اثبات قیامت از نظر اقتضاء فطرت

فارسی 1585 نمایش |

مطالعه ی نظام خلقت ما را معترف و «مذعن» به این حقیقت می سازد که این دستگاه حکیمانه ی آفرینش برای هر موجود و پدیده ای، غایتی مخصوص در نظر گرفته و آن موجود را با حساب و اندازه گیری خاصی در مسیر غایت خود افکنده و نیل به آن غایت را معیار ارزش وجود آن موجود و رمز حکیمانه بودنش قرار داده است، به طوری که اگر آن هدف و آن غایت مطلوب، عاید این موجود نگردد و منتهی الیه سیر آن واقع نشود، وجود این موجود، لغو و پوچ و بی ارزش خواهد بود. حال، از جمله ی موجودات بزرگ جهان، انسان است که مظهر و نمونه ی جامعی از جمیع محتویات جهان کبیر و عالمی پر از اسرار و عجایب خلق می باشد و با اندکی غور و تامل در روابط حیاتی او و عالم هستی، به خوبی روشن می شود که چه وابستگی و ارتباط عمیقی بین تقاضاها و خواست های فطری انسان با انواع نعم و مواهب جاریه ی در متن جهان موجود است، به طوری که اگر یکی از آن نعم و مواهب خلقت، در رشته ی نظام طبیعت جا خالی نموده و از سلسله خارج شود، نظام زندگی انسان مختل گشته و خواستی و یا «خواست هایی» از تمنیات غریزی اش ارضاء نشده می ماند و قهرا از نظر خلقت، لغو و بی ثمر می گردد. مثلا می بینیم تقاضای آب و حال آب خواهی (تشنگی) در وجود بشر هست که به صورت خواهش تکوینی، از دستگاه آفرینش، آب می طلبد و از آن طرف می بینیم که نظام خلقت نیز بی درنگ، آب صاف و زلل مناسب با مزاج آدمی و به قدر حاجت او مهیا نموده و در دسترس او می گذرد. «جنین» تا در عالم «رحم» است، مزاجش متناسب با غذای شیر نیست و تقاضای شیر ندارد و لذا شیر هم بی جهخت به او عرضه نمی شود و پستان مادر، خالی از شیر است، بلکه غذای مناسب با بنیه ی او در عالم رحم، خون است و خون هم در داخل رحم برایش آماده است. اما همین که به عالم خارج رحم منتقل شد و انقلاب  و تحول در مزاج کودک به عمل آمد، تقاضای شیر در او پیدا می شود و خواهان شیر می گردد. آنگاه می بینیم که نظام حکیمانه ی خلقت با توجهی دقیق به خواست این میهمان نورسیده محتاج به غذا، غذای  شیر را در پستان مادر فراهم نموده و بی هرگونه تأخیر و تعلل به او عرضه کرده و رفع نیاز از او می نماید و چون مدتی گذشت و مزاج، از شیر بی نیاز گردید و نان و گوشت طلبی آغاز کرد و دندان های برنده و کوبنده در دهان طفل رویید، در آن موقع است که دستگاه علیم و حکیم خلقت نیز با رعایت تناسب و توازن کامل، شیر را در پستان مادر می خشکاند و نان و گوشت و سبزی و انواع غذاهای دیگر برای ارضاء غریزی گرسنگی و غذا خواهی وی آماده می سازد و در حد وفور در اختیارش می گذارد و همچنین می بینیم تقاضای حاد «غریزه جنسی» را در وجود آدمیان چه مرد و چه زن نهاده است و از آن طرف با رعایت تناسبی دقیق از جهات گوناگون جسمی و روحی ازدواج و همسران از جنس مخالف را آفریده و در دسترس آنان (اگر موانع مصنوعی سر راهش نیاید) گذارده است. اینها نمونه ای از هماهنگی کامل «عرضه» و «تقاضا» در دستگاه حکیمانه ی خلقت است که در برابر و ازای هر تقاضایی از درون انسان، عرضه ای کافی از بیرون وجود او و از متن جهان به عمل آمده است. و از همین رشته ی تفکر در نظام وجود، این نتیجه ی عالی به دست می آید که هرچه به صورت میل و علاقه ی فطری در وجود انسان موجود است، روی اصل مسلم «حکمت» باید آن چیز مطلوب و مورد میل و علاقه ی فطری انسان نیز به طور حتم و قطع در خارج از وجود او و در متن عالم هستی موجود باشد که انسان، سیر طبیعی خود را به سمت آن توجیه کرده و برای رسیدن به آن مطلوب فطری خود تلاش نماید و در غیر این صورت، وجود آن میل و علاقه در فطرت انسان، لغو و بیهوده خواهد بود، تقاضای بدون عرضه خواهد ماند و این، پر واضح است که سازگار با قانون «حکمت» نمی باشد و لذا مشاهده می کنیم چون میل به آب و غذا در وجود ما هست، در عالم هستی نیز آب و غذا براساس میل ما موجود است. احتیاج به نور و هوا در ما هست، در عالم هم نور وهوا به قدر کافی آفریده شده است. میل به اتخاذ همسر در نهاد ما مکنون است و لذا همسران موافق و مناسب با تمایل فطری ما، در عالم خارج از وجود ما نیز موجود است و خلاصه آنکه موضوع تطابق و تکافو عرضه و تقاضا بین انسان و جهان (تا آنجا که بشر قدرت تطبیق خواست های فطری انسانی را با مواهب موجود در جهان دارد) در همه جا روشن و مشهود است و مقتضای حکمت دستگاه صنع و تدبیر پروردگار حکیم همین است.

عشق به «خلود»، مکنون در فطرت انسان

حال، از جمله امیال روانی و تقاضای فطری که خدای حکیم در وجود انسان آفریده است «میل به بقاء دائم» و «عشق به خلود» است، یعنی انسان برحسب طبع اولی و خواهش فطری خود می خواهد و می کوشد که برای همیشه زنده بماند و علی الدوام از لذات موجودات لذتبخش جهان برخوردار گردد و هرگز رو به زوال و فنا نرود، براساس همین تقاضای خلود و «ابدیت خواهی» فطری است که انسان از «مرگ» به معنای فنا و نیستی گریزان است و از تصور پیش آمدن در مسیر حیاتش شدیدا متنفر و بیزار. در صورتی که اگر راستی، انسان برای «فنا» آفریده شده بود و کمالش در مرگ به معنای نیستی بود، حتما ریشه و بذر این کمال در فطرت وی نهاده می شد و آتش عشق به مرگ از درون شعله می کشید و همچون سایر امیال درونی که آدمی را با حرص و ولع فراوان به سوی آب و غذا و نور و هوا و همسر و فرزند می کشند، عشق به مرگ نیز او را با ولعی مفرط به سوی نیستی و نابود شدن می کشید و با میل و علاقه ای شدید، خود را به آغوش عوامل مرگ و فنا می افکند و از تماس با آنها لذت می برد. در حالیکه کاملا مطلب به عکس است و انسان نه تنها عشق به مرگ و نابود شدن ندارد، بلکه شدیدا با عوامل مرگ و نابودی مبارزه می کند و با وحشت تمام از هیولای «نیستی» می گریزد و خود را به پناه موجبات و بقاء می افکند و دست به دامن هر عامل محتملی در راه بقاء حیات و تمدید آن می زند، تا آنجا که حتی انسان های ملحد بی دین که در مرحله ی فکر و زبان، منکر مبدأ و معاد می باشند و اعتقاد به روح و بقای روح ندارند، مع هذا عشق و علاقه مفرطی به بقای «نام نیک» و ذکر جمیل از خود نشان می دهند و حتی المقدور از خود اثری باقی بگذارند که پس از مرگشان موجب ذکر و یاد و ثنایشان گردد. در صورتی که اگر راستی، انسان با مرگ نابود می شود و از بین می رود، پس نام نیک و ذکر و ثناء به چه کسی فایده می بخشد و برای چه کسی می ماند؟ زیرا بر فرض فنا و نابودی انسان پس از مرگ، دیگر کسی و «انسانی» نیست تا برای او و به نفع او چیزی بماند و لذا به فرموده ی بعض بزرگان این، جز یک پندار موهوم و خرافی، چیز دیگری نخواهد بود. ولی نظر به همان واقعیتی که در گذشته بیان شد که: «هیچ عشق و میل ریشه دار انسان، بیهوده و لغو ایجاد نشده است» همین میل به بقای «نام نیک و ذکر جمیل» که همه ی انسان ها- اعم از معتقدین و منکرین معاد- دارند، دلیل روشنی است بر اینکه انسان به طور ناخودآگاه، خود را برای همیشه باقی و هست می داند و وجود انسان، فطرتا یک وجود باقی و جاویدان است و به عبارت دیگر، معلوم می شود بذر «خلود» و هسته ی «بقاء» در اعماق زمین وجود انسان نهاده شده است و انسان در عمق وجدانش آن را تصدیق دارد و آثار آن نیز گاه و بیگاه از خلال افکار و گفتارش نمایان می شود و احیانا چنانکه اندیشمندان و محققین می گویند، یک قسمت قابل توجهی از مظاهر تمدن بشری براساس همین عقیده ی به بقای پس از مرگ به وجود آمده است از قبیل «اهرام» مصر با آن بناهای شگفت انگیز و نگهداری ابدان مردگان به وسایل گوناگون و دیگر آثار باستانی مصر و آشور و بابل و غیره که همه، تجلیات مختلفی است از خصیصه ی «ابدیت خواهی» انسان در عالم فطرت و این خود دلیل واضحی است بر اینکه بر حسب سازمان خلقت در مسیر «بقاء» افتاده است نه در مسیر «فناء» آمده است تا همیشه بماند، نیامده است که به نابودی گراید.

در بیان امام صادق علیه السلام اشاره به این حقیقت شده است. مردی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: آقا، ما برای امر شگفتی آفریده شده ایم. فرمود: آن چیست خدا خیرت دهد؟ گفت: برای فنا و نابود شدن خلق شده ایم. فرمود: ای پسر برادر، برای بقا و ماندن آفریده شده ایم و چگونه فانی می شود بهشتی که فنا نمی پذیرد و آتشی که خاموش نمی گردد؟ ولیکن بگو: از خانه ایی به خانه ایی تحول می یابیم».

این نکته ی ارزنده و شایان توجه را نویسنده ی «کتاب روح الدین الاسلامی» از «نورمان فنسنت بیل» نقل می کند که: خدا هرگاه بخواهد انسان را به حقیقتی قانع سازد، توجه به آن حقیقت و فکر سازش با آن را در سرزمین غرائز و فطرت او غرس می نماید. و حقیقت آنکه شوق به حیات جاودان، هرچند در عالم دیگر باشد، در درون همه ی انسان ها به صورت یک نوع احساس عمومی تحقق دارد، طوری که نمی توان با نظر استخفاف و سرسری بدان نگریست و به طور قطع آن حقیقتی که ما با این قوت و استحکام به سوی آن می تازیم و اشتیاق به آن را در اعماق وجود خود می یابیم باید دارای یک ریشه و اصل اساسی در عالم هستی باشد و انعکاس آن در فطرت انسان بارز گردد.

احساس غربت انسان در این دنیا

این همه ناله های دردآلود و سوز و گدازهای جگرسوز و غم انگیز که در طول تاریخ بشر از حلقوم انسان های حساس لطیف الطبع از حکما و عرفا و شعرا، بلکه انبیاء و اولیای خدا علیهم السلام به صورت وعظ و انذار و مناجات و دعا و شعر و غزل برخاسته و در گوشها طنین افکنده و قلب ها به ارتعاش آورده است، همه بدین سبب است که به قول «غزالی» انسان، خود را در دنیا غریب و «نامتجانس» با این جهان فانی دیده و از همه چیز آن خسته و دلگیر می شود و همچون آدم غریب دور از وطنی که در دیار غربت، تنگاتنگ غروب و فرا رسیدن ظلمت شب، به یاد وطن مألوف و عزیزان مأنوس افتاده و طوفان غم در فضای قلبش برمی خیزد و اموج کوبنده ی غصه و اندوه از همه جانب بر روحش هجوم می آورد، ناچار به کنجی خزیده و به گوشه ی خلوتی پناه برده و آه از دل پر درد سر داده و از فراق وطن و عزیزان و دورماندگان از وی می نالد و می گرید. آری، دنیا برای عارفان واقع بین و حقیقت شناس، مانند شامگاه دیار غربت برای غریب دور افتاده از وطن است که پیوسته با آه و ناله و افغان قرینند تا آنگاه که به وطن مألوف رسیده و آرام بگیرد.

ناتوانی «دنیا» از جوابگویی «ابدیت خواهی» انسان

پس بی تردید، «حب بقاء» و «عشق به خلود» در فطرت انسان موجود است و انسان برای تحصیل بقاء، دائما در تلاش و تکاپو است. این حقیقت در جای درست و مسلم است، ولی از طرفی هم می بینیم عالم «دنیا» با تمام محتویانش قادر بر جوابگویی این خواهش فطرت انسان یعنی تقاضای «خلود» و «بقاء جاودان» نمی باشد. دنیا، با محدودیت همه جانبه ی که دارد و بالعیان، در مسیر زوال و فناء است، هرگز ظرفیت این را نخواهد داشت که جلوگاه ابدیت بوده و انسان را به آرزوی «خلود» و حیات جاودان نائل سازد. چه آنکه بدیهی است که یک حقیقت نامحدود، در یک ظرف محدود نمی گنجد و مطلوب محدود، پاسخگوی طالب نامحدود نمی باشد و هم در صورت کثرت طالبین، طبیعی است که غوغاء و ضوضاء برمی خیزد و تصادم خطرناک و زیانبار به وجود می آید. اندکی بیندیشیم آیا این تقاضای «خلود» و میل به «بقای دائم» که به صورت یک استعداد اصیل و خواهش فطری در درون ذات ما مکنون است و نشانه های آن را در تمام شئون زندگی و ازخلال تمام اعمال حیاتی خود می یابیم، آیا این در واقع جز یک آرزوی پوچ و جز یک خواهش موهوم، مانند هوس های زودگذر کودکانه و نامعقول، چیز دیگری نیست؟ آیا این حال طلب و میل به بقاء، منشأ هیچ اثری نبوده و کاشف از هیچ واقعیت عینی خارجی نمی باشد؟ نه، حتما و قطعا چنین نیست، زیرا در این عالمی که کوچکترین ذره ی جسمانی و لطیف ترین احساس روانی، براساس حکمت و مصلحت آفریده شده و به منظور نیل به هدف و غایت مطلوبی در جریان افتاده است، چگونه ممکن است یک چنین تقاضای بارز و استعداد اصیل و ریشه دار انسانی لغو و عبث آفریده شده باشد و برای همیشه آن تقاضای فطری بشری، بی عرضه بماند؟ و الی الابد آن استعداد بارز آدمی در مرتبه ی استعداد باقی مانده و هرگز به سرحد «فعلیت» نرسد؟ حاشا وکلا. (سبحانک ربنا ماخلقت هذا باطلا. ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار)، خدا منزه از این است که «استعداد» میوه شدن به هسته بدهد، ولی هرگز هسته را به سر حد میوه شدن نرساند! آدمی را تشنه ی آب بسازد، ولی ابدا آب در عالم نیافریند! خیر، این کار لغو است و با اصل مسلم حکمت نمی سازد. بلکه  وجود «عطش» در انسان دلیل وجود آب است و استعداد هر کمالی در کمون ذات هر موجودی شاهد روشن بر لزوم تحقق پذیری آن کمال بوده و دورنمایی از واقعیت عینی آن می باشد. همچنین تقاضای «خلود» و خصیصه ی «ابدیت خواهی» در انسان نیز کاشف از وجود یک عالم ابدی و حیات جاودانه ی سرمدی است که آنجا همه چیز از لذت و الم، دارای خلود و همیشگی است و انسان با دارا بودن خاصیت «بقاجویی» و «دائم طلبی» در حال حرکت به سوی آن عالم می باشد و تا به آنجا نرسد، تقاضای «ابدیت» و طبع خلود طلبی اش ارضا نمی گردد و قهرا به غایت مقصوده ای از خلقت حکیمانه اش نائل نمی شود. به قول سقراط: این بذرهای بی شمار، برای روییدن خود مزرعه ای غیرمتناهی لازم دارند و باغبان خلقت که برای بذر گل ها و گیاه های طبیعی، زمین و وسایل روییدن را از هر جهت فراهم ساخته، به حکم فطرت و به داوری قلب انسان که نماینده ی آفریدگار است، برای روییدن بذرهای بی پایان شوق و آرزوی انسان نیز سرزمینی فراهم خواهد ساخت و چون مزرعه ی زندگی این جهان ما، گنجایش آن را ندارد، ناچار آن سرزمین در جهان بی پایان دیگر خواهد بود.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی – تفسیر سوره قیامت – از صفحه 63 تا 68 و صفحه 70 تا 71

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها