اسطوره ها آئینه هایی هستند که تصویرهایی را از ورای هزاره ها منعکس می کنند و آنجا که تاریخ و باستان شناسی خاموش می مانند اسطوره ها به سخن در می آیند و فرهنگ آدمیان را از دور دست ها به زمان ما می آورند و افکار بلند و منطق گسترده ی مردمانی ناشناخته ولی اندیشمند را در دسترس ما می گذارند. اسطوره، بازتابنده اندیشه های اولی و منعکس کننده زیر بناهای فکری یک فرهنگ است. پس از آنکه کارل گوستاویونگ بحث ضمیر ناخود آگاه قومی را مطرح کرد اسطوره شناسی بدیل به یکی از مهم ترین مباحث در شناخت یک فرهنگ شد. هرچند بعدها آرای وی با انتقادهای جدی روبه رو شد اما از دل اندیشه او مباحثی جدی در حوزه فرهنگ شناسی زاده شد. شاید برای شناخت سنت یک ملت بهترین راه بازگشت به مباحثی در حوزه ی شناخت اساطیر آن ملت باشد.
گذر از اسطوره به عقل
بسیاری از متفکران بزرگ ترین تحول تاریخ را گذر از اسطوره (mythos) به عقل، زبان (logos) می دانند. متفکرانی چون نیچه بزرگ ترین خطای فلسفه را همین می داند. او در زایش تراژدی وقتی که از ساحت اختلاف میان آپولون و دیونیزوس سخن می گوید نسبت به سقراط که بحث ایده را مطرح می کند و موجب جدایی جامعه از ساحت معنایی اسطوره می شود نقد دارد. وی این نقد را جابه جا در آثارش تکرار می کند. اما این امر تنها در آثار نیچه دیده نمی شود و نقدهای جدی ژاک دریدا به فلسفه و تفکر مدرن هم از دل نوعی گرایش به اسطوره برمی خیزد. ژاک دریدا در نقد سنت فلسفی غرب مدعی است که این فلسفه بیشتر بر پایه متافیزیک حضور استوار است. او این حضور را در باور به لوگوس دانسته است و مدعی شده که در اعماق اندیشه ی فلسفی گونه ای تأکید بر لوگوس وجود دارد. افلاطون لوگوس را با معانی گوناگون به کار گرفت. گاهی آن را در برابر اسطوره (mythos) نهاده است و آن را به معنای برخورد عقلی نسبت به امور و پدیده ها دانسته است. بنابراین از نظر افلاطون گذر از ساحت اسطوره به لوگوس نوعی از تحول معناست. اما ساحت معنایی اسطوره همچنان در ساحت لوگوس (عقل، خرد) باقی می ماند. این ساحت هر چند تغییر شکل می دهد اما حضور دارد.
امروزه بسیاری از متفکران بر این باورند که تنها راه گریز از مطلق انگاری روح مدرن بازگشت به اسطوره ها است به این معنا که اساطیر راه را برای فرو رفتن به عمق سنت باز می کنند. جوزف کمبل نویسنده و اسطوره شناس بزرگ معاصر در قدرت اسطوره می نویسد: «یکی از مشکلات امروز ما این است که به اندازه ی کافی با ادبیات معنوی آشنایی نداریم. ما به اخبار روز و مشکلاتی که ساعت به ساعت دامن گیرمان است دل بسته ایم. در گذشته محیط دانشگاهی فضایی کاملا بسته و جدا بوده است و اخبار روزمره نمی توانست مانع از توجه شخص به میراث انسان شکوهمندی شود که در سنت بزرگ ما بر جای مانده است. هنگامی که سن تان بالاتر می رود و دل مشغولی های زندگی روزمره را به تمامی پشت سر می گذارید و توجه خود را به زندگی درونی معطوف می کنید چنانچه ندانید زندگی درونی چیست یا کجاست تأسف خواهید خورد. درست در اینجاست که اسطوره با بازشگت به سنت می تواند نجات بخش باشد.»
آموختن تجربه زندگی هدف اسطوره و سنت
آنچه در انسان ها مشترک است در اسطوره ها بازتاب یافته است. اسطوره داستان جست وجوی ما برای یافتن حقیقت، معنا و دلالت علی اعصار و قرون متمادی است. همه ما نیازمند آنیم که داستان خود را بگوییم و درک کنیم، همه ما نیازمند آنیم که مرگ را درک کنیم و با آن روبه رو شویم و همه ی ما در گذر از ولادت به زندگی و سپس مرگ به کمک نیاز داریم. همه ی ما برای زیستن، به معنا دادن، لمس جاودانگی و درک راز آمیز بودن و فهم اینکه چه کسی هستیم نیاز داریم. اسطوره و سنت هر دو همین عملکرد را دارند: «تجربه زندگی» و این درست چیزی است که در گذر پرشتاب زمان در ساختار مدرن فراموش شده است. ذهن به ناگزیر باید به معنا بپردازد.
معنای یک گل چیست؟ در یکی از داستان های ذن، از یکی از مواعظ بودا صحبت می شود که در آن بودا فقط یک گل را می چیند. در جمع فقط یک نفر حضور دارد که با چشمکی به بودا علامت می دهد که منظور او را فهمیده است. خود بودا «شخصی که به این ترتیب آمد، می شود. معنایی وجود ندارد. معنای کائنات چیست؟ معنای یک کک چیست؟ صرفا وجود دارد. همین و معنای شما آن است که در آنجا هستید. ما چنان گرفتار انجام کارها برای رسیدن به مقاصد ارزش بیرونی هستیم که فراموش می کنیم ارزش درونی و جذبه ی همراه با زندن بودن تمام مطلب است. اسطوره ها می آموزند که می توانند به درون بازگردید و شروع به دریافت پیام نمادها می کنید. اگر اسطوره های ملت های دیگر را بخوانیم آنگاه شروع به دریافت پیام مشترک خواهیم کرد. اسطوره کمک می کند که ذهن در تماس با نوعی تجربه زنده بودن قرار گیرد و این دقیقا چیزی است که سنت در تقابل با مدرنیسم آن را دنبال می کند. اسطوره شناسی نقشه ی راه های درونی تجربه است و توسط کسانی که در این مسیر سفر کرده اند ترسیم شده است.
اسطوره شناسی نوعی آواز کائنات
اسطوره شناسی نوعی «آواز کائنات» یا موسیقی افلاک است. این آواز کائنات در تمام اساطیر ناب و ریشه دار متجلی است خواه در فراغت به مومبوجو مبوی یک حکیم جادوگر کنگویی گوش کنیم یا با جذبه ای فرهیخته غزل های لائوتسه را بخوانیم یا گاه گاهی هسته ی سخت برهانی از آکویناس را بشکنیم و یا ناگهان معنای درخشان یک قصه ی عجیب و غریب پریان اسکیموها را دریابیم. این همسرایی از نظر کمبل هنگامی آغاز شد که اجداد اولیه ما شروع به پرداختن داستان هایی درباره حیواناتی کردند که برای تأمین غذای خود می کشتند و نیز درباره دنیای ماورالطبیعی که به نظر می رسد این حیوانات پس از مرگ به آنجا می روند. «جایی در آن دور دست ها» در فراسوی دیدرس وجود، «خداوند حیوانی» وجود داشت و قدرت مرگ و زندگی انسان ها را به دست گرفته بود: اگر او حیوانات را باز پس نمی فرستاد تا دوباره قربانی شوند شکارگران و خویشاوندان شان از گرسنگی می مردند لذا جوامع اولیه آموختند که جوهر زندگی آن است که زندگی با کشتن و خوردن تداوم می یابد، این همان رمز بزرگی است که اسطوره به آن می پردازد. شکار به یک آیین قربانی تبدیل شد و شکارچیان نیز به مجریان عمل کفاره پس دادن به پیشگاه ارواح مفارقت یافته ی حیوانات تبدیل شدند با این امید که آنها را به بازگشت و دوباره قربانی شدن ترغیب کنند. احشام فرستادگانی از دنیای دیگر تلقی می شدند و کمبل بر این عقیده بود که میان صید و صیاد نوعی همنوایی جادویی و شگفت انگیز پدید آمد، چنان که گویی آنها در یک چرخه ی رمزآلود و بی زمان از مرگ، دفن و رستاخیز به هم گره خورده اند. هنر نقاشی های دیواره ی غارها و ادبیات شفاهی آنها انگیزه ای را شکل بخشید که ما آن را امروزه اسطوره می نامیم. هنگامی که این گله ی اولیه از شکارگری به کشاورزی روی آورد و داستان هایی که برای تفسیر رمز و راز زندگی باز می کرد و نیز تغییر کرد اکنون دانه به نماد جادویی این چرخه ی بی پایان تبدیل شد. گیاه می مرد و دفن می شد و دانه اش دوباره ولادت می یافت. کمبل مسحور این واقعیت بود که چگونه مکاتب بزرگ بشری این نماد را به منزله ی افشای حقیقت جاودانی گرفتند. اینکه از مرگ زندگی می زاید یا به گفته کمبل «از قربانی سعادت».
آنگونه که عیسی (ع) در انجیل یوحنا می فرماید: «حقیقتا، حقیقتا، من به شما می گویم تا یک دانه ی گندم بر زمین نیفتد و نمیرد تنها می ماند اما اگر بمیرد محصول فراوان خواهد داد و این پیام والای سنت است و درست در اینجاست که اسطوره های کهن زیر بنای سنت یک ملت را می سازند. زن گرفتاری نزد راما کریشنا حکیم و قدیس بزرگ هندی می آید و می گوید: «آه استاد، عشق خدا را در زندگی خود نمی یابم». راما کریشنا می پرسد: آیا هیچ چیزی وجود ندارد که تو دوستش داشته باشی؟ زن پاسخ می دهد: «برادر زاده ی خردسالم» و حکیم می گوید: «عشق و خدمت تو به خداوند در آنجاست.» کمبل می گوید: «این پیام والای سنت است: هر آنچه برای یکی از کوچک ترین براداران من کردید برای من کردید. (انجیل متی)». از منظر سنت گرایان اسطوره پژوه در فراسوی کشمکش توهم و حقیقت نقطه ای از خرد وجود دارد که با استفاده از آن می توان زندگی را دوباره شکل بخشید. پیدا کردن آن «پرسش اصلی زمانه است». از نظر آنان اسطوره در بستر سنت می تواند دریچه های ادراک ما را به روی شگفتی، جذابیت و ترسناکی خودمان و کائنات بگشاید و اینجاست که نقد سنت گرایان اسطوره پژوه از مدرنیسم آغاز می شود.
علاقه سنت گرایان منتقد مدرنیسم به اساطیر
آنچه امروز با آن مواجه ایم دنیای اسطوره زدایی شده ای است شاید هم درست به همین دلیل است که سنت گرایان منتقد مدرنیسم به اساطیر علاقه مند شده اند. آنچه اساطیر مطرح می کنند هماره موضوع جذاب و یکی از عناوین پژوهشی مورد علاقه ی سنت گرایان است. اساطیر داستان هایی در مورد خرد زندگی مطرح می کنند و این درست چیزی است که در پس تکنیکی شدن و خداوندگاری علم فراموش شده است و فلاسفه و متفکران بسیاری از هیدیگر و نیچه تا دریدا و چامسکی و ویتگنشتاین و دیگران به نقد آن پرداخته اند.
اساطیر نوعی سنت تعلیم و تربیت
به واقع اساطیر نوعی سنت تعلیم و تربیت برای ارتباط یا خرد زندگی بوده اند. آنچه که در سیستم تعلیم و تربیت مدرن آموزش داده می شود خرد زندگی نیست. در دانشگاه ها تکنولوژی آموزش داده می شود و دانشجو صرفا اطلاعات کسب می کنند. در علوم امروز حتی مردم شناسی، زبان شناسی، مطالعه ی ادیان و نظایر آن نوعی گرایش به تخصص وجود دارد. تخصص گرایی عرصه ی مسائلی را که متخصص با آن رویارو است محدود می کند و تنها کل گرایان می توانند وارد زنجیره ای از مسایل شوند که می توان گفت مسایل خالص انسانی است تا مسایل خاص فرهنگی.
اصول و ویژگی های مشترک میان سنت و اسطوره
کل گرایی ویژگی اساسی سنت گرایان است که هماره از سمت متفکران مدرن به جهت آن تحقیر می شوند. این کل گرایی اولین اصل مشترک میان سنت و اسطوره است. اسطوره نوعی جهان بینی را منعکس می کند که ذاتا کل گراست، سنت نیز دقیقا همین ویژگی را دارد.
ویژگی مشترک دیگر میان سنت و اسطوره آن است که دریافت هر دو مبنی بر نوعی بصیرت (insight)، است به این معنا که فهم سنت و اسطوره صرفا یک فهم عقلانی نیست بلکه مبتنی بر نوعی مواجهه است به این معنا که برای دریافت (فهم)، یک سنت یا اسطوره باید آن را زیست و هرگز بدون زیستن یک سنت یا اسطوره فهم آن ممکن نیست.
سوم ویژگی مشترک میان سنت و اسطوره تعریف از فرداست. این امر همان چیزی است که هیدیگر تحت عنوان دازاین (Dasein)، نام می برد. دازاین به وجود آگاه است و چیزی است در کنار چیزهای دیگر به این معنا او قصد چیرگی بر کائنات را ندارد لذا مفهوم کائنات را درک می کند حال آنکه چیرگی اساسا نوعی مستوری و تیرگی در پی خواهد داشت. انسان در اسطوره و سنت موظف است به راز هستی احترام بگذارد چرا که بر مبنای اصالت وجود اساسا حضور او در کنار بقیه ی چیزها (از جمله طبیعت تعریف می شود).
داستانی تاریخی در اشتراکات سنت و اسطوره
شاید روایت داستانی تاریخی که در سده ی پیش روی داد بتواند روشنگر باشد. رئیس سیاتل یکی از آخرین سخنگویان دوران کهن سنگی (که اسطوره از دل این دوران زاده شد)، بود. در حدود سال 1825م حکومت ایالات متحده خواستار اراضی قبیله ی او برای کسانی بود که وارد ایالات متحده می شدند و رئیس سیاتل در پاسخ به این درخواست، نامه ای حیرت انگیز نوشت. نامه ی او حقیقتا مبین اخلاقیات است که در این مقاله تحت عنوان اشتراکات میان سنت و اسطوره نام برده شده است. نامه ی او بدین شرح است: «رئیس جمهور در واشنگتن نامه ای نوشته و طی آن خواستار خرید زمین ما شده است اما چگونه می توانید زمین یا آسمان را بخرید و بفروشید؟ این فکر برای ما عجیب است. اگر ما صاحب تازگی هوا یا درخشندگی آب نباشیم چگونه می توانید آن را خریداری کنید؟ هر پاره ی این زمین برای مردم من مقدس است، هر برگ سوزنی درخشنده ی کاج، هر ساحل شنی، هر مهی در جنگل های تاریک، هر مرغزاری و هر حشره ی وزوزکننده ای، همه ی اینها در خاطره تجربه ی مردم من مقدس اند. ما شیره ای را که در گیاهان جریان دارد، به اندازه ی خونی که در رگ هایمان جاری است می شناسیم.
ما پاره ای از زمین هستیم و زمین پاره ای از ماست. گل های عطرآگین خواهران ما هستند. خرس، گوزن و عقاب بزرگ برادران ما هستند، یال های صخره ای، شادابی مرغزاران، گرمای بدن اسب و انسان همه به یک خانواده تعلق دارند. اگر زمینیان را به شما بفروشیم به یاد داشته باشید که همواره برای ما ارزشمند است که هوا روح خود را با زندگی قسمت می کند و زندگی را ممکن می سازد. باد که نخستین نفس را به پدربزرگ ما ارزانی داشت، آخرین آه او را نیز دریافت می کند. باد به کودکان ما نیز روح زندگی می بخشد. پس اگر زمین خود را به شما بفروشیم باید آن را جداگانه و مقدس نگه دارید مانند مکانی که انسان می تواند در آن باد شیرین شده با گل های مرغزاران را بچشد. آیا آنچه را که ما به فرزندان مان یاد داده ایم شما نیز به فرزندان تان یاد خواهید داد اینکه زمین مادر ماست؟ هر اتفاقی برای زمین بیفتد برای همه ی فرزندانش نیز خواهد افتاد. ما این را می دانیم که زمین به انسان تعلق ندارد بلکه انسان به زمین تعلق دارد. همه ی چیزها مانند خونی که ما را با هم یگانه می کند به هم پیوسته اند. تور زندگی را انسان نیافته است بلکه او فقط رشته ای از آن است. هر رفتاری با این تور داشته باشد به سوی خودش باز خواهد گشت. ما تنها یک چیز را می دانیم، خدای ما خدای شما نیز هست. زمین نزد او ارزشمند است و آسیب رساندن به زمین، ناسزا گفتن به آفریننده آن است. سرنوشت شما برای ما یک راز است. هنگامی که همه بوفالوها ذبح و همه اسب های وحشی رام شوند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ هنگامی که گوشه های دنج جنگل از ردپای انسان های بسیاری آکنده شود و چشم انداز تپه های زیبا را سیم های سخنگو لکه دار کند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بیشه کجا خواهد بود؟ از دست رفته! عقاب کجا خواهد بود؟ از دست رفته! و خداحافظی کردن با اسب چابک و شکار چیست؟ جز پایان زندگی و آغاز فنا. هنگامی که آخرین سرخپوست با خلق و خوی بیانانی اش از میان برود و خاطره ها فقط سایه ابری باشد که از فراز مرغزار گذر می کند، آیا این ساحل ها و جنگل ها همچنان در اینجا خواهند بود؟ آیا چیزی از روح مردم من باقی خواهد ماند؟ ما این زمین را همان قدر دوست داریم که نوزادی ضربان قلب مادرش را.
پس اگر زمین مان را به شما بفروشیم، به آن همان قدر عشق بورزید که ما عشق ورزیده ایم. همان قدر مراقبش باشید که ما از آن مراقبت کرده ایم. خاطره این زمین را همان گونه که هنگام تحویل گرفتنش بوده است به یاد بسپارید. این زمین را برای همه فرزندان حفظ کنید و آن را دوست بدارید همان طور که خداوند همه ما را دوست دارد. چون ما پاره ای از این زمین هستیم شما نیز پاره ای از این زمین هستید این زمین برای ما ارزشمند است، برای شما نیز ارزشمند است. ما یک چیز را می دانیم: فقط یک خداوند وجود دارد. هیچ انسانی را خواه سفید یا سرخ نمی توان به انزوا راند. وانگهی، ما همه با هم برادریم». این متن شاید بیش از هر سخنرانی، پژوهش یا متن دیگر بتواند اشتراکات سنت (در تقابل با مدرنیسم) و اسطوره را نشان دهد چرا که از زبان رئیس قبیله ای بیرون آمده است که با اساطیر خود زیست می کند.حتی جنبش های جدید پست مدرن که به نقد مدرنیسم می پردازند، نئوفمینیست ها تا طرفداران طبیعت و محیط زیست و نئوناتورالیست ها همه و همه از همین مباحث که در این متن مطرح شده است برای نقد تفکر مدرن سود می جویند. سنت گرایان و اسطوره گرایان هر دو کل گرا هستند و به این معنا که قائل به یک کل هستند که اجزا آن هیچ کدام جدا جدا هویت ندارند و این به دلیل روح مشترک میان همه ی آفریده هاست.
(ادامه دارد...).