بررسی نظریه نسبیت اخلاق

فارسی 4606 نمایش |

بعضی معتقدند که اخلاق نسبی است، بدین معنی که چیزی را نمی توان گفت که برای همه وقت و برای همه جا اخلاق خوب است و نیز چیزی را نمی شود در همه وقت و همه جا اخلاق بد دانست. هر خلقی در یک جا خوب است، در جای دیگر بد، در یک زمان خوب است و در زمان دیگر بد.
پس اخلاق امری نسبی است و چون نسبی است، نمی تواند یک دستورالعمل کلی و همیشگی و همه جائی داشته باشد، بلکه در هر زمان دستور اخلاق باید یکجور باشد. این مطلب را ما باید بحث کنیم تا معلوم شود که آیا صحیح است یا نه؟

مسئله حسن و قبح عقلی
این حرف درست نیست. به کسانی که این حرف را زده اند می گوئیم چیزی که اجتماع آن را خوب می داند و چیزی که اجتماع آن را بد می داند، یعنی چه؟ مسأله ای است که شاید عنوان کننده اولیه آن مسلمین بوده اند و آن، مسأله حسن و قبح عقلی است. حسن یعنی نیکوئی، زیبائی، و قبح یعنی بدی و زشتی. حسن و قبح عقلی در مقابل حسن و قبح غیرعقلی یعنی چه؟ ما یک زشتی و زیبائی داریم مثل این که صورت آدمی را می گویند صورت زیبائی است و صورت آدم دیگر را می گویند صورت زشتی است. فلان کس دارای چشمان زیبائی است، فلان کس دارای چشمان زشتی است. در میان حیوانات فلان حیوان مثلا آهو حیوان زیبائی است اما مثلا کلاغ حیوان زشتی است. حسن و قبح به این صورت، امروز یکی از علمهای دنیا است. می گویند شناخت زیبائی، علم زیبائی.
حسن و قبح عقلی یعنی زشتی و زیبائی چیزهائی که به چشم دیده نمی شوند. خود آن چیزها را عقل درک می کند و قاعدتا زشتی و زیبائی آنها را هم عقل درک می کند. مثلا شخصی در بیابانی غریب است و در حال غربت بیمار می شود. بعد یک آدم ناشناسی که اصلا او را نمی شناسد، همین قدر احساس می کند که این آدم غریب و بیمار است بدون اینکه هیچگونه توقعی داشته باشد فورا او را به بیمارستان برده، وسائل معالجه او را فراهم و خودش مرتبا از او عیادت می کند و پس از اینکه آن غریب از بیمارستان خارج می شود، همینقدر که احساس می کند که او پول ندارد تا به وطن خودش برگردد، فورا از جیب خودش برای او بلیط خریده و او را به وطنش می فرستد.
