خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها درباره ماجرای فدک

در عصر پیغمبر (ص) و صدر اسلام، مسجد تنها مرکز دادخواهی بود. هرکس از صاحب قدرتی شکایتی داشت، هرکس حقی را از دست داده بود، هرکس از حاکم یا زمام دار، رفتاری دور از سنت پیغمبر می دید، شکوه خود را بر مسلمانان عرضه می کرد، و آنان مکلف بودند تا آنجا که می توانند او را یاری کنند و حق او را بستانند. از دختر پیغمبر حقی را (فدک) گرفته و با گرفتن این حق سنتی را شکسته بودند. او می دید نزدیک است حکومت در اسلام، رنگ نژاد و قبیله را به خود بگیرد. (کاری که سی سال بعد صورت گرفت) مهاجران که از تیره قریشند انصار را از صحنه سیاست بیرون راندند. انصار که خود یاوران پیغمبر بودند، پس از وی خواهان زمامداری گشتند.
قریش در دوره پیش از اسلام خود را عنصری ممتاز می دانست و امتیازاتی برای خویش پدید آورد. با آمدن اسلام آن امتیازها از میان رفت. اکنون این مردم بار دیگر گردن افراشته اند و ریاست مسلمانان را حق خود می دانند، آن هم نه بر اساس امتیازات معنوی چون علم، تقوی و عدالت بلکه تنها بدین جهت که از قریشند. دختر پیغمبر (ع) نمی توانست برابر این اجتهادها یا بهتر بگوئیم نوآوری ها، آرام و یا خاموش بنشیند. باید مسلمانان را از این سنت شکنی ها برحذر دارد، اگر پذیرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود.
این بود که خود را برای طرح شکایت در مجمع عمومی آماده ساخت. در حالی که جمعی از زنان خویشاوندش گرد وی را گرفته بودند، روانه مسجد شد. نوشته اند: چون به مسجد می رفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پیغمبر می ماند. ابوبکر با گروهی از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.
میان فاطمه (ع) و حاضران چادری آویختند. دختر پیغمبر نخست ناله ای کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادند، سپس لختی خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروش ها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز کرد.
این سخنرانی، تاریخی، شیوا، بلیغ، گله آمیز، ترساننده و آتشین است. قدیمی ترین سند که نویسنده این کتاب در دست دارد، و این خطبه در آن ضبط شده کتاب بلاغات النساء گرد آورده ابوالفضل احمد بن ابی طاهر مروزی متولد 204 و متوفای 280 هجری قمری است.
کتاب او چنانکه از نامش پیداست مجموعه ای از خطبه ها، گفته ها و شعرهای زنان عرب در عهد اسلامی است. کتاب با خطبه ای نکوهش آمیز از عایشه دختر ابی بکر آغاز می شود، و دومین خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است.
احمد بن ابی طاهر این خطبه را به دو صورت و با دو روایت ضبط کرده است، اما در سندهای متأخر از او هر دو فقره درهم آمیخته است و خطبه به یک صورت که شامل هر دو قسمت است دیده می شود.
نویسنده در رعایت کلمات از نوشته احمد بن ابی طاهر و در رعایت ترتیب متن، از کشف الغمه نوشته علی بن عیسی اربلی متوفای 693 هجری قمری پیروی کرده است.
درباره سند و متن این خطبه از دیر باز (سالها پیش از احمد بن ابی طاهر) گفتگوها رفته است.
احمد بن ابی طاهر گوید:
به ابوالحسن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب گفتم: «مردم گمان دارند این خطبه با چنین بلاغت از آن فاطمه نیست و برساخته ابوالعیناء است.»
وی در پاسخ گفت: «من پیرمردان آل ابوطالب را دیدم که این خطبه را از پدران خود روایت می کردند، و به فرزندان خویش تعلیم می دادند. پدر من از جدم این خطبه را از دختر پیغمبر روایت کرده است. بزرگان شیعه پیش از آنکه جد ابوالعیناء متولد شود، آن را روایت می کردند و به یکدیگر درس می دادند.» سپس گفت: «چگونه آنان خطبه فاطمه را انکار می کنند و خطبه عایشه را به هنگام مرگ پدرش می پذیرند.»
ابن ابی الحدید نیز این گفتگو را به همین صورت از سید مرتضی و او از مرزبانی و او به اسناد خود از عبیدالله پسر احمد بن ابی طاهر آورده است.
چنانکه دیدیم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه کتاب که در دست نویسنده است) این گفتگو بین او و ابوالحسن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب رخ داده.
لیکن پذیرفتن این روایت با این سند، دشوار می نماید، بلکه غیر قابل قبول است. زیدبن علی بن الحسین به سال یکصد و بیست و دو شهید شده و احمد بن ابی طاهر چنانکه نوشتم به سال 204 هجری قمری به دنیا آمده پس نمی توان گفت او چنین پرسشی را از زید بن علی بن حسینپ (ع) کرده است.
مسلما نویسندگان حدیث را در ضبط سند سهوی دست داده است. تا آنجا که تتبع کرده ام تنها عالم رجالی معاصر آقای شیخ محمدتقی شوشتری این اشتباه را دریافته و نوشته است این گفتگو بین احمد بن ابی طاهر و زید بن علی بن الحسین بن زید است و مؤید این نظر این است که مؤلف بلاغات النساء در جای دیگر کتاب خود حدیثی از زید بن علی بن حسین بن زیدالعلوی آورده و این هر دو زید یکی است و شگفت است که چنین اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقی مانده و شگفت تر اینکه در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نیز راه یافته است. به هرحال این خطبه گذشته از این سند قدیمی در کتاب های معتبر علمای شیعه و سنت و جماعت ضبط است.
بعض نویسندگان سیرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خدای نخواسته دستخوش هوای نفس نشده اند) از آن جهت چنین خطبه ای را برساخته دانسته اند، که فراوان از آرایش های لفظی و معنوی و مخصوصا صنعت سجع برخوردار است. اینان می پندارند هرگاه سخنرانی در جمع مردم خطبه بخواند، گفتار او نثر مرسل خواهد بود. به خصوص که گوینده در مقام طرح شکایت و دادخواهی باشد.
اگر موجب توهم همین است و خرده گیری اینان نه از راه حسد و کین است، باید گفت حقیقت نه چنین است. در خطبه دختر پیغمبر تشبیه، استعاره و کنایه به کار رفته است. نظیر چنین صنعت های لفظی و معنوی را در گفتارهای کوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلام، فراوان می بینیم، چه رسد به خانواده پیغمبر. از صنعت های لفظی، موازنه، ترصیع، تضاد و بیشتر از همه سجع در این سخنرانی موجود است.
هنر سجع گوئی در خاندان پیغمبر امری طبیعی بوده است. اما می دانیم پیش از اسلام سخن به سجع گفتن در مکه رواج داشت. نخستین دسته از آیات مکی قرآن کریم فراوان از این صنعت برخوردار است.
دختر پیغمبر و شوی او علی بن ابی طالب و فرزندان او به حکم وراثت، و نیز تحت تأثیر آیه های قرآن به سجع گوئی خو گرفته بودند. در خطبه های علی (ع) کمتر عبارتی را می بینیم که مسجع نباشد. فرزندان او نیز چنین بوده اند. هنگامی که زینب (ع) در مجلس پسر زیاد به زشت گوئی او پاسخ می داد گفت: «مهمتر ما را کشتی! از خویشانم کسی نهشتی! نهال ما را شکستی! ریشه ما را از هم گسستی! اگر درمان تو این است آری چنین است.»
ابن زیاد گفت سخن به سجع می گوید پدرش نیز سخن های مسجع می گفت گذشته از خاندان هاشم بیشتر مردان و زنان تیره عبد مناف نیز از این هنر برخوردار بودند. روزی که معاویه می خواست فرزندش یزید را نامزد خلافت کند از عبدالله پسر زبـیر پرسید «چه می گوئی؟» پاسخ داد: «فاش می گویم نه در نهان. آن را که راست گوید برادرت بدان. پیش از آنکه پیشمان شوی بیندیش! و نیک بنگر آنگاه قدم نه فراپیش! چه پیش از قدم نهادن نگریستن باید، و پیش از پشیمان شدن اندیشیدن شاید.» معاویه خندید و گفت «روباه مکاری در پیری سجع گفتن آموخته ای نیازی بدین سجع دراز نیست.»
باری نویسنده کوشیده است در برگردان این خطبه به نثر فارسی تا آنجا که می تواند هنرهای لفظی و معنوی را نگاه دارد. مخصوصا هنر سجع را تا حد ممکن رعایت کرده است و اگر در فقره هائی از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده به خاطر رعایت این ظرافت ها بوده است:
«ستایش خدای را بر آنچه ارزانی داشت و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمت های فراگیر که از چشمه لطفش جوشید. و عطاهای فراوان که بخشید. و نثار احسان که پیایی پاشید. نعمت هایی که از شمار افزون است. و پاداش آن از توان بیرون و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.
سپاس را مایه فزونی نعمت نمود. و ستایش را سبب فراوانی پاداش فرمود. و به درخواست پیایی بر عطای خود بیفزود. گواهی می دهم که خدای جهان یکی است و جز او خدائی نیست. ترجمان این گواهی دوستی بی آلایش است. و پایبندان این اعتقاد، دلهای بابینش. و راهنمای رسیدن بدان، چراغ دانش. خدایی که دیدگان او را دیدن نتوانند، و گمانها چونی و چگونگی او را ندانند. همه چیز را از هیچ پدید آورد. و بی نمونه ای انشا کرد. نه به آفرینش آنها نیازی داشت. و نه از آن خلقت سودی برداشت. جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد. و آفریدگان را بنده وار بنوازد. و بانگ دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبرداری نهاد و نافرمانان را به کیفر بیم داد. تا بندگان را از عقوبت برهاند، و به بهشت کشاند.
گواهی می دهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست. پیش از آنکه او را بیافریند برگزید. و پیش از پیمبری تشریف انتخاب بخشید و به نامش نامید که می سزید.
و این هنگامی بود که آفریدگان از دیده نهان بودند. و در پس پرده بیم نگران. و در پهنه بیابان عدم سرگردان پروردگار بزرگ پایان همه کارها را دانا بود. و بر دگرگونی های روزگار محیط بینا. و به سرنوشت هرچیز آشنا. محمد (ص) را برانگیخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته بـانجام رساند. پیغمبر که درود خدا بر او باد دید: هر فرقه ای دینی گزیده. و هر گروه در روشنائی شعله ای خزیده. و هر دسته ای به بتی نماز برده. و همگان یاد خدائی را که می شناسند از خاطر سترده اند.
پس خدای بزرگ تاریکی ها را به نور محمد روشن ساخت، و دل ها را از تیرگی کفر بپرداخت. و پرده هائی که بر دیده ها افتاده بود به یکسو انداخت. سپس از روی گزینش و مهربانی جوار خویش را بدو ارزانی داشت. و رنج این جهان که خوش نمی داشت، از دل او برداشت.
و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت. و چتر دولتش را در همسایگی خود افراشت. و طغرای مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت. درود خدا و برکات او بر محمد (ص) پیمبر رحمت، امین وحی و رسالت و گزیده از آفریدگان و امت باد.»
سپس به مجلسیان نگریست و چنین فرمود: «شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال و حرام، و حاملان دین و احکام، و امانت داران حق و رسانندگان آن به خلقید.
حقی را از خدا عهده دارید. و عهدی را که با او بسته اید پــذ رفتار. ما خاندان را در میان شما بخلافت گماشت. و تأویل کتاب الله را به عهده ما گذاشت. حجت های آن آشکار است، و آنچه درباره ماست پدیدار. و برهان آن روشن. و از تاریکی گمان بکنار. و آوای آن درگوش مایه آرام و قرار. و پیرویش راهگشای روضه رحمت پروردگار. و شنونده آن در دو جهان رستگار.
دلیل های روشن الهی را در پرتو آیت های آن توان دید. و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید. حرامهای خدا را بیان دارنده است. و حلال او را رخصت دهنده. و مستحبات را نماینده. و شریعت را راه گشاینده. و این همه را با رساترین تعبیر گوینده. و با روشن ترین بیان رساننده. سپس ایمان را واجب فرمود. و بدان زنگ شرک را از دلهاتان زدود.
و با نماز خودپرستی را از شما دور نمود. روزه را نشان دهنده دوستی بی آمیغ ساخت. و زکات را مایه افزایش روزی بی دریغ. و حج را از آزماینده درجات دین. و عدالت را نمودار مرتبه یقین. و پیروی ما را مایه وفاق. و امامت ما را مانع افتراق. و دوستی ما را عزت مسلمانی. و باز داشتن نفس را موجب نجات، و قصاص را سبب بقاء زندگانی. وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشی و کاهش. فرمود می خوارگی نکنند تا تن و جان از پلیدی پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویشتن را سزاوار لعنت نسازند. دزدی را منع کرد تا راه عفت پویند. و شرک را حرام فرمود تا به اخلاص طریق یکتاپرستی جویند «پس چنانکه باید، ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید!» آنچه فرموده است به جا آرید و خود را از آنچه نهی کرده بازدارید که تنها دانایان از خدا می ترسند.»
سپس گفت: «مردم. چنانکه در آغاز از سخن گفتم: من فاطمه ام و پدرم محمد (ص) است «همانا پیمبری از میان شما به سوی شما آمد که رنج شما بر او دشوار بود، و بگرویدنتان امیدوار و بر مومنان مهربان و غمخوار». اگر او را بشناسید می بینید او پدر من است، نه پدر زنان شما. و برادر پسر عموی من است نه مردان شما. او رسالت خود را به گوش مردم رساند. و آنان را از عذاب الهی ترساند. فرق و پشت مشرکان را بتازیانه توحید خست. و شوکت بت و بت پرستان را درهم شکست.
تا جمع کافران از هم گسیخت. صبح ایمان دمید. و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید. زبان پیشوای دین در مقال شد. و شیاطین سخنور لال. در آن هنگام شما مردم بر کنار مغاکی از آتش بودید خوار. و در دیده همگان بیمقدار. لقمه هر خورنده. و شکار هر درنده. و لگدکوب هر رونده. نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار. خوردنیتان پوست جانور و مردار. پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار. تا آنکه خدا با فرستادن پیغمبر خود، شما را از خاک مذلت برداشت. و سرتان را به اوج رفعت افراشت.
پس از آن همه رنجها که دید و سختی که کشید. رزم آوران ماجراجو، و سرکشان درنده خو. و جهودان دین به دنیافروش، و ترسایان حقیقت نانیوش، از هر سو بر وی تاختند. و با او نزد مخالفت باختند.
هرگاه آتش کینه افروختند، آنرا خاموش ساخت. و گاهی که گمراهی سر برداشت، یا مشرکی دهان به ژاژ انباشت، برادرش علی را در کام آنان انداخت. علی (ع) بازنایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت. و کار آنان با دم شمشیر بساخت.
او این رنج را برای خدا می کشید. و در آن خشنودی پروردگار و رضای پیغمبر را می دید. و مهمتری اولیای حق را می خرید. اما در آن روزها، شما در زندگانی راحت آسوده و در بستر أمن و آسایش غنوده بودید.
چون خدای تعالی همسایگی پیمبران را برای رسول خویش گزید، دو روئی آشکار شد، و کالای دین بی خریدار. هر گمراهی دعویدار و هر گمنامی سالار. و هر یاوه گویی در کوی و برزن در پی گرمی بازار. شیطان از کمینگاه خود سر برآورد و شما را به خود دعوت کرد. و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دریدید و در دام فریبش خزیدید. و به آواز او رقصیدید.
هنوز دو روزی از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، کردید. و آنچه از آنتان نبود بردید. و بدعتی بزرگ پدید آورید.
به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد، و خونی نریزد، اما در آتش فتنه فتادید. و آنچه کشتید بباد دادید. که دوزخ جای کافرانست. و منزلگاه بدکاران. شما کجا؟ و فتنه خواباندن کجا؟
دروغ می گوئید! و راهی جز راه حق می پویید! و گرنه این کتاب خداست میان شما! نشانه هایش بی کم و کاست هویدا. و امر و نهی آن روشن و آشکارا. آیا داوری جز قرآن می گیرید؟
یا ستمکارانه گفته شیطان را می پذیرید؟ «کسی که جز اسلام دینی پذیرد، روی رضای پروردگار نبیند. و در آن جهان با زیانکاران نشیند».
چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش رام و کار نخستین تمام گردد. نوائی دیگر ساز و سخنی جز آنچه در دل دارید آغاز کردید! می پندارید ما میراثی نداریم. در تحمل این ستم نیز بردباریم. و بر سختی این جراحت پایداریم.
مگر به روش جاهلیت می گرایید؟ و راه گمراهی می پیمایید؟ «برای مردم با ایمان چه داوری بهتر از خدای جهان»؟
ای مهاجران! این حکم خداست که میراث ما بربایند و حرمتم را نپایند؟ پسر ابوقحافه! خدا گفته تو از پدر ارث بری و میراث مرا از من ببری؟ این چه بدعتی است در دین می گذارید! مگر از داور روز رستاخیز خبر ندرید.
اکنون تا دیدار آن جهان این ستور آماده و زین برنهاده تو را ارزانی! وعده گاه، روز رستاخیز! خواهان محمد (ص) و داور خدای عزیز! آن روز ستمکار رسوا و زیانکار و حق ستمدیده برقرار خواهد شد! بزودی خواهید دید که هر خبری را جایگاهی است و هر مظلومی را پناهی.»
پس به روضه پدر نگریست و گفت:
رفتی و پس از تو فتنه برپاشد *** کین های نهفته آشکارا شد
این باغ خزان گرفت و بی برگشت *** وین جمع به هم فتاد و تنها شد
«ای گروه مؤمنین! ای یاوران دین! ای پشتیبانان اسلام! چرا حق مرا نمی گیرید؟ چرا دیده به هم نهاده و ستمی را که به من می رود می پذیرید؟ مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذیرفتید. و بی درنگ در غفلت خفتید. پیش خود می گوئید محمد (ص) مرد، آری مرد و جان به خدا سپرد! مصیبتی است بزرگ و اندوهی است سترگ. شکافی است که هر دم گشاید. و هرگز بهم نیاید. فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاند و گزیدگان خدا را به سوک نشاند. شاخ امید بی بر و کوهها زیر و زبر شد. حرمت ها تباه و حریم ها بی پناه ماند. اما نچنانست که شما این تقدیر الهی را ندانید و از آن بی خبر مانید. قرآن در دسترس شماست شب و روز می خوانید. چرا و چگونه معنی آن را نمی دانید؟ که پیمبران پیش از او نیز مردند و جان بخدا سپردند.
محمد جز پیغمبری نبود. پیغمبرانی پیش از او آمدند و رفتند. اگر او کشته شود یا بمیرد شما بگذشته خود باز می گردید؟ کسیکه چنین کند خدا را زیانی نمی رساند. و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.
آوه! پسران قبیله پیش چشم شما میراث پدرم ببرند! و حرمتم را ننگرید! و شما همچون بیهودشان فریاد مرا نانیوشان؟ حالی که سربازان دارید با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانه های آبادان.
امروز شما گزیدگان خدا، پشتیبان دین، و یاوران پیغمبر و مومنین، و حامیان اهل بیت طاهرینید! شمائید که با بت پرستان عرب در افتادید! و برابر لشکرهای گران ایستادید! چند که از ما فرمانبردار، و در راه حق پایدار بودید، نام اسلام را بلند، و مسلمانان را ارجمند، و مشرکان را تار و مار، و نظم را برقرار، و آتش جنگ را خاموش، و کافران را حلقه بندگی در گوش کردید. اکنون پس از آن همه زبان آوری دم فرو بستید، و پس از پیش روی وا پس نشستید آنهم برابر مردمی که پیمان خود را گسستند. و حکم خدا را کار نبستند. «از اینان بیم مدارید، تا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید!» اما جز این نیست که به تن آسانی خو کرده اید. و به سایه امن و خوشی رخت برده اید. از دین خسته اید و از جهاد در راه خدا نشسته و آنچه را شنیده کار نبسته بدانید که:
گر جمله کاینات کافر گردند *** بر دامن کبریاش ننشیند گرد
من آنچه شرط ابلاغ است به شما گفتم. اما می دانم خوارید و در چنگال زبونی گرفتار. چه کنم که دلم خواست؟ و بازداشتن زبان شکایت، از طاقت برون! و نیز می گویم برای تمام حجت و بر شما مردم دون! بگیرید! این لقمه گلوگیر به شما ارزانی، و ننگ حق شکنی و حقیقت پوشی بر شما جاودانی باد. اما شما را آسوده نگذارد تا به آتش افروخته خدا بیازارد! آتشی که هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه می کنید خدا می بیند. و ستمکار بزودی داند که در کجا نشیند. من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا می ترسانم. به انتظار بنشینید تا میوه درختی را که کشتید بچینید و کیفر کاری را که کردید ببینید.»


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- زندگانی فاطمه زهرا سلام الله علیها- صفحه 121-135

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211305