رشد کلیسا و دستگاه پاپی و ظهور رهبانیت

کلیسا

یکی از مباحثی که در سده های دوم و سوم مطرح شد، ماهیت و شکل کلیسا بود. در آن دوره گروههایی ظهور کردند که اصل تشکیلات کلیسا با رهبری انسانی را رد می کردند و آن را نهادی مشتمل بر برگزیدگان (که در رأس آن روح القدس قرار دارد) می دانستند. «مونتانی» ها که در قرن دوم چنین اندیشه ای داشتند، در پایان قرن دوم به صورت فرقه ای قوی در آمدند؛ اما در اثر فعالیت کسانی مانند ایرنئوس، اصل این اندیشه که «کلیسا نهادی دارای تشکیلات است»، جا افتاده و کلیسا به نهادی نظام مند و دارای سلسله مراتب تبدیل شده بود.

توسعه سازمان کلیسا
آنچه در قرن چهارم و پنجم و پس از رسمیت یافتن مسیحیت رخ داد، توسعه کلیسا به صورت سازمانی بسیار گسترده، مانند یک نظام حکومتی بود. نویسنده ای مسیحی درباره تشکیلات کلیسای قرن چهارم می گوید: «تشکیلات کلیسا شباهت تامی به تشکیلات دولتی داشت... قبل از زمان قسطنطین سران کلیسا مانند مردم عادی لباس می پوشیدند و از حاصل دسترنج خود زندگی می کردند، ولی چون امپراطوری روم، مسیحی گردید مقدار هنگفتی وجه نقد وقف کلیسا شد و برای کارکنان کلیسا مواجب های معینی مقرر گردید. همین امر سبب شد که بعضی مردان نالایق داخل خدمت کلیسا گردند. اسقفان و دیکان ها دارای مقام مهمی بود، اغلب در ازای شبانی و معلمی کلیسا چون روسای دولتی رفتار می کردند.»

ظهور رهبانیت

در پی توسعه کلیسا، این سازمان ساده به صورت تشکیلاتی با شکوه و شاهانه در آمد و روحانی و سردمدار دین که برای الگو شدن باید لباس زهد بر تن می کرد، به هیئت پر زرق و برق حاکمان درآمد و به جای اینکه خود تندیس تقوا و دینداری گردد تا برای دیگران گواهی زنده باشد، به این باور رسید که دین خدا را با قدرت حکومت توسعه دهد. در چنین اوضاعی بود که عده ای به این نتیجه رسیدند که ماندن در چنین جامعه ای نتیجه دیگری جز آلودگی ندارد و راه نجات این است که جامعه را ترک گویند و راه بیابان را در پیش گیرند. بدین سان در قرن چهارم، رهبانیت در مسیحیت شکل گرفت.
بعد از آنکه آیین عیسی دین رسمی مملکت امپراطوری روم گردید، اندکی برنیامد که اصول رهبانیت در آن مذهب به ظهور رسید و به سرعت رشد و نمو کرد. در قرون اولیه میلادی، مسیحی بودن خطرناک و پذیرش آن مستلزم زندگی سخت و پر خطری بود. پس از سال 315 جامعه مسیحی به پیکره مورد احترامی در اجتماع تبدیل شد. این امر به ناچار بر میزان دنیا گرایی کلیسا و تعداد مسیحیانی که فقط اسما مسیحی بودند، افزود. به همین خاطر برخی احساس کردند که زندگی خیلی آسان شده است و آنان مسیر فداکارانه مسیحیت واقعی را دنبال نمی کنند. این عکس العمل در مقابل دنیا گرایی و آسایش، قوی ترین نیروی تحریک کننده به «عزیمت به بیابان» در قرن چهارم بود، که در آن گوشه گیری و رهبانیت در دور افتاده ترین بخش های مصر بنیان گذاشته شد.
سازمان رهبانیت که از بیابان مصر آغاز شد، به سرعت در شرق و غرب گسترش یافت. آموزه گنوسی و مانوی در این باب که روح محض از ماده دشمن گریزان است، تأثیر ناخودآگاهانه ای بر زهد گرایی قرن چهارم داشت. در این زمینه مبارزه با بدن برای نجات ضروری بود. پس از به رسمیت شناخته شدن مسیحیت، زندگی در دید فداییانی که احساس می کردند مبارزه باید از طریق ابزاری دیگر ادامه یابد، بسیار مادی شده بود. مفهوم وسیع تر این بود که یک مسیحی کامل باید به طور کامل وقف شود و به نظر می رسید که تنها راه دستیابی به آن، چشم پوشی از این دنیای راحت باشد. بدینسان آرمان رهبانیت متولد گشت. هر کسی نمی توانست به چنین طرز زندگی قهرمانانه ای دست یازد، اما در قرن چهارم پذیرفته شد که بالاترین دعوت همین است. تارکان دنیا و راهبان برای مسیحیان الگو به حساب می آمدند. به تدریج بین زندگی دنیی و دنیوی فرق گذاشته می شد.
در آن زمان «راهب، انسانی فوق العاده بود و گهگاه کشیش های معمولی و عوام از همین آرمان پیروی می کردند.» (کریستوفر داوسون، در کتاب ساختار اروپا) یکی از نویسندگان مسیحی، ظهور رهبانست مسیحی در این دوره را اینگونه تحلیل می کند: «در طول تاریخ، انسان هایی بوده اند که جامعه خود را به هنگام شکوفایی و تجملات و تشکیلاتی شدن آن، ترک گفته و انزوا گزیده اند تا به دور از جامعه ای که آن را منحط و محکوم به نابودی می دانستند، با تفکر و عبادت و ریاضت، به تقدس و پاکی دست یابند. در طول دوره انحطاط تدریجی و داخلی امپراطوری روم، رهبانیت و دیرنشینی، بسیاری از کسانی را که مایل به گوشه گیری از جامعه بودند، به سوی خود جلب می کرد.
این نهضت در قرن چهارم آغاز شد و از آن زمان به بعد، شمار روز افزونی از افراد خارج از خادمین رسمی کلیسا، از دنیا عزلت گزیدند. در اواخر ششم، رهبانیت و دیر نشینی ریشه عمیقی در هر دو بخش شرقی و غربی کلیسا داونیده بود. به هر حال در این دوره رهبانیت در مسیحیت ظهور کرد و به تدریج از شکل ساده غارنشینی به زندگی دسته جمعی در صومعه های تبدیل شد. این راهبان صومعه نشین کار و عبادت را جمع کردند و معمولا در کنار عبادت به کشاورزی و دامپروری می پرداختند و رسیدگی به فقرا و مستمندان نیز دغدغه اصلی آنان بود. در طور قرون وسطای مسیحی نیز فرقه هایی در لباس رهبانیت ظهور کردند که آداب خاصی داشتند.»

رشد دستگاه پاپی

از قرن دوم، برخی همراه با طرح آموزه حجیت کلیسایی که سلسله اسقفهایش به پطرس و مسیح می رسد، برتری و حاکمیت اسقف نشین رم بر دیگر اسقف نشینها را مطرح کرده بودند؛ اما در آن زمان این اندیشه مورد پذیرش عمومی واقع نشد تا اینکه در این دوره حوادثی رخ داد که باعث تثبیت این اندیشه شد.

دیدگاه ارل کرنز
ارل کرنز این فرآیند را اینگونه بیان می کند که در کلیسای اولیه، اسقفان در مقام، قدرت و مسئولیت برابر بودند. بین سال های 313 تا 450، اسقف روم به عنوان نخستین اسقف از میان اسقفان برابر شناخته شد. اما با جلوس لئون اول بر تخت اسقفی در سال 440 م اسقف روم ادعای خود را مبنی بر رهبری و برتری بر سایر اسقفان آغاز نمود. نیاز به کارآیی و هماهنگی در امور، طبیعتا منجر به تمرکز در قدرت می گردید. در ضمن، اسقف ضمان تعلیم صحیح تلقی می شد. به علاوه، برخی از اسقفان این دوره، افراد توانایی بودند که هیچ فرصتی را برای افزایش قدرت خویش از دست نمی دادند. در این میان، برخی رویدادهای تاریخی نیز به بسط شهرت اسقف روم کمک کرد. شهر رم به مدت نیم هزاره، مرکز سنتی قدرت امپراطوری و بزرگترین شهر غرب بود. پس از آنکه قسطنطین، پایتخت امپراطوری و بزرگترین شهر غرب بود.
پس از آنکه قسطنطین، پایتخت امپراطوری را به شهر قسطنطنیه منتقل کرد، مرکز ثقل سیاسی از رم به آن شهر انتقال یافت. این امر باعث شد که اسقف رم در دوره های مهم تاریخی، تنها فرد نیرومند روم باقی بماند و مردم آن منطقه به هنگام بروز بحران، برای کسب هدایت روحانی و دنیوی، به او رجوع نمایند. به عنوان نمونه او به هنگام غارت رم به دست آلاریک و پیروان ویزیگوتش، تنها قطب قدرتمندی بود که سیاست زیرکارانه اش حد اقل شهر را از سوختن در آتش رهایی داد. امپراطور در قسطنطنیه از رم و مسایل آن دور بود، اما اسقف در بطن ماجرا قرار داشت و می توانست در برخورد با مسایل سیاسی و روحانی به نحوی موثر اعمال قدرت نماید.
هنگامی که تخت امپراطوری در غرب در سال 476 به دست بربرها افتاد، و سایر شهرهای ایتالیا نیز تحت قدرت وقت در آمدند، مردم ایتالیا برای هدایت روحانی و سیاسی خود، به اسقف رم چشم دوختند. تا پیش از سال 590، نظریه پطرس که بر آیاتی نظیر متی، 16: 16 – 18 و لوقا، 22: 31-32 و یوحنا، 21: 15 -17 استوار بود، عموما مورد پذیرش قرار گرفته بود. مطابق این نظریه، پطرس نسبت به سایر رسولان دارای مقام نخست زادگی کلیسایی بود، و مقام برتر او از طریق جانشینی رسولان، به جانشینانش؛ یعنی اسقفان رم منتقل شده بود. این بخش ها از کتاب مقدس در حدود سال 250 م، توسط استیفن مورد استفاده قرار گرفته بود.

دیدگاه و. م. میلر

و. م. میلر در کتاب تاریخ کلیسای قدیم می نویسد: «کلیسا هم مانند دولت دارای تشکیلات مفصلی بود. ظاهرا تمام اسقفان مساوی بودند ولی حقیقتا اسقفان مراکز بزرگ امپراطوری متدرجا دارای قدرت مخصوصی بر کلیساهای اطراف خود گردیدند. بدین طور اسقفان اسکندریه، انطاکیه، قسطنطنیه، و رم روسای کلیسا شدند. اسقفان سه کلیسای اول موسوم به پتریارخ [پاتریارک] و اسقف رم به پاپ یعنی پدر ملقب گردیدند. تعجبی نیست که پاپ رم متدرجا مقام مخصوصی در کلیسا حائز گردید، زیرا پطرس و پولس در رم شهید شدند و این شهر برای سالیان دراز پایتخت امپراطوری مقتدری بود. به علاوه کلیسای رم از زمانی که پولس رساله برجسته خود را بدانجا نوشت از برای ایمان و قدوسیت و غیرتش در تمام دنیای مسیحیت شهرت و اعتبار داشت. (رومیان، 1:8)
از طرف دیگر بعضی از اسقفان رم صاحب استعداد مخصوصی نیز بودند و در مناقشات آریان و غیره که در کلیسا به ظهور رسید چنان عاقلانه رفتار کردند که مورد تحسین و تمجید تمامی کلیساها واقع شدند. ولی پاپ ها به ریاست بزرگترین کلیسای دنیا هم قانع نشده کم کم متمایل به تسلط بر کل کلیسای مسیح گردیدند و مدعای خود را از انجیل متی باب 16:18 گرفته آن را به طور غلط تفسیر نمودند و ادعا کردند که چون عیسی مسیح پطرس را جانشین خود نموده و او اولین اسقف شهر رم بود بنابراین اسقفان رم بایستی جانشین پطرس بوده، در روی زمین به جای خود مسیح بر کلیسا سلطنت نمایند. لئو که در قرن پنجم مقام پاپی را حائز و یکی از بزرگترین اشخاص زمان خود بود با کمال نیرومندی مدعی ریاست بر تمامی کلیسای مسیح شد. بیشتر اسقفان مغرب ادعای او را قبول نمودند ولی در مشرق پتریارخهای قسطنطنیه و انطاکیه و اسقفان کلیسای ایران از شناسایی ریاست و مقام پاپی وی امتناع ورزیدند.»

عوامل اصلی سلطه اسقف و کلیسای روم
در هر صورت می توان دو رویداد مهم را اصلی ترین عامل سلطه اسقف و کلیسای روم در این قرن شمرد:
1- انتقال پاتیخت امپراطوری از رم به شهر جدید الاحداث قسطنطنیه در شرق که در سال 330 م. رخ داد. این امر هر چند از اهمیت سیاسی شهر رم کاست؛ اما باعث شد قدرت اسقف رم (که پاپ خوانده می شد) به واسطه دوری از پایتخت حکومت افزایش یابد.
2- ظهور پاپ توانمندی به نام لئوی بزرگ وی با اقتدار خویش سیطره اسقف و کلیسا را تا حد زیادی تثبیت کرد، هر چند این اصل هیچگاه مورد قبول همه قرار نگرفت و بعدها باعث جدایی کامل کلیسای شرق و غرب شد.


منابع :

  1. عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- مسیحیت- انتشارات آیت عشق- صفحه 140-148

  2. ارل کرنز- سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ- ترجمه آرمان رشدی- صفحه 123-129

  3. جوان. ا. گریدی- مسیحیت و بدعت ها- ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- موسسه فرهنگی طه- فصل ششم و دوازدهم- صفحه 133-134

  4. و. م. میلر- تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران- ترجمه علی نخستین- انتشارات علمی و فرهنگی- صفحه 249-252

  5. جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- انتشارات آموزش انقلاب اسلامی- صفحه 627-629 و 639- 656

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115184