فرضیه ها درباره دیوان حافظ «شاهکار هنری»

اولین فرضیه درباره دیوان حافظ این است که حافظ در دیوانش صرفا یک شاعر است به تمام معنی کلمه شعر و شاعر، یعنی یک هنرمند است، حافظ در دیوان خودش هیچ هدفی نداشته جز اینکه می خواسته است یک شاهکار هنری به وجود بیاورد. هنرمند وقتی که می خواهد یک شاهکار هنری به وجود بیاورد، تمام همتش این است که از چه موادی و برای چه هدفی که یک شاهکار بهتر می شود، به وجود آورد. او دیگر لازم نیست به آن ماده اعتقاد داشته باشد، «نگاه می کند» چه به درد کارش می خورد.
یک مجسمه ساز هدفش این است که یک مجسمه عالی بسازد، آنگاه دنبال سوژه می گردد. چه برای سوژه خوب است؟ و از چه ماده ای می شود ساخت؟ با گچ بهتر می شود ساخت یا با فلز و یا با سنگ؟ یک بهلولی هست در مدرسه سپهسالار، بهلول معروف. برای این نقاشها بهترین سوژه این جناب بهلول است، خیلی قیافه خوبی است که نقاشی اش را بخواهند بکشند یا مجسمه اش را بخواهند بریزند. حالا اگر کسی بیاید مجسمه بهلول را بریزد، این علامت ارادت فوق العاده ای است که به بهلول دارد؟ نه، هنرمند دنبال سوژه و موضوع می گردد که هنر خودش را به بهترین وجهی ظاهر کند.
شعر، خودش هنر است. ارسطو هم شعر را اول جزو منطق نشمرده بود، خطابه و شعر از «صناعات خمس» را جزو فنون یعنی جزو هنرها آورد، منتها بعد گفتند همه اینها جزو هنرهاست، هم علم است هم هنر، و لهذا اسم آن را «صناعات خمس» گذاشتند، اینها صنعت است و هنر. در اینکه حافظ فوق العاده هنرمند است و شاعر به تمام معنی کلمه، یعنی از نظر هنری به تمام معنی کلمه شاعر است، و یک هنرمند فوق العاده مقتدر است، احدی بحث ندارد. این فرضیه می گوید حافظ یک هنرمند است و دیوان شعر او را هم از نظر محتوا نباید جدی گرفت، هیچ جایش را، نه آنجایی که دم از می و معشوق و این حرفها می زند و نه آنجایی که دم از خدا و عرفان و سلوک می زند، هر دو برای حافظ سوژه هستند و بس، او شخصی بوده هنرمند، هنرمند عاشق هنرش است و دنبال سوژه می گردد، خصوصا که از قدیم گفته اند: «احسن الشعر اکذبه؛ بهترین شعر دروغ ترین آن هاست.» اصلا شعر با دروغ درست شده است.
آن شعری هم که قرآن کریم نهی می کند و پیغمبر فرمود: «لئن یملا بطن الرجل قیحا خیر من ان یملا شعرا؛ اگر اندرون انسان از چرک و کثافت پر شود بهتر است تا از شعر پر گردد.» همین شعری است که محتوایش تخیل محض باشد، بعد هم فرمود: «ان من الشعر حکمة؛ بعضی اشعار هم حکمت است.» (بحارالانوار/ ج 79 ص 290)
ولی اساس شعر تخیل است. در منطق هم شعر را به عنوان یک موضوع تخیل و یک امر تخیلی می شناسند، یعنی به نظم کار ندارند، که حالا خودش تعریف خاصی دارد. اگر اینجور باشد، از دیوان حافظ چیزی راجع به شخصیت حافظ نمی شود استنباط کرد.
حافظ خودش در لحن اشعارش طوری هست که این امکان را به افراد داده که به اشکال گوناگونی تفسیر شود. یک نوع تفسیر او به اصطلاح همین تفسیر مادی حافظ است، یعنی آن چیزهایی که در زبان حافظ آمده است از می و معشوق و شک و حیرت و دم غنیمت شمردن و امثال اینها -که به قول فرنگیها حافظ را یک شاعر اپیکوری معرفی می کند- به همین ظاهرش حمل کنیم و بگوییم مقصودش هم همین است. بسیاری حافظ را همین جور تفسیر می کنند ولی آنها هم به عمد و توجه یا نه، قسمتی از اشعار حافظ در این زمینه را به حساب می آورند، همان اشعار مادی به اصطلاح که مفهومی این گونه دارد، و قسمت دیگر را مسکوت می گذارند.
در واقع آن مقدار از مفاهیم ماده پرستی حافظ آورده می شود که خود این نویسندگان را بتواند توجیه کند، یعنی چیزهایی را که حاضرند به خودشان نسبت بدهند و نه بیشتر، و اما در حدودی که حتی خودشان هم ابا دارند که به خودشان چنین نسبت هایی بدهند، در آن اشعار حافظ سکوت می کنند. اگر حافظ را اینجور تفسیر کنیم، برای حافظ جز همان هنر شاعری چیزی باقی نمی ماند، بلکه یک انحطاط اخلاقی روحی در منتها درجه، منتها با هنر فوق العاده شعری. این یک گونه تفسیر.
البته اینجا ممکن است کسی بگوید که چه مانعی دارد؟ مگر ما قول داده ایم که حافظ اینجور نباشد؟ ما باید ببینیم حافظ در واقع چگونه بوده است. سخن ما هم همین است. این طرز فکر، یعنی طرز فکر اینچنین مادی برای یک شاعر و هنرمند، در جهان اسلام سابقه دارد و بوده اند شعرایی که شعر و ادب و هنرشان در همین زمینه ها بوده و بی پرده و مکشوف این مدعای خودشان را بیان کرده اند.
فرنگیها اینجور افراد را «اپیکوریست» می نامند، البته خودشان -یعنی تاریخ فلسفه نویس ها- می گویند روی یک نسبت غلطی است که به اپیکور می دهند، و الا خود اپیکور هم به این معنا لذت پرست نبوده است، ولی اصطلاحی شده.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 29-30 و 35-36

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/24864