حکمت های جواز برده داری در اسلام
فارسی 4516 نمایش |یکی از اصول و ارکان ایدئولوژی اسلامی اصل مساوات و نفی تبعیض است. از نظر اسلام انسانها به حسب گوهر و ذات برابرند، مردم از این نظر دو گونه یا چند گونه آفریده نشده اند، رنگ، خون، نژاد، قومیت ملاک برتری و تفوق نیست، سید قرشی و سیاه حبشی برابرند. آزادی، دموکراسی و عدالت در اسلام زاده برابری و مساوات انسانهاست. از نظر اسلام تنها در شرایط محدود و معینی، به خاطر یک سلسله مصالح که برای خود آن افراد و برای جامعه اسلامی ضروری است، به طور موقت سلب برخی حقوق از افراد می شود و این وضع هیچ ربطی به گوهر و ذات و خون و نژاد افراد ندارد.
دوره موقت بردگی بردگان که از نظر اسلام داخل مقوله فرهنگی و آموزشی و پرورشی است نه مقوله اقتصادی و بهره کشی، و دالان موقتی است برای تربیت اسلامی، از این قبیل است. از جمله ملکات مستحسنه ائمه معصومین (ع) این بود که برده زیاد می خریدند و مدتی این برده ها را در خانه خودشان نگه می داشتند. چون فلسفه بردگی در اسلام این است که بردگان دوره ای را از دوره کفر تا دوره آزادی بگذرانند و یک دالانی را طی کنند که تحت تربیت افراد مسلمان باشند و از این ناحیه، اسلام بهره های انسانی بسیار خوبی گرفته است.
ائمه اطهار یکی از کارهاشان همین بود؛ چون یکی از مصارف زکات این است که برده بخرند و آزاد کنند، اما نه برده ای را که هیچ تربیت اسلامی پیدا نکرده از این طرف بخرند و از آن طرف آزاد کنند، بلکه اگر برده ای بود که قبلا تربیت اسلامی پیدا کرده بود که چه بهتر، و اگر این طور نیست مدتی در یک خانواده واقعا مسلمان نگهداریش کنند تا آداب و اخلاق اسلامی را عملا بیاموزد و بعد آزادش کنند.
ائمه اطهار این کار را زیاد می کردند و بردگان در مدتی که در خانه آنها بودند با حقیقت و ماهیت اسلام آشنا می شدند و مسلمانهای بسیار اصیل از آب در می آمدند. بردگان زیادی در خانه امام زین العابدین (ع) بودند. در طول سال که بردگان خطا می کردند و کار بدی می کردند، امام (ع) در یک دفتری اینها را یادداشت می کرد تا اینکه روز آخر (یا شب آخر) ماه رمضان امام (ع) همه بردگانشان را جمع می کرد و خود در وسط می ایستاد، دفتر را می آورد، رو می کرد به آنها و می فرمود: فلانی یادت هست در فلان وقت چنین جرمی را مرتکب شدی؟ می گفت: بله، (و به هر کدام خطاهایشان را متذکر می شد و) بعد می فرمود: "خدایا اینها که زیر دست من بودند، نسبت به من بدی کردند و من که بنده تو هستم از همه اینها گذشتم. خدایا من بنده تو هستم و در درگاه تو مقصرم. خدایا از این بنده مقصر خودت بگذر" و همه آنها را در راه خدا آزاد می کرد. این است که اصل اول در اسلام "گذشت" است.
یکی از فلسفه های اسلام برای جواز برده داری آزادی بردگان است. اسلام برنامه "آزادی تدریجی بردگان" را طرح کرده، و به همین دلیل از هر فرصتی برای آزاد ساختن آنان استفاده کرده است، یکی از مواد این برنامه مساله "مکاتبه" است که به عنوان یک دستور در آیات مورد بحث به آن اشاره شده است. "مکاتبه" از ماده "کتابت" و "کتابت" در اصل از ماده "کتب" (بر وزن کسب) به معنی "جمع" است، و اینکه نوشتن را کتابت می گویند به خاطر آن است که حروف و کلمات را در یک عبارت جمع می کند، و چون در مکاتبه قراردادی میان "مولا" و "عبد" نوشته می شود آن را مکاتبه نامیده اند.
عقد مکاتبه یک نوع قرارداد است که میان این دو نفر بسته می شود، و عبد موظف می گردد که از طریق کسب آزاد، مالی تهیه کرده و به اقساطی که برای او قابل تحمل باشد به "مولا" بپردازد و آزادی خود را بازیابد، و دستور داده شده است که مجموع این اقساط بیش از قیمت عبد نباشد. و نیز اگر به عللی عبد از پرداختن اقساط عاجز شد باید از بیت المال و سهم زکات اقساط او پرداخته و آزاد گردد، حتی بعضی از فقهاء تصریح کرده اند که اگر زکاتی به مولا تعلق گیرد خود او باید اقساط بدهی عبد را از باب زکات حساب کند.
این عقد یک عقد لازم است و هیچیک از طرفین حق فسخ آن را ندارد. روشن است که با این طرح هم بسیاری از بردگان آزادی خود را باز می یابند و هم توانایی زندگی مستقل را در این مدت که ملزم به کار کردن و پرداخت اقساط هستند پیدا می کنند، و هم صاحبان آنها به ضرر و زیان نمی افتند و عکس العمل منفی به زیان بردگان نشان نخواهند داد.
"مکاتبه" احکام و فروع فراوانی دارد که در کتب فقهی "کتاب المکاتبه" آمده است. خداوند در مورد یکی از زنانی که ازدواج با آنها برای پیامبر مجاز بوده شرح می دهد و می گوید: کنیزانی را که از طریق غنائم و انفال، خدا به تو بخشیده است «و ما ملکت یمینک مما أفاء الله علیک.» (احزاب/ 50)
"افاء الله" از ماده "فیء" (بر وزن شیء) به اموالی گفته می شود که بدون مشقت به دست می آید، لذا به غنائم جنگی و همچنین انفال (ثروتهای طبیعی که متعلق به حکومت اسلامی است و مالک مشخص ندارد) اطلاق می شود."
راغب در "مفردات" می گوید: "فیء" به معنی بازگشت و رجوع به حالت نیک است، و اگر به "سایه" فیء گفته می شود به خاطر این است که حالت برگشت دارد سپس می افزاید به اموال بی دردسر نیز فیء می گویند، چون با تمام حسنی که دارد باز هم مثل سایه عارضی و از بین رفتنی است! درست است که در غنائم جنگی گاهی درد سر فراوان است ولی از آنجا که باز با مقایسه به اموال دیگر دردسر کمتری دارد، و گاه اموال هنگفتی در یک حمله به دست می آید، "فیء" به آن اطلاق شده است.
در اینکه آیا این حکم در مورد کدامیک از همسران پیامبر (ص) مصداق داشته؟ بعضی از مفسران گفته اند: یکی از زنان پیامبر (ص) به نام"ماریه قبطیه" از غنائم و دو همسر دیگر به نام "صفیه" و "جویریه" از انفال بود که پیامبر (ص) آنها را از قید بردگی آزاد کرد و به همسری خود پذیرفت، و این خود جزئی از برنامه کلی اسلام برای آزادی تدریجی بردگان و بازگرداندن شخصیت انسانی به آنها بوده است. و حتی یکی از موارد مصرف زکات را آزاد ساختن بردگان (و فی الرقاب) معرفی می نماید.
یعنی سهمی از زکات، تخصیص به مبارزه با بردگی، و پایان دادن به این موضوع ضد انسانی، داده می شود، و همانگونه که در جای خود گفته ایم برنامه اسلام در مورد بردگان برنامه "آزادی تدریجی" است که نتیجه نهائیش آزاد ساختن همه بردگان بدون روبرو شدن به واکنشهای نامطلوب اجتماعی آن می باشد، و تخصیص سهمی از زکات، به این موضوع، گوشه ای از این برنامه را تشکیل می دهد.
درست است که اسلام سفارش زیادی در مورد بردگان کرده، اما آنچه مهم است آزادی بی قید و شرط آنها است، چرا انسانی مملوک انسان دیگری باشد و آزادی را که بزرگترین عطیه الهی است از دست دهد؟! در یک جمله کوتاه باید گفت که اسلام برنامه دقیق و زمانبندی شده برای آزادی بردگان دارد که بالمال همه آنها تدریجا آزاد می شوند، بی آنکه این آزادی عکس العمل نامطلوبی در جامعه به وجود آورد.
اسلام حقوق جمیع طبقات بشر را از شاه و رعیت و حاکم و محکوم و سرباز و فرمانده و خادم و مخدوم را به طور یکسان محترم شمرده، و امتیازات و اختصاصات زندگی را لغو نمود، و در احترام جانها و عرض و مال همه حکم به تسویه فرمود، افکار و عقاید و خواسته های همه را مورد اعتنا قرار داد، یعنی همه را در به کار بردن حقوق محترم خود در حد خود تام الاختیار ساخت و همچنین آنان را بر کار خود و بر دست مزدی که کسب کرده اند و منافع وجودشان مسلط کرد.
روی این حساب زمامدار در حکومت اسلامی ولایتی بر مردم جز در اجرای احکام و حدود و جز در اطراف مصالح عامی که عاید به مجتمع دینی می شود ندارد، و چنین نیست که هر چه را دلش خواست بکند و هر چه را که برای زندگی فردی خود پسندید به خود اختصاص دهد، بلکه در مشتهیات شخصی و تمتعات زندگی فردی مثل یک فرد عادی است، و هیچگونه امتیازی از سایرین ندارد، و امر او در آرزوها و امیال شخصیش به هیچ وجه در دیگران نافذ نیست، چه آن آرزو بزرگ باشد و چه کوچک، آری اسلام با این طرز حکومت موضوع و زمینه استرقاق به زور و قلدری را از بین برده و همچنین ولایت پدران را هم نسبت به فرزندان محدود نموده و اگر به آنان ولایتی آن هم تنها نسبت به حضانت و نگهداری اولادشان داده در عوض بار سنگین تعلیم و تربیتشان و حفظ اموالشان در ایام حجر و کودکی آن را هم به دوششان گذاشته، و همین که این بار سنگین، به رسیدن فرزندان به حد بلوغ از دوششان برداشته شد، آن ولایت نیز از آنان سلب شده و در تمامی حقوق اجتماعی دینی با فرزندان خود برابر می شوند، همان طوری که آنان صاحب اختیار خود هستند فرزندان نیز در زندگی شخصی و تمایلات خود مستقل و صاحب اختیار می شوند، این است آن مقدار ولایتی که اسلام برای پدران نسبت به فرزندان قائل شده.
و ضمنا سفارشات اکیدی هم به فرزندان کرده که زحمات پدران را در راه تعلیم و تربیتشان منظور داشته و در عوض به آنها احسان و نیکویی کنند، از آن جمله فرموده: «و وصینا الإنسان بوالدیه حملته أمه وهنا علی وهن و فصاله فی عامین أن اشکر لی و لوالدیک إلی المصیر* و إن جاهداک علی أن تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما فی الدنیا معروفا و اتبع سبیل من أناب إلی؛ ما انسان را توصیه کردیم به رعایت احترام پدر و مادر، مادری که باردار او بود در حالتی که روز به روز ضعفش افزوده می شد و در مدت دو سال تمام او را شیر داد، توصیه کردیم که شکر مرا و پدر و مادرت را به جای آر و بدان که بازگشت همه به سوی ما است. و اگر به تو اصرار کردند که به من شرک بورزی و تحمیلت کردند که دعوتشان را با اینکه علم به صحتش نداری قبول کنی، پس قبول مکن ولی در امور دنیوی ما با آنان به احسان و رفق مدارا کن، و پیروی کن طریقه و رفتار کسانی را که به من بازگشت نمودند.» (لقمان/ 14- 15)
و نیز فرموده: «و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه و بالوالدین إحسانا إما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما* واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا؛ پروردگارت امری مؤکد کرده که جز او چیزی را نپرستی، و به پدر و مادرت نکویی کنی، اگر در بود تو یکی از آن دو و یا هر دو به حد پیری رسیدند و تو اگر از نگهداریشان به ستوه آمدی، پیش رویشان اظهار خستگی مکن و ایشان را زجر مده، و با ایشان به نرمی حرف بزن، و از روی مهربانی پر و بال مسکنت و ذلت زیر پایشان بگستران و بگو: پروردگارا همان طور که اینان مرا در کودکی پرورش دادند تو نیز به ایشان رحم کن.» (اسراء/ 23- 24)
و در شریعت مقدس اسلام عقوق و رنجاندن والدین را از گناهان کبیره و هلاک کننده شمرده است.
و همچنین ولایتی را که بشر برای شوهران نسبت به زنان قائل بود از بین برده و بر عکس برای زنان در جامعه جایی را باز کرده و ارزش اجتماعی برایشان قائل شد، عقل سلیم هم جز این را درباره آنها نمی گوید و تخطی از آن را جایز نمی داند، و خلاصه در نتیجه این روش اسلام، زنان در برابر مردان و دوش به دوش آنان یکی از دو رکن اجتماع گردیدند، و حال آنکه در دنیای قبل از اسلام از چنین مکانت و ارزشی محروم بودند.
اسلام زمام انتخاب شوهر و زمام اداره اموال شخصی آنان را به خودشان واگذار نمود و حال آنکه زنان در دنیا دارای چنین اختیاراتی نبودند و یا اگر هم بودند چنین استقلالی را نداشتند، اسلام زنان را در امور معینی با مردان شریک کرد و در امور دیگری جدایشان نمود، چنان که اموری را هم اختصاص به مردان داد، و در تمامی امور رعایت وضع ساختمانی بدنی و روحیشان را نمود، و در اموری مانند امر نفقه و شرکت در صحنه های جنگ و امثال آن کار زنان را آسان نموده، بار این گونه امور را به دوش مردان گذاشت.
ارفاقی را که اسلام به زنان اختصاص داده بیش از آن ارفاقی است که درباره مردان رعایت نموده، به طوری که نظیر آن در هیچ یک از سیستمهای مختلف اجتماعی قدیم و جدید دیده نمیشود، مانند: «للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن؛ برای مردان بهره ای است از آنچه که کسب کرده اند، و برای زنان هم نصیبی است از آنچه که بدست آورده اند.» (نساء/ 32)
و نیز فرموده: «فلا جناح علیکم فیما فعلن فی أنفسهن بالمعروف؛ بعد از اینکه زنان از عده بیرون آمدند دیگر بر شما مردان حرجی نیست در آنچه زنان درباره خود انجام دهند.» (بقره/ 234)
آیات مطلق دیگری نیز هست که مانند این آیات، یک فرد از انسان را چه مرد و چه زنجزء تام و کامل مجتمع دانسته و او را آن قدر استقلال فردی داده که در نتایج خوب و بد و نفع و ضرر اعمالش، از هر فرد دیگری جدایش ساخته، بدون اینکه در این استقلال بین مرد و زن و کوچک و بزرگ فرقی گذاشته باشد، آن گاه میانشان در عزت و احترام نیز تساوی قائل شده و فرموده: «و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین؛ برای خداست عزت و برای رسول او و مؤمنین.» (منافقون/ 8)
و سپس تمامی عزتها و کرامتهای موهوم را لغو کرده و تنها عزت و احترام دینی را که با تقوا و عمل صالح به دست می آید معتبر دانسته و فرموده: «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عندالله أتقاکم؛ هان ای مردم ما همه شما را از یک پدر و مادر آفریده و اگر شعبه شعبه و قبیله قبیله تان قرار دادیم تنها برای این بود که یکدیگر را بشناسید وگرنه از جهت خلقت همه یکسانید، تنها گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شما است.» (حجرات/ 13)
در اسلام تنها برده گیری اسرای جنگی در جنگ مسلمین با کفار، پذیرفته شده است. اسلام همه اسباب استعباد، را لغو کرده و تنها مساله جنگ را باقی گذاشت و سببیت آن را برای استرقاق لغو نفرمود، آن را هم تنها در جنگهایی معتبر دانست که بین مسلمین و کفار اتفاق افتد که در این صورت مسلمین می توانند اسیر کافر را استرقاق نمایند، نه جنگهایی که بین خود مسلمین رخ می دهد، که در این جنگها اسیر گرفتن و استرقاق کردن نیست بلکه یاغی از این دو طائفه آن قدر سرکوب می شود تا سر در اطاعت امر خدا فرود آورده و رام گردد، چنان که فرمود: «و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فإن بغت إحداهما علی الأخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء إلی أمر الله فإن فاءت فأصلحوا بینهما بالعدل و أقسطوا إن الله یحب المقسطین* إنما المؤمنون إخوة فأصلحوا بین أخویکم؛ و اگر دو طائفه از مؤمنین به جان هم افتادند پس بین آن دو اصلاح کنید، و اگر دیدید که یکی از آن دو طایفه به دیگری زور می گوید و بناحق ستیزه می کند با آن طائفه در افتید و آن قدر بستیزید تا به حق و امر خدا گردن نهد، پس اگر به سوی خدا برگشت نمود با رعایت عدالت بین آن دو را اصلاح کنید و در هر کاری رعایت عدالت و انصاف را بنمائید، به درستی که خداوند دوست می دارد مردم عدالت پرور را، جز این نیست که مؤمنین همه برادران همند، پس میان برادران خود اصلاح کنید.» (حجرات/ 9- 10)
و جهت این امضاء کردن و معتبر شمردن برده گیری اسرای جنگی این است که به طور کلی دشمن محارب، هدفی جز نابودی انسانیت و از بین بردن نسل بشری و ویران ساختن آبادیها ندارد، و فطرت بشر بدون هیچ تردیدی چنین کسی را محکوم به زوال دانسته و بر هر کسی واجب می داند که اینگونه دشمن های بشریت را جزو مجتمع بشری به شمار نیاورده و آنان را مستحق تمتع از مزایای حیات و تنعم به حقوق اجتماعی نداند، و نیز حکم می کند به وجوب از بین بردن آنان و یا دست کم استرقاقشان، علاوه بر این، بشر، حکم فطریش و سنت عملیش هم (تا آنجا که تاریخ نشان داده) از روزی که در زمین منزل گزید تا امروز همین بوده و بعد از این هم همین خواهد بود.
اسلام هم در ساختمان مجتمع دینی خود که بر اساس توحید و حکومت دینی اسلامیش بنا نهاده، عضویت هر منکر توحید و یاغی از حکومت دین را نسبت به مجتمع انسانی لغو فرموده، و تنها کسانی را انسان دانسته و عضویت آنان را نسبت به مجتمع بشری معتبر شمرده که اسلام (دین توحید) را پذیرفته و یا لااقل به ذمه و تبعیت حکومت دین گردن نهاده باشد، بنابراین از نظر اسلام کسی که از دین و حکومت آن و یا ذمه و عهده آن خارج باشد از جرگه انسانیت خارج بوده، با او همان معامله ای را می کند که با غیر انسان می نماید، یعنی به انسانها اجازه می دهد که او را از هر نعمتی که خود در زندگیشان از آن استفاده می کنند محروم ساخته و زمین را از ننگ و لوث استکبار و افسادش پاک کنند، پس چنین کسی از نظر اسلام هم خودش و هم عملش و هم نتائج همه مساعی و کارهایش مسلوب الحرمة و بی احترام است، روی این حساب لشکر اسلام می تواند چنین کسی را در صورت غلبه و پیروزی اسیر نموده و بنده خود قرار دهد.
منـابـع
مرتضی مطهری- وحی و نبوت- صفحه 127
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 4 صفحه 61-62
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 14 صفحه 468
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد17 صفحه 377
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 8 صفحه 5
محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- جلد 6 صفحه 4
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها