دلایل معجزه نیاوردن پیامبر در مقابل بعضی از مشرکین

English فارسی 4102 نمایش |

در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که پیامبر در مقابل برخی درخواستها برای آوردن معجزه امتناع کرده و همین باعث شده که عده ای از مستشرقین و به تبع آنها برخی نویسندگان اسلامی ادعا کنند که پیامبر اسلام معجزه نداشته است.
در اینجا به بررسی این آیات می پردازیم تا علت امتناع پیامبر و نیز پاسخ به شبهه مطرح شده روشن گردد:
«و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا؛ هرگز ایمان نیاریم تا بشکافی از زمین برای ما چشمه ای». (اسراء/ 90)
فرق است میان اینکه گفته شود نؤمن لک با نؤمن بک. اگر بگوئیم یؤمن به یعنی به او ایمان می آورد و اگر بگوئیم یؤمن له یعنی به سود او ایمان می آورد.
اینان نگفته اند لن نؤمن بک؛ بلکه گفته اند لن نؤمن لک یعنی ما به سود تو ایمان نمی آوریم و به عبارت دیگر اگر می خواهی ما بیاییم جزء دار و دسته تو شویم، که این کاری است به نفع تو، تو هم باید کاری به نفع ما بکنی. حتی تفجر لنا به. لام برای نفع است و صریح است در اینکه آنها جریان چشمه را به نفع خود می خواسته اند و این تقاضای معجزه نیست تقاضای یک معامله صرف است.
«اؤ تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجیراً؛ (خواسته دوم اینکه) تو مالک باغستانی پر از درخت خرما و انگور باشی که از لابلای آن به فراوانی نهرها جاری سازی». (اسراء/ 91)
معلوم است اگر پیغمبر در مکه یک باغستانی داشته باشد و درخت خرمای خیلی زیاد و انگور خیلی زیاد، آن خرماها و انگورها را که به ملائکه نمی دهد، قهراً به سود مردم مکه است. این هم باز تقاضای معجزه نیست، تقاضای یک امری است به سود زندگی آنها. یعنی آنها می خواستند که رسول الله، مکه را تبدیل به طائف کند. مکه ای که نه نهری دارد و نه باغستانی تبدیل شود به شهری همچون طائف که پر از باغستان و اشجار است.
«اؤ تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا؛ یا چنانچه گمان می کنی و ادعا می کنی پاره هایی از آسمان را بر ما فرو ریز». (اسراء/ 92)
اگر کسی بیاید و این گونه تقاضای معجزه کند و بگوید که اگر تو معجزه داری معجزه ات این باشد که من را بکش! آیا این تقاضای معجزه است؟ خیر، زیرا وقتی که او کشته شود معجزه چه سودی دارد؟ کفار قریش می گویند تو می گوئی که در قیامت آسمان فرود می آید. اگر راست میگویی همین الان فرود بیاور. اگر پیامبر این معجزه را می کرد و آنان همه می سوختند پس از سوختن چه نتیجه ای داشت؟
«اؤ تأتی بالله و الملائکه قبیلاً؛ یا خدا و ملائکه را برای ما حاضر کن». (اسراء/ 92)
این هم معلوم است که یک تقاضای محال است زیرا ممکن نیست که خدا خودش شخصاً با بندگان صحبت کند. به علاوه اینکه اگر خدا مانند بشر می بود که مردم از راه چشمهای خودشان می توانستند او را ببینند و هم از راه گوشهایشان می توانستند او را بشنوند، اساساً دیگر احتیاجی به پیغمبر نبود.
خدایی که پیغمبر معرفی می کند: «لله المشرق و المغرب؛ مشرق و مغرب مال خداوند است» (بقره/ 142)، «أینما تولوا فثم وجه الله؛ به هر طرف رو کنید آنجا خدا وجود دارد» (بقره/ 115)، «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست.» (حدید/ 3) است، او که جسم نیست، او که داخل آسمان نیست که او را به زمین منتقل کنند. تقاضای آنان معنایش این است که خدا مثل یک مخلوق بشود و این هم از محال های واضح است. ملائکه هم همینطور است؛ زیرا ملائکه اجسام مادی نیستند که هر انسانی آنها را ببیند، گر چه ممکن است احیاناً متمثل بصورت انسانی بشود و برای بعضی افراد نمودار کردند. ولی بهر حال ملک از جنس بشر و از جنس ماده نیست. پس این هم یک تقاضای نامعقول است.
«اؤ یکون لک بیت من زخرف؛ یا برای تو خانه ای از زر باشد». (اسراء/ 93)
باز این یک تقاضای مادی و یک سوداگری صرف است، آنقدر بنده پول بودند که گویی جز پول چیز دیگری نمی فهمیدند.
«اؤ ترقی فی السماء و لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتاباً نقرؤه؛ یا به آسمان بالا روی و هرگز ایمان نمی آوریم به آسمان بالا رفتن تو مگر برایمان نامه ای بیاوری که آن را بخوانیم». (اسراء/ 93)
آخرین تقاضا یعنی مسأله آوردن نامه هم بسیار روشن است که یک بهانه گیری است زیرا اگر فرضاً رسول الله نامه را می آورد باز آنها می گفتند این نامه را خودت نوشتی و آوردی.
در هر حال این تقاضاها بعضی تقاضاهای سوداگرانه است و بعضی احمقانه و هیچکدام تقاضای حقیقت جویانه نیست و لذا پیامبر در جواب آنها می گوید: من یک بشری هستم پیغمبر و نه چیز دیگر و تقاضای از پیغمبر بایستی نه احمقانه باشد و نه سوداگرانه. پس مسأله آنطور نیست که برخی گمان کرده اند که این تقاضا نظیر تقاضاهای امت های گذشته از انبیائشان بوده است ولی پیامبر اسلام از آوردن معجزه امتناع می ورزیده است؛ خیر، اگر تقاضای اینها هم معقول و حقیقت جویانه بود رسول الله آنها را رد نمی کرد. از اینها گذشته نکته جالب اینکه قرآن مجید معجزات زیادی از انبیاء گذشته نقل کرده است، از نوح، هود، لوط، صالح، موسی، ابراهیم، عیسی و بسیاری دیگر بطور صریح معجزات گوناگونی را متذکر است که هیچ قابل تردید نیست.
آیا معنی دارد که قرآن خودش این همه معجزات را از پیغمبران نقل کند ولی وقتی از خودش معجزه بخواهند بگوید من یک پیغمبر بیش نیستم؟! پس معلوم می شود معنای این جمله این است که اینها که شما می خواهید از نوع آن معجزات نیست و اگر از آن نوع می بود می آوردم. علاوه بر این، گذشته از اینکه خود قرآن معجزه است در قرآن چند فقره از معجزات پیامبر به طور صریح نقل شده است.

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1و2- صفحه 234-231

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها