نظر فلاسفه مادی در مورد طبیعت انسان

فارسی 2755 نمایش |

طرز تفکری در میان عده ای از فلاسفه مادی وجود دارد که گرچه نظر بدبینانه ای است ولی مانند آن عده از فلاسفه مادی که بشر را ذاتا موجودی شرور و غیر قابل اصلاح می دانند اظهار بدبینی نمی کنند و به شکل دیگری توجیه می کنند. می گویند بشر هیچ گونه گرایش فطری ندارد بلکه تابع آن است که چه نقشی به او بدهند. اینان که برای تاریخ و جامعه ماهیت مادی قائلند، می گویند آنچه که بر زندگی بشر حاکم مطلق است، روابط مادی اجتماعی؛ روابط اقتصادی و روابط تولیدی است. این رابطه ها به هر شکلی که باشند زندگی بشر از نظر خوبی و بدی تابع آن است؛ نه باید به زندگی بشر خوشبین بود و نه بدبین. گاهی روابط تولیدی اجبارا بشر را خوب می سازد و گاهی اجبارا بد. می گویند روزی بود که زندگی بشر از آنجا که سطح تولید و ابزار تولید خیلی پایین بود و نمی توانستند آذوقه را بیش از مقداری که روزمره مصرف می کنند؛ تهیه کنند، زندگی آنها همانند زندگی حیوانات بود. مانند کبوترها که صبحگاهان گرسنه از آشیانه بیرون می آیند و تا شب خود را سیر می کنند و به لانه برمی گردند و فردا صبح همین کار تکرار می شود، بشر اولی نیز این چنین می زیست و آذوقه ذخیره ای نداشت. چیزی به نام ثروت وجود نداشت. افراد جامعه به صورت اشتراکی زندگی می کردند و احیانا آذوقه را هم بطور مشترک تهیه می نمودند. مثلا یک نفر به تنهایی نمی توانست یک حیوان را شکار کند، زیرا ابزار کافی نداشت و لذا عده ای با یکدیگر جمع می شدند و حیوان بزرگی را شکار می کردند و گوشت هایش را میان خودشان تقسیم می نمودند. در چنین شرایطی افراد بشر اجبارا برادر وار زندگی می کردند، زیرا شرایط زندگی این چنین ایجاب می کرد؛ همانگونه که گله مرغ ها برادر وار زندگی می کنند نه جنگی بود و نه نزاعی و نه خونریزی.
کم کم که بشر در طول تاریخ به تجربیاتش افزوده شد و زراعت را کشف کرد و نیز به دامداری و استفاده کردن از شیر حیوانات و زاد و ولد آنها پی برد، توانست آذوقه را ذخیره کند. دانه گندمی را در زمین می کاشت و بیست برابر مثلا تولید می کرد و روی این حساب یک نفر قادر بود که به اندازه ده نفر تولید کند. همین که یک نفر توانست بیش از اندازه مصرف خود تهیه و تولید کند، حساب سابق درهم ریخت و وضع جدیدی به وجود آمد. در حساب سابق هر کسی مجبور بود دستش کار کند تا دهانش بجنبد و اگر دستش کار نمی کرد دهانش نمی توانست به جنبد. ولی در وضع جدید که یک نفر می تواند بیش از نیاز خویش کار کند، افرادی که زور بیشتری داشتند، دیگران را به عنوان برده گرفتند که او کار کند و آنها بخورند. و از اینجا مالکیت پدید آمد. یعنی مالکیت زمین و نیز مالکیت انسان نسبت به انسان. پس چون وضع تولید و ابزار تولید به هم خورد، جامعه انسان نیز دگرگون گشت و آن انسان دوره اشتراکی که برادروار زندگی می کرد اکنون به صورت دو خصم مقابل یکدیگر درآمدند. آن خیر و نور نخستین، غروب کرد و ظلمت سراسر زندگی بشر را فرا گرفت و از آن روز در تاریخ بشریت ظلمت بر نور و شر بر خیر، و ظلم بر عدل و فریب و خدعه بر صداقت، غلبه داشته است.
آری در این بین ها گاهی جرقه ای و برقی به صورت استثنایی جهیدن می نموده است و مثلا فیلسوفی و یا رهبر نهضتی پیدا می شده که در اثر فشار قدمی برمی داشته است و یا به نظر آنها که به دین خیلی بدبین نبوده اند، پیغمبری قیام می نموده است و چند صباحی، عدل و خیر در جامعه مطرح بوده؛ ولی به حکم آنکه نظام حاکم بر تاریخ، نظام مالکیت و ثروت بوده، نمی توانسته ادامه یابد و همچون برقی که در ظلمات جهیدن کند پس از لحظه ای خاموش می گشته است و سپس همان طرح اصلاحی دوباره به صورت ابزاری در دست ارباب ثروت قرار می گرفته و نقشی علیه مردم مظلوم و مقهور می یافته است، یعنی همان چیزی که اول به عنوان یک قاتوق نان پیدا شده بود، همان بصورت بلای جان درمی آید. بالاخره هر مذهبی و هر فلسفه ای و هر، تز اخلاقی که از طرف مصلحی پیدا شده به همین سرانجام دچار گشته است. می گویند: این وضع همواره ادامه دارد و هیچ چاره ای هم نیست مگر اینکه روزی وضع زیربنا، که همان روابط تولیدی است، الزاما و خود به خود تغییر کند. یعنی یک روز بشر به علت نقص این زیربنا، اجبارا بصورت اشتراکی زندگی می کرد (دوران اولیه)، بایستی روز دیگر هم که این زیربنا رشد می کند و ابزار تولید تکامل می یابد، اجبارا، چه بخواهد و چه نخواهد اشتراکی زندگی کند، یعنی به حدی می رسد که جز به شکل اشتراکی نمی تواند زیست نماید و خواست بشر در این قضیه دخالتی ندارد، زیرا رشد ابزار تولید جبرا اشتراکیت را به وجود آورده است. آن روز دو مرتبه نور و عدل و صفا و محبت و برادری به جامعه بشریت بازگشت می نماید که از نظر آنها همان سوسیالیزم نهایی و کمونیزم است.
پس این نظریه مانند آن دسته از فلاسفه که می گویند اصولا طبیعت بشر بر شرارت بوده و خواهد بود نمی گویند، بلکه معتقدند بشر به کلی فاقد طبیعت است. و سخره و ملعبه ابزار تولید خویش است. در اول ابزار تولید به شکلی بود که مقتضی بود که بشر اجبارا نیک باشد و سپس ابزار تولید شکل دیگری به خود گرفت، ثروت و مالکیت پدیدار گشت، بشر هم بد شد، تا این مالکیت و ثروت هست راه چاره ای برای اصلاح نیست و اگر بشر بگوید می خواهم اصلاح کنم اشتباه می کند و جز پنداری بیش نیست که به اصطلاح آن را سوسیالیزم تخیلی می نامند. برای اصلاح حقیقی باید تا مرحله الغاء مالکیت که نتیجه رشد ابزار تولید است صبر کرد. آن روز است که می تواند برابری، عدالت، نور و خیر را در جامعه بشر مشاهده کرد.

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن2-1- صفحه 178-174

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد