انبوهی موارد قانونمند پدیده مورد نظر، نماد مزبور نیز به رغم فرضیه بودن، قانونمند شمرده می شود. فرض کنید نمادی با رویکرد علمی، از جنبه های گوناگون شناخته ای چون A، B ،C، D، E ،F برخوردار است که پنج بخش نخست به گونه ای قانونمند شناخته شده اند و حقیقت حاکم بر آن ها و اثر گذاری ها یشان در پدیده مورد نظر و ارتباط آن ها با یکدیگر به خوبی تعریف شده اند، اما حقیقت بخش ششم (داده F)، ناشناخته مانده، ارتباط آن با دیگر اجزای شکل دهنده پدیده مورد بحث، گنگ و نامفهوم است و چنین می پنداریم که این داده، همانند داده های دیگر است. در چنین هنگامی که اثر گذاری بخش های شناخته شده در کل پدیده جلو می نماید، بخش مورد بحث نیز در آن می آمیزد و قانونمند می شود، در حالی که ممکن است این بخش در کل پدیده چنان اثر گذار باشد که فراتر از اثر گذاری های پنج بخش شناخته شده باشد. این امکان هم وجود دارد که به گونه ای مبنایی با آن ها هم گونی نداشته باشد و این ما هستیم که می پنداریم داده ناشناخته، با دیگر داده های پنج گانه هم گونی و سنخیت دارد. چنین رویکردی، سبب در آمیختگی های فراوان در علم و هنر شده است، چه بسا اثر گذاری همین بخش ناشناخته، بیش از داده های شناخته شده بوده، این مجموعه، تنها زمینه ساز اثر گذاری آن بخش بوده است، در حالی که ما چنین پنداشته ایم تأثیری در پدیده مورد بحث نداشته است.
2-چه بسا علت به کارگیری فرضیه به جای قانون، درست انگاری آن در موارد همانندی باشد که در گستره های علم و هنر صادق است. این همانندی، دلیل اصلی جایگزین ساختن فرضیه است. بر اساس چنین مبنایی، می توان قانون علیتی را که درباره اجزای شکل دهنده یک پدیده صدق می کند، در مورد بخش ناشناخته پدیده مورد بحث، درست و روا شمرد و بخش ناشناخته را تابع و پیرو آن دانست. اندیشمند در بررسی افعال هدفمند فرد خردمدار، بهره یابی از چنین روندی را در زمینه اقدام های گزینشی انسان که برآمده از قانون علیت نیستند، درست می شمارد. البته چنین تعمیمی، وجدان و احساس آدمی را که از لازمه های افعال اختیاری است، به راهی خطا می برد.
3-یکی از علل پیش پای افتادة جایگزینی مورد بحث، برخاسته از مواردی فرضی است که آدمی آن را شناسایی می کند. نفس بشر، نسبت به نمادهایی که خود آفریده، با اختراع نموده، عاطفه ای را ابزار می نماید که گاه از تمایل و دوست داشتن فراتر رفته، به عشق می انجامد و چنین می شود که انسان به رغم تحمل رنج بسیار برای حل مسأله ای، توان دیدن موارد فرضی را نخواهد داشت و چنین می شود که نگاه وی به موضوع، نگاهی گذرا نخواهد بود و فرض مورد بحث، به عنوان یکی از موارد قطعی شناخت بشری محسوب می شود. این گونه است که نمی توان اظهارات داروین را درباره «اصل انواع و انتخاب طبیعی» که خلاصه ای از آن ذکر می کنیم، از یاد برد:
مشکلات بسیاری فرا روی تئوری تکامل وجود دارد که گمان ندارم آینده نیز بتواند راه حلی برای بیابد. من مدت زمان بسیاری را در سفرهای دور و دراز گذراندم و کنکاش فراوانی درباره تئوری تکامل نموده، تردید ندارم که شرایط نخستین من، در نگاه به تثبیت انواع، از میان برخاسته و اینک چنین باور دارم که گونه های مختلف، تکامل را تجربه می نمایند.
همان گونه که ملاحظه می شود، جمله یادشده بیانگر گونه ای از عشق است که برخاسته از علاقمندی به مواردی است که نیاز فراوانی به کنکاش و بررسی دراز مدت دارد. این رویکرد، بیانگر حقیقتی روحی و روانی است که پیوند و ارتباطی با واقعیت های موجود ندارد، اما اندیشه ها و طرز تفکرهای رایج و معمول، آن را پذیرفته اند.
4-ممکن است بهره گیری از یک قانون علمی به جای فرضیه، برگرفته شده از رویکردی اعتقادی باشد که آدمی بدان خو یافته، بدون در نظر گرفتن ارزش باور داشت ها و موضوع مطرح در چنین گستره ای، آن را به کار گیرد. نمونه چنین رویکردی را هنگامی در یافتیم که برداشت های هواداران منطق وضع گرا را مورد بررسی قرار دادیم و به این نکته پی بردیم که این گروه به منظور اثبات داشته خود توان انکار و نادیده انگاشتن ناشناخته ها را نداشته و در قبال آن تنها سکوت را بر می گزینند، زیرا هدف و خواسته نهایی منطق وضع گرا در این نکته می گنجد که چون توان درک و دریافت تعبیرهای متافیزیک را ندارد، آن را نادیده انگارد، اما این که بتواند دگردیسی را بر آن جاری نماید، امر محالی است که توان اثبات آن وجود ندارد. به راستی، کدامین روشن و متد علمی توانسته وجود آفریدگار را رد و انکار کند؟ یا قدرت آن را داشته که جاودانگی روح را نادیده بشمارد؟ اندیشمندان معاصر و متفکران پارینه های دور و هم گرایی عقل و احساس نشان می دهند که داده های دانش تنها روسوی کشف حقایقی دارند که نمادهای محسوس را به یکدیگر پیوند می دهند، اما این که حقایق یادشده را نادیده انگاشته و انکار کنند، خارج از توان چنین رویکردهایی است. علم می تواند اظهار نماید که آب از دو عنصر «اکسیژن» و «هیدروژن» ترکیب یافته و مقدار حرکت بستگی به نیروی محرک دارد و افزون دو به دو، عدد چهار را پیش روی می گذارد، اما درباره ماسوای چنین مواردی، نمی تواند به ضرس قاطع نظر کند، زیرا حس آدمی هنگام مواجهه با محسوس ها، چنان ارتباطی را با آن ها معمول می دارد که درک کننده ای با موارد مدرکه برخورد می نماید. به راستی، کدامین اصل این فراسوی محسوساتی این چنین، حاکم است؟ این نکته را منطق وضع گرا نمی تواند و نباید مورد انکار قرار دهد.
5-شاید فرضیه را جایگزین واقعیت ساختن، برگرفته شده از ناتوانی فکر باشد و خاستگاهی روانی داشته، یا برخاسته از تنگ نظری بوده و یا نا آگاهی آن را رقم زده باشد. این دلیل، یکی از مهم ترین دلایل جایگزینی مزبور است که تاکنون برشمرده ایم، چرا دارای نوعی ویژگی است که علل و دلایل پیشین فاقد آن بوده اند. نکته در این است که در موارد گذشته این امکان وجود داشت که فرد پس از بررسی های لازم، به خطای خود پی ببرد و از انکار مواردی که توان دریافت آن ها را ندارد، روی برتابد، اما ناتوانی فکری، موردی نیست که کسی آن را بپذیرد. ناظری که به هستی عنایت دارد و خویشتن را دست آموز پروردگار می شمارد، به ناتوانی فکری خود پی می برد. یکی از نمادهای شناخته شده این است که خداوند، بندگان خویش را از اندیشه برخوردار ساخته است، هر چند تنابندگان به داشته های خود در عرصه های دارایی تن و مال رضایت نداده و قانع نیستند، اما از خردی که بدان آراسته شده اند، رضایت دارند.
6-برخی دیگر از مردم دچار این توهم می شوند که واقعیت را «فرضیه» بدانند، زیرا عاری از قدرت و توان تحلیل آن در دایره دانسته های خود داست و چون آن چه را درباره حقیقت مورد بحث بشنود، به انکار آن برمی خیزد. داستان این گروه، همانند سرگذشت هیزم شکنی است که چون به کوه و صحرا رود و همه ای نیابد تا بدان ارتزاق کند و دست خالی بازگردد و در راه، دانشمند معدن شناسی را ببیند و او بپرسید: آیا در دشت و کوه چیزی یافته است؟ و وی پاسخ دهد: خیر، درکوه و دشت هیچ نبود تا از آن بهره ای گیرم. آیا دانشمند باید به گفته او از جستجوی خویش دست کشد، یا برای یافتن خواسته خود به کاوش بپردازد؟ هیزم شکن، موردی را نفی نموده که خود در پی آن بوده تا بدان روزی خود را به دست آورد.
کوتاه سخن این که: افراد نا آشنا با دانش و هنر، در زمینه فرضیه و قانون بسیار خطا می کنند و با عنایت به این که یکی را به جای دیگری به کار می بندند، ذهن دیگران را در یافتن شناختی درست، آشفته می سازند. پس آن چه در چنین زمینه ای مشاهده می شود، می تواند واقعیت دین و نمادهای والای آن را دست خوش چنان آلایش هایی کند که را فاقد زیربناهای منطقی شمرد و چنین آشفته بازاری برآمده از اظهار نظرهای افرادی است که در این گسترده دستی برآتش ندارند.
منـابـع
محمدتقی جعفری- هم گرایی دین و دانش- صفحه 303-298 و صفحه 315-314
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها