کشته شدن عثمان

عثمان چنان در بخشش بیت المال به خویشاوندان و منع آن از مستحقان اسراف کرد که گویی مال پدر اوست. علی (ع) درباره او چنین می گوید: «خویشاوندانش با او ایستادند و بیت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر که مهار برد و گیاه بهاران چرد. کار به دست و پایش پیچید و پر خوری به خواری و خواری به نگونساری کشید»
در این روزهای پرگیرودار چند بار علی (ع) میان شورشیان و عثمان میانجی بوده و رفت و آمد داشته است. یکبار مصریان با او گفتگو کردند، چون بازگشتند علی نزد عثمان رفت و گفت: «سخنی بگو تا مردم بشنوند و خدا و مردم گواه حق طلبی تو باشند، چرا که مردم شهرها به زیان تو برخاسته اند، من بیم آن دارم سوارانی از کوفه و بصره برسند و تو بگویی علی نزد آنان برو و اگر نروم گویی حق خویشاوندی را به جای نیاوردی و مرا خوار داشتی.»
عثمان به مسجد رفت خطبه ای خواند و از خدا آمرزش خواست و گفت:
- «من نخست کس هستم که پند می گیرم. بخدا توبه می کنم و چون من کسی باید توبه کند. چون از منبر فرود آیم بزرگان شما نزد من بیایند تا سخن آنان را بشنوم. به خدا اگر حق چنان اقتضا کند که بنده ای شوم روش بنده را پیش می گیرم. به خدا شما را خشنود می سازم.»
اما چون به خانه رسید و مروان و سعید بن عاص و تنی چند از امویان را دید، آنان گرد وی را گرفتند و او را بر آنچه گفت سرزنش کردند.
اندک اندک کار بر عثمان دشوار گردید. طبری و به پیروی از او ابن اثیر و به نقل از آنان مورخان دیگر کوشیده اند یکی از علت ها بلکه علت اساسی شورش و دشوار شدن کار را بر عثمان، ابن سبا یا ابن سوداء بشناسانند. نوشته اند: «او یهودی بود که در شهرهای مهم اسلامی می گردید و مردم را برمی انگیخت و کوشید پاره ای از عقیدت های یهودی را در شریعت اسلام درآورد.»
ابن سبا شخصیت افسانه ای باشد یا شخص حقیقی هنوز هم درباره او جای نوشتن باقی است، اما بهیچوجه نمی توان شورش علیه عثمان را به او نسبت داد. اگر به حادثه های آن سال و سالهای پیش بنگریم و آن را درست تحلیل کنیم خواهیم دید پیرامون عثمان را ابن سوداهای فراوان گرفته بودند. کسانی که نامه کردارشان سراسر سیاه بود. آنان بر بیت المال که از آن همه مسلمانان بود دست انداختند. کسانی چون سعید پسر عاص، عبدالله پسر سعد بن ابی سرح، مروان، و مانند آنان اینان بودند که مردم را علیه عثمان شوراندند و خود از یاری او دریغ کردند.
ابن اثیر از گفته عمرو عاص نوشته است: «بخدا اگر شبانی را می دیدم او را بر ضد عثمان می انگیختم.» روزی که در کاخ خود در فلسطین به سر می برد و پسرانش محمد و عبدالله و سلامه پسر روح با او بودند سواری را دید از مدینه می آید. از او حال عثمان را پرسید.
گفت: «در محاصره به سر می برد.» عمرو مثلی را گفت: که معنی آن این است: «کار از چاره گذشت. آنچه باید به سرش آید، آمد.» سپس سواری دیگر رسید و از او پرسید، گفت: «عثمان کشته شد.» عمرو گفت: «مرا ابوعبدالله می گویند وقتی کاری را پیش گیرم به آخر می سانم.»
بر فرض با طبری و همفکران او موافق شویم و بگوییم ابن سودا در مصر مردم را علیه عثمان برانگیخت، در عراق چسان؟ آیا ابن سودا از این سو به آن سو می رفت و از خلیفه بد می گفت و مردم را با او دشمن می کرد و کسی از کارگزاران عثمان او را باز نمی داشت؟ مگر اینکه بگوییم کارگزاران عثمان هم با او موافق بودند و دست و زبان وی را آزاد می گذاشتند. در این صورت کشنده عثمان آن کارگزاران اند نه ابن سودا، آنانکه بر بیت المال دست انداختند و آن را خاص خود و کسان خود کردند. بهره سربازانی را که در خط مقدم می جنگیدند بدانها نرساندند. یاران مخصوص پیغمبر را که خیرخواه بودند به خود راه ندادند بلکه آنان را راندند. مردم تا توانستند تحمل کردند و چون شکیبایی از حد گذشت برخاستند.
توقع های اطرافیان عثمان بخصوص امویان، از یکسو وی را فرصت نمی داد در کار مردم چنانکه باید بنگرد، و از سوی دیگر آنان از دست اندازی به مال مردم باز نمی ایستادند. آخرین بار عبدالله پسر عباس را نزد علی فرستاد و از او خواست از مدینه برون شود و به ینبع رود. علی (ع) در این باره چنین می فرماید: «پسر عباس! عثمان جز این نمیخواهد که من چون شتری آبکش باشم با دلوی بزرگ پیش آیم و پس روم به من فرستاد تا برون روم، سپس فرستاد تا بازگردم و اکنون فرستاده است تا بیرون شوم.»
مردم چون از شکایت های خود طرفی نبستند در مدینه فراهم آمدند. نوشته اند عثمان روزی بر منبر رفت و گفت: «ای مردمی که از گوشه و کنار در این شهر فراهم آمده اید، مردم مدینه می دانند پیغمبر، شما را ملعون خوانده است. بیایید خطاهای خود را به صواب از میان ببرید.» در آن مجلس گفتگو درگرفت و یکی از قبیله ابوذر که جهجاه بن سعید نام داشت و در بیعت رضوان حاضر بود، برجست و عصائی را که عثمان در دست داشت از او گرفت و آن را را بر زانوی عثمان خرد کرد. از این روز شورشیان به عثمان سخت گرفتند. او را از نماز با مردم بازداشتند و مردی را که پیشوای شورشیان مصر بود و او را غافقی می گفتند به امامت گماردند سپس آب را از عثمان باز گرفتند.
در سندهای دست اول می بینیم علی (ع) تا آخرین لحظات از عثمان حمایت می کرد. طبری نوشته است در شب حادثه، عثمان کسی را نزد علی (ع) فرستاد که اینان آب را از ما باز داشته اند، اگر توانید آبی به ما برسانید این پیغام را به طلحه و زبیر و عایشه و نیز زنان پیغمبر فرستاد.
نخستین کسی که به یاری او آمد علی (ع) و ام حبیبه بود. علی در تاریکی نزد شورشیان رفت و گفت: «مردم آنچه می کنید نه به کار مؤمنان می ماند و نه به کار کافران. آب و نان را از این مرد باز مدارید! رومیان و پارسیان اسیر خود را نان و آب می دهند. این مرد با شما در نیفتاده است چگونه دربندان و کشتن او را حلال می شمارید؟»
گفتند: «نمی گذاریم بخورد و بیاشامد.» علی عمامه خود را در خانه عثمان افکند به نشان آنکه آنچه خواستی کردم و بازگشت.
جز علی (ع) و ام حبیبه که شورشیان بدو اهانت کردند کسی پاسخ عثمان را نداد. روشن است که شورشیان از خواست خود باز نمی ایستادند و گوش به سخنان آشتی خواهانه نمی دادند. در آن گیرودار دسته ای از جوانان مهاجر که عبدالله پسر عمر و عبدالله پسر زبیر و حسن و حسین و محمد پسر طلحه در میان آنان بودند، به خانه عثمان در آمدند و از شورشیان خواستند دست از ستیزه بدارند. اما هماندم خبری دهان به دهان گشت که سپاهیانی از عراق و شام به یاری عثمان می آیند. در اینجا بود که کار دشوار گردید، شورشیان به جنبش آمدند و کار خود را کردند.
آیا در آن روزها بزرگانی از مردم مدینه در نهان شورشیان را تحریک نمی کردند؟ آیا دست هایی پنهانی نبود که می خواست کار عثمان به نهایت برسد؟ آیا کسانی دیده به خلافت ندوخته بودند و فرصت نمی بردند که کار خلیفه پایان یابد و خود به نوایی برسد؟ در اسناد تاریخی به صراحت چیزی نمی بینم، اما از لابلای آن معلوم می شود یاران پیغمبر که در مدینه بودند می توانستند مردم را باز دارند، لیکن ته تنها پا در میان ننهادند، سخنی هم نگفتند. عثمان را کشتند و خویشان او به جای آنکه کشندگان وی را نکوهش کنند، بنی هاشم را عامل این کار را شناساندند.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- زندگانی امیرمؤمنان علی علیه السلام- صفحه 61-65

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211813