مکتب تهافت، تعلق به اندیشمندانی دارد که از موضع دیانت، با همان تفکر مشایی از در مخالفت درآمدند. در میان قائلان به این مکتب، حجتالاسلام محمد غزالی و امام فخر رازی از همه مشهورترند. تردیدی نیست که در شکلگیری این مکتب انگیزههای سیاسی دخیل بوده و مخصوصا از وحشت خلفاء و متنسکان به خاطر رشد جنبشهای عقل ورزانه مایه می گرفته است. با همه این احوال (و قطع نظر از انگیزههای شکلگیری این مکتب و به رغم تندبادی که به بهانه دیدگاههای مکتب تهافت، بر شمع کم توان فلسفه اسلامی وزیدن گرفت) نمی توان طرح این دیدگاهها را از جنبه فلسفی کم اهمیت تلقی کرد و تأثیرات بعدی آن در حوزههای فلسفه، را نادیده گرفت.
نزاع میان فلاسفه مشایی و تهافتیان (به ویژه غزالی) خصوصا و اهل دین عمولا با غلبه گروهی بر گروه دیگر پایان نمی گیرد، نه فلسفه به قهقرا می رود، و نه تعالیم دینی ساقط می شود، و نزاع بدون جواب و حل نشده باقی می ماند؛ لیکن محدود نمودن نزاع امکانپذیر است، و می توان آن را در دو بخش کلی و فشرده مطرح نمود.
1- قضایای متناقضی که مشاییان به نحوی آنها را بیان کرده و تهافتیان یا اهل دین نقض نمودهاند، و آنان را در بعضی از موارد تکفیر کرده و در بعضی دیگر بدعتگزار دانستهاند.
2-روش مطمئن در تحصیل معرفت و جستجوی پیرامون حقیقت.
اهل دین و در رأس آنان غزالی فلاسفه را در سه قضیه تکفیر می کنند، قدیم بودن عالم، عدم معرفت خداوند به جزئیات متشکل متغیر، انکار حشر اجساد و معاد جسمانی.
حقیقتا اگر مقصود فیلسوفی از قدم عالم استغنای عالم از صانع باشد، از عدم معرفت خداوند به جزئیات، جهل خداوند نسبت به آنچه در عالم اتفاق می افتد باشد، و حشر جسمانی و یا به طور کلی حشر را انکار کند، راهی برای فرار از مخالفت با شریعت و تکذیب اعتقادات پیامبران ندارد. به نظر ابن رشد چنین اموری مورد نظر فلاسفه نبوده، و بسیاری از مسائلی که غزالی از سوی آنان می گوید فلاسفه به آنها تصریح نکردهاند. عبارت «ابوحامد در جواب فلاسفه می گوید»، یا از متکلمین، یا «ابوحامد حکایت می کند از فلاسفه» عبارتی است که ابن رشد بارها آورده است. فلاسفه قدم عالم را استغنای عالم از صانع معنا نکردهاند که متکلمین بر اساس آن، ایشان را تکفیر نمودهاند. بلکه قدیم بودن عالم به این معنا است که نه اولی برای آن است و نه از جانب مبدأ نهایتی دارد. خداوند فاعل و ایجاد کننده عالم است، و موجودات را از قوه به فعل می آورد. تمامی فلاسفه به معاد روحانی اقرار کرده، و معاد جسمانی را نه ابن رشد انکار کرده و نه قدماء فلاسفه.
علاء طوسی (که خود در زمره تهافتیان است و با او آشنا خواهیم شد)، شمشیر غزالی را بر علیه فلاسفه برنکشیده است. او می گوید: «قصد ما از طرح مباحث و دیدگاههایی در مورد فلاسفه مشایی حکم به بطلان مطالب آنان نیست.» «غرض ما از طرح آنها تبیین این نکته می باشد که عقل در ادراک حقایق امور الهی مستقل نیست.» از نقطه نظرات طوسی آنگاه که مفاهیم فلاسفه را به شش مرتبه تقسیم نموده، و آنها را از صحت قاطع تا بطلان کامل درجهبندی می کند، نسیم اعتدال به مشام می رسد.
بعضی از این مفاهیم مانند معاد روحانی و قویتر و شریف تر بودن لذت عقلی از لذت جسمانی، قطعا صحیح است. بعضی مانند تجرد نفس ناطقه هم مرز با جرم و قطع است. بعضی مانند پیوستن نفوس به بدنهای متعلق به آنها در هنگام ایجاد،این گونه (هم مرز با قطع) نیست. در بعضی دیگر مانند وجود نفوس مجرده برای افلاک، بدون آنکه یک طرف بر طرف دیگر رجحان داده شود، تردید می شود. بعضی مانند اثبات علیت در میان ممکنات باطل است، ولیکن در این رابطه تکفیر نمی شوند. معتزله به تولید معتقدند آن را اثبات کردهاند. نسبت به بطلان قسم آخر، یعنی قدم عالم، نفی علم خداوند به جزئیات، و انکار حشر اجساد جزم و قطع وجود دارد و به سبب آنها، مشاییان تکفیر می شوند.
روش دینداران، در اطلاق آزادی خداوند در انجام فعل، به تبع از قدرت مطلقه و اختیار تام بدون قید و شرط خلاصه می گردد. بر این آزادی مطلق، عدم وجوب وجود نظام ثابتی برای هستی، و همچنین عدم ترتب معلول بر علت، مترتب می باشد. معجزات به اراده خداوند هر زمان که بخواهد ایجاد می شود و او هر چه بخواهد انجام می دهد، بنابراین هر چیزی ممکن است هر چیزی بشود. خداوند به شیئی می گوید باش سپس خواهد شد.
انسان فقط بایستی از آن نص قاطعی که بر زبان انبیاء و مرسلین جاری شده پیروی نماید. این است اعتقاد دینداران و تهافتیان ضد مشاء اما از سوی دیگر راهنمای فلاسفه، عقل و دلیل راهشان، منطق است. آنان نصوص دینی را رد نمی کنند، آنچه که با مبادی عقل سازگار باشد ظاهرش را می پذیرند، و مطالبی را که با عقل سازگار نباشد تأویل می کنند. هدف تمرکز معرفت بر بنیان ثابتی است، البته با ایجاد رابطهای ضروری میان اشیاء، و کشف نظامی دائمی برای هستی که تغییر و تبدل نمی پذیرد.
جوهر فلسفه اسلامی سازگاری میان حکمت و شریعت است. البته منظور از کلمه «سازگاری» مصالحه آنها با یکدیگر نیست، بلکه هدف آن پوشاندن اختلافات ظاهری می باشد. همانا سازگاری بهانهای است برای پابرجا ماندن معرفت، و حتی اعتقادات، بر پایههای عقلی و منطقی. بنابراین سازگاری در فلسفه اسلامی، راهی است که معارف دینی و دنیایی را غربال کرده و اوهام و ترهات را از آن بیرون می ریزد.
بزرگترین کسی که در زمینه سازگاری گام برداشت. ابن رشد بود. ابن رشد بزرگترین فیلسوف بلامنازع مسلمین است. از فلسفه ارسطو سیراب شده و هرگز از دایره نگرش اسلامی بیرون نرفته است. هر کجا ابن سینا و فارابی کوتاهی کرده باشند، آنان را مورد انتقاد قرار می دهد، و هرگاه غزالی محق باشد حق را به او می دهد، همچنین وقتی خطا کرده و یا عمدا از راه صواب منحرف شده باشد، او را استهزاء کرده و متهم به سفسطه می کند.
ابن رشد در موجودات، ترتیب و نظام و حکمتی به مقتضای طبیعت آنها می بیند. امکان ندارد موجود به خلاف آنچه هست باشد، زیرا هر موجودی طبیعتی مخصوص به خود دارد، و از صفتی که مقتضی فعل خاصی است برخوردار می باشد. این موارد را عقل درک نموده، و چیزی بیش از این نیست که موجودات را به سببهای آنها درک می کند، هرکس عقل را نفی کند علم ضروری را نفی کرده، و نتیجهای ندارد مگر اینکه سخنش ضروری باشد.
از دیدگاه ابن رشد موضوعاتی که از درک عموم مردم بالاتر است نباید با آنان در میان گذاشته شود، زیرا چنین مباحثی مخصوص عالمان ثابت قدم و استوار است. «والراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا؛ اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند [آنان كه] مى گويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى شود.» (آل عمران/ 7) سخن گفتن با عموم در این موارد، به منزلهی کسی است که سموم بدن حیوانات زیادی را به مردم می نونشاند... کسی که تمام آراء و عقاید را مناسب طبع گروههای مختلف مردم می داند، به منزلهی کسی است که تمامی چیزها را غذای همهی مردم می داند.
ابن رشد در متقاعد نشدن غزالی نسبت به آراء فلاسفه شک می کند، زیرا امکان ندارد غزالی فکر خود را از مسیر درستی که بعضی از پاسخهایش برای او روشن نموده کج کند. برای مثال پاسخی که در مورد فعل آتش و چیزی که در آتش افتاده می دهد. این گونه جواب دادن «از اعمال افراد بیکار است که از کار اشتباهی به سراغ کار اشتباه دیگری بروند، مقام ابوحامد بالاتر از اینهاست، ولیکن ای بسا مردم زمانش وی را مجبور به نوشتن این کتاب کرده باشند، تا اینکه از خودش این ظن و گمان را نفی کرده باشد که رأی حکما را قبول دارد.»
ابن رشد برای تقویت آراء خویش در استفاده از آیات قرآن کوتاهی و سستی به خرج نداده، تا نشان دهد روش عقلانی و استدلال منطقی با دین مخالفتی ندارند. نظام موجود در جهان دلیل بر وحدانیت ناظم می باشد، و این معنای کلام خداوند سبحان است که: «لو کان فیها آلهة الا الله لفسدتا؛ اگر در آسمان و زمین، جز «الله» خدایان دیگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصیفى که آنها مى کنند!» (انبیاء/ 22) این نظام شرعا ثابت است، خداوند می فرماید: «ولن تجد لسنة الله تبدیلا ولن تجد لسنة الله تحویلا؛ پس آيا جز سنت [و سرنوشتشوم] پيشينيان را انتظار مى برند و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت.» (فاطر/ 43)
ایجاد اشیاء با تغییر یافتن آنها از صفتی به صفتی، و از موجودی به موجودی صورت می پذیرد، درست مثل آنچه در این آیات سوره مبارکه مومنون آمده است؛ «ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین* ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین* ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة؛ و ما انسان را از عصاره اى از گل آفریدیم. سپس او را نطفهاى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار دادیم. سپس نطفه را بصورت علقه [خون بسته]، و علقه را بصورت مضغه [چیزى شبیه گوشت جویده شده]، و مضغه را به صورت استخوانهایى درآوردیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم سپس آن را آفرینش تازه اى دادیم پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است.» (مومنون/ 12- 14) خلاصه هرکس تهافت التهافت ابن رشد را بخواند، احساس تکریم و احترام نسبت به آن متفکر خلاق پیدا می کند، شخصیتی که رأی عقل را رفعت بخشید، و دادههای دینی را متبلور و برجسته ساخت.