درباره ازدواج داود (ع) در قرآن کریم چنین آمده است:
خدای سبحان در سوره ص می فرماید: «اصبر علی ما یقولون و اذکر عبدنا داود ذا الاید انه اواب* انا سخرنا الجبال معه یسـبحن بالعشی و الاشراق* و الطیــر محشورة کل له اوب* و شددنا ملکه و اتیناه الحکمة و فصل الخطاب* و هل اتاک نبأ الخصم اذتسوروا المحراب* اذ دخـــلوا علی داود ففزع منهم قالوا لاتخف خصمان بغی بغصنا علی بعض فاحکم بیننا بالحق و لا تشطط و اهدنآ الی سواء الصراط * ان هذا اخی له تسع و تسعون نعجه ولی نعجه واحده فقال اکفلنیها و عزنی فی الخطاب* قال لقد ظلمک بسئوال نعجتک الی نعاجه و ان کثیرا من الخطاء لــیبغی بعضهم علی بعض الا الذین امــنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب* فغفر ناله ذلک و ان له عندنا لزلفی و حسن ماب* یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لاتـتـبـع الهوی فیضلک عن سبیل الله ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ در برابر آنچه می گویند شکیبا باش، و به یاد آر بنده ما داود صاحب قدرت را، که بسیار توبه کننده بود، ما کوهها را مسخر او ساختیم که شامگاه و بامداد با او تسبیح می گفتند. پرندگان را نیز مسخر او نمودیم که همگی به سوی او می آمدند. و حکومتش را استوار کردیم، و حکمت به او بخشیدیم، و داوری عادلانه اش را آموختیم. آیا داستان شاکیان هنگامی که از محراب بالا رفتند به تو رسیده است؟! در آن هنگام که بر داود وارد شدند و او از دیدن آنان ترسید؛ گفتند: نترس، ما دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، اکنون در میان ما به درستی داوری کن و از حق دور مشو و ما را به راه راست هدایت کن! این برادر من است؛ او نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم! او اصرار می کند که: این یکی را هم به من واگذار؛ و در سخن بر من غلبه کرده است. داود گفت: مسلم است که او با درخواستش در افزودن میش تو به میشهای خود، بر تو ستم نموده، و بسیاری از شریکان بر یکدیگر ستم می کنند، مگر کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته انجام داده اند؛ که شمار آنان اندک است. داود دانست که ما او را امتحان کردیم، پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد. ما این کار را بر او بخشیدیم، و او نزد ما دارای مقامی والا و سرانجامی نیکوست. ای داود! ما تو را جانشینی در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داوری کن...» (ص/ 26-17)
تأویل این آیات در روایات مکتب خلفا
روایات مکتب خلفا در تأویل آیاتی که از داوری داود (ع) سخن می گوید، بسیارند، ما در زیر تنها به آوردن سه نمونه از آنها بسنده می کنیم:
1- روایت وهب بن منبه
طبری در تأویل آیات از قول وهب بن منبه آورده است:
هنگامی که بنی اسرائیل پیرامون داود (ع) گرد آمدند، خداوند زبور را بر او نازل کرد، و فن آهنگری را به وی آموخت، و آهن را برای او نرم ساخت، و کوهها و پرندگان را فرمان داد تا هرگاه تسبیح گوید با او همراهی نمایند،- از جمله آورده اند- خداوند به هیچ یک از آفریدگانش همانند صدای داود را نداده است، او هرگاه زبور می خواند- چنانکه آورده اند- وحوش به اندازه ای نزدیک او می شدند که گردن آنها را می گرفت، و آنها ساکت و آرام به صدای او گوش می سپردند، او بسیار جهادگر و عبادت پیشه بود، در میان بنی اسرائیل به حکومت برخاست، و نبی جانشینی بود که به فرمان خدا داوری می کرد، و از انبیای بسیار زحمتکش بود که زیاد گریه می کرد، سپس به فتنه آن زن مبتلا شد، او محراب ویژه ای داشت که خود تنها در آن به تلاوت زبور و نماز می پرداخت، و در پایین آن باغچه ای از مردی بنی اسرائیلی قرار داشت، و آن زن که داود مبتلای او شد نزد این مرد بود. او هنگامی که در آن روز به محراب خود وارد شد، گفت: امروز تا شب هیچکس نباید نزد من آید، و هیچ چیز نباید خلوتم را برهم زند، سپس داخل محراب شد، زبور را گشود و به تلاوت آن پرداخت. در محراب پنجره ای بود که باغچه مذکور از آن دیده می شد، در همان حال که داود زبور خود را تلاوت می کرد، کبوتری زرین رویاروی او در پنجره قرار گرفت، او سر برداشت و آن را دید و درشگفت شد، سپس به یاد گفته خویش افتاد که: "هیچ چیز نباید او را از عبادت باز دارد،" پس، سر خود را به زیر افکند و به زبور پرداخت، کبوتر که برای امتحان و آزمایش آمده بود، از پنجره برخاست و روبروی داود به زمین نشست. او به سویش گشود، کبوتر قدری عقب کشید، به دنبالش برخاست، کبوتر به سوی پنجره پر زد. برای گرفتنش به سوی پنجره رفت، کبوتر به سوی باغچه پر کشید. او با چشم تعقیبش کرد تا کجا می نشیند که آن زن را در حال شستوی خود دید – زنی که در زیبائی و جمال و اندام، خداوند به حال او داناتر است. می گویند آن زن وقتی داود را دید موهایش را گشود و بدن خود را با آن پوشانید- پس قلبش فرو ریخت و به سوی زبور و نشمینگاه خود بازگشت، و چنان شد که یاد آن زن از دلش جدا نمی شد. این فتنه بدانجایش کشاند که همسر زن را به جنگ فرستاد، و فرمانده لشگر را- به گمان اهل کتاب – فرمان داد او را به کام مرگ فرستد تا آنکه به خواسته اش رسید، او که نود و نه زن داشت آن زن را نیز پس از مرگ شوهرش خواستگاری و با وی ازدواج کرد. خداوند هم در موقعی که در محراب بود دو فرشته را در حال درگیری نزد وی فرستاد تا نمونه ای از کار او با همسایه اش را به وی بنماید، داود که آن را در محراب بر بالای خود ایستاد دید، ترسید و گفت: چه چیز شما را بر سر من کشانده؟ گفتند: نترس، ما برای درگیری و ایراد بدینجا نیامده ایم، "ما دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، " آمده ایم تا میان ما داوری کنی، بین ما به درستی داوری کن، و از حق دور مشو و ما را به راه راست هدایت کن." یعنی: ما را بر مسیر حق ببر، و بر غیر حق مبر، فرشته ای که از جانب «اوریا بن حنانیا» شوهر آن زن سخن می راند، گفت: "این برادر من است "یعنی: برادر دینی من است، " او نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم، به من می گوید: میش خود را در اختیار من بگذار" یعنی: مرا بر او مسلط کن، سپس در سخن بر من غلبه، و به من زور گفته، زیرا از من نیرومندتر است، او میش مرا در شمار میش های خودش آورده، و مرا دست خالی رها کرده است، داود خشمگین شد، و به متشاکی ساکت رو کرد و گفت: اگر آنچه می گوید راست باشد، بینی ات را با تیشه می کوبم، سپس به خود آمد و ساکت شد، دانست که مراد از این صحنه، نمایاندن کاری است که درباره همسر اوریا انجام داده است، پس، با گریه و انابه، به سجده افتاد و توبه کرد. او چهل روز را این چنین در حالی که روزه بود و چیزی نمی خورد و نمی آشامید در سجده گذرانید، تا سرشک دیده در زیر صورتش سبزه رویانید، و سجده بر گوشت چهره اش اثر گذاشت، خداوند او را بخشید و توبه اش را پذیرفت.
چنین می پندارند که او گفت: پروردگارا! جنایتی را در حق آن زن روا داشتم بخشیدی، خون آن کشته مظلوم چه می شود؟ - به گمان اهل کتاب – به او گفته شد: ای داود بدان که پروردگار تو در خون او ستم نکرده، ولی بزودی از او درباره تو سؤال می کند و خونبهایش را می پردازد، و از دوش تو برمی دارد. او هنگامیکه گرفتاریهایش برطرف شد، گناهش را در کف دست راست خود نمودار کرد، و هرگاه غذا به دهان می برد یا شربتی می نوشید، آن را می دید و گریه می کرد، و چون برای سخن گفتن با مردم برمی خاست، دست خود را باز می کرد و روبروی مردم می گرفت تا نمودار گناهش را ببینند.
2- روایت حسن بصری
طبری و سیوطی در تفسیر آیات از حسن بصری آورده اند که گفت: داود ایام زندگی را چهار بخش کرده بود: روزی را برای زنانش اختصاص داده بود، روزی را برای عبادت، روزی را برای داوری در بنی اسرائیل، و روزی را به خود بنی اسرائیل تا پندش دهند و پندشان دهد، او را بگریانند و او آنان را بگریاند، روز بنی اسرائیل که شد گفت: موعظه کنید، گفتند: آیا روزی بر انسان می گذرد که در آن گناه نکند؟ داود در خود چنان دید که او توان این را دارد، روز عبادتش که رسید، درها را به روی خود بست و دستور داد هیچ کس بر او وارد نشود، سپس به تورات پرداخت، در حال قرائت بود که کبوتری زرین، با رنگهای زیبا، پیش روی او قرار گرفت، خواست آن را بگیرد، پر زد و قدری دورتر، به مقداری که از دست یافتن به او نومید نگردد، به زمین نشست، او همچنان به دنبال کبوتر رفت تا دیدگانش از بالا بر زنی افتاد که خود را شستشو می داد، اندام و زیبائی اش او را به شگفت آورد، زن که سایه اش را دید، خود را با موهایش پوشانید، و این بر شگفتی و اعجاب وی افزود، او که پیش از این شوهرش را در سمت فرماندهی با برخی سپاهیانش به بیرون فرستاده بود، برای او نوشت به سوی مکان چنین و چنان حرکت نماید، مکانی که اگر به سوی آن می رفت بازگشتی نداشت، او دستور را انجام داد و کشته شد. وی نیز زن را خواستگاری و با او ازدواج کرد.
3- روایت یزید رقاشی از انس بن مالک
طبری و سیوطی در تفسیر آیات به سند خودشان از یزید رقاشی از انس بن مالک روایتی آورده اند که فشرده آن چنین است: یزید رقاشی می گوید، از انس بن مالک شنیدم که می گفت:
از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می فرمود: داود (ع) هنگامی که آن زن را دید بنی اسرائیل را به جنگ فرستاد، و به فرمانده سپاه سفارش کرد: هرگاه به دشمن رسیدید فلانی (اوریا) باید پیش روی تابوت شمشیر بزند، تابوت را در آن زمان برای پیروزی می بردند، و هرکه پیشاروی تابوت می رفت، بازنمی گشت تا کشته شود یا دشمن از او بگریزد، او کشته شد و داود با آن زن ازدواج کرد، و آن دو فرشته بر داود (ع) فرود آمدند، او به سجده افتاد و چهل روز در این حال بود تا از سرشک دیده اش سبز روئید، و زمین صورتش را خورد، او در سجده اش می گفت: پروردگار من! داود لغزشی کرد که از فاصله مشرق و مغرب دورتر است، خدای من! اگر به ناتوانی داود رحم نکنی و خطایش را نبخشی، گناه او سخن مردمان پس از وی می گردد، جبرئیل (ع) پس از چهل روز آمد و گفت: ای داود! خداوند بر تو بخشود، داود گفت: من میدانم که خدا عادل منحرف نمی شود، اگر فلانی (اوریا) روز قیامت بیاید و بگوید: ای پروردگار من! خون من به گردن داود است، چه کنم؟ جبرئیل گفت: من از پروردگارت در این باره سؤال نکرده ام، اگر بخواهی چنان کنم، گفت: آری، بپرس، جبرئیل (ع) بالا رفت و داود به سجده افتاد، مدتی گذشت که جبرئیل فرود آمد و گفت: ای داود! درباره آنچه مرا فرستادی از خدا سئوال کردم، فرمود: به داود بگو: خداوند شما دو نفر را در روز قیامت می آورد و به او می گوید: خونی را که به گردن داود داری بر من ببخش، می گوید: پروردگارا! آن را به تو بخشیدم، خداوند می فرماید: در عوض آن، هر چه می خواهی در بهشت برگزین، و هر چه میل داری از آن تو باشد...