شکست ابتدایی مسلمین در نبرد حنین
فارسی 3857 نمایش |رسول خدا (ص) با دریافت خبر آمدن دشمن به سوى مکه، این شهر را به قصد رویارویى با دشمن ترک گفت تا آنکه سپاه اسلام به حنین رسید. در این مکان بود که طرفین به کسب خبر و ارزیابى نیروهاى یکدیگر پرداختند. مالک بن عوف سه تن از نیروهایش را فرستاد تا از سپاه اسلام خبر بیاورند.
واقدى گزارشى را که این سه تن داده اند این گونه نقل کرده است: مردانى سپید چهره را بر اسبانى ابلق دیدیم و به خدا سوگند چیزى باقى نمانده بود که از میان برویم، و به هر حال مثل اینکه ما با اهل زمین جنگ نداریم، بلکه با فرشتگان آسمانى باید جنگ کنیم! جاسوسان مالک که دلهایشان از ترس خالى شده بود، به او گفتند: «اگر دستور ما را اطاعت مى کنى، همراه قوم خودت برگرد که اگر مردم هم آنچه را ما دیده ایم ببینند همین حال را پیدا خواهند کرد.» مالک گفت: «واى بر شما که ترسوترین سپاهیانید.» سپس براى اینکه خبر ایشان شایع نشود و موجب بیم سپاه نگردد، آنان را پیش خود زندانى کرد.
مالک فرد شجاعترى را براى کسب خبر فرستاد و او نیز همان نظر را داد، اما او زیر بار نرفت و از اندیشه خود برنگشت. رسول خدا (ص) نیز به کسب اطلاعات از دشمن پرداخت به این منظور، فردى به نام ابى حدرد اسلمى را فراخواند و مأموریت این کار را بدو سپرد. واقدى در این باره مى نویسد: «او بیرون رفت و میان لشکر دشمن گشتى زد و خود را کنار مالک بن عوف رساند و دید که سالاران هوازن همگى پیش اویند و شنید که به یارانش مى گوید: محمد هیچ گاه با مردمى کار دیده جنگ نکرده است، و پیش از این همواره با گروهى کم اطلاع جنگیده و در نتیجه پیروز شده است؛ اکنون سحرگاه دامها و زنان و فرزندان خودتان را پشت سرتان قرار دهید و سپس صفهاى خود را مرتب کنید و حمله را شما آغاز کنید، غلاف شمشیرهایتان را بشکنید و سپس با بیست هزار شمشیر غلاف شکسته و همه با هم حمله کنید و بدانید که غلبه و پیروزى از کسى است که نخست حمله مى کند.»
از جایى که رسول خدا (ص) ناچار بود از دره حنین بگذرد، به یکى از دیدبانان دستور داد بر قله اى مستقر شده، دشمن را شب تا صبح زیر نظر بگیرد. او در بازگشت از مأموریت گزارش داد که خطرى متوجه عبور مسلمانان از حنین نیست.
پیامبر (ص) پرچم بزرگ لشکر را بست و به دست على (ع) داد و تمام کسانى که براى فتح مکه پرچمدار بخشى از لشکر اسلام بودند به دستور پیامبر با همان پرچم به سوى میدان "حنین" حرکت کردند. پیامبر مطلع شد که "صفوان ابن امیة" مقدار زیادى زره در اختیار دارد به نزد او فرستاد و یکصد زره به عنوان عاریت از او خواست، "صفوان" سؤال کرد «به راستى عاریه است یا غصب؟» پیامبر (ص) فرمود: «عاریه اى است که ما آن را تضمین مى کنیم و سالم بر مى گردانیم.» "صفوان" یکصد زره به عنوان عاریت به پیامبر (ص) داد، و خود شخصا با حضرت حرکت کرد.
"مالک بن عوف" که مرد پر جرئت و باشهامتى بود به قبیله خود دستور داد غلافهاى شمشیر را بشکنند و در شکافهاى کوه و دره هاى اطراف، و لا به لاى درختان، بر سر راه سپاه اسلام کمین کنند، و به هنگامى که در تاریکى اول صبح مسلمانان به آنجا رسیدند یکباره به آنان حمله ور شوند و لشکر را در هم بکوبند. او اضافه کرد: «محمد (ص) با مردان جنگى هنوز روبرو نشده است تا طعم شکست را بچشد!»
هنگامى که پیامبر نماز صبح را با یاران خواند فرمان داد به طرف سرزمین "حنین" سرازیر شدند، در این موقع بود که ناگهان لشکر "هوازن" از هر سو مسلمانان را زیر رگبار تیرهاى خود قرار دادند گروهى که در مقدمه لشکر قرار داشتند (و در میان آنها تازه مسلمانان مکه بودند) فرار کردند، و این امر سبب شد که باقیمانده لشکر به وحشت بیفتند و فرار کنند.
«إذ أعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیا و ضاقت علیکم الأرض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین؛ آن هنگام که کثرت جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى از شما مشکلى را رفع نکرد، و زمین با همه فراخى بر شما تنگ آمد، سپس پشت کنان گریختید.» (توبه/ 25) «إذ أعجبتکم کثرتکم» یعنى وقتى که به مسرت درآورد شما را آن کثرتى که در خود دیدید، و در نتیجه اعتمادتان به خدا قطع شد و به حول و قوه او تکیه نکردید، بلکه به حول و قوت خود اعتماد نمودید و خاطر جمع شدید که با این همه کثرت که در ما است در همان ساعت اول دشمن را هزیمت مى دهیم. و حال آنکه کثرت نفرات بیش از یک سبب ظاهرى نیست، و تازه سببیت آن هم به اذن خداست. آرى، مسبب الاسباب اوست.
به خاطر همین معنا بعد از جمله «إذ أعجبتکم کثرتکم» فرمود: «فلم تغن عنکم شیئا» یعنى شما کثرت نفرات را سببى مستقل از خدا گرفتید و این کثرت نفرات اعتماد به خدا را از یادتان برد، و شما به خود آن سبب اعتماد نمودید، آن گاه خداوند به شما فهماند که کثرت جمعیت سببى موهوم بیش نیست، و در وسع خود هیچ غنائى ندارد تا با غناى خود شما را بى نیاز از خدا بگرداند و همچنین هیچ اثر دیگرى از خود ندارد. «و ضاقت علیکم الأرض بما رحبت» "بما" در معناى "مع ما" است یعنى با اینکه فراخ بود. و این کنایه است از احاطه دشمن، و اینکه دشمن چنان شما را احاطه کرد که زمین با همه گشادیش آن چنان بر شما تنگ شد که دیگر مأمنى که در آنجا قرار گیرید و پناهى که در آنجا بیاسائید، و از شر دشمن خود را نگهدارید نمى یافتید، و در فرار کردنتان چنان فرار کردید که به هیچ چیز دیگر غیر از فرار توجه نداشتید.
بنابراین، آیه شریفه از جهت مضمون قریب المعنى است با آیه ی «إذ جاؤکم من فوقکم و من أسفل منکم و إذ زاغت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا؛ آن دم که از بالا و پائینتان سوى شما آمدند و چشمهایتان خیره گشت و جانها به گلوگاه رسید و به خدا گمانهاى گوناگون بردید.» (احزاب/ 10) که جنگ احزاب را یادآورى مى کند.
«ثم ولیتم مدبرین» یعنى دشمن را پشت سر خود قرار دادید. و این تعبیر کنایه از انهزام است، و این همان فرار از جنگ است که به خاطر اطمینان به کثرت نفرات و انقطاع از پروردگارشان بدان مبتلا شدند، با اینکه خداى تعالى فرموده بود: «یا أیها الذین آمنوا إذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الأدبار و من یولهم یومئذ دبره* فقد باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصیر؛ اى کسانى که ایمان آورده اید چون کافران را بسیار و انبوه بینید به ایشان پشت مکنید و هر که در چنین روزى به آنان پشت بگرداند به سوى غضبى از خدا برگشته و جایش در جهنم است مگر آنکه منظورش از پشت کردن غافلگیر ساختن دشمن و به کار بردن حیله هاى جنگى باشد.» (انفال/ 15- 16) و نیز فرموده بود: «و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا یولون الأدبار و کان عهد الله مسؤلا؛ قبلا با خدا عهد بسته بودند که پشت (به دشمن) نکنند و پیمان خدا بازخواست شدنى است.» (احزاب/ 15)
پس همه این معانى یعنى: 1- تنگ شدن زمین با همه فراخیش.
2- شکست خوردن و فرار کردنشان از جنگ با اینکه گناه کبیره است.
3- مستحق عقاب خداى تعالى شدن.
همه به خاطر اعتماد و اطمینانى بود که به اسباب ظاهرى سراب گونه داشتند، و دردى هم از ایشان دوا نکرد. بلکه خداى سبحان به سعه رحمتش و منت عظیمش بر آنان منت نهاد و یاریشان کرد و سکینت و آرامش در دلهایشان افکند و لشکریانى که آنان نمى دیدند به کمکشان فرستاد و کفار را عذاب داده به طور مجمل (نه به طور قطع) وعده مغفرتشان داد، تا نه فضیلت خوف از دلهایشان بیرون رود و نه صفت امید از دلهایشان زایل گردد بلکه وعده را طورى داد که اعتدال و حد وسط میان دو صفت خوف و رجاء حفظ شود، و آنها را به ترتیب صحیحى براى سعادت واقعى آماده و تربیتشان کند.
منـابـع
پژوهشکده تحقيقات اسلامي سپاه- ارزیابی سیاسی و نظامی جنگهای پیامبر
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 7 صفحه 340
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 9 صفحه 291
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها