کمال انسان در تفکر متجدد
فارسی 3717 نمایش |نظریات مختلفی در مورد کمال وجود دارد: بعضی اساسا کمال انسان را در قدرت تشخیص دادند، گفتند کمال یعنی قدرت و قدرت یعنی کمال، انسان کامل یعنی انسان قدرتمند، و قهرا جامعه کامل یعنی جامعه قدرتمند، انسانیت کامل یعنی انسانیت قدرتمند و امثال بیکن از علم تعبیر قدرت کردند، یعنی علم را فقط به عنوان یک قدرت شناختند و گفتند هر علمی که به انسان قدرت ندهد آن، علم نیست آن علمی که به تو قدرت و توانایی می دهد (علم است) در نتیجه "توانا بود هر که دانا بود" شعار قرار گرفت و قهرا دانایی آن دانایی است که توانایی باشد. اگر یک دانایی ولو اینکه دانایی خیلی زیادی باشد به تو توانایی ندهد این دانایی به دردت نمی خورد، باید دانایی ای داشته باشی که به تو توانایی بدهد، و این بود که مسأله علوم تجربی و علوم فنی و علومی که به بشر توانایی داد، مطرح شد. آنها به توانایی معنوی نظر نداشتند از "کمال" به توانایی تفسیر کردند و قهرا علمی را علم دانستند که توانایی باشد بعضی نیز گفتند کمال در توانایی است ولی توانایی را محدود به توانایی فنی نکردند، مسأله توانایی را مطرح کردند، این که انسان یک اراده توانا داشته باشد که در مقابل اراده اش چیزی (مانع نباشد)، یک استقامت فوق العاده و یک اراده آهنین، بعضی کمال را در آزادی تفسیر کردند، بعضی کمال را در برابری توصیف کردند که انسان کامل انسانی است که با انسان های دیگر برابر باشد، نه برده انسانی باشد و نه مالک انسانی، پس کمال یعنی برابری، و وقتی انسان ها به برابری برسند به کمال رسیده اند.
البته با قبول هر یک از اینها قهرا آن امور دیگر از بین می رود. مثلا می گویند برابری برسد بگذار آزادی از بین برود تقریبا می شود گفت که در انسان کامل مارکسیسم چنین چیزی هست، یعنی مارکسیست ها فکر می کنند آن موضوعی که انسان را ناقص می کند و به قول هگل و بعد به قول اینها "خود" انسان را از او می گیرد و با خودش بیگانه می کند مسأله مالکیت و مسأله استثمار و اینجور مسائل است، و انسان کامل یعنی انسان به خود باز آمده، و انسان به خود باز آمده انسانی است که نه استثمار کند و نه استثمار شود، انسانی است که با انسان های دیگر برابر باشد. در واقع اینها به کمالی در مورد انسان قائل نشده اند، به رفع نقص ها قائل شده و گفته اند در اثر مالکیت و در اثر استثمار یک نوع کاستی ها و کمبودی ها در فرد پیدا می شود، این را از بین ببریم تا برگردد به حال اول، و این کمال است، یا اگزیستانسیالیست ها بیشتر تکیه شان روی مسأله آزادی و مسأله مسؤولیت است.
رابطه تسلط بر طبیعت با تکامل
کسانی که می خواهند درباره تکامل و پیشرفت سخن بگویند اول از همه باید درباره خود پیشرفت و تکامل سخن بگویند. مثلا بگویند که مقصود ما از تکامل این است که در رابطه انسان با طبیعت هر چه بیشتر انسان بر طبیعت مسلط شود و از اسارت طبیعت آزاد گردد، این تکامل است. ممکن است این جور بگویند ولی این را نمی گویند چون در جای دیگر به اشکال برخورد می کنند. اگر اینجا اینطور بگوییم که تکامل جامعه در فن و تکنیک خلاصه می شود؛ یعنی اگر کمال انسان را در تسلط انسان بر طبیعت که نقطه مقابلش اسارت انسان در مقابل طبیعت است بدانیم، این کمال قهرا در علم البته علوم فنی و تکنیک خلاصه می شود. بشر گذشته در مقابل طبیعت خیلی اسیر بود، در مقابل بیماری ها، طوفان ها و سیل ها، در مقابل گرما و سرما بیچاره بود، ولی بشر امروز بدون شک یک قدرت و تسلطی پیدا کرده است. اولا اسیر یک منطقه خاص نیست. با این وسائل نقلیه ای که هست از جایی به جایی نقل مکان می کند یا با وسائل فنی محیط را عوض می کند. در مناطقی که در قدیم جهنم های سوزانی به شمار می رفت و هیچ انسانی جرأت نداشت در آنجا پا بگذارد بشر امروز با وسائل مصنوع ساختمان می کند، آبادی می کند، وسائلی در آنجا تهیه می کند که انسان در آنجا که هست مثل این است که در بهترین نقاط دنیا زندگی می کند. تسلط انسان بر مبارزه با بیماری ها، بر مهار کردن رودخانه ها، بر بیرون آوردن معدن های زیرزمینی که مثلا نفت را از عمق پنج شش هزار متری بیرون می کشند، تسلط انسان حتی بر باران و امثال اینها قابل انکار نیست. اگر ملاک تکامل، تسلط انسان بر طبیعت باشد، قضیه بسیار روشن است و نیز روشن است که جامعه بشری رو به تکامل رفته است.
منـابـع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 240-237
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها