معنی و مفهوم نفاق
فارسی 4405 نمایش |نفاق یعنی باطن بد و نیت بد را به قصد خدعه و فریب مردم مخفی کردن، جو فروختن و گندم نمایی کردن. اگر انسان کاری کند که باطنش از ظاهرش بهتر باشد و همیشه کوشش کند که ظاهرش یک درجه پایینتر از باطنش باشد خیلی هم خوب است و برای انسان کمال است. آنچه که اسمش نفاق است فریب است، خدعه است، گول زدن مردم است. نفاق و دورویی از مختصات بشر است و اگر در بعضی حیوانات دیگر بوده باشد یک درجه خفیفی است. برخی حیوانات مانند روباه به مکر و خدعه معروف شدهاند. بدیهی است که مکر و خدعه آن حیوانات قابل مقایسه با مکرها و خدعه ها و ظاهر سازی و تصنع های فرزند آدم نیست، ولی نباید چنین تصور کرد که چون مکر و خدعه و دورویی از مختصات بشر است پس کمالی است برای بشر و باید از آن استفاده کرد؛ زیرا دورویی یک نوع سوء استفادهای است از یک استعداد کمالی بشری. آنچه کمال است قدرت بر استتار و رازداری و مکتوم نگه داشتن عقیده و فکر و احساسات درونی است. این در ذات خود کمال است و عیبی ندارد. در همه ظروف و احوال مقتضی نیست که آدمی عقیده خود را ظاهر کند؛ زیرا ممکن است دیگران استعداد پذیرفتن آن را نداشته باشند یا آنها سوء نیت داشته باشند و موجب مزاحمت صاحب عقیده را فراهم کنند. همچنین مقتضی نیست که آدمی در همه جا احساسات خود را آشکار کند. از آداب معاشرت این است که اگر انسان غم و غصه ای دارد آن را از چهره خود ظاهر نسازد و موجب ملال خاطر دیگران نگردد. آن چیزی که نقص است و نام نفاق و دورویی دارد این است که آدمی از همین قدرت و استعداد خود برای فریب دادن و گمراه ساختن و گول زدن دیگران استفاده کند. پس نفاق و دورویی در عین این که از مختصات انسان است کمال انسانی نیست، بلکه یک نوع سوء استفاده از یک استعداد انسانی است. متاسفانه بسیاری از مردم دچار این اشتباه هستند که نفاق و دورویی و مکر و خدعه را یک امتیاز برای خود می شمارند و به آن نام "زرنگی" می دهند. صداقت و صراحت و یک رویی را از کم شعوری می شمارند. گمان میکنند که با مکر و خدعه و نفاق بهتر می توان با عوامل حیات هماهنگی کرد و پیش رفت؛ غافل از اینکه طبع عالم بر درستی و صداقت است. آن کس که با خدا مکر کند خداوند فوق همه مکر کنندگان است. قرآن کریم همواره از راستی و صداقت و صراحت دم میزند و با ندای بلند می فرماید که مکر و نیرنگ و نفاق با همه پیشرفتهای موقت محکوم به شکست خوردن است. روزگار، بساط نیرنگ و دورویی را در هم می پیچد و شیشه نفاق را می شکند. اساس عالم بر حقیقت است نه بر مجاز و نمی توان نظام راستین جهان را به بازی گرفت و با فلک حقه باز، بنیاد مکر نهاد. منافقان یعنی کسانی که متظاهر به اسلامند ولی در قلبشان و در عمق روحشان مسلمان نیستند، کافرند، غیر مسلمانند، و در نتیجه مردمی هستند دو چهره: یک چهره شان چهره مسلمانی و چهره دیگرشان چهره کفر است. وقتی با مسلمانان می نشینند اظهار مسلمانی می کنند و عمل مسلمانی انجام می دهند، و وقتی با کافران می نشینند مانند آنها هستند و خودشان را از آنها به حساب می آورند. گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بى ایمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان رگه هاى نفاق نام مى بریم. مثلا در حدیثى مى خوانیم: «ثلاث من كن فیه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم، من اذا ائتمن خان، و اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف»: سه صفت است در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خیانت مى كند، و كسى كه به هنگام سخن گفتن دروغ مى گوید، و كسى كه وعده مى دهد و خلف وعده مى كند. مسلما این گونه افراد منافق به معنى خاص نیستند، ولى رگه هائى از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصا درباره ریاكاران از امام صادق (ع) مى خوانیم كه فرمود: «الریاء شجرة لا تثمر الا الشرك الخفى ، و اصلها النفاق! ؛ ریا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است كه میوه اى جز شرك خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است». هنگامى كه انقلابى در محیطى روى مى دهد، مسلما منافع گروهى غارتگر و ظالم و خودكامه به خطر مى افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نیروى مسلح، فشار اقتصادى، تبلیغات مستمر اجتماعى، سعى مى كنند انقلاب را در هم بشكنند. اما هنگامى كه نشانه هاى پیروزى انقلاب بر همه قدرتهاى محیط آشكار شود گروهى از مخالفان تاكتیك و روش عملى خود را تغییر داده، ظاهرا تسلیم مى شوند اما در واقع یك گروه زیر زمینى مخالف را تشكیل مى دهند. اینها كه به خاطر داشتن دو چهره مختلف، منافق نامیده مى شوند (منافق از ماده نفق بر وزن شفق به معنى كانالها و نقب هائى است كه زیر زمین مى زنند تا براى استتار یا فرار از آن استفاده كنند) خطرناكترین دشمنان انقلابند، زیرا موضع آنها كاملا مشخص نیست، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد كنند، بلكه در لابلاى صفوف مردم پاك و راستین، و حتى گاهى در پستهاى حساس نفوذ مى كنند. انقلاب اسلام نیز در برابر چنین گروهى قرار گرفت، یعنى تا زمانى كه پیامبر اسلام (ص) و از مكه به مدینه هجرت نكرده بود، مسلمانان حكومتى تشكیل نداده بودند. اما پس از ورود پیامبر (ص) به مدینه، نخستین پایه حكومت اسلامى گذارده شد، و پس از پیروزى در جنگ بدر، این مساله آشكارتر گشت، یعنى رسما حكومت و دولتى كوچك اما قابل رشد تشكیل گردید. اینجا بود كه منافع بسیارى از سردمداران مدینه مخصوصا یهود كه در آن زمان مورد احترام عرب ها بودند به خطر افتاد، احترام یهود در آن زمان بیشتر به خاطر این بود كه اهل كتاب و مردمى نسبه با سواد، و از نظر وضع اقتصادى پیشرفته بودند، و همانها بودند كه پیش از ظهور پیامبر (ص) بشارت چنین ظهورى را مى دادند. افراد دیگرى هم در مدینه بودند كه داعیه ریاست و رهبرى مردم داشتند، ولى با هجرت رسول خدا حساب ها به هم خورد، سران ظالم و خودكامه و اطرافیان غارتگر آنها دیدند توده هاى مردم به سرعت به پیامبر (ص) ایمان مى آورند، حتى خویشاوندان خودشان، آنها بعد از مدتى مقاومت دیدند چاره اى نیست جز اینكه ظاهرا مسلمان شوند، زیرا نواختن كوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل، علاوه بر مشكلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى، خطر نابودى آنها را در بر داشت به ویژه اینكه عرب تمام قدرتش قبیله او بود و قبیله هاى آنها غالبا از آنان جدا شده بودند. روى این اصل راه سومى انتخاب كردند، و آن اینكه ظاهرا مسلمان شوند و در خفیه نقشه در هم شكستن اسلام را طرح ریزى كنند. كوتاه سخن اینكه بروز نفاق در یك اجتماع معمولا معلول یكى از دو چیز است: نخست پیروزى و قدرت آئین انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع و دیگر ضعف روحیه و فقدان شخصیت و شهامت كافى براى رویاروئى با حوادث سخت.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3 و 7- صفحه 205
مکارم شیرازی- تفسير نمونه ج 1 صفحه 101-98،
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 286 تا 288
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها