علل گرایش به دین از منظر روانشناسی
فارسی 4667 نمایش |تبیین علل گرایش به دین از دیدگاه روان شناسی به طور عام و از دیدگاه «فروید» به طور خاص، بر تحلیل روان انسان استوار است. این نوع نگرش اختصاص به دین ندارد، بلکه به طور کلی همه گرایش ها و کوشش های آدمی بر اساس محتوای روان انسان که بخش گسترده ای از آن به گمان فروید، پوشیده و پنهان است، آشکار می گردد. از این دیدگاه، شناسایی روان آدمی به ویژه بخش پوشیده آن با شناسایی همه کشش ها و خواهش های او و در نتیجه پیش بینی رفتارهای او برابر است. آن که بتواند روان آدمی را بشناسد، می تواند رفتارهای وی را پیش بینی کند. پژوهش های مربوط به روان شناسی سبب نمایان شدن لایه های درونی و روان آدمی و مایه داوری های کم و بیش متفاوتی شده است که به پژوهش های دینی ارتباط مستقیم دارد. به عنوان نمونه می توان از نظریه «فرا فکنی» (projoction) یاد کرد. این نظر مورد توجه برخی از متفکران قرن نوزدهم قرار گرفت. مقصود از فرا فکنی این است که انسان چیزی را که خود پدید آورده است و به خاطر گذشت زمان یا عوامل دیگر فراموش کرده است که آن چیز ساخته خودش بوده است، آن را واقعیت بپندارد. گمانه ها یا تصورات یا ساخته های خود را به واقعیت نسبت دادن، فرا فکنی است.
برخی از متفکران قرن نوزدهم، اعتقاد به خدا و دین را فرا فکنی دانستند و گمان بردند که انسان این عقیده را به دلایلی پدید آورده است و آن گاه آن را واقعیت پنداشته است. به عنوان نمونه، به عقیده «مارکس»، انسان ها به خاطر مشکلات اقتصادی و اجتماعی دوره های تاریخی زمین داری یا فئودالی و سرمایه داری، در ذهن خویش عالمی را می سازند که در آن چنین مشکلاتی وجود نداشته باشد؛ جایی که بر خلاف دنیا، ستمکاری، محرومیت، پریشانی و مانند آن وجود نداشته باشد. آن ها با گذشت زمان و فراموش کردن این امر، آن را امری واقعی پنداشته اند. محتوای این عقیده این است که اولا، باورهای دینی گمانه های انسانی است که بدان ها لباس واقعیت پوشانیده است و ثانیا، این باورها محصول شکست ها و ناکامی های انسان است و گویی در مقابل هر شکست و محرومیتی، یک عقیده دینی که التیامی برای آن باشد، پدید آورده است و خود نیز فراموش کرده است که این باورها ساخته شرایط روحی و اقتصادی اوست. اگرچه اینک به درستی یا نادرستی این نظریات کاری نداریم و تنها به زمینه های گسترش دین پژوهی می پردازیم، ولی لازم به یادآوری است که اولا، این گونه گمان ها فاقد هرگونه دلیل عقلی، تجربی و تاریخی است و ثانیا، دلایلی بر خلاف آن وجود دارد و ثالثا، این گونه گمان ها اصولا فاقد جنبه اثبات پذیری اند و با توضیح کوتاهی می توان نقاب از رخ این گمان ها برداشت و بنابراین، می توان گفت:
به وسیله عقل و براهین عقلی، هیچ امر جزیی را از آن جهت که جزیی است، نمی توان اثبات کرد. بنابراین، بر اثبات چنین گمانه هایی نمی توان دلیل عقلی ارایه کرد. زیرا علاوه بر آن چه گفته شد، چگونه می توان با عقل کلی نگر ثابت کرد که عقیده های دینی، به ویژه از منظر تاریخی آن ها که عقل به مقدمات اثبات کننده آن احاطه ندارد، محصول فرا فکنی است؟ بر فرض هم که چیزی یا شاهدی گفته شود، عقلی و قطعی نخواهد بود. از این گذشته، بر فرض که چنین چیزی را بتوان پذیرفت، باید نه تنها درباره باورهای دینی بلکه درباره علل پیدایش نظریات علمی نیز همین گونه نظر داد، چه این که نظریات علمی نتیجه تجربه ها نیست، بلکه عامل پیدایش و نظم تجربه هاست. همچنین نظریه فرا فکنی را در باب باورهای دینی با تجربه نیز نمی توان اثبات کرد؛ زیرا اولا، تجربه جزیی یقین آور نیست و حداکثر اعتبار آن در تعمیم، به اندازه تمثیل منطقی است. ثانیا، تجربه کردن آن چه در تاریخ رخ داده و اینک از محیط آزمون پژوهش گر بیرون است و امری مادی نیست، ممکن نیست. از این گذشته، اثبات نقلی و تاریخی آن نیز ممکن نیست؛ زیرا اولا، چنین نقل هایی وجود ندارد و ثانیا، بر فرض که وجود داشته باشد، اعتبار ندارد؛ زیرا آن که چنین چیزی را گزارش می کند و باورهای دینی را نتیجه فرا فکنی می داند، یا خود تجربه کرده است و آن را گزارش می کند و یا تجربه دیگران را گزارش می کند، در هر دو صورت، گزارش او ارزش علمی ندارد؛ زیرا فرا فکنی امری روانی و مربوط به حوزه نهان آدمی است و کسی می تواند به درستی گزارش دهد که به این حوزه علم قطعی داشته باشد و همه جنبه های آن را بشناسد و یقین داشته باشد که غیر از همان جهتی که گفته شد، در پیدایش باورهای دینی تأثیر نداشته است. چنین کسی در تاریخ وجود ندارد و اگر کسی باشد که به همه زوایای درونی انسان آگاه باشد، (مانند پیامبران) چنین گزارشی نکرده است. در هر صورت چنین نظریاتی اثبات پذیر نیست، اگرچه برای تبیین تحولات تاریخی یک عقیده یا نظریه می توان مورد استفاده قرار گیرد؛ چیزی که اینک مورد نظر ماست.
به گمان «فروید» (fruid)، علت پیدایش باورهای دینی، عقده های جنسی است. او بر این گمان است که در محیط خانواده و نیز بیرون از آن، هر جنسی به جنس مخالف گرایش دارد، ولی آداب و رسوم اجتماعی اجازه ابراز چنین میلی را نمی دهد. وی دو عقده را میان انسان ها مشترک می داند: عقده «ادیپ» (odipe) یا مادر خواهی پسران و عقده «الکترا» یا پدرخواهی دختران. نتیجه قوانین و آداب اجتماعی، گشوده نشدن این عقده هاست. از این رو انسان ها که همه دچار این عقده ها هستند، عالم دیگری را تصور می کنند که در آن عالم کسی مزاحم کسی نباشد و روابط آزاد باشد و بالاخره این عقده ها گشوده شود. وی بر این گمان نیز هست که از سویی کودک، پدر خود را نیرومند می داند که می تواند بر او تکیه کند و او را شکست ناپذیر می انگارد و از دیگر سو، در حوادث اجتماعی می فهمد که چنین چیزی واقعیت ندارد، بلکه او نیز از چنان قدرتی برخوردار نیست و در مقابل مشکلات و گرفتاری ها، توانایی رها ساختن خود از آن ها را ندارد، چه رسد به این که تکیه گاه دیگر گرفتاران باشد. از این رو پدری را تصور می کند که از ناتوانی های پدر خود پیراسته باشد تا بتواند در سختی ها به او تکیه کند، این است که به پدر آسمانی عقیده مند می شود. در واقع عقیده به خدا نتیجه آرمان طلبی یا آرزواندیشی انسان است و در واقع فرا فکنی نیازهای درونی خود را به عنوان عقیده به خدا و دین می پذیرد. از آن جا که نیازهای روانی انسان متعدد است، باید به طور دقیق آن را مشخص نمود؛ از این رو، «فروید» دو انگیزه و نیاز روانی را ریشه دیگر نیازها معرفی می کند و آن را علت گرایش به دین می داند. آن دو نیاز یا انگیزه ای عبارت است از: 1- امنیت 2- شهوت.
انگیزه یکم: ترس
علت گرایش به دین، خواسته ها و آرزوهای انسان و یا آرزوهای محقق نشده انسان است. این آرزوها از نظر زمانی، طولانی ترین دوره زمانی را دارد و بنابراین، هم کهن ترین آرزوهاست و هم ماندنی ترین آن ها و از نظر توان مندی و تأثیرگذاری، نیرومندترین آرزوهاست. یکی از این آرزوها که اولین انگیزه گرایش به دین هم هست، آرزوی امنیت است. آرزوی امنیت انسان در دو بخش تحقیق پذیر است؛ یکی در امان بودن از خطرات و زیان هایی که از سوی هم نوعان بر یک دیگر وارد می شود، مانند جنگ، تجاوز و مانند آن؛ دیگری در امان بودن از زیان هایی که از سوی طبیعت رام نشده متوجه انسان می شود. خطرات انسان و زیان هایی که از سوی آن ها متوجه همدیگر است، از طریق وضع قوانین اجتماعی قابل پیشگیری است و بر فرض هم که قابل پیشگیری نباشد، چون در حوزه اختیار انسان قرار دارد، جلوگیری از آن را نیز باید از انسان انتظار داشت، نه دیگری؛ ولی خطرات طبیعی این گونه نیست و با وضع قوانین قابل پیشگیری نیست.
از سویی آرزوی دیرینه انسان این بوده که از خطرات عوامل طبیعی در امان باشد و از دیگر سو، از به دست آوردن چنین امنیتی ناتوان بوده است؛ بنابراین، همه موجودات و به طور کلی جهان طبیعت را آفریده و ساخته دست یک موجود توانا دانسته است تا بتواند با جلب توجه وی، از خطرات آن در امان باشد؛ از این رو به دین و عقاید دینی گرویده است. این اعتقاد و توسل به خدای جهان، یا سبب دست یابی وی به امنیت و آرامش خاطر می شود و یا نمی شود. اگر با اعتقاد به دین و خدا، خطرات تهدید کننده از میان رفت یا کاهش پیدا کرد، به آرزوی خود دست یافته است و اگر چنین نشد، دست کم می تواند با تکیه بر دیگر باورهای دینی مانند تسلیم، توکل و مانند آن به نوعی آرامش روحی دست یابد.در ادیان مختلف، نشانه هایی را که به نوعی این باور را تأیید کند، می توان یافت. مانند پدر آسمانی در مسیحیت، دعا به درگاه خدا، توسل به ابزاری برای جلب توجه خدا و در پایان، اندیشه هایی چون توکل، تسلیم، رضا، امید، پاداش و مانند آن.در واقع این تقریر از گفته «فروید»، همان نظریه ترس است که در دوره معاصر، «برتراند راسل» آن را بازسازی کرده است. به گفته وی، ترس از پدیده های طبیعی و نیز ترس از هم نوعان سبب شده است تا برای رفع نگرانی و اضطراب خود به چاره جویی بپردازد و انیشه های دینی را بسازد. با اعتقاد به قضا و قدر و مانند آن، ناملایمات زندگی را بر خود هموار می کند. با این باور که سختی هایی که در این جهان بر او وارد می شود، در جهانی دیگر پاداش دارد، یا با این اعتماد که سختی های این جهان خواست خداست، تحمل آن را آسان تر می کند.
انگیزه دوم: شهوت
علت گرایش به دین شهوت یا عقده های شهوانی است. مشهورترین تقریر وی از این انگیزه دخالت مستقیم و تمام عیار شهوت در پیدایش و گرایش به دین است، وی تقریر دیگری هم دارد که به عقده های شهوانی شهرت یافته است. مهم ترین فرضیه وی درباره پیدایش دین و گرایش به آن همان شهوت است. به گمان وی ریشه همه غرایز انسان، میل جنسی اوست؛ به گونه ای که اگر این میل وجود نداشته باشد، انسان هیچ غریزه دیگری نخواهد داشت، بلکه این میل، تنها غریزه انسان است و دیگر غریزه ها یکی از جنبه های همین میل است و در واقع همین کشش است که به صورت غریزه های دیگر بروز می کند. از سویی طبیعی ترین اقتضای این غریزه این است که در هر شرایطی ارضاء شود و از دیگر سو، زمینه ارضای آن به ویژه به صورت بی حد و مرز وجود ندارد؛ زیرا آداب و رسوم و نیز مقررات اجتماعی نه تنها به ارضای بی قید و شرط آن اجازه نمی دهد، بلکه پیوسته به محدود ساختن آن می پردازد. محدود شدن این غریزه به وسیله آداب و مقررات اجتماعی، سبب سرخوردگی و در پایان، سبب پیدایش عقده شدید می گردد و چون راهی برای گشودن آن وجود ندارد، به تدریج از بخش خودآگاه روان به بخش ناخودآگاه آن منتقل می شود و خواسته های انسان را شکل می دهد و مایه پیدایش افکار و رفتارهای معینی می گردد و در عین حال، خود انسان نیز که تحت تأثیر بخش ناخودآگاه روان خویش قرار دارد نیز از آن آگاه نیست.
این غریزه سرکوب شده که در بخش ناخودآگاه روان ثبات یافته است، از طریق شعر، هنر و دین بروز می کند. تمایل انسان به شعر، هنر و دین نتیجه میل جنسی سرکوب شده اوست که همچون ملکات ثابت اخلاقی بلکه قوی تر و راسخ تر از آن ها در بخش ناخودآگاه روان استقرار یافته است. تمایل به گونه های مختلف هنر و نیز دل بستگی به دین، ظهور تمایلات جنسی به شکل های محترمانه و عامه پسند آن است. در واقع انسان آن چه را که به خاطر مقررات اجتماعی از آشکار ساختن آن ناتوان بود، به شکل هایی که با مقررات اجتماعی ناسازگار نباشد و مورد علاقه عموم باشد، آشکار می سازد. هنر و دین، همان بروز شهوت جنسی به شکل محترمانه آن است و از آن جا که همه انسان ها از این عقده های جنسی سهمی دارند، همه به هنر و دین علاقه دارند. شاعران، هنرمندان و پیامبران کسانی هستند که از شهوات سرکوب شده، سهم بیشتری دارند، چون آنان به رعایت مقررات و آداب اجتماعی، پایبندی بیشتری داشته اند و به سرکوبی بیشتر غرایزشان اقدام کرده اند. هرکه به کنترل و سرکوبی شهوت به طور دقیق تر و عمیق تر پرداخته باشد، میل و کشش او به هنر و دین بیشتر است و اگر کاملا به سرکوب آن پرداخته باشد، شاعر، هنرمند و پیامبر خواهد بود. با توجه به آن چه گفته شد، اگر زمانی آداب و مقررات اجتماعی که غرایز جنسی را محدود می کند، از میان برداشته شود، نه علاقه ای به شعر و هنر و دین وجود خواهد داشت و نه شاعر و هنرمند و پیامبری پدید خواهد آمد؛ چون عامل پیدایش همه این ها غریزه های سرکوب شده و عقده هایی است که در جوامع فاقد آزادی جنسی شکل گرفته است.
استاد مطهری در کتاب فطرت در نقد نظریات روانشناسان غربی می فرماید: در نظریه ای که عامل جهل یا عامل ترس را سبب پیدایش دین دانسته اند آنها در واقع به عامل اجتماعی توجه نکرده اند و توجهشان به عامل فردی بوده و به عبارت دیگر توجیه روانشناسانه کرده اند نه توجیه جامعه شناسانه. آنها گفتند انسان یا به علت جهلش و یا به علت ترسش، به همان علل، گرایش به دین پیدا کرده است. روی حساب اینها می تواند در دوره ای که اینها اسم آن را دوره اشتراک اولیه گذاشته اند نیز دین وجود داشته باشد، یعنی در آن دوره ای که به قول اینها مسئله طبقات و مالکیت وجود نداشته باز هم دین می تواند وجود داشته باشد، چون منشأش یک جنبه شخصی و فردی و روانشناسی است. در مورد منطق کسانی است که دین را صرفا معلول جهل افراد می دانستند و جنبه روانشناسانه به قضیه می دادند باید گفت، اگر اینجور است باید همین قدر که مردم عالم شدند دین خود به خود منتفی شود. هر معتقدی غیر دین در گذشته که مولود جهالت مردم بوده است، صرف اینکه علم آمده درست همان طور که با آمدن چراغ، ظلمت از بین می رود خود به خود از بین رفته است.
مطابق این نظریه باید کاملا به موازات پیشرفت علم، دین منتفی بشود، یعنی در میان طبقات علما نباید دینداری وجود داشته باشد، در صورتی که گویا خود راسل است که می گوید ما می بینیم که در میان طبقه جاهل، هم بی دین هست و هم دین دار، در طبقه علما نیز هم دیندار داریم و هم بی دین، و بلکه شاید آن عالم ترین عالم ها در هر زمانی حتی در زمان ما می بینیم او خودش دین دارد. روی منطق اینها اصلا محال است که اینشتین یک آدم معتقد به دین و مذهب باشد، یا ماکس پلانک یا ویلیام جیمز یا برکسون یا داروین و امثال اینها که دانشمندان درجه یک به شمار می روند. در کتاب داروینیسم (بهزاد) می نویسد که علیرغم تکفیرهای شدیدی که کلیسا از او کرد تا آخر عمر به خدای یگانه مؤمن و معتقد باقی ماند. همین داروینیزمی که اینقدر ابزار دست مارکسیست ها قرار گرفته. علم داروین پایه گذار این مکتب را لا مذهب نکرد. در جای دیگر مطرح شده که داروین در وقت مردن، کتاب مقدس را روی سینه اش چسبانده بود و رها نمی کرد. این امر با این منطق ها جور در نمی آید.
منـابـع
مرتضی مطهری- فطرت صفحه 203-204 و صفحه 211-210
مصطفي ملكيان- جزوه خواستگاه دين
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها