شاگردان فارابی که از محضر درس او بهره برده اند به تعلیم و ترویج فلسفه استاد نپرداخته اند، چنان که ابو زکریا یحیی بن عدی بیشتر متمایل به فلسفه رازی بوده و شاگرد او ابوسلیمان محمد بن طاهر بن بهرام سجستانی و شاگردش ابوحیان توحیدی اهل فضل بوده اند و در فلسفه به درجه ای نرسیده اند که به شرح و تفصیل و بحث در آرای فلسفی بپردازند. اما آثار فارابی همواره مورد مطالعه و استناد اهل فلسفه بوده و ابن سینا که رئیس فلاسفه اسلامی است از این آثار فایده های بسیار برده و مصنف آن را ستوده است. در اینجا مجال آن نیست که به تفصیل درباره تاثیر فارابی در آرای حکمای خلف او بحث کنیم. همین قدر می گوییم که فارابی در تمام حوزه های فلسفه اسلامی تاثیر کرده و او معلم همه فلاسفه اسلامی است تا جایی که به طور کلی و اجمالی می توان گفت که فلسفه اسلامی و بخصوص حوزه مشائی آن شرح و بسط و تفصیل آثار و آرای معلم ثانی است.
فارابی در جمع فلسفه و تصوف هم اهتمام کرده و از این حیث مقتدای فلاسفه دوره اخیر تفکر اسلامی است. ابن تیمیه که هم با فلسفه و هم با تصوف ضدیت دارد، تصوف نظری ابن عربی و تفکر جلال الدین مولوی را متاثر از عرفان ابن سینا می داند و چون ابن سینا در مسائل عرفانی تابع فارابی است، ابن تیمیه می توانست فارابی را معلم متصوفه بخواند. در مغرب عالم اسلام هم ابن باجه و ابن طفیل مخصوصا ابن رشد اعتنای تام به آرای فارابی داشته اند و اگر احیانا او را از یک بابت ملامت کرده اند، در اصول و مبادی از او متابعت کرده اند.
ابن سینا و ابن باجه در مبحث نبوت از ظاهر رای فارابی عدول کرده و مقام نبی را اشرف از مقام فیلسوف دانسته اند، اما در باطن امر با او اختلافی ندارند. چه، ابن سینا هم مانند فارابی قائل است که تمام ابنای بشر صاحب استعدادی هستند که اگر فعلیت یابد و نفس ناطقه آنان به کمال نظری برسد، مرتبه نبوت حصول و تحقق می یابد. موسی بن میمون هم که سعی کرده است فلسفه نبوی فارابی را با شریعت یهود جمع کند، با اینکه نبوت را موهبت و لطف الهی می داند در بیان نحوه انباء و نبوت به فارابی نزدیک است.
تاثیر آرای فارابی در ابن رشد باید گفت وقتی فیلسوف اندلسی سیاست را به دو جزء نظری و عملی تقسیم می کند به «احصاء العلوم» فارابی نظر دارد و با اینکه به اصل آثار ارسطو و افلاطون دسترسی داشته است، در فهم و تفسیر آن آثار از فارابی مدد گرفته است، چنان که به نظر روزنتال، طبقه بندی دولت های غیر فاضله در آثار ابن رشد تا حدی بر افکار و نظریات فارابی مبتنی است. البته ابن رشد که خود «جمهوری» افلاطون را تفسیر کرده است با اینکه اصطلاحات فارابی را می پذیرد، از این حکومت ذکری نکرده است. علاوه بر این، ابن رشد از مدینه های ضاله و فاسقه و متبدله چیزی نمی گویند و این شاید از آن جهت است که در منبع یونانی مورد استفاده او ذکری از این مدینه ها نشده است. ابن رشد در عین حال به آثار فارابی و منابع یونانی آن آثار دسترسی داشته و به این جهت در جزئیات فلسفه مدنی با فارابی اختلاف دارد.
در مورد کسانی که در انزوا زندگی می کنند و چون از طریق زندگی مدنی به سعادت واقعی می توان رسید از نیل به سعادت محرومند، ابن رشد با فارابی موافق است و ابن باجه مهاجرت آنها را به جایی که علم اعتبار داشته باشد توصیه می کند. مع هذا، لااقل در مورد ابن رشد می توان گفت که او این نظریه را از معلمین یونانی خود اخذ کرده است. اما ابن باجه که به جای «نوابیت» تعبیر «غربا» را به کار برده است از آن معنای عرفانی مراد کرده است و ای بسا که اصطلاح «غریب» را هم از سهروردی گرفته باشد ولی به هر حال، وقتی ابن باجه می گوید: «این غربا هرچند در میان کسانی خود باشند، از حیث تفکر غریبند و به بلاد دیگر تعلق دارند»، در می یابیم که چرا فارابی اینها را با همه فضیلتی که دارند دور از سعادت می داند و توصیه می کند که به مدینه های فاضله بروند و اگر مدینه فاضله نباشد، مرگ را برای آنها از حیات بهتر می داند.
علاوه بر شباهتی که میان بحث درباره نوابیت و غربا در آرای فارابی و ابن باجه هست، این نکته که قدما انسان صاحب فضایل را «الهی» می نامیدند و متضاد آن را «سبع» می خواندند در «تدبیر المتوحد» هم آمده است. هرچند در این مورد می توان گفت که ممکن است هر دو، این تقسیم را از «اخلاق نیکوماخس» اقتباس کرده باشند، مسلم این است که آثار فارابی مورد مطالعه و بحث و فحص بوده و حتی بعضی از آنها مثل «السیاسات المدنیه» به عبری و «تحصیل السعاده» به لاتینی ترجمه شده و در اروپا تاثیر کرده است، چنان که رهبان مدرسه «شارتر» در قرن دوازدهم میلادی به کاری شبیه کار فارابی در کتاب «الجمع» دست زده اند.
دنلپ با اینکه در مورد «فصول المدنی» می گوید این کتاب در ماخذ تفسیر ابن رشد بر «جمهوری» افلاطون ذکر شده و موسی بن میمون در کتاب «الفصول» خویش و شاگردش یوسف اکنون از آن یاد کرده اند، از تاثیر آثار فارابی کاملا مطلع نیست و حتی در مورد «فصول المدنی» تصریح می کند که تاثیر چندان نداشته است. البته تحقیق در اینکه آرای فارابی یا لااقل آثار سیاسی او چه تاثیری در فلاسفه بعدی داشته است کار آسانی نیست. فقط این نکته را متذکر می شویم که در مطالعات خود به نتیجه ای خلاف آنچه دنلپ گرفته است رسیده ایم.
در مورد «فصول المدنی» که دنلپ اختصاصا راجع به آن اظهار نظر کرده است می بینیم که خواجه نصیرالدین طوسی در فصل سوم از مقاله سوم «اخلاق ناصری» که مربوط به سیاست مدن است مطالبی می آورد که باید گفت درست ترجمه بعضی از فصول کتاب «فصول المدنی» است. از آن جمله، وقتی از پنج رکن مدینه فاضله یاد می کند، همان مطلب فصل 53 را می آورد و به دنبال آن توضیحات فصول 54 و 56 و 61 را ذکر می کند. به این ترتیب، لااقل در قرن هفتم هجری «فصول المدنی» را می خوانده اند و در دسترس خواجه نصیر الدین طوسی بوده است و او که با الصراحه می گوید قسمت سیاست مدن را بیشتر از آثار فارابی گرفته ام، به «فصول المدنی» هم رجوع کرده است. اما قسمت های دیگر سیاست مدن «اخلاق ناصری» بیشتر مقتبس از «السیاسات المدنیه» و کتاب «السیاسه» است. چنان که به دنبال قسمت هایی که از «فصول المدنی» اقتباس و ترجمه شده، بقیه مطالب فصل سوم «اخلاق ناصری» خلاصه قسمت دوم (یعنی قسمت سیاسی) «السیاسات المدنیه» است که به مبحث نوابیت ختم می شود.
کتاب «السیاسه» نیز مورد مطالعه خواجه طوسی بوده و فصول پنجم و هفتم «اخلاق ناصری» که در «در سیاست و خدمت و آداب اتباع ملوک» و «در کیفیت معاشرت با اصناف خلق» است، از آن کتاب اقتباس شده است. قسمت هشتم «اخلاق ناصری» که ذکر وصایای افلاطون به شاگردش ارسطاطالیس است سطور آخر کتاب «السیاسه» را به یاد می آورد که مشتمل بر بعضی حکم است و فارابی می گوید بیشتر آنها از افلاطون است. اما در مورد فصول اول و دوم و چهارم هم می توانیم بگوییم که مستخرج و مقتبس از آثار فارابی است. ظاهرا بعضی نکات آن منطبق با اجزایی از «آراء اهل المدینه الفاضله» یا مقتبس و مستنبط از آن است. خواجه در فصل اول می نویسد: «اکثر این مقاله منقول از اقوال و نکت او (فارابی، حکیم ثانی) است». به این ترتیب، می توانیم این پرسش را مطرح کنیم که آیا علاوه بر فصولی که به وضوح می دانیم مقبس از فارابی است، قسمت های دیگر را هم خواجه نصیرالدین از فارابی گرفته است. اگر چنین باشد، فارابی آثار دیگری در سیاست داشته که بیشتر ارسطویی بوده است، چنان که در فصل اول مقاله سوم انواع حکومت ها و اقسام سیاست را مطابق نظر ارسطو آورده است.
پرسشی که ممکن است مطرح شود این است که جهت اعتنای پژوهندگان به آثار فارابی چیست و بخصوص چرا فلسفه مدنی او مورد مطالعه و بحث و فحص قرار گرفته و آثار او را در اروپا و امریکا چاپ می کنند. از لحن فارابی در آخر «تحصیل السعاده» می توان استنباط کرد که او خود را مجدد فلسفه می داند و مدعی است که فلسفه را بعد از اضمحلال و خرابی آن دوباره انشا کرده است.
سخن درست بگوییم؛ فارابی صرفا ادعای تاسیس فلسفه نکرده، بلکه احساس کرده که مجدد است و در صدر تاریخ فلسفه اسلامی قرار دارد و هیچ مسئله ای در فلسفه اسلامی نیست که او لااقل به طرح آن نپرداخه باشد.اما جهت اعتنای پژوهندگان امروزی به آثار او از بابت مقام تاریخیش نیست و بیشتر به عنوان یک مولف و مصنف که به گذشته تعلق دارد مورد توجه است. به عبارت دیگر، به فارابی از آن جهت که نسبت خاصی میان تفکر او و فرهنگ و تمدن اسلامی وجود دارد نگاه نمی کنند و حتی وقتی تاثیر او را در فلسفه اسلامی مورد بحث و پژوهش قرار می دهند، بیشتر به انی نکته می پردازند که چه کسانی و به چه نحو آرای او را اقتباس کرده اند.
در اینکه اخلاف فارابی از آثار او خیلی اقتباس کرده اند خلافی نیست و این مطلب در نظر راقم این سطور هم مورد اعتنا بوده است، اما این اقتباس جهتی دارد که اگر نداشت، فارابی هم مانند محمد بن زکریای رازی در فلسفه مورد غفلت قرار می گرفت. این اساس را در نسبت مجهول الکنهی که فیلسوف با حقیقت وجود پیدا کرده است باید جستجو کرد. با این نسبت است که فلسفه در عالم اسلام اجمالا ظهور کرده و در طی نه صد سال تاریخ، بسط و تفصیل یافته است. پس توجه به آثار فارابی و اقتباس از آن یک امر تصادفی نیسست و به استحکام برهانی قواعد فلسفی او هم ربطی ندارد، چه، غالب این قواعد بعد از فارابی و در آثار اخلاف او برهانی شده است، تا جایی که می توان گفت تاریخ فلسفه در عالم اسلام (و شاید در قرون وسطای مسیحی) می بایست تاریخ شرح و تفصیل فلسفه فارابی باشد.
با این مقدمات اگر بخواهیم درباره مقام و موقع فارابی در تاریخ فلسفه در عالم اسلام و قرون وسطی حکمی بکنیم، باید بگوییم که او بزرگ ترین فیلسوف این دوره و موسس فلسفه اسلامی است. او جدی تر از تمام فلاسفه اسلامی به نسبت میان فلسفه و تمدن و به مبانی زندگی اقوام و امم توجه کرده است. البته تا وقتی که مدینه فاضله او را به عنوان یک امر انتزاعی تلقی کنیم و درباره آن به پژوهش صرف بپردازیم، اهمیت فلسفه و طرح مدینه فاضله او را درست در نمی یابیم. صرف مقایسه این مدینه با مدینه های فاضله دیگر هم به خودی خود چزی را روشن نمی کند، بلکه باید بحث در ماهیت مدن فاضله در تاریخ فلسفه و شان تاریخی هر یک از آنها در ادوار مختلف تاریخ غربی بشود و بر مبنای آن، موقع و مقام مدینه فاضله فارابی معلوم شود. در این صورت نه تنها به نسبت میان فلسفه و تمدن اسلامی آشنا می شویم، بلکه معنی تاسیس فلسفه اسلامی هم تا اندازه ای روشن می شود.