دنائت نفس، ریشه همه اخلاق رذیله
فارسی 5102 نمایش |بطور کلی امام علی (ع) تمام اخلاق دنیه را روی حساب پستی نفس می گذارد. یعنی ریشه همه اخلاق رذیله را دنائت می داند، مثلا در باب "غیبت" از نظر قرآن می گوید: «الغیبة جهد العاجز؛ غیبت آخرین کوشش شخص ناتوان است» (نهج البلاغه- حکمت 461). بیچاره ها، ناتوان ها، ضعیف همت ها، پست ها غیبت می کنند. یک مرد، یک شجاع، یک آدمی که احساس کرامت و شرافت در روح خودش می کند اگر از کسی انتقادی دارد جلوی رویش می گوید یا حداقل جلوی رویش سکوت می کند. حالا اینکه بعضی مداحی و تملق می کنند مطلب دیگری است. پشت سر که میشود، شروع می کند به بدگوئی و غیبت کردن. می گوید این منتهای همت عاجزان است، اراده ناتوانان است، از پستی است، از دنائت است. آدمی که احساس شرافت می کند، غیبت نمی کند.
اخلاق و صفات شمر، عبیدا... و مسلم بن عقبه
در کتاب حماسه حسینی آورده شده که هر یک از این سه نفر یک نقصی در بدن یا در نسب داشتند و روی قاعده روانشناسی هر کسی که نقصی دارد می خواهد هر طور شده آن نقص را جبران کند و فعالیت زیادی می کند (در روانشناسی جدید مکانیسم جبران اصطلاح شده است) و احیانا جبران نقص خود را در پائین آوردن و منکوب نمودن دیگران می خواهد بنماید تا تعادل برقرار شود. درباره "شمر" گفته اند: «کان أبرص کریه المنظر، قبیح الصورش و کان یصطنع المذهب الخارجی، یحارب بها علیا و أبناءه، و لکن لا یتخذه حجة لیحارب بها معاویة و أبناءه؛ او پیس و زشت رو و بدقیافه بود، مذهب خوارج را اختیار کرده بود تا به این بهانه با علی و فرزندانش بجنگد (چون در سایه این مذهب بهتر می شود از اجتماع انتقام گرفت) ولی آنرا حجت و دلیل قرار نمی داد تا با معاویه و اولادش بجنگد». درباره "مسلم بن عقبه" گفته اند: «کان أعور أمغر، ثائر الرأس، کأنما یقلع رجلیه من وحل اذا مشی؛ یک چشم و گلگون و سپیدموی بود، و چون راه می رفت گویی دو لنگش را می خواهد از گل بیرون آورد».
درباره "عبیدالله" گفته اند: کان متهم النسب فی قریش، لان أباه زیادا کان مجهول النسب فکانوا یسمونه زیاد بن أبیه. ثم ألحقه معاویة بأبی سفیان القصة. .. و کانت أم عبیدالله جاریة مجوسیة تدعی مرجانة فکانوا یعیرونه بها و ینسبونه الیها، کان الکن اللسان لا یقیم نطق الحروف العربیة، فکان اذا عاب الحروری من الخوارج قال هروری فیضحک سامعوه، و أراد مرش أن یقول: اشهروا سیوفکم فقال: افتحوا سیوفکم فهجاه یزید بن مفرغ:
و یوم فتحت سیفک من بعید *** أضعت و کل أمرک للضیاع
ترجمه: در نسب خود میان قریش متهم بود زیرا پدرش زیاد نسبش ناشناخته بود (عرب به افتخار نسبی قطع نظر از حلال زاده بودن اهمیت زیادی می داد) لذا او را زیاد بن ابیه می خواندند. سپس معاویه او را فرزند ابوسفیان قرار داد داستانش معروف است. .. و مادر عبیدالله کنیزی مجوسی بود که مرجانه نام داشت (ظاهرا ایرانی بوده و شاید در مدت ولایت فارس او را پیدا کرد)، و مردم وی را به خاطر او سرزنش می کردند و وی را به او منتسب می دانستند. او زبانش لکنت داشت و حروف عربی را به خوبی ادا نمی کرد، و چون می خواست یکی از حروریان خارجی را عیب گوید می گفت: هروری، و شنوندگان همه به او می خندیدند. یکبار خواست بگوید: شمشیرهاتان را برکشید، گفت: شمشیرهاتان را باز کنید، و یزید بن مفرغ او را به این بیت هجو کرد: و روزی که شمشیرت را از دور باز کردی خود را ضایع نمودی، و همه کارهایت ضایع است. (رجوع شود به بیست مقاله قزوینی- ص 39 داستان یزید بن مفرغ و عباد بن زیاد و شعر معروف: «الا لیت اللحی کانت حشیشا - فتعلفها خیول المسلمینا» و او ارجاع می دهد به اغانی- جلد 17- ص 56 و طبری سلسله 2- ص 192-193 و طبقات الشعراء ابن قتیبه- ص 120 و در بیست مقاله مختصر شده. ایضا در این قصه رجوع شود به ابن خلکان- جلد 5- ص 384).
"مسلم بن عقیل" درباره اش گفت: «و یقتل النفس التی حرم الله قتلها علی الغضب و العداوة و سوء الظن و هو یلهو و یلعب کأنه لم یصنع شیئا؛ او انسانی را که کشتن اش را خداوند حرام کرده است به خاطر خشم و دشمنی و بدگمانی می کشد و سرگرم لهو و لعب می شود گویا کاری نکرده است» (موت وجدان). عبیدالله در واقعه کربلا فقط 28 سال داشت. یزید به واسطه امتناعی که زیاد از بیعت گرفتن اهل "بصره" برای یزید کرد، از زیاد و پسرش بدش می آمد. در ضحی الاسلام- جلد 1- ص 175 آمده است: «قال یزید بن معاویة یعدد فضل بیته علی زیاد بن ابیه: لقد نقلناک من ولاء ثقیف الی عز قریش، و من عبید الی أبی سفیان، و من القلم الی المنابر؛ یزید بن معاویه فضائل خاندان خودش را بر زیاد بن ابیه بر می شمرد و می گفت: ما تو را از غلامی ثقیف تحت عزت قریش، و از عبید به ابوسفیان، و از قلم «نویسندگی» به منبرها انتقال دادیم» و این هم یک علتی بود برای اینکه عبیدالله کوشش بیشتری در خدمت بکند و بیشتر اظهار اخلاص بکند اما "عمر بن سعد" صرفا کور و کر طمع منصب، پول و لذت بود.
منـابـع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 208
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 2- صفحه 94-95
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها