ماجرای نزول نخستین وحی بر رسول اکرم
فارسی 5021 نمایش |در الدرالمنثور است که عبدالرزاق، احمد، عبد ابن حمید، بخاری، مسلم، ابن جریر، ابن انباری (در کتاب مصاحف) ابن مردویه و بیهقی، از طریق ابن شهاب از عروة بن زبیر از عایشه ام المؤمنین روایت کرده اند که گفت: اولین روزنه ای که از وحی به روی رسول خدا (ص) باز شد، این بود که در عالم رؤیا در خواب چیزهایی می دید که چون صبح روشن در خارج واقع می شد.
سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهایی در دلش انداخته شد، و (غالبا) تک و تنها در غار حرا (18 کیلومتری مکه) به سر می برد، و در هر سال برای اینکه مدتی در آنجا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده می ساخت و آب و طعام تهیه می کرد، و آن مدت را یکسره به عبادت می پرداخت و به خانه نمی رفت، سال بعد نیز چنین می کرد، و باز برای آن مدت توقف در حرا خود را آماده می ساخت، تا آنکه شبی که در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او نازل کرد، و بدو گفت: "اقرا" رسول خدا (ص) پاسخ داد: «من خواندن بلد نیستم.»
رسول خدا (ص) فرمود: «آن فرشته مرا گرفت و فشاری بر من وارد آورد، به طوری که تاب و توانم از دست رفت آن گاه رهایم کرد، و دوباره گفت: "اقرا" گفتم من خواندن بلد نیستم، باز مرا گرفت و فشار داد، به طوری که طاقتم از دست رفت، این بار هم مرا رها کرد و گفت: "اقرأ" گفتم خواندن نمی دانم، بار سوم مرا گرفت، و همان فشار را وارد آورد، به طوری که توانم از دست رفت، این بار نیز مرا رها کرد و گفت: «اقرأ باسم ربک الذی خلق* خلق الإنسان من علق* اقرأ و ربک الأکرم* الذی علم بالقلم؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید. انسان را از خون بسته ای آفرید. بخوان که پروردگارت از همه کریم تر است، همان که به وسیله قلم آموخت.» (علق/ 1- 4)»
پس رسول خدا (ص) این سوره را گرفت، و به طرف مکه برگشت، در حالی که قلبش به شدت می تپید، تا به خانه خدیجه دختر خویلد رسید، گفت: «مرا بپیچید، مرا بپیچید.» اهل خانه او را در روپوشی پیچیدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش آرام گرفت، آن گاه به خدیجه رو کرد و داستان را برای او باز گفت، و در آخر گفت «بر جان خود می ترسم.» خدیجه گفت: «ابدا چیزی نیست، خدا هرگز تو را خوار نمی کند، برای اینکه تو شخصی نیکوکاری، و صله رحم می کنی و زحمت دیگران را تحمل می نمایی و برهنگان را می پوشانی، تو میهمان نواز و یاور مبتلایانی.»
آن گاه خدیجه آن جناب را نزد پسرعمش ورقة بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی که در جاهلیت از بت پرستی به کیش نصرانیت درآمده بود آورد، و ابن ورقه زبان عبرانی را می دانست و انجیل را به طور کامل به عبرانی می نوشت، مردی سالخورده و نابینا بود خدیجه گفت: «ای پسر عم کمی به سخنان پسر برادرت گوش کن.» ورقه گفت: «ای برادرزاده چه می بینی؟» رسول خدا (ص) آنچه دیده بود به او خبر داد، ورقه گفت: «این همان ناموسی است که خدا بر موسایش نازل می کرد، و ای کاش من در آن درخت شاخه ای بودم، و ای کاش زنده می ماندم تا آن روزی که قوم تو از مکه بیرونت می کنند.»
رسول خدا (ص) پرسید «بیرون کنندگان من قوم من خواهند بود؟» گفت «بله، هیچ پیامبری نیاورده مثل آنچه تو آورده ای، مگر آنکه مورد حمله و دشمنی قومش قرار گرفته، و من اگر آن روز تو را دریابم یاریت خواهم کرد، یاری صمیمانه.» لیکن چیزی نگذشت که ورقه از دنیا رفت و مدتی وحی تعطیل شد.
ابن شهاب می گوید: ابوسلمة بن عبد الرحمن برایم حدیث کرد که جابر بن عبدالله انصاری روزی از مسأله وحی سخن می گفت، در ضمن سخن، گفت «رسول خدا (ص) فرمود در حینی که داشتم قدم می زدم ناگهان صوتی از طرف آسمان شنیدم، سر بلند کردم ناگهان همان کسی را دیدم که در غار حرا او را دیده بودم، دیدم که بین آسمان و زمین بر کرسی نشسته من از دیدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم، و گفتم مرا بپیچید مرا بپیچید، در همین حال این آیه نازل شد که: «یا أیها المدثر قم فأنذر و ربک فکبر و ثیابک فطهر و الرجز فاهجر؛ اى كشيده رداى شب بر سر. برخيز و بترسان. و پروردگار خود را بزرگ دار. و لباس خويشتن را پاك كن. و از پليدى دور شو.» (مدثر/ 1- 5) از آن به بعد وحی خدا پی در پی رسید.»
نیز در همان کتاب است که ابن ابی شیبه و ابن جریر و ابونعیم (در کتاب دلائل)، از عبدالله بن شداد روایت کرده اند که گفت: جبرئیل بر محمد (ص) نازل شد و گفت: «ای محمد بخوان.» پاسخ داد «من خواندن نمی دانم.» او را در آغوش خود کشید، سپس گفت: «ای محمد بخوان.»
پاسخ داد «سواد ندارم.»
گفت: «اقرأ باسم ربک الذی خلق... ما لم یعلم» (علق/ 1- 5)
پس رسول خدا (ص) نزد خدیجه آمد و گفت: «ای خدیجه به گمانم چیزی به من شده.» خدیجه گفت «حاشا، به شما چیزی نشده، به خدا قسم پروردگار تو به تو آسیبی نمی رساند، چون تا کنون حتی یک عمل زشت نکرده ای.»
خدیجه این را گفت و برخاسته نزد ورقه رفت و جریان را به او گفت. ورقه گفت «اگر مطلب همین طور باشد که او گفته (به تو مژده می دهم که) شوهرت پیغمبری از پیامبران است، و به زودی از امتش صدمه های بسیار خواهد دید، و اگر من نبوتش را درک کنم حتما به او ایمان می آورم.»
راوی می گوید: بعد از این جریان مدتی جبرئیل نازل نشد خدیجه گفت: «به نظرم پروردگارت بر تو خشم کرده.» آن گاه خدای تعالی این سوره را نازل کرد: «و الضحی و اللیل إذا سجی ما ودعک ربک و ما قلی؛ سوگند به روشنايى روز. سوگند به شب چون آرام گيرد. [كه] پروردگارت تو را وانگذاشته و دشمن نداشته است.» (ضحی/ 1- 3)
علامه طباطبایی ره: «در این باب روایتی آمده که سوره ای که جبرئیل بر آن جناب نازل کرد سوره حمد بود. ولی این داستان که در روایات آمده خالی از اشکال و بلکه اشکالها نیست، برای اینکه اولا به رسول خدا (ص) نسبت شک در نبوت خود داده و گفته که: آن جناب احتمال داده آن صدا و آن شخصی که بین زمین و آسمان دیده و آن سوره ای که به او نازل شده همه از القائات شیطانی باشد، و ثانیا به وی نسبت داده که اضطراب درونیش زایل نشد، تا وقتی که یک مرد نصرانی (ورقة بن نوفل) که خود را به رهبانیت زده بود به نبوتش شهادت داد، آن وقت اضطرابش زایل شد، با اینکه خدای تعالی درباره آن جناب فرموده: «قل إنی علی بینة من ربی؛ بگو من از جانب پروردگارم دليل آشكارى [همراه] دارم.» (انعام/ 57) و چگونه ممکن است چنین کسی از سخنان یک نصرانی تحت تاثیر قرار گیرد، و برای آرامش خاطرش محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجت روشنی بوده؟ و مگر خدای تعالی درباره آن جناب نفرموده: «قل هذه سبیلی أدعوا إلی الله علی بصیرة أنا و من اتبعنی؛ بگو: این راه من است. من و پیروانم از روی بصیرت [مردم را] به سوی خدا دعوت می کنیم.» (یوسف/ 108) و آیا اعتماد کردن به قول ورقه بصیرت است، و بصیرت پیروانش هم همین است که ایمان آورده اند به کسی که به گفتاری بی دلیل ایمان آورده و اعتماد کرده؟
آیا وضع سایر انبیاء هم بدین منوال بوده، و آنجا که خدای تعالی می فرماید: «إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و النبیین من بعده؛ همانا ما به تو وحی کردیم، چنان که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم.» (نساء/ 163) امت این انبیا هم اعتمادشان به نبوت پیغمبرشان برای این بوده که مثلا پیرمردی همانند ورقه گفته است که نوح پیغمبر است، و یا هود و صالح پیغمبرند؟ قطعا پایه تشخیص نبوت یک پیغمبر اینقدر سست نیست. بلکه حق این است که: نبوت و رسالت ملازم با یقین و ایمان صد در صد شخص پیغمبر و رسول است، او قبل از هر کس دیگر یقین به نبوت خود از جانب خدای تعالی دارد، و باید هم چنین باشد، روایات وارده از ائمه اهل بیت (ع) هم همین را می گوید.»
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 555
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها