خلافت یزید و بیعت خواستن از امام حسین علیه السلام
فارسی 3635 نمایش |هنگامی که معاویه مرد، یزید در حوارین به سر می برد. ضحاک بن قیس، داروغه شام که کارها را در دست داشت، او را از مرگ پدرش آگاه کرد. یزید به دمشق آمد و به مسجد رفت و بر منبر شد. ضمن سخنانی کوتاه و رسا معاویه را ستود و برای او از خدا آمرزش خواست. مهم ترین کاری که یزید پس از تصدی خلافت باید می کرد این بود که خاطر خود را از جانب مخالفانی که بیعت او را نپذیرفته بودند و در دیده مردم ارزش داشتند آسوده کند. در این هنگام سه تن از بزرگزادگان قریش در چنین حالی به سر می بردند: عبدالله پسر عمر، عبدالله پسر زبیر و حسین بن علی (ع).
عبدالله بن عمر مرد جنبش نبود؛ پسر زبیر دلیری و تدبیر داشت و سودای خلافت را در سر می پخت، اما چه از جهت خانوادگی و چه از نظر روش اجتماعی نمی توانست طرفداران فراوانی داشته باشد. تنها کسی که یزید از او می ترسید حسین بن علی (ع) بود که در مدینه می زیست. حسین (ع) پسر دختر پیغمبر، فرزند علی بن ابی طالب (ع) مهتر هاشمیان، آراسته به علم و تقوا و در دیده مردم پر ارج بود. یزید می دانست عراقیان شخصیتی چنین برجسته را رها نخواهند کرد و سرانجام گرد او را خواهند گرفت. بدین سبب به عامل مدینه، ولید بن عتبه، نوشت حسین را رها نکند تا از وی بیعت بگیرد و اگر بیعت او را نپذیرد سرش را به شام بفرستد.
والی مدینه از مشاور خود، مروان بن حکم، پرسید: «تکلیف چیست؟» مروان گفت: «پیش از آن که مردم از مرگ معاویه آگاه شوند باید پسر زبیر و حسین بن علی را بخواهی و از آنان بیعت بگیری و اگر نپذیرفتند آنان را بکشی! اما از جانب عبدالله فرزند عمر نگران مباش.»
ولید عبدالله بن زبیر و حسین بن علی (ع) را طلبید. پسر زبیر پنهان شد و شبانه از بیراهه رهسپار مکه گردید.
امام حسین و بیعت خواستن از او
حسین بن علی (ع) نزد والی رفت و نخست از حال معاویه جویا شد. والی بدو گفت: «معاویه مرده است.» او چون تکلیف بیعت را شنید، گفت: «چنین کاری در نهان شایسته نیست، مردم را در مسجد بخوان تا ببینیم چه باید کرد.»
در آن مجلس مروان به ولید گفت: «مگذار حسین بیعت نکرده از این جا برود و اگر بیعت نکند او را بکش.» حسین بن علی (ع) برآشفت و گفت: «نه تو و نه او نمی توانید مرا بکشید.»
سپس به حاکم گفت: «یزید مردی شرابخواره و فاسق است و شایستگی زمامداری مسلمانان را ندارد.»
چون حسین از نزد آنان بیرون رفت، مروان، ولید را سرزنش کرد و گفت:
- او را نکشتی؛ اکنون آماده شورشی بزرگ باش!
- این چه تکلیفی است که به من می کنی؟ چگونه ممکن است پسر دختر پیغمبر را بکشم؟
- کسی که توانایی چنین کارهایی را ندارد، بهتر است از حکومت چشم بپوشد و به عبادت بپردازد.
حسین بن علی (ع) چون از آن مجلس بیرون رفت تدارک سفر مکه را دید. اما مانند پسر زبیر پنهانی نرفت، بلکه در پیش چشم مردم و از راه معمولی عازم سفر شد. با رسیدن حسین (ع) و پسر زبیر به مکه این شهر پایگاهی علیه یزید شد.
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 193-194
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها