امامت حضرت جواد علیه السلام

فارسی 3959 نمایش |

چنان که مشهور است امام محمد تقی (ع) به دستور معتصم شهید شده است. امام محمد بن علی بن موسی بن جعفر الصادق (ع) نهمین امام از دوازده امامان مذهب امامی و مشهورترین لقب او جواد است. در تداول شیعیان بیشتر از آن حضرت به امام جواد تعبیر می شود، کنیه مشهور او ابوجعفر است. وی فرزند امام هشتم علی بن موسی است و مادر او ام ولد بوده است به نام سبیکه، یا مرسیه و یا دره، از مردم نوبه.
تولد امام جواد در ماه رمضان سال صد و نود و پنجم از هجرت در نیمه آن ماه و یا نوزدهم آن ماه بوده است (بنابر مشهور) و شهادت او در آخر ماه ذوالقعده سال دویست و بیستم واقع شده است. پس مدت زندگانی این امام جمعا بیست و پنج سال بوده است.
از خلفای عباسی با محمد امین، عبدالله مأمون، ابوالسحاق محمد المعتصم، معاصر بوده است. چون امام رضا (ع) از مدینه عازم طوس شد، امام جواد در مدینه ماند. و چون پدر بزرگوارش در خراسان به دستور مأمون شهید گردید، مأمون پس از آن که در بغداد مستقر گردید او را از مدینه بدین شهر خواند. و ام الفضل دختر خود را بدان حضرت داد.
چنان که نوشته اند بنی عباس که بر سر مسئله ولایتعهدی حضرت رضا (ع) از مأمون ناخشنود شده بودند، این بار نیز زبان اعتراض گشودند، مأمون در مجلسی یحیی بن اکثم قاضی القضاة خود را با جمعی از علما فراهم آورد و امام جواد را بدان مجلس خواند. یحیی مسئله ای فقهی از امام پرسید و امام برای آن مسئله صورت های متعددی بیان کرد و از یحیی پرسید: «کدام یک از این صورت ها مورد نظر تو است؟» یحیی از کثرت علم آن حضرت درماند. چنان که نوشته اند سن امام جواد در این هنگام چند ماه بیش از هفت سال بود.
مجلسی از تفسیر عیاشی آورده است که زرقان، دوست احمد بن ابی دؤاد، قاضی القضاة بغداد گفت «روزی احمد از نزد معتصم بازگشت و افسرده بود و گفت دوست داشتم بیست سال پیش از امروز مرده بودم.»
پرسیدم: «چرا؟»
گفت: «از دست این سیاه چهره فرزند رضا که امروز مرا در مجلس خلیفه شرمسار کرد.»
گفتم: «داستان چیست؟»
گفت: «مردی دزدی کرده بود و خلیفه می خواست بر او حد جاری کند. فقها را گرد آورد و محمد بن علی را هم. از ما پرسید حد بریدن دست دزد چیست؟ من گفتم باید از مچ برید. پرسید دلیلت چیست؟ گفتم چون انگشتان و کف را تا مچ دست می گویند و در قرآن هم دست به همین مقدار معین شده، چه می فرماید «فامسحوا بوجوهکم و أیدیکم؛ صورت و دستهايتان را مسح نماييد.» (نسا/ 43) چند تن هم با من موافق شدند. دسته ای دیگر گفتند باید دست را از مرفق برید.»
معتصم پرسید: «دلیل شما چیست؟»
گفتند: «چون در آیه حکم وضو آماده است «و أیدیکم إلی المرافق؛ صورت و دستهايتان را تا آرنج بشوييد.» (مائده/ 6)
معتصم از ابن الرضا پرسید: «ابوجعفر تو چه می گویی؟»
گفت: «یا امیرالمؤمنین فقها در این باره نظر خود را دادند.»
معتصم گفت: «با گفته آنان کاری ندارم، تو چه می گویی.»
گفت: «یا امیرالمؤمنین مرا معاف بدار.»
معتصم او را سوگند داد و امام گفت «اکنون که مرا سوگند می دهی می گویم. اینان در مسئله اشتباه کردند، باید از بن انگشتان برید، چه پیغمبر فرمود سجده را هفت موضع است: چهره، هر دو دست، دو زانو و دو پا، اگر او را از مچ یا از مرفق ببری چیزی برای او نمی ماند که بر آن سجده کند و نیز در قرآن است که «و أن المساجد لله؛ مساجد ويژه خداست.» (جن/ 18) پس این هفت عضو که بر آن سجده می کنند به خدا تعلق دارد و نباید آن را برید.»
معتصم از این پاسخ شادمان شد و گفت تا دست دزد را از بن انگشتان ببرند.
زرقان می گوید: «ابن ابی دؤاد به من گفت پس از سه روز نزد معتصم رفتم و گفتم خیرخواهی امیرالمؤمنین بر من واجب است و من می دانم به سبب این سخن که می گویم به آتش می روم. پرسید چیست؟ گفتم امیرالمؤمنین همه فقها و علما را جمع کرد و حکمی را از آنان پرسید و این در حضور خاندان او و فرماندهان لشکر و وزراء و دفتریان بود. امیرالمؤمنین حکم فقها را نادیده گرفت و گفته کسی را پذیرفت که گروهی از امت او را امام می دانند و می گویند این مقام که تو داری از آن اوست.»
رنگ معتصم از این سخن دگرگون شد و گفت: «خدا تو را در مقابل این خیرخواهی جزای خیر بدهد.» و در روز چهارم آن حضرت را به خانه خود خواند و غذای مسموم به او خوراند.
در باب شهادت آن حضرت نوشته اند ام الفضل زوجه او، او را شهید کرد. ابن اثیر در جمله حادثه های سال دویست و بیست نویسد: «محمد بن علی بن موسی بن جعفر در بغداد وفات کرد و سبب مرگ او را جز این (مرگ طبیعی) گفته اند.»
و از سخنان آن امام است:
«المومن یحتاج إلی توفیق من الله و واعظ بین نفسه و قبول ممن ینصحه؛ مرد باایمان نیازمند توفیق خدا و پند دهنده ای از نفس خود و پذیرفتن از کسی است که او را اندرز می دهد.» (تحف العقول، ص 537)
«إظهار الشیء قبل أن بستحکم مفسده له؛ آشکار کردن چیزی پیش از آن که مستحکم شود موجب تباهی آن است.» (تحف العقول، ص 537)
«من أصغی إلی ناطق فقد عبده فان کان الناطق عن الله فقد عبدالله و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس؛ کسی که سخن گوینده ای را به گوش گیرد، او را پرستیده است. پس اگر گوینده از خدا گوید، خدا را پرستیده و اگر از زبان ابلیس گوید، ابلیس را.» (تحف العقول، ص 536)
مردی او را گفت: «مرا وصیت کن!»
- «و می پذیری؟»
- «آری.»
- «شکیبایی را ساده (بالش) خود ساز و با فقر دست به گردن باش و شهوت ها را بران و با هوی مخالفت کن و بدان که هیچ گاه از چشم خدا دور نخواهی بود. آن گاه ببین در چه حالی. کسی که کاری را بیند و آن را ناخوش دارد همچون کسی است که در کار حاضر نبوده و کسی که در کاری غایب باشد و راضی بدان کار بود چون کسی است که حاضر بود.» (تحف العقول ص 535)

منـابـع

سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 326-328

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها