حالات فقر و فنای مخلصین و مقربین
فارسی 3802 نمایش |مقربین و مخلصین که غرق دریای انوار ذات احدیت هستند و سراپا مدهوش و مست تجلیات ذاتی می باشند کجا می توانند سرگرم آثار و تجلیات صفاتیه گردند و به غیر ذات خود را مشغول کنند؛ بعد از بقاء بالله اشتغال با اینها عین اشتغال با ذات است ولی قبل از بقاء موجب محجوبیت از ذات؛ و برای سالکی که سراپا عشق حضرتش در سراسر وجود او زبانه می کشد و چون شمع او را گداخته می نماید و فریاد "واجعل قلبی بحبک متیمای" (دعای کمیل) او بلند است جز سد راه وصول چیز دیگری نیست.
عاشق راه خدا حوریه چه می فهمد؟ «جنـات تجری من تحتها الآنهـار؛ باغ هایی که زیر آنها نهرها روان است.» (نساء/ 13) چه می داند؟ او با ندای الهی! "ما عبدتک خوفا من عقابک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک" (بحارالانوار ج9 کمپانی ص511) پشت پا بر هر نیت و منظوری جز لقاء ذات خدا می زند، و یگانه جهت عمل و اطاعت و عبادت را فقط واجدیت ذات حق می فهمد؛ و در مضمار این میدان گوی سبقت از عالمیان می رباید.
کسی که دیگر دوره تحصیل خود را کامل کرده، حال بیاید در صف اولین اطفال دبستانی ابجد بخواند چه معنی دارد؟ عبادت و اطاعت از حق بر اساس ترس از دوزخ و یا طمع در بهشت عبادت حق نیست؛ عبادت نفس و قوای نفسانیه است.
باری، اگر کسی خدا را بر این نیت ها عبادت کند، از همین نواحی نامه عمل به دستش می رسد؛ ولی کسی که خدا را از ناحیه ذات اقدس او عبادت کرده است، نامه عمل از کجا به او برسد؟ ذات اقدس که جهت ندارد، تعین ندارد؛ نامه عمل او چه باشد؛ نامه عمل او نفس واقع الامر یعنی ذات اقدس حق است تبارک و تعالی. او خود را با خدا معاوضه کرده نه با آثار و نعمت ها؛ او از ذات به غیر ذات سر فرو نیاورده است، و بهشت و جنت او اندک اندک در ذات اقدس محو و نابودی در انوار قدسیه و تجلیات ذاتیه بوده است. و طبق آیه شریفه: «إن الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة؛ به درستی که خداوند از مؤمنان اموال آن ها را و جان های آن ها را می خرد در مقابل آنکه برای آنان بهشت باشد.» (توبه/ 111) ذات اقدس حضرت حق بهشت برین او می باشد.
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود *** وعده فردای زاهد را چرا باور کنم
(دیوان حافظ شیرازی طبع پژمان ص157)
من خودم را با خدا معاوضه کردم معنایش این نیست که صفات و اسماء او را برای خود گرفتم و الوهیت او را به خود نسبت دادم؛ این غلط است؛ یعنی تصدیق کردم و اقرار و اعتراف نمودم که در برابر نور تو هیچ نیست، و تو پروردگار من هستی که اسمائت بزرگ است، و صفاتت عظیم است؛ و من تا به حال خودم را ذی اثر و ذی صفت می پنداشتم و از اسماء تو و صفات تو مقداری را دزدیده و به خود نسبت می دادم، و چنین خیال می کردم که حقیقت وجودی دارم و اصالتی، و اسمی دارم و صفتی؛ اینک که به عشق تو و برای زیارت و دیدار تو راه را طی کرده ام، و تو مرا پذیرفتی و سرافراز داشتی! فهمیدم که هیچ نیستم و هیچ ندارم هیچ اندر هیچ و آن مقداری که برای خود وجود و هستی قائل بودم همه فرعونیت بود؛ خدای من در عالم وجود تو هستی و بس.
نیست جز فقر در طی لسانم *** نیست جز عجز طی لسانم
سفله تر از همه ناکسانم *** راست گویم خسی از خسانم
برده زین سو بدان سو هوایم
من ز خود هست و بودی ندارم *** من ز خود ربح و سودی ندارم
من ز خود تار و پودی ندارم *** من که از خود نمودی ندارم
بیخودانه چسان خود نمایم
بنده را پادشاهی نیاید *** از عدم کبریایی نیاید
بندگی را خدایی نیاید *** از گدا جز گدایی نیاد
من گدا من گدا من گدایم
بنده ام گر به خویشم بخواند *** رانده ام گر ز پیشم براند
آستانم چو بر در نشاند *** پاسبانم چو بر ره بماند
هر چه گوید جز او را نشایم
گر بخواند به خویشم فقیرم *** ور براند ز پیشم حقیرم
گر بگوید امیرم امیرم *** ور بگوید بمیرم بمیرم
بنده حکم و تسخیر رأیم
از عدم حرف هستی نشاید *** دعوی کبر و مستی نشاید
خاک را جز که پستی نشاید *** از فنا خود پرستی نشاید
من فنا من فنا من فنایم
بنده ام ره به جایی ندارم *** عقل و تدبیر و رایی ندارم
در سر از خود هوایی ندارم *** ره به دولت سرایی ندارم
درگه دوست دولت سرایم
بنده ام با دو صد عیب و علت *** عجز و خواری و زاری و ذلت
با همه شرمساری و خجلت *** ای خداوند اقبال و دولت
نیست جز بر درت التجایم
من اگر با تو همراه باشم *** از دل خویش آگاه باشم
در ره بندگی شاه باشم *** در صف کان لله باشم
تو مرایی اگر من تو رایم
ای غمت مایه شادمانی *** یاد روی تو روز جوانی
وصل تو دولت جاودانی *** تار زلف تو سبع المثانی
لعل دلجویت آب بقایم
(دیوان حبیب از مرحوم آیة الله میرزا حبیب الله خراسانی ص54)
منـابـع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 7 صفحه 67-63
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها