بیعت عقبه اول

همانطور که گذشت پیغمبر (ص) هر سال در موسم حج که قبائل به زیارت کعبه می آمدند و در مکه و عرفات و منا اجتماع می کردند. به سراغ آنها می رفت و دعوت خود را برای آنان آشکار می ساخت و از آنها می خواست به دین حق و راه راست و پرستش خدای یگانه گرویده و از پرستش بت ها و پیروی از اوهام و خرافات جاهلی دست بردارند. در سال یازدهم بعثت (پس از بازگشت از طائف) در «عقبه اولی» واقع در «منا» عده ای از اهل مدینه با نامهای «معاذ ابن عفراء» و «اسعه ابن زراره» و «رافع ابن مالک» «عوف ابن حارث ابن رفاعه» و «عامر ابن عبد حارثه» و «قطبه بن عامر ابن حدیده» از بنی سلیمه و «عقبه ابن عامر ابن غنم» و «جابر ابن عبدالله ابن ریاب» با رسول اکرم (ص) دیدار کردند. در این دیدار رسول الله (ص) اسلام را به ایشان عرضه فرمود و آنها که از یهود مدینه شنیده بودند پیغمبری به تازگی مبعوث شده است؛ با دیدن رسول الله (ص) دریافتند که او همان پیغمبر مذکور است فلذا بی درنگ اسلام آوردند. وقتی افراد قبیله خزرج دعوت رسول اکرم (ص) را پذیرا شدند به آن حضرت عرض کردند: «یا رسول الله! (ص) میان ما (یعنی قبیله اوس و خزرج) آتش جنگ پیوسته شعله ور است. امیدواریم خدا بوسیله شما اختلاف ما را برطرف سازد. و ما را با یکدیگر پیوند دهد. ما به مدینه بازمی گردیم و اهل مدینه را به اسلام دعوت می کنیم و آنچه از این دین از زبان شما شنیده ایم به ایشان نیز می گوئیم، اگر همه گی پذیرفتند اسلام بیاورند، دیگر مردی بزرگ تر از شما (از جهت نفوذ اجتماعی) وجود نخواهد داشت» و پس از این جملات در حالیکه همگی اسلام آورده بودند به مدینه بازگشتند. وقتی به مدینه رسیدند از ملاقات خود با پیغمبر اکرم (ص) سخن گفته و قبیله خود را به اسلام دعوت نمودند تا جائی که نام رسول الله (ص) و دین اسلام در میان آنها شایع شده و هیچ خانه ای نبود مگر آنکه صحبت از اسلام و رسول الله (ص) از آن شنیده می شد.
وقتی سال آینده یعنی سال دوازدهم بعثت فرا رسید در موسم حج دوازده تن از اهل یثرب که دو تن از ایشان از قبیله اوس و الباقی از خزرج بودند به مکه آمدند و طبق قراری که گذاشتند در عقبه منی خدمت رسول الله (ص) رسیده و آنها که اسلام نیاورده بودند مسلمان شدند. در ضمن این دیدار پیمانی با رسول الله (ص) بستند که به «حلف النساء» مشهور شد چون در این پیمان سخنی از جنگ به میان نیامده بود لذا به پیمان نساء یعنی پیمان زنان مشهور شد. متن پیمان مشتمل بر تعهد این دوازده تن در امور زیر بود:
1- ترک شرک ورزی به خدا 2- ترک سرقت و دزدی 3- ترک زنا 4- ترک قتل اولاد 5- ترک بهتان 6- ترک مخالفت ورزی با رسول الله (ص)، سپس به ایشان وعده داده شد اگر به پیمان فوق عمل کردند اهل بهشت باشند و اگر مخالفت ورزیدند امر ایشان با خداست. اگر اراده فرمود عذابشان می کند و اگر نه می بخشدشان. این دوازده تن پس از انعقاد پیمان و شنیدن فرمایشات رسول الله قصد مراجعت به مدینه نمودند. هنگام بازگشت از رسول الله (ص) خواستند تا کسی را برای تعلیم قرآن و تبلیغ اسلام به همراه ایشان بفرستد، پیامبر نیز مصعب ابن عمیر را بدین منظور روانه ی یثرب کرد. مصعب جوانی 19 ساله بود و بیشتر قرآنی که تا آن روز نازل شده بود را از حفظ بود و به خاطر پذیرفتن اسلام رنجها و سختی های فراوانی تحمل کرده بود. زیرا پیش از آنکه مسلمان شود در خانه خود و نزد پدر و مادرش زندگی می کرد. او نزد پدر و مادرش از کس عزیزتر بود. زندگی مرفهی داشت و به آسانی روزگار می گذراند اما پس از اینکه مسلمان شد مورد بی مهری پدر و مادر قرار گرفت تا آنجا که او را از خانه بیرون کردند و چون مسلمانان به حبشه هجرت نمودند با آنان به حبشه رفت، سپس با گروهی که به مکه بازگشتند به مکه مراجعت نمود. او کسی بود که همراه رسول الله (ص) و بنی هاشم در شعب ابی طالب محصور بود. آری تحمل این سختی ها مصعب را جوانی دنیا دیده و کار بلد نموده بود. سرانجام مصعب ابن عمیر به همراه اسعدابن زراره و همراهانش به مدینه رسیدند. چند روزی از ورودشان نگذشته بود که گروهی از جوانان خزرج به اسلام گرویدند، در آن ایام کمتر خانه ای بود که نامی از اسلام و رسول الله (ص) در آن برده نشود، هرگاه جمعی تشکیل می شد حرف از دین جدید و پیامبر آن به میان می آمد. اسعد ابن زراره در هر جا انجمنی از خزرجیان می دید مصعب را به آنجا برده و آنها را به اسلام دعوت می نمود تا اینکه روزی به فکر قبیله اوس افتاد و به مصعب گفت: «دائی من «سعد ابن معاذ» از روسای قبیله اوس و مردی خردمند و بزرگوار است او در میان تیره «عمرو ابن عوف» نفوذ و سیادتی دارد، اگر بتوانیم او را به دین اسلام درآوریم کار ما تمام و کامل خواهد شد. اکنون بیا تا به محله ایشان برویم.» مصعب پذیرفت و به همراه اسعد به محله سعد ابن معاذ رفتند، در آنجا بر سر چاهی که معمولا محل اجتماع مردم بود نشستند، جمعی از نوجوانان گردشان را گرفتند و مصعب شروع به خواندن قرآن نمود. این خبر به گوش سعد ابن معاذ رسید، او شخصی را که نامش «اسید ابن حضیر» بود نزد خود خواند و به او گفت: «به من خبر رسیده اسعد ابن زراره به محله ما آمده و جوانی قریشی را با خود آورده و جوانهای محله ما را از صراط حق منحرف کرده است، اینک به نزد او برو و از این کارش جلوگیری کن». «اسید» حرکت کرد و به محله اجتماع رسید. وقتی چشم سعد به او افتاد به مصعب گفت: «این شخص مرد بزرگی است، اگر به آئین ما درآید در پیشرفت کار ما تاثیر بسیاری خواهد داشت»، وقتی اسید نزد ایشان رسید به اسعد گفت: «ای ابا امامه، دائی تو مرا فرستاده و می گوید: «به محله ما نیا و جوانان ما را از راه به در مکن و از خشم قبیله اوس بر جان خود بترس» مصعب رو به «اسید» کرده و گفت: «ممکن است قدری بنشینی تا ما مطالبی را به تو عرضه کنیم؟ اگر دوست داشتی آن را بپذیر و اگر دوست نداشتی ما از اینجا دور خواهیم شد».
اسید پذیرفت و نشست، مصعب شروع به تلاوت سوره ای از سوره های قرآن نمود، آیات جان بخش قرآن چنان در دل اسید اثر کرد و روح او را جذب نمود که بی اختیار پرسید: «اگر کسی بخواهد به این دین درآید چه باید بکند؟» مصعب گفت: «باید غسل کند و دو جامه پاک بپوشد و شهادتین را بر زبان جاری سازد و نماز بخواند». اسید از فرط عجله در همان چاهی که در کنار آن نشسته بودند فرو رفته و غسل نمود سپس از چاه بیرون آمده و لباس های خود را فشرد و نزد مصعب آمده و گفت: «اکنون بگو چه باید بگویم؟» مصعب شهادتین را به او آموخت، او نیز شهادتین را به زبان جاری کرد. سپس دو رکعت نماز به اسید آموخت، او نیز اقامه ی نماز کرد و آنگاه که می خواست برود به اسعد گفت: «من هم اکنون دائی ات سعد را هم پیش شما می فرستم و کاری می کنم که او به نزد شما بیاید.» این را گفت و به سمت خانه سعد حرکت کرد. سعد ابن معاذ در خانه نشسته و چشم به راه اسید بود. ناگهان اسید را حالی دگرگون وارد شد.سعد با دیدن این صحنه رو به نزدیکانش کرده و به آنها گفت: «سوگند می خورم این اسید غیر از آن اسیدی است که از پیشین ما رفت». وقتی اسید ماجرا را برای او تعریف کرد برخاسته و به نزد مصعب آمد، مصعب نیز فرصت را غنیمت شمرده و سوره «حم تنزیل من الرحمن...» را برای او خواند. همینکه آیات مذکور به گوش سعد رسید پیش از آنکه سخنی بگوید اسلام در چهره اش نمایان شد، در پی این قضیه سعد شخصی را به خانه ی خود فرستاد تا دو جامه پاک برای او بیاورد آنگاه غسل نموده شهادتین را بر زبان جاری کرد، سپس دو رکعت نماز خوانده دست مصعب را گرفت و به نزد خود برد و به مصعب گفت: «از این پس آزادانه آئین خود را تبلیغ و ترویج کن و از کسی بیم نداشته باش».
بعد از ماجرای فوق سعد ابن معاذ، به میان مردم قبیله بنی عبدالاسهل رفته و سخنانی ایراد کرد که منجر به اسلام آوردن عده بسیاری از ایشان شد، ناگفته نماند که قبیله مذکور، سعد را بزرگ و فرمانروای خود دانسته و بسیاری از دستوراتش را پیروی می کردن و حق امارت برای او قائل بودند.
در هر حال در اثر سخنان سعد زمینه برای تبلیغات گسترده فراهم شد و مصعب با جدیت بیشتری به تبلیغ پرداخت و دائما گزارش عملکرد خویش را در اختیار رسول الله (ص) قرار می داد. این بود تا آنکه در پیمان عقبه ثانی مجددا به خدمت رسول الله (ص) رسید.


منابع :

  1. ابن هشام- السیره‌النبویه جلد 2

  2. سیدهاشم رسولی محلاتی- درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام جلد 4

  3. رسول جعفریان- سیره‌ رسول خدا

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116063