حالا این آدم مثلا اهل عراق است و آن آدم اهل یکی از کشورهای آفریقائی است که اصلا احتمال اینکه این دو تا آخر عمر همدیگر را یک مرتبه ببینند وجود ندارد. از شما می پرسم آیا این کاری که آن شخص نسبت به این مرد کرد کار خوبی است یا نه؟
همه ما می گوئیم کار خوبی است، کار نیکی است، کار قشنگی است. اما آیا قشنگی این کار از نوع قشنگی ای است که می توان آن را با چشم دید؟ نه، قشنگی این کار را با چشم نمی توان درک کرد، همینطور که چشم قشنگی صدا را درک نمی کند، ولی در عین حال وجدان انسان درک می کند که این کار، کار خوبی است، کار قشنگی است، عقل ما خوبی آن را درک می کند. نقطه مقابل، کسی به کسی خوبی می کند. اتفاق می افتد همان آدمی که به او خوبی شده است، آن کسی را که به او خوبی کرده است، در خیابان می بیند. حالا برای اینکه نخواهد جبران خوبیهای او را بکند و مثلا او را به خانه ببرد و از او پذیرائی کند، با وجودی که امکانات هم برایش فراهم است، فورا خودش را مخفی می کند تا آن شخص او را نبیند. ما به این کار چه می گوئیم؟ می گوئیم کار بدی است، این آدم، آدم بدی است، کار زشتی کرد. ولی زشتی این کار چگونه زشتی ای است؟ آیا همان زشتی صورت است که انسان می تواند با چشم ببیند؟
نه، خدا به انسان وجدان و عقلی داده است که به حکم آن وجدان و عقل، زشتی این کار را درک می کند. این را می گویند حسن و قبح عقلی، زشتی و زیبائی عقلی. می گویند تمام کارهای اخلاقی همان کارهائی است که عقلا زیبا است و کارهای ضداخلاقی کارهائی است که عقلا ناپسند است. دیده اید که در کتابهای اخلاقی می نویسند صفات حمیده و اخلاق پسندیده، نقطه مقابل صفات رذیله و اخلاق ناپسندیده است. صفات حمیده یعنی صفاتی که قابل ستایش است، و اخلاق پسندیده یعنی اخلاقی که عقل آن را می پسندد. اخلاق پسندیده از نظر عقل پسندیده است، اخلاق ناپسندیده از نظر عقل ناپسندیده است. می گویند پایه اخلاق بر پسند و ناپسند است، بر زشتی و زیبائی عقلی است.
مقدمه دیگر اینکه می گویند زشتی و زیبائی از نظر عقل، پسند و ناپسند در شرایط مختلف فرق می کند. عقل مردم یک چیز را در یک زمان نیک می داند و در زمان دیگر بد. یک کار را در یک جا مردمی خوب می دانند و در جای دیگر بد می دانند. پس حسن و قبح عقلی که پایه اخلاق است، وضعش ثابت و یکنواخت نمی باشد، در همه زمانها یکجور نیست، در همه مکانها یکجور نیست. مثلا کشتن حیوانات و بالاخص کشتن گاو در هندوستان جزء کارهای زشت و از زشت ترین کارها است.
همانطور که در میان ملل دیگر کشتن انسانها زشت است، در میان آنها کشتن حیوانات زشت است. ولی از هندوستان که بیائید به این طرف، در پاکستان، ایران، افغانستان، ترکیه، عراق و... می بینید حیوانات را ذبح می کنند، گاو هم زیاد می کشند و گوشتش را می خورند. یک ملت این کار را زشت می داند، ملت دیگر زشت نمی داند.
مثال دیگر: در مورد مسأله حجاب و بی حجابی زن، ذوقها و سلیقه های ملل فرق می کند. ملتی که از اول تربیتشان اینطور بوده که زنهاشان باحجاب باشند، بی حجابی را زشت می دانند و اگر دختری از دخترانشان یا زنی از زنانشان رویش را باز بگذارد، می گویند کار زشتی مرتکب شده است. خود همین زنها هم می گویند این کار، کار زشتی است. ملت دیگر، ملتی که از اول اصلا حجاب را ندیده است و زنهای آن در حال بی حجابی بزرگ شده اند، اگر کسی بدنش را بپوشاند احساس زشتی می کنند. در اصل، آنها حجاب را امر زشتی می دانند و اگر زنی بخواهد خودش را بپوشاند، این عمل، یک امر زشت و بد و مستهجنی به شمار می رود.
یعنی در مکانهای مختلف فرق می کند. و همینطور در زمانهای مختلف. پس معلوم می شود که حسن و قبح که پایه اخلاق است ثبات ندارد، یکنواخت نیست، متغیر است، نسبی است، در مکانهای مختلف فرق می کند، در زمانهای مختلف فرق می کند.
مثالهای دیگری هم ذکر می کنند. مثلا تعدد زوجات در نزد بعضی از ملل مثل مسلمین کار زشتی شمرده نمی شود ولی در میان ملل دیگر جزء کارهای زشت است. پس معلوم می شود که حسن و قبح که پایه اخلاق است ثبات ندارد، یکنواخت نیست، متغیر است، نسبی است، در مکانهای مختلف فرق می کند، در زمانهای مختلف فرق می کند. زشتی و زیبائی عقلی یک پایه قاطعی ندارد.
بنابراین یک مقدمه این بود که به عقیده برخی، پایه اخلاق حسن و قبح است، زیبائی و زشتی است. مقدمه دوم این بود که زشتی و زیبائی جزء مفاهیم نسبی است. از این دو مقدمه هیچکدامش درست نیست مخصوصا مقدمه اول. ابتدا باید ببینیم پایه اخلاق همان زشتی و زیبائی است یا نه؟ اگر پایه اخلاق زشتی و زیبائی بود، آن وقت باید بحث کنیم که زشتی و زیبائی نسبی هست یا نیست.

فکر سقراطی
اساسا این حرف غلط است که اخلاق بر پایه حسن و قبح است. این، جزء افکار اسلامی نیست. در کلمات علمای اسلامی این حرف خیلی زیاد است ولی در خود اسلام چنین حرفی نیست. این فکر، فکری است که از یونان به مسلمین رسیده است. فکر سقراطی است. این حرف، مال سقراط است که پایه اخلاق، زشتی و زیبائی است آنهم زشتی و زیبائی عقلی.
سقراط یک مکتب اخلاقی دارد و می گویند مکتب اخلاقی سقراط مکتب عقلی است. علت اینکه می گویند مکتب اخلاقی او مکتب عقلی است، اینست که به عقیده سقراط اخلاق خوب، کارهائی است که عقل آنها را زیبا می داند، و اخلاق بد که انسان نباید آن را داشته باشد، کارهائی است که عقل آنها را نازیبا می داند. سقراط مکتب اخلاقش را بر اساس عقل گذاشته است آنهم زیبائی و زشتی عقلی. آن کسانی هم که کتابهای او را ترجمه کرده اند، همین فکر سقراطی را پذیرفته اند و البته علمای اسلامی که روی آن بحث می کردند این موضوع را درک کردند که حسن و قبح پایه ثابتی نیست و متغیر است. ولی مطلب این است که ما چرا پایه اخلاق را زشتی و زیبائی عقلی بدانیم تا بعد جواب آن را بدهیم؟
نه، اینجور نیست. همانطور که عرض کردم معنای اخلاق نظام دادن به غرائز است. چنانکه طب نظام دادن قوای بدنی است، اخلاق نظام دادن قوای روحی است. پایه طب بر حسن و قبح عقلی نیست، پایه اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نیست. یعنی چه؟ انسان از لحاظ روحی دارای نیروهائی است، دارای غرائزی است. هر یک از این نیروها تکالیفی بعهده انسان دارند یعنی انسان باید حد هر نیروئی را نگاه بدارد و بفهمد که آن قوه و نیرو چه مقدار لازم دارد، نه بیشتر بدهد و نه کمتر، چنانکه راجع به بدن قضاوت می کند.
اگر انسان به قوا و نیروهای روحی خودش نرسد یعنی به بعضی زیادتر برسد و به بعضی دیگر کمتر و آنها را گرسنه نگهدارد، در قوا و نیروهای روحی اختلاف پیدا می شود، بی نظمی و آشفتگی پیدا می شود. این را می گویند بیماری روحی. یعنی زیادتر از حد به قوه ای رساندن، او را سرسخت می کند، عواقبی ایجاد می نماید، و اگر به قوه ای کمتر از آنچه که احتیاج دارد بدهند، او هم سرسخت خواهد شد و عواقب نامطلوبی ایجاد می کند.
مثلا اگر انسان به قوه غذا خوردن بیش از حد رسیدگی بکند، ناز پرورده اش بکند، دائم به فکر شکم باشد، این قوه را فاسد می کند بلکه تمام وجود و اخلاقش را فاسد می کند. اگر هم انسان به حد کافی به آن نرسد یک نوع عواقب دیگر ایجاد می کند. این دیگر بحثی ندارد که این کار عقلا خوب باشد یا عقلا بد باشد. اساس اخلاق سلامت روان است. سلامت روان مثل سلامت بدن ربطی به حسن و قبح ندارد. روان باید سلامتی داشته باشد. همانطور که بدن احتیاج دارد به ورزش و تقویت، روان انسان هم احتیاج دارد به تقویت و ورزش. یعنی انسان می تواند با یک اعمالی حتی فکر خودش را تربیت بکند.
در کتاب امیل، نویسنده این نکته را خیلی خوب و عالی ذکر کرده است. کتاب را بصورت رمان نوشته است. کودکی را به روش خاصی بزرگ می کنند، مثلا کارهائی را به او پیشنهاد می کنند که به حکم آن کارها روح او قویتر می شود.
فکر، گاهی دقیق است و گاهی نیست. یعنی انسان گاهی در فکر خودش دقت دارد و گاهی ندارد. چطور؟ ما و شما ممکن است صد بار به این مسجد اتفاق بیائیم و برویم ولی اگر وقتی که خارج از آن هستیم، از ما بپرسند که وضع این مسجد چگونه است مثلا چقدر ارتفاع دارد، پهنایش چه مقدار است، چه تابلوهائی در آن نصب کرده اند، با اینکه صد بار آمده ایم و رفته ایم، در عین حال نمی توانیم تشریح بکنیم. ولی اگر همین سؤال را از یک نفر نقاش که به هر چیزی که نگاه می کند به آن دقیق می شود، بپرسند، می تواند شرح بدهد.
می گویند چشم او تربیت شده است به این معنی که دل او دقیق شده است روی مبصراتش. در مسموعات هم همینطور است. کسی که با آلات موسیقی آشنائی داشته باشد، از صدا تشخیص می دهد که این چه صدائی است. در ملموسات نیز همین گونه است چنانکه طبیب از نبض بیمار، مرض او را تشخیص می دهد. اگر بخواهید بفهمید لامسه تا چه حد دقیق می شود، می توانید در کورها دقیق بشوید مخصوصا کورهای مادرزاد. می بینید لامسه کار اغلب نیروها را می کند.

اخلاق یعنی ورزش و تقویت قوای روحی
غرض این جهت است که تمام قوای بدنی را باید ورزش داد. قوای روحی هم همینطور، مخصوصا قوای عالی انسانی را، قوه اراده را، قوه عقل را، تمرکز فکر را، اینها را باید تقویت کرد. اینها اخلاق است. پایه اخلاق این است که اراده انسان قوی و نیرومند باشد یعنی اراده انسان بر شهوتش حکومت بکند، بر عاداتش حکومت بکند، بر طبیعتش غالب باشد. چطور؟ یعنی شخص آنچنان با اراده باشد که اگر تشخیص داد که باید این کار را کرد، تصمیم بگیرد و هیچ طبیعتی نتواند جلوی او را بگیرد.
مثلا همان اولی که نماز بر شخصی تکلیف می شود و یا تشخیص می دهد که نماز برای او خوب است و بعد از این باید سحرها حرکت کند نماز بخواند، دعا بکند، استغفار بکند، از خداوند استعانت بجوید و کمک بگیرد، هنگام خواب یکدفعه بلند می شود. طبیعتش به او می گوید بخواب، استراحت کن. دلش می خواهد بخوابد. خوابش هم می آید و از خوابیدن لذت می برد. در اینجا اگر اراده قوی و نیرومند باشد، بر طبیعت غلبه می کند، فورا از جا بر می خیزد و نماز می خواند. یا اگر احساس کرد که کم خوردن خوب است، وقتی سر سفره می نشیند، مقداری که می خورد، می بیند باز هم اشتها دارد احساس می کند که هنوز گرسنه است و باز هم میل دارد. عقل به او حکم می کند دیگر نخور!، همین مقدار که خوردی کافی است. طبیعت می گوید بخور! اراده قوی است، نمی گذارد بخورد. یا در مورد عادتها، می فهمد که سیگار کشیدن برایش بد است، ضرر بدنی دارد، ضرر اخلاقی دارد، ضرر مالی دارد. اگر با اراده باشد تصمیم می گیرد که دیگر سیگار نکشد و نمی کشد یعنی اراده بر عادت غلبه می کند. اما اگر اراده نداشته باشد، عادت غلبه می کند.
اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش را بر عادات، بر طبایع غلبه بدهد. یعنی اراده را تقویت بکند به طوری که اراده بر آنها حاکم باشد. حتی اراده باید بر عادات خوب هم غالب باشد. چون کار خوب، اگر کسی به آن عادت پیدا کرد، خوب نیست. مثلا ما باید نماز بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت داشته باشد.
از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام می دهیم؟ اگر اینطور است، معلوم می شود که کار ما به خاطر امر خدا است. اما اگر ربا را می خوریم، نماز را هم با نافله هایش می خوانیم، اگر خیانت به امانت مردم می کنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترک نمی شود، می فهمیم که اینها عبادت نیست، روی عادت است.
از امام روایت شده است: «لا تنظروا الی طول رکوع الرجل و سجوده؛ هیچوقت به طول دادن رکوع و سجود شخص نگاه نکنید» (اصول کافی، ج2/ ص 105). یعنی رکوعهای طولانی و سجودهای طولانی شما را گول نزند. ممکن است این از روی عادت باشد و اگر ترک بکند وحشت بکند. اگر می خواهید بفهمید این شخص چگونه آدمی است، در راستیها و امانتها امتحانش بکنید. چون امین بودن عادت بردار نیست، راست گفتن عادت بردار نیست مانند نماز خواندن.
پس اراده و اخلاق انسان باید آنقدر قوی و نیرومند باشد که بر طبیعت انسان غالب باشد، بر عادت انسان غالب باشد که هر کاری را که انسان می کند روی اراده باشد. حتی مثل اینکه فقها این را نقل می کنند (اخلاقیون هم گفته اند) که اگر مستحبی را همیشه انجام می دادیم، مدتی آن را ترک کنیم بگذاریم از سرمان خارج بشود بعد انجام بدهیم که از روی عادت انجام نداده باشیم بلکه از روی اراده انجام داده باشیم.
غرضم این جهت است که وقتی حقیقت اخلاق این باشد که هر صفتی از صفات انسان، هر نیروئی از نیروهای انسان حقی دارد که باید به او داده شود و انسان وظیفه ای در قبال آن دارد، وقتی معنای اخلاق این باشد که جنبه های انسانی وجود انسان مخصوصا عقل و اراده را باید آنقدر تربیت کرد و به آن نیرو داد که سایر قوا تحت سیطره اش باشد، دیگر نمی توان گفت که اخلاق در زمانها و مکانهای مختلف فرق می کند، من باید یکجور اخلاق داشته باشم و شما جور دیگر، یک زمان یکجور اخلاق داشته باشم، زمان دیگر جور دیگر.
اینها که فکر کرده اند اخلاق نسبی است، سقراطی فکر کرده اند. خیر، اولا پایه اخلاق زشتی و زیبائی نیست. ثانیا این مطلب که زشتی و زیبائی تغییرپذیر است یعنی در زمانها و مکانهای مختلف فرق می کند، هم درست است و هم درست نیست. در این زمینه یک تحقیقی علامه طباطبائی دارد و نظر ایشان این است که اصول زیبائیهای عقلی و اصول زشتیهای عقلی، ثابت است، فروعش متغیر است.

منـابـع

مرتضی مطهری- اسلام و مقتضیات زمان 1- صفحه 341-352

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد