مفهوم جامعه دینى
فارسی 3235 نمایش |جامعه دینى به چه معناست؟
اصطلاح «جامعه دینى» در نگاه اول روشن تر از آن به نظر مى رسد که نیازى به تعریف داشته باشد، اما در واقع این چنین نیست. سؤال از ماهیت جامعه دینى در گام نخست به دو سؤال دیگر تجزیه مى شود: اولا جامعه چیست؟ و ثانیا دینى بودن آن به چه معناست؟ پاسخ پرسش اول به عهده علم جامعه شناسى است.
در واقع درک ما از جامعه دینى بر این مدار مى چرخد که دینى بودن را چگونه معنا کنیم؟ آیا هر جماعت دیندارى را مى توان یک جامعه دینى نامید یا اینکه جامعه دینى ویژگی هایى دارد که در هر جماعت دیندار یافت نمى شود؟ به عبارت دیگر آیا وجود جماعتى از دینداران براى تحقق یک جامعه دینى کافى است یا اینکه براى تحقق جامعه دینى به چیزى بیش از یک جمع دیندار نیاز داریم؟
به همان اندازه که جامعه شناسان میان دو مفهوم «جمع» و «جامعه» تفاوت مى گذارند میان دو مفهوم «جمع دیندار» و «جامعه دینى» نیز تفاوت وجود دارد. جامعه انسانى، جمع عددى ساده اى از انسان ها نیست؛ بلکه آن جمع انسانى است که در محیط مشترک داراى روابط متقابل اجتماعى با یکدیگر هستند. «روابط متقابل اجتماعى» یک پایه استوار و اصلى براى تحقق جامعه است که بدون آن جامعه انسانى شکل نخواهد گرفت. به دیگر سخن، جامعه انسانى ترکیبى است از انسان ها و روابط متقابل میان آنها، «انسان» و «رابطه متقابل اجتماعى» دو عنصر اصلى براى تشکیل جامعه انسانى هستند. روابط اجتماعى برآمده از کردارهاى اجتماعى افراد است و کردار اجتماعى، آن عمل ارادى و مختارانه اى است که انسان براى رسیدن به هدف مشخصى در قبال دیگر انسان ها انجام مى دهد. از ترکیب کردارهاى متقابل اجتماعى، شبکه گسترده و پیچیده روابط اجتماعى به وجود مى آید؛ شبکه روابط اجتماعى جزء مقوم جامعه انسانى است. بر این اساس، صرف وجود یک جماعت دیندار خود به خود به معناى تشکیل یک جامعه دینى نیست؛ زیرا با صرف تجمع افراد انسان، جامعه انسانى به وجود نمى آید؛ بلکه هر گاه میان افراد یک جمع انسانى شبکه اى از روابط اجتماعى پایدار شکل گرفت، آن گاه جامعه انسانى تشکیل خواهد شد.
جامعه دینى نیز یک جامعه انسانى است و تمام اجزا و عناصر جامعه انسانى را داراست، منتهى صفت یا خصوصیتى آن را از دیگر جامعه هاى انسانى متمایز کرده است. این صفت یا خصوصیت همان دینى بودن آن است. این ویژگى «دینى بودن» جامعه، بیش از آنکه به عنصر «انسانها» مربوط باشد به عنصر «روابط اجتماعى» مربوط است. به عبارت دیگر، اگر جامعه را به معناى دقیق علمى و اصطلاحى آن در نظر بگیریم، آنچه تعیین کننده دینى بودن یا نبودن یک جامعه است، محتواى روابط اجتماعى آن است نه خصوصیات فردى انسانهاى عضو آن؛ اما اگر جامعه را بر خلاف تعریف علمى آن صرفا حاصل جمع عددى انسانها بدانیم، دینى بودن یا نبودن آن وابسته به دیندار بودن یا نبودن افراد آن است. جامعه انسانى را به اعتبارات گوناگون مورد تقسیم قرارداده اند مانند تقسیم جامعه به سنتى و صنعتى، یا جامعه بسته و جامعه باز و یا تقسیمهاى دیگرى از این دست. در تمام این تقسیم بندیها، هم ملاک و معیارهاى تقسیم مشخص است و هم شاخص هاى مناسبى براى شناسایى و تشخیص آنها از یکدیگر وجود دارد. بر همین قیاس مى توان جامعه هاى انسانى را به دو نوع جامعه دینى و جامعه غیر دینى (لائیک) نیز تقسیم کرد. آنچه در این میان اهمیت بسیار دارد این است که چه معیار و ملاکى براى این تقسیم وجود دارد و بر چه اساسى مى توان جامعه اى را دینى دانست و جامعه دیگرى را غیر دینى؟
بنابر این جامعه دینى یعنى چه و ملاک دینى بودن جامعه چیست؟
یک پاسخ رایج ولى بسیار سطحى به این پرسش آن است که: «جامعه دینى جامعه اى است که افراد آن دیندار باشند.» این تعریف از دقت علمى تهى است و از تعیین چارچوب مفهومى جامعه دینى ناتوان. وجود افراد دیندار شرط لازم براى تحقق جامعه دینى است ولى کافى نیست؛ ممکن است تمام افراد جامعه اى دیندار باشند اما روابط و نهادهاى اجتماعى آن دینى نباشد، چنین جامعه اى را در مقیاس جامعه شناختى نمى توان جامعه اى دینى دانست. بر اساس چنین تعریفى از جامعه دینى براى اینکه تشخیص دهیم جامعه اى دینى هست یا نیست، باید ببینیم افراد آن دیندار هستند یا نه؟ حال، چه شاخصى براى سنجش دیانت افراد یک جامعه وجود دارد و چگونه مى توان در مقیاس اجتماعى به مؤمن بودن یا نبودن افراد پى برد؟ شاخص هاى حسى و ظاهرى فقط ظواهر حال افراد را نشان مى دهند و براى سنجش امور معنوى و درونى به حد کافى واقع نمائى ندارند؛ در حالى که دین قویا با جهان معنا و درون انسان پیوند دارد. اگر براى تشخیص دینى بودن جامعه اى که بر طبق تعریف یاد شده همان دیندار بودن افراد است، به شاخص هاى حسى و ظاهرى اکتفا کنیم، باید بر اساس مشخصات اسمى و رسمى و یا آداب و عادات مذهبى متعارف، به دینى بودن یا نبودن آن جامعه حکم کنیم و پیداست که چنین داوریى چقدر ظاهر بینانه خواهد بود. اما اگر به شاخص هاى ظاهرى اکتفا نکنیم و دیندار بودن افراد را نه در مشخصات ظاهرى و آداب رسمى، بلکه در اعماق درون آنها بسنجیم، باید به روانکارى عمیق تک تک افراد جامعه بپردازیم که این کار مقدور نیست و در این مورد نمونه گیرى نیز بى فایده است زیرا تجربه هاى باطنى افراد قابل تعمیم نیستند و هر تجربه اى منحصر به فرد صاحب تجربه است.
در تعریف دیگرى از جامعه دینى، آمده است: جامعه دینى جامعه اى است که در آن «داورى با دین باشد و افراد خودشان را همیشه با دین موزون کنند.» و به دنبال آن افزوده شده است: «جامعه دینى جامعه اى است که در آن چیزهایى مى گذرد که منافات قطعى با فهم قطعى از دین قطعى ندارد، نه اینکه همه چیزش را از دین اخذ و اقتباس کرده است.» این برداشت از جامعه دینى به کلى نادرست نیست اما از دو جهت به شدت عیبناک است: نخست آنکه مفاهیم به کار رفته در این تعریف از چنان وضوحى که لازمه یک تعریف علمى است برخوردار نیستند. عباراتى از قبیل «داورى با دین باشد» یا «افراد خودشان را همیشه با دین موزون کنند» بسیار کلى و تا اندازه اى هم مبهم هستند. داورى دین تا کجاست و چه امورى از زندگى بشر را در بر مى گیرد؟ افراد باید کجاى خود را با دین موزون کنند، طبیعت خود را، عقاید خود را، یا نظام زندگى اجتماعى خود را؟ اینکه در تعریف آمده است «جامعه دینى جامعه اى است که در آن چیزهایى مى گذرد که منافات قطعى با فهم قطعى از دین قطعى ندارد»، مراد از آن «چیزها» چیست و چه امورى از امور جامعه را و در چه سطحى در بر مى گیرد؟ اگر در جامعه اى عملى صورت گرفت که منافات قطعى با دین داشت، مانند یک گناه شخصى، آیا آن جامعه دیگر نمى تواند جامعه اى دینى باشد؟! در این صورت هیچ جامعه دینى وجود نخواهد داشت زیرا در هر جامعه اى همواره امور خرد و کلانى مى گذرد که به طور قطع با دین منافات دارد. افزون بر آنچه گفته شد، وجود تعبیرهایى مانند «منافات قطعى»، «فهم قطعى»، «دین قطعى»، ابهام و آشفتگى تعریف یاد شده را دو چندان مى کند.
دوم آنکه، در این تعریف، براى دین در عرصه زندگى اجتماعى انسان، نقش بسیار انفعالى در نظر گرفته شده است. بر اساس این تعریف، دین نقش فعالى در هدایت کردارهاى جمعى و جهت دهى شبکه روابط اجتماعى ندارد؛ بلکه فقط داور بى اقتدارى است که اگر افراد کردارهاى خود را بر او عرضه مى کنند، او هم خطا یا صواب بود نشان را اعلام مى دارد. دخالت دین در حد توصیه و اندرز است و همچون نصیحت گوى با وقارى به فقیر اندرز مى دهد که صبر و قناعت پیشه کند و به غنى توصیه مى کند که خست نورزد و از مالش انفاق کند؛ به ستمگر هشدار مى دهد که عاقبت ظلم جهنم و عذاب آخرت است؛ مظلوم را توصیه مى کند که ستم را بر خود نپذیرد و.... حضور چنین چهره اى از دین، نمى تواند «جامعه» را به یک جامعه دینى تبدیل کند، بلکه حداکثر یک «جماعت» دیندار مى سازد یعنى افراد جامعه را به افراد دیندارى تبدیل مى کند و این براى تحقق جامعه دینى کافى نیست. از آنجا که مفهوم جامعه متقوم به شبکه روابط اجتماعى است، پس ناگزیر براى دینى شدن جامعه، باید شبکه روابط اجتماعى آن دینى شود و دینى شدن شبکه روابط اجتماعى وقتى میسر است که دین در تنظیم روابط اجتماعى و جهت دهى نهادهاى اجتماعى نقش فعال داشته باشد. رسالت اصلى و پیام اساسى دین، هدایت انسان است، معلوم است که مفهوم هدایت غیر از مفهوم داورى بوده و هادى غیر از داور است. در مفهوم هدایت نوعى دخالت فعالانه نهفته است، در حالى که داورى فقط ارزیابى انفعالى از عمل انجام شده است. هادى جهت کردارها را مشخص مى کند و براى این کار به امر و نهى مى پردازد، در حالى که داور فقط خوب یابد، صحت یا سقم کردارهاى انجام شده را بیان مى کند.
از تحلیل نارسایى هاى دو تعریف گذشته، مى توان به تعریف درستى از جامعه دینى دست یافت. مفهوم «روابط اجتماعى» یک مفهوم کلیدى است که اگر به درستى درک نشود نمى توان درک درستى از مفهوم جامعه داشت. اگر وجود افراد انسان را به منزله جسم براى جامعه بگیریم، روابط اجتماعى به منزله روح آن است. تمام اوصاف و حالت هایى که به یک جامعه نسبت داده مى شود، از قبیل صنعتى یا سنتى بودن، باز یا بسته بودن، دینى یا غیر دینى بودن، در واقع مربوط است به همین شبکه روابط و رفتارهاى متقابل اجتماعى که در آن جامعه وجود دارد. مثلا باز یا بسته بودن جامعه، اوصافى هستند که به ساختار روابط اجتماعى مربوطند. جامعه بسته جامعه اى است با ساختار قبیله اى که در آن، فرد هیچ استقلالى از خود ندارد و فقط به عنوان عضوى از اندام جمع مطرح است. ساختار جامعه بسته همراه است «با تسلیم در برابر نیروهاى جادویى و ساحرانه». جامعه باز جامعه اى است با ساختار متحرک «که قواى نقاد آدمى را آزاد مى کند» و «افراد در آن با تصمیم هاى شخصى روبرو مى باشند.» همچنین است حکایت صنعتى یا سنتى بودن جامعه. وقتى گفته مى شود جامعه اى سنتى است بدین معناست که در این جامعه، سنت هاى اجتماعى تعیین کننده نوع روابط و کردارهاى اجتماعى هستند. وقتى گفته مى شود جامعه اى صنعتى است بدین معناست که در این جامعه، صنعت نقش تعیین کننده اى در تنظیم روابط اجتماعى دارد. بودن صنایع و تاسیسات و محصولات صنعتى در یک جامعه به خودى خود موجب صنعتى شدن آن جامعه نمى شود. چنان که وجود برخى سنت هاى ریشه دار اجتماعى در جامعه اى به خودى خود آن جامعه را در جرگه جوامع سنتى وارد نمى کند.
در همین غرب صنعتى امروزى، هنوز بسیار سنت هاى خرافى و آداب و رسومى که مبناى منطقى ندارند وجود دارد، ولى در عین حال نمى توان جوامع غربى امروز را جوامع سنتى نامید. بر عکس در بسیارى از جوامع جهان سوم، تأسیسات و محصولات صنعتى فراوانى رواج دارند، ولى به این اعتبار نمى توان آنها را جوامع صنعتى نامید. ملاک صنعتى یا سنتى بودن این است که هر جا سنت ها در بافت شبکه روابط اجتماعى نفوذ دارند و تعیین کننده کردارها و روابط اجتماعى هستند، آن جا یک جامعه سنتى است و هر جا صنعت تعیین کننده نوع کردارها و روابط اجتماعى است، آن جا یک جامعه صنعتى است. دینى بودن جامعه نیز از همین قبیل و بر همین قیاس است.محض تدین افراد جامعه به یک دین، به خودى خود موجب دینى شدن آن جامعه نمى شود؛ بلکه اگر در جامعه اى، دین تعیین کننده نوع روابط و کردارهاى اجتماعى باشد، آن جامعه جامعه اى دینى است.
بر این اساس مى توان گفت: جامعه دینى جامعه اى است که دین، هدایت شبکه روابط و کردارهاى اجتماعى آن را بر عهده دارد. اگر چه روابط اجتماعى متشکل از تک تک رابطه هاى متقابل افراد است، اما این رابطه ها در هیات تألیف و ترکیبى خود، هویت مستقلى به دست مى آورند و به یک نظام (سیستم) تبدیل مى شوند. کردارهاى اجتماعى افراد تنها در این نظام و از طریق این نظام، معنا پیدا مى کنند و قابل فهم هستند، افراد در کردارهاى اجتماعى خود به شدت متاثر از نظام روابط اجتماعى موجود در جامعه هستند، تا زمانى که نظامى از روابط اجتماعى برقرار است، افراد ناچارند کردارهاى خود را در چارچوب آن نظام انجام دهند و به قواعد و قوانین آن گردن نهند. البته این به آن معنا نیست که انسان در حصار جبرهاى اجتماعى محصور و مجبور است و نظام روابط اجتماعى حاکم بر سرنوشت و تاریخ اوست. بلکه قدرت اختیار و انتخاب انسان محفوظ است و افراد جامعه مى توانند در نوع روابط اجتماعى موجود تغییر ایجاد کرده و حتى نظامى را از اساس دگرگون کنند، اما در این دگرگونى ها نیز همواره نظامى را جایگزین نظام دیگر مى کنند. چه، زندگى اجتماعى فقط در قالب یک نظام اجتماعى امکان پذیراست.
با توجه به جایگاه مهم شبکه روابط اجتماعى در جامعه انسانى است که مى گوییم: آنچه دینى بودن یا نبودن جامعه اى را تعیین مى کند، دینى بودن یا نبودن روابط اجتماعى آن جامعه است نه دیندار بودن یا نبودن افراد آن. دینى شدن روابط اجتماعى جداى از دیندار بودن افراد، خود مقوله دیگرى است که مستقلا موضوعیت دارد و تحقق آن نیازمند ابزارها و اهرم هاى ویژه اى است، علاوه بر ابزارها و اهرم هایى که براى دیندار شدن افراد لازم است. در مثل، جوامع غربى امروز را نمى توان جوامع دینى نامید هر چند که بسیارى از افراد آن کم و بیش داراى معتقدات دینى هستند و ایمان مسیحى خود را حفظ کرده اند و در آداب و اخلاق فردى خود آن را به نمایش مى گذارند. اما مسیحیت دیگر تسلطى بر نظام روابط اجتماعى و نهادهاى اجتماعى ندارد و روابط اجتماعى در آن جوامع مبتنى بر باورهاى دینى نیست. از این رو به رغم ایمان انفرادى که در میان افراد موجود است، آن جامعه ها را نمى توان از نوع جامعه دینى به شمار آورد. به عکس این حالت، اگر در جامعه اى شبکه روابط اجتماعى مبتنى بر تعالیم دینى باشد و دین در ساخت و سازمان روابط اجتماعى دخیل باشد، آن جامعه دینى است، هر چند همه افراد آن مؤمن به آن دین نباشند. این حالت، فقط یک فرض ذهنى نیست، بلکه نمونه هاى تاریخى نیز از این گونه جوامع را مى توان نشان داد که ساختار روابط اجتماعى آنها دینى باشد اما بخش قابل توجهى از افراد، دیندار نباشند.
روابط اجتماعى ترکیب نظام یافته اى از کردارهاى اجتماعى افراد جامعه است. پس براى روشن شدن معناى روابط اجتماعى ابتدا باید معناى کردار اجتماعى روشن شود. (سه لفظ «کردار»، «کنش »، «عمل » به یک معنا و معادل اصطلا «Action» استعمال مى شوند) انسان در مسیر حیات خود دو نوع کردار دارد، کردارهاى فردى و کردارهاى اجتماعى. کردار فردى آن عملى است که انسان وجود و حضور دیگران را براى انجام دادن آن در نظر نداشته باشد. کردار اجتماعى آن کردارى است که به گونه اى متوجه دیگران است و با در نظر گرفتن دیگران انجام مى گیرد، دیگران یا انگیزه صدور آن کردار از فرد هستند و یا هدف و مقصد آن. به سخن دیگر، کردار اجتماعى، عمل معنادارى است که انسان یا تحت تأثیر وجود و حضور دیگران آن را انجام مى دهد یا براى اثر گذاشتن بر دیگران. کردارهاى اجتماعى انسان براى برآوردن آن نیازهایى است که فرد به تنهایى نمى تواند آنها را برآورده سازد. تلاش براى رفع این نیازهاست که کردارهاى متقابل میان افراد را به وجود مى آورد، از اینجاست که رابطه انسان با انسان آغاز مى شود و عمل اجتماعى براى انسان صورت ضرورت و الزام به خود مى گیرد. کردارهاى اجتماعى یا به اصطلاح رایج تر، کنش هاى اجتماعى، حجم عمده زندگى انسان را در برگرفته اند، از سخن گفتن و بازى کردن و آموزش و ازدواج گرفته تا حکومت و جنگ و صلح و قضا و... نمونه هایى از کردارهاى اجتماعى انسان هستند.
در حوزه اجتماعى زندگى، «ارزش ها» مفید بودن یک عمل را براى ما معنا مى کنند، به عبارت دیگر ارزش ها یا نظام ارزشى، حدود مفید بودن یک عمل اجتماعى را تعیین مى کنند; بدین ترتیب ارزش ها در شکل گیرى یک عمل اجتماعى تأثیر مى گذارند. خود ارزش ها از نوع جهان بینى و نظام اعتقادى انسان سرچشمه مى گیرند. چون هر عمل اجتماعى همواره با فرض حضور دیگران امکان پذیر است و دیگران یا انگیزه صدور عمل اجتماعى هستند و یا هدف و مقصد آن، از این روى براى اینکه عمل اجتماعى از سوى دیگران پذیرفته شود، باید از مجراى هنجارهاى اجتماعى عبور کند و در قالب یک هنجار عرضه شود. هنجارهاى اجتماعى در ساده ترین تعریف، قواعد و قالب هاى کاربردى برخاسته از ارزش ها هستند. مثلا اگر عفاف و پوشش زنان را ارزش بدانیم، چادر، هنجار است براى کاربرد آن ارزش.سرانجام در آخرین مرحله، عمل مزبور باید به وسیله یک «نماد» (سمبل) به دیگران رسانده شود. مقصد هر عمل اجتماعى «دیگران» هستند و این عمل براى ارتباط با دیگران به وجود آمده است، نماد مشترک، ابزارى است که این ارتباط را فراهم مى کند.
بر اساس آنچه گفته شد، هر عمل اجتماعى بر چهار پایه استوار است: شخصیت روانى فرد، ارزش ها، هنجارها، نمادها. از این میان، دو پایه «شخصیت فردى» و «نظام ارزشى»، نقش مهمترى در آفرینش عمل اجتماعى بر عهده دارند. اما دو پایه دیگر یعنى هنجارها و نمادها، بیشتر به قالب عمل مربوطند تا محتواى آن. شخصیت فردى، امرى درونى است و ریشه در ذات انسان دارد، اما از محیط اجتماعى نیز رنگ مى پذیرد، به قول بعضى از روان شناسان: «شخصیت فردى در تماس با دیگران و توسط دیگران و با جذب دیگران رشد مى یابد. شخصیت فردى، پدیده اى اجتماعى یا لااقل محصولى اجتماعى است ولى انعکاس محض محیط پیرامون نیست...» ارزشها نیز با معرفى حریم بایسته ها و نابایسته ها، خط سیر انسان را در گزینش و انجام دادن کردارهاى اجتماعى مشخص مى کنند.
هر کردار اجتماعى در واقع یک رابطه اجتماعى است و روابط اجتماعى حاصل ترکیب کردارهاى متقابل اجتماعى است. زندگى اجتماعى انسان عرصه هاى گوناگونى دارد، نوع کردار و رابطه اجتماعى در هر عرصه اى با عرصه دیگر متفاوت است. البته این عرصه هاى مختلف، در عمل مستقل از هم نیستند و تفکیک میان آنها، تفکیک تحلیلى و ذهنى است و گرنه در واقع با هم پیوند و تداخل دارند و اعضاء یک پیکرند. تنوع این عرصه ها از سویى و تداخل آنها از سویى دیگر، گستردگى و پیچیده گى زندگى اجتماعى را افزون تر کرده است. اگر عرصه هاى گوناگون زندگى اجتماعى را به عرصه هاى اصلى و فرعى تقسیم کنیم، سیاست، اقتصاد، حقوق، اخلاق، چهار عرصه اصلى زندگى اجتماعى را تشکیل مى دهند و سایر عرصه ها را باید فرعى شمرد. زندگى اجتماعى بر مدار این چهار عرصه عمده در گردش است و دیگر عرصه هاى زندگى اجتماعى به گونه اى تحت الشعاع این چهار عرصه اصلى هستند. نوع حکومت، مبناى مشروعیت حکومت، رابطه متقابل مردم و حکومت، چگونگى توزیع قدرت، شیوه هاى انتقال قدرت و امورى از این دست، مجموعا عرصه روابط سیاسى را تشکیل مى دهند. بخشى از روابط و کردارهاى اجتماعى افراد در این عرصه صورت مى گیرد. حدود مالکیت فردى و مالکیت عمومى، حقوق و وظایف ناشى از مالکیت، میزان دخالت دولت در امور اقتصادى، توزیع ثروت و جهت گیرى نسبت به عدالت اجتماعى و امورى از این قبیل، عرصه روابط اقتصادى را تشکیل مى دهند. بسیارى از روابط و کردارهاى اجتماعى مربوط به این عرصه است. نظام حقوقى، منابع قانون گذارى، چگونگى قوانین مدنى و کیفرى و نحوه اجراى آنها، تشکیلات قضایى و دادرسى و امورى از این دست، عرصه روابط حقوقى را تشکیل مى دهند. بخش گسترده اى از کردارها و روابط اجتماعى نیز در این عرصه قرار دارد. چهارمین عرصه از عرصه هاى عمده زندگى اجتماعى، عرصه کردارها و روابط اخلاقى است. بسیارى از کردارهاى اجتماعى انسان منشأ اخلاقى دارند و انگیزه هاى اخلاقى علت صدور آنهاست.
بسیارى دیگر از کردارهاى اجتماعى اگر چه منشاء اخلاقى ندارند اما جهت اخلاقى دارند، یعنى انگیزه کردار، اخلاقى نیست؛ ولى همین کردار به گونه اى انجام مى گیرد که جنبه ارزشى و اخلاقى داشته باشد. مثلا عدالت ذاتا فضیلت است و به قول علماى اخلاق اشرف الفضایل است، ولى تکلم و سخن گفتن ذاتا فضیلت نیست، اما اگر همین تکلم مطابق با واقع باشد، صدق نامیده مى شود و فضیلت شمرده مى شود. به هر صورت، روابط اخلاقى در ایجاد برخى از کردارهاى اجتماعى یا در کیفیت انجام دادن آنها تأثیر فراوان دارد و انسان را وادار مى کند تا عملى را انجام بدهد و عملى را انجام ندهد، یا اینکه عملى را به گونه اى مشخص انجام بدهد و به گونه اى دیگر انجام ندهد. اگر چه روابط اجتماعى منحصر به این چهار عرصه نیست، اما استخوان بندى روابط اجتماعى و به طور کلى استخوان بندى زندگى اجتماعى، بر همین چهار عرصه استوار است و هر رابطه اجتماعى دیگرى دست آخر به یکى از این چهار عرصه منتهى مى شود.
دینى بودن روابط اجتماعى به چه معناست؟
پاسخ به این پرسش ما را یک گام دیگر به درک مفهوم جامعه دینى نزدیک مى کند. مقصود از دینى بودن روابط اجتماعى و به دنبال آن دینى بودن جامعه انسانى، این نیست که کردارها و روابط اجتماعى انسان ماهیت دینى داشته باشند؛ چون کردارهاى اجتماعى و به تبع آن روابط اجتماعى پدیده هایى هستند که از خود ماهیت مستقل دارند و معلوم است که این ماهیت خود را از دین اخذ نکرده اند، هم چنان که خود انسان نیز در قبال دین ماهیت مستقل دارد و فرد دیندار ماهیت انسانى خود را از دین نگرفته بلکه با پذیرفتن دین، به ماهیت خود رنگ و جهت دینى داده است. گرویدن به حقایق دین و پایبندى به دستورهاى آن، انسان را داراى ماهیتى دیگر نمى کند، بلکه به همان ماهیت انسانى موجود، جهت مى دهد و آن را به سمت مشخصى هدایت مى کند. انسان دیندار در ماهیت خود با انسان بى دین تفاوتى ندارد و هر تعریفى که بر آن صادق باشد بر این نیز صدق مى کند، تفاوت این دو در اوصاف و قیودى است که عارض بر ماهیت انسانى شده است. بر همین اساس، دینى بودن روابط و نهادهاى اجتماعى به این معنا نیست که این روابط و نهادها ذات و ماهیت دینى داشته و از طریق وحى به وجود آمده باشند، بلکه به این معناست که دین شبکه روابط اجتماعى و ساختمان نهادهاى اجتماعى را برابر معیارها و تعالیم خود نظم و جهت مى دهد، از این نظم و جهت دهى در زبان دینى به «هدایت» تعبیر شده است.
حال جاى این سؤال است که براى دینى شدن جامعه، چه ضرورتى هست که شبکه روابط و ساختمان نهادهاى اجتماعى دینى شوند، آیا هدایت افراد در کردارهاى اجتماعیشان براى دینى شدن جامعه کافى نیست؟ به دنبال این سؤال، سؤال دیگرى مطرح مى شود که اگر دینى شدن جامعه را مستلزم دینى شدن شبکه روابط و نهادهاى اجتماعى بدانیم، دین چگونه مى تواند روابط و نهادهاى اجتماعى را هدایت کند و به جهت خاصى وا دارد و چه ابزارى براى این کار دارد؟
میان عمل اجتماعى فرد و شبکه روابط اجتماعى تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد، یعنى هر عمل اجتماعى، هم بر شبکه روابط اجتماعى اثر مى گذارد و هم از آن اثر مى پذیرد. به عبارت دیگر، یک چرخه مرغ و تخم مرغى بین عمل اجتماعى افراد و روابط اجتماعى برقرار است و هر کدام از این دو، از جهتى علت براى دیگرى است و از جهتى معلول آن؛ از این رو پرداختن به یکى از این دو، ما را از پرداختن به دیگرى بى نیاز نخواهد کرد. هدایت کردارهاى اجتماعى افراد، در هدایت نهادها و روابط اجتماعى مؤثر است؛ اما با آن یکى نیست و به هیچ وجه ما را از هدایت وجهت دهى نهادها و روابط اجتماعى، به صورت جداگانه بى نیاز نمى کند. از سوى دیگر هدایت نهادها و روابط اجتماعى در هدایت کردارهاى اجتماعى افراد مؤثر است، اما این نیز با آن یکى نیست و ما را از هدایت کردارهاى اجتماعى افراد بى نیاز نمى کند. در چنین چرخه اى، دین براى اینکه بتواند به هدایت شبکه روابط و نهادهاى اجتماعى بپردازد، ناچار است که کردارهاى اجتماعى افراد را مورد توجه قرار دهد، یعنى افراد را در کردارهاى اجتماعیشان هدایت کند. از سویى دیگر، براى اینکه بتواند به هدایت کردارهاى اجتماعى افراد بپردازد، ناچار است که شبکه روابط و نهادهاى اجتماعى را مورد توجه قرار دهد و براى هدایت آن نیز برنامه داشته باشد. ساز و کار (مکانیسم) هدایت در هر یک از دو سوى این چرخه، با دیگرى متفاوت است. براى هدایت کردارهاى اجتماعى افراد، باید به طور مستقیم به سراغ پایه هاى چهار گانه عمل اجتماعى، یعنى شخصیت فردى، ارزش ها، هنجارها، نمادها رفت. با تأثیر و نفوذ در این پایه ها مى توان عمل اجتماعى را در جهت مطلوب هدایت کرد.
در میان این پایه هاى چهارگانه، شخصیت فردى و ارزش ها اهمیت اساسى دارند؛ چون با محتواى عمل اجتماعى سر و کار دارند، بر خلاف هنجارها و نمادها که بیشتر به قالب عمل مربوط هستند. هم ارزش ها و هم بیشترین بخش از شخصیت فردى، به طور مستقیم از هستى شناسى انسان الهام مى گیرند. درک کلى انسان از هستى و به اصطلاح جهان بینى او، هم القاء کننده ارزشها به انسان است و هم در تکوین شخصیت فردى او تأثیر فراوان دارد. دین در عام ترین تعریف خود، یک نوع جهان بینى و هستى شناسى است. با گزینش جهان بینى دینى، طبعا دین تعیین کننده نوع ارزش ها و در مواردى حتى تعیین کننده هنجارها و نمادها نیز خواهد بود و به شخصیت فردى هم محتوى و جهت ویژه اى مى دهد. بدین ترتیب، دین به عنوان نوع جهان بینى انسان، مى تواند بر تمام مؤلفه هاى یک عمل اجتماعى اثر بگذارد و در نتیجه عمل اجتماعى را به سمت مطلوب خود جهت دهد. برخى از جامعه شناسان برجسته بر این نظرند که فهم رفتارهاى اجتماعى انسان بدون فهم جهان بینى او اصلا ممکن نیست. «به نظر ماکس وبر رفتار آدمیان در جوامع گوناگون فقط وقتى فهمیدنى است که در چارچوب دریافت کلى آنان از هستى قرار داده شود. اصول جزمى دینى و تعابیر آنها جزوى از این جهان بینى است.» بر این اساس مى توان گفت که دین به عنوان یک نوع جهان بینى نه فقط معیار و داور رفتارهاى فردى و جمعى انسان است، بلکه در عین حال و به طریقى دیگر، در اصل شکل گیرى رفتارهاى انسان نیز مؤثر است; زیرا اگر کردارهاى اجتماعى انسان را تحلیل کنیم، مى بینیم که قوى ترین مؤلفه هاى آن به طور مستقیم از نوع جهان بینى انسان سرچشمه گرفته اند و در اینجا مفروض ما این است که دین، آن نوع جهان بینى است.
بنابراین دین با تأثیر گذاشتن بر ساختمان درونى کردارهاى اجتماعى افراد، مى تواند آنها را در مسیرى که مى خواهد هدایت کند. هدایت در این سطح با ابلاغ پیام دین و آموختن تعالیم آن و التزام به دستورهاى آن حاصل مى شود و براى تحقق هدایت، به ابزارى غیر از تعلیم و انذار و تبشیر نیازى نیست. اما این فقط یک روى سکه است، زیرا کردارهاى اجتماعى افراد تحت تأثیر یک عامل نیرومند بیرونى نیز قرار دارند و آن ساختمان روابط اجتماعى است که روى دوم سکه است. از این رو هدایت کردارهاى اجتماعى افراد بدون هدایت این عامل نیرومند بیرونى یعنى «روابط اجتماعى» ممکن نیست. در این سطح، دیگر با ساخت درونى کردارها سر و کار نداریم، بلکه با حالت تالیفى و ترکیبى آنها در هیات روابط اجتماعى و به طور مشخص در هیأت نظام هاى سیاسى، اقتصادى، حقوقى، اخلاقى رو به رو هستیم. هدایت این نظامها و به تعبیر دیگر، دینى شدن این نظامها به عنوان یک عامل مسلط بیرونى، در دینى شدن کردارهاى اجتماعى افراد، تاثیر تعیین کننده اى دارد. اینجاست که به موازات چرخه علت و معلولیى که میان کردارهاى اجتماعى افراد و روابط اجتماعى حاکم بر جامعه برقرار است، براى دینى شدن جامعه، به چرخه اى از هدایت دینى نیاز خواهد بود. این چرخه هدایت نیز در دو سطح هدایت کردارهاى اجتماعى افراد و هدایت روابط اجتماعى حاکم بر جامعه، باید برقرار باشد و هدایت هر یک مستلزم هدایت دیگرى خواهد بود.
البته هدایت در سطح دوم، یعنى دینى کردن روابط اجتماعى (سیاست، اقتصاد، حقوق، اخلاق)، به ابزارهایى غیر از ابزارهایى که در سطح اول مورد نیاز بود، نیاز دارد. در اینجا صرف تعلیم و انذار و تبشیر کارساز نیست. بلکه در این سطح، ما با واقعیت هاى خارجى سر و کار داریم که هