ارتباط نبوت و ولایت

روش دین که مجموعه ای است از دستورات اعتقادی و عملی و برنامه ای است که زندگی انسان در این نشأه باید با آن تطبیق شود، از دو جهت مورد بررسی قرار می گیرد:
اول: از جهت این که این برنامه وسیع را که مجموعه دستورات اعتقادی و عملی است، از چه راهی باید به دست آورد؟ آیا جریان یک سلسله عادات و رسوم اجتماعی که خود به خود به واسطه تلاقی امواج حوادث اجتماعی، به وجود آمده و قهرا میان مردم، دایر و مستقر می شود -چنان که در حکومت های استبدادی و روش های قبایلی پیدا می گردد- این مهم را کفایت کرده و حیات انسانی را آمیخته با سعادت می نماید؟ یا باید روش حکومت مردم بر مردم –و به اصطلاح رژیم دموکراسی– پیش گرفته شده و خواسته اکثریت مردم تأمین گردیده و با مراعات مقتضیات زمانی و مکانی، تا آنجا که زور انسان رسیده و توانایی او کفایت می کند، از مزایای زندگی مادی، متمتع و بهره مند گردد؟ و یا این که بگوییم: نظر به این که انسان به حسب شعور فطری خویش، خودخواه آفریده شده و همه چیز را برای خود می خواهد، در نتیجه همه چیز و حتی افراد نوع خود را در راه مقاصد حیاتی و آرمان های شخصی خویش، استخدام کرده و برای تأمین خوشبختی خویش، از هیچ گونه بدبختی که برای دیگران فراهم سازد، فروگذار نمی کند و این که انسان طبعا اجتماعی بوده و به سوی هم نوعان خود می گراید، از روی ناچاری است؛ وی با مشاهده این که دیگران نیز مانند او هستند و نیرویی را که او دارد و حوایج و نیازمندی هایی که او را احاطه کرده اند، آنها نیز دارند، ناگزیر سر تسلیم فرود آورده و زندگی اجتماعی را پذیرفته و اشتراک مساعی را پیش انداخته و با فداکاری، به محرومیت هایی تن در می دهد تا بهره مندی هایی نصیبش شود و بالاخره از پاره ای از خواسته های خود صرف نظر کرده و بعضی از نتایج اعمال خود را به دیگران می دهد تا از نتایج اعمال دیگران بهره مند گردد، به عبارت روشن تر، او ناچار شده که استخدام شود تا استخدام کند و کار بدهد تا کار بگیرد.
روشن است که حس خودخواهی نام برده که اجتماع را از روی ناچاری پذیرفته، تا حدودی که می تواند و در هر موردی که قدرت دارد، گردش زندگی را به سوی خود برگردانیده و کارها را به نفع خود (گو این که به ضرر دیگران ختم شود) تمام خواهد کرد و در نتیجه، اختلافات افرادی و اختلافات زندگی، خواه و ناخواه پیش خواهد آمد.
تاریخ ملل و اقوام و قبایل و افراد نیرومند در گذشته و حاضر، این حقیقت را مانند آفتاب، روشن می سازد. این مسئله را نمی توان سطحی و سرسری نگریست، افراد انسان که برای کسب نیرو، جان می دهند، پس از موفقیت، در به کار بردن نیرو، اگرچه به ضرر دیگران تمام شود، مؤمنی ندارند و در اکثر اوقات، نیروهای انباشته به ضرر دیگران به کار می افتد و ملل و دولت هایی هم که در صراط مدنیت قدم می زنند، منافع خود را بر منافع دیگران ترجیح داده و در راه دستیابی به کوچک ترین نفع خود، از بزرگترین ضرر دیگران، باک ندارند و اگر احیانا ملتی در میان خود تا حدی رفع اختلاف نموده و با دیگران کاری نداشته باشد، روش زندگی خود را فقط در راه هدف زندگی مادی که جزئی از زندگی دامنه دار انسانی است، اصلاح و تعدیل نموده است.
از این جاست که قرآن کریم تشخیص می دهد که راه به دست آوردن قوانین و دستورات زندگی (دین به اصطلاح قرآن) تنها راه وحی آسمانی است و آن عبارت از حالت شعوری مخصوصی است که در افرادی به نام انبیاء پیدا می شود، وگرنه انسان در عین حال که بر حسب فطرت خدادادی، خوب و بد اعمال را می فهمد، نظر به این که شعور وی به سوی اختلاف دعوت می کند، دیگر به سوی رفع اختلاف که نقطه مقابل دعوت اولی است، دعوت نخواهد کرد، چنان که هیچ نیرویی از نیروهای فعاله عالم، خلاف مقتضای ذاتی خویش را اقتضا نمی کند.
پس مواد دستورات دینی را تنها از راه نبوت باید به دست آورد.
دوم: از جهت این که مواد دستورات دینی که موجب سعادت نامتناهی زندگی انسان می باشند، یک سلسله افکار اجتماعی از قبیل "باید" و نباید" هستند و طبعا ارزش آنها بسته به ارتباطی است که میان انسان و هدف سعادت وی (حفظ و ابقای وجود) برقرار می سازند.
مثلا مقرراتی که در دایره کار، بر کارگر و کارفرما حکومت می کند و در اثر آنها کارگر کار را انجام داده و به عنوان اجر و مزد، پولی را از کارفرما دریافت می دارد. مقررات نام برده را اعمال طرفین «کار کارگر و عکس العمل کارفرما» و اعمال طرفین را حس احتیاج و بالاخره هدف زندگی انسانی در کارگر و کارفرما، یعنی بقای وجود به وجود آورده است و اگر چنانچه هدف و آرمان های حقیقی زندگی نبود، هرگز در جهان از این افکار اجتماعی که در قالب امر و نهی و در شکل مقررات جلوه نموده اند، خبری نبود.
به هر گوشه و کنار قوانین و مقررات و آداب و رسوم زندگی که در جامعه انسانی دایر می باشد، نگاه کنیم، همین حقیقت، مشهود بوده و مورد عنایت است، حتی افکار فردی که انسان در مقاصد خود به کار می برد، همان حال را داشته و روی حقایقی استوار است، چنان که ممکن است انسان یک عمر زندگی کرده و از خوردن و آشامیدن و پوشیدن و سکنی و ازدواج برخوردار شده و در همه این مراحل، تنها لذایذی را که چشم و گوش و لمس و غیره بدان نایل می شوند، در نظر گرفته و از هدف آخری و حقیقی که همه این اعمال در راه او و همه این لذایذ، مقدمات تحصیل اوست، غفلت داشته باشد، ولی دستگاه آفرینش، از هدف خود غفلت نکرده و در زیر پرده، کار خود را انجام می دهد.
به همین ترتیب، احکام و نوامیس دینی -که یک دسته از آنها همان مقررات اجتماعی می باشد- در ظاهر، یک سلسله افکار اجتماعی می باشند، لیکن ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروی -و به عبارت ساده دینی، با نعمت های بهشتی و نقمت های دوزخی- منوط به واقعیت هایی است که به واسطه عمل به آن نوامیس و مقررات یا ترک آنها در انسان به وجود آمده و در پس پرده حس، ذخیره شده و پس از انتقال وی به نشأه آخرت و پاره شدن پرده غفلت و حجاب انیت برای انسان، ظاهر و مکشوف افتد.
البته بین احکام و نوامیس دینی که میان خدا و بنده است و بین مقررات کار در مثال سابق که در میان کارگر و کارفرما است، فرقی موجود است و آن این که حقیقتی که مقررات کار به آن تکیه زده، هدفی است به نفع کارگر و کارفرما، ولی حقیقت و واقعیتی که عمل به نوامیس دینی به آن تکیه زده و به لسان قرآن، تأویل دین است، فقط به نفع انسان به وجود می آید و خدای آفریدگار از آن بی نیاز می باشد.
پس در زیر لفافه زندگی اجتماعی انسانی که با رعایت نوامیس دینی به سر می برد، واقعیتی است زنده و حیاتی است معنوی که نعمت های اخروی و خوشبختی های همیشگی از آن سرچشمه گرفته و به عبارت دیگر، مظاهر وی می باشند، این حقیقت و واقعیت است که "ولایت" نامیده می شود.
از بیان گذشته، روشن شد که نبوت یک واقعیتی است که احکام دینی و نوامیس خدایی مربوط به زندگی را به دست آورده و به مردم می رساند، و ولایت واقعیتی است که در نتیجه عمل به فرآورده های نبوت و نوامیس خدایی در انسان به وجود می آید. به عبارت دیگر، نسبت میان نبوت و ولایت، نسبت ظاهر و باطن است و دین که متاع نبوت است، ظاهر ولایت و ولایت باطن نبوت می باشد.


منابع :

  1. سید محمد حسین طباطبایی- شیعه در اسلام- صفحه 153-158

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/27362