مسأله دوگانگی روح و بدن از نظر اسلام

گاهی بعضی فکرها و اندیشه های غلط (البته خیلی وقت ها نه از روی سوء نیت بلکه به دلیل اشتباه، سوء استنباط، نه سوء نیت) رواج می یابد. یک معنای مذهبی، یک عقیده مذهبی، یک فکر مذهبی به صورت مذهبی رد می شود یعنی به شکلی بیان می کنند که آدم خیال می کند که آن گونه نادرست است و این گونه درست. ابتدا در اروپا این کار شد، بعد در مشرق زمین، در اثر موج افکار مادی یک عده آمدند گفتند: دوگانگی روح و بدن، اینکه انسان روحی دارد و بدنی، یک فکر اسلامی نیست. با این همه شیوع و رواجی که این فکر در دنیای اسلام پیدا کرده است گفتند که منشأ آن، فکرها و اندیشه هایی است که از خارج جهان اسلام وارد جهان اسلام شده است.
در خیلی کتاب ها نوشته اند که مسئله دوگانگی روح با بدن اصلش مال هندی هاست، بعد، از هندی ها به ملت های دیگر سرایت کرده است و از آن جمله یونانی ها و در متن اسلام هیچ سخنی از دوگانگی روح با بدن نیست ولی بعدها که فرهنگ اسلامی پیدا شد و اندیشه های غیراسلامی (یونانی و غیر یونانی) با اندیشه های اسلامی اختلاط پیدا کرد، این مسئله که روحی هست و بدنی، و انسان وقتی که می میرد روح از بدن او جدا می شود، کم کم در افکار مسلمین رخنه کرد و صورت یک عقیده به خودش گرفت، والا قرآن و اسلام فقط قائل به بدن است و می گوید هرچه هست همین بدن است، فکر و اندیشه هم زاییده همین بدن است، انسان هم که مرد دیگر چیزی از این شخصیتش باقی نیست، در قیامت بار دیگر همین زندگی تجدید می شود، نه اینکه انسان وقتی که می میرد روحش باقی است. انسان وقتی که مرد مثل هر ترکیب دیگر طبیعی و مادی تجزیه می شود و از بین می رود. اگر شما مثلا یک آب را به عناصر اولیه اش تجزیه کنید. بله، از نو باز ممکن است که شما همان عناصر اولیه را بیاورید در لابراتوار، بار دیگر همان آب را بسازید و الا وقتی که آب را تجزیه کردید دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. روی این مطلب، گفتند در قرآن هرجا کلمه روح آمده است مقصود روح به معنایی که الآن ما می گوییم نیست. مقصود از آیه «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی؛ و از تو درباره ی روح می پرسند، بگو روح از (عالم بالا و) فرمان خدای من است» (اسری/85) هم این نیست، مقصود چیز دیگر است.

دوگانگی روح و بدن:
مسئله دوگانگی روح و بدن از ضروریات دین اسلام است. اگر این اعتقاد منحصر می بود به آیه «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» ممکن بود بعضی بگویند مقصود از این روح، روح انسان نیست، آیات دیگری با زبان دیگری بدون آنکه کلمه روح آمده باشد مطلب را به شکلی بیان کرده است که جز با جدایی روح از بدن و دوگانگی روح و بدن قابل توجیه نیست. مثلا آن آیه که می فرماید: «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون* فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم ...؛ گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، زندگانند و مرزوق در نزد پروردگار؛ یعنی زنده اند و از عنایت پروردگار روزی می خورند. خوشحالند به فضل هایی که بعد از مردن از ناحیه خدا به آنها می رسد و در یک حالت انتظار بسر می برند که دوستانشان که هنوز به آنها نرسیده اند کی به آنها ملحق می شوند» (آل عمران/170-169). آیا از این صریح تر انسان می تواند چیزی پیدا کند؟
یا آیاتی به این مضمون و نزدیک به این مضمون هست: «ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتها جروا فیها» (نساء/97)، کسانی که ملائکه الهی آنها را توفی می کنند (توفی از ماده فوت نیست، از ماده وفا و استیفا است. یعنی تحویل کامل گرفتن) کسانی که ملائکه الهی می آیند آنها را به تمام و کمال تحویل می گیرند (که همان معنی مردن است). بعد که اینها را تحویل گرفتند و از این دنیا رفته اند، ملائکه با اینها سخن می گویند؛ می گویند: شما در دنیا در چه وضعی به سر می بردید؟ استنطاقشان می کنند، بازپرسی می کنند. اینها برای اینکه عذری برای خودشان بتراشند می گویند: ما مردم بیچاره ای بودیم؛ یعنی اگر می بینید ما عمل صالحی نداریم و کار بدی داریم علتش بیچارگی ما بود، دست ما به جایی نمی رسید، مستضعف بودیم و یک مردمانی بودیم که دستمان به خیر و حقیقت نمی رسید. می دانید که در کجاها زندگی می کردیم؟ آنجایی که ما زندگی می کردیم شرایط هیج مساعد نبود، «قالوا کنا مستضعفین فی الارض»، «قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها»؛ ملائکه می گویند این هم عذر شد که ما در محیطی زندگی می کردیم که شرایط مساعد نبود؟! آیا زمین خدا فراخ نبود و شما را بسته بودند به همان نقطه ای که بودید که در آنجا دستتان نمی رسید؟ زمین خدا فراخ بود، چرا هجرت نکردید به سرزمینی که شرایط مساعد باشد؟
و باز آیات دیگری در همین زمینه ها داریم، زیاد است. از جمله خود آیه برزخ که با کلمه برزخ آمده است: «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند» (مؤمنون/100) یا در آخر سوره قد افلح راجع به افرادی که قبض روحشان انجام می شود می فرماید که آن فرد در آن حال می گوید: «رب ارجعون* لعلی اعمل صالحا فیما ترکت» پروردگارا من را بازگردان. بعد از برده شدن می گوید بازگردان. اگر مردن «نیست شدن» باشد و بعد قیامت صرفا ترکیب جدید بخواهد باشد و در فاصله مرگ تا قیامت نیستی باشد پس چه معنی دارد که قرآن می گوید: همین قدر که قبض روح شدند «قال رب ارجعون. لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها»؛ «می گوید: پروردگارا من را بازگردان، باشد که اگر بازگردانی و حیات دنیایی دوباره ای به من بدهی، اگر من برگردم آنوقت اعمال صالحه ای که انجام ندادم انجام بدهم.» (مؤمنون/100-99). جمله «رب ارجعون» یعنی چه؟ اگر او از اینجا به جایی برده نشده باشد که معنی ندارد این جمله را بگوید. به علاوه اصلا صحبت کردن یعنی چه؟ می گوید بعد از مردن تقاضا می کند و جواب به او داده می شود.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون؛ همین طوری که می خوابید می میرید و همان گونه که بیدار می شوید زنده می شوید». بعد فرمود: «و انما تنتقلون من دار الی دار»؛ انتقال مردم از خانه ای به خانه ای، از عالمی به عالمی، از نشئه ای به نشئه ای است.
یکی از آن آیاتی که کمال صراحت را در این مسئله دارد، همین آیاتی است که در سوره قیامت آیه 26 آمده: «کلا اذا بلغت التراقی؛ نه، چنین نیست، آن گاه که جان به گلوگاه رسید» از آن موضوع، دیگر سخن مگو، بیا وارد موضوع دیگر باش. این بیچاره ای که دنیای نقد او را از خود بیخود کرده و غرق در غفلت و غرور نموده و آخرت و عاقبت کار خود را به کلی به فراموشی سپرده است و برای آینده ای که دارد اصلا فکر نمی کند که چه خبر هست، آن حالت او را در نظر بگیر: آنوقت که رسیده است به چنبرهای گردن. چه رسیده؟ پس معلوم می شود که یک چیزی هست که دارد تدریجا علایقش بریده می شود، ارتباط تدبیری اش (به اصطلاح) از قسمت هایی از بدن بریده شده است. وقتی ما می گوییم جان بیرون رفت، نه معنایش بیرون آمدن است مثل اینکه جسمی از جسم دیگر بیرون بیاید. وقتی که تدریجا رابطه تدبیری اش بریده می شود، آن همان بیرون آمدن اوست. و از همه بدن در آن واحد رابطه بریده نمی شود. مثلا اگر بدن به یک علت خاصی فلج بشود، یک نوع رابطه تدبیری بریده می شود نه اینکه روح از آنجا خارج شده بود و مثل جسمی که از جایی خارج بشود خارج شده است؛ این معنی ندارد. «و قیل من راق»؛ «در آن وقتی که کسانی که دور و بر (شخص محتضر) هستند، مأیوسانه می گویند: کیست که دیگر بتواند این را نجات و شفا بدهد؟» (قیامت/27).


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد10- صفحه 220-224

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/27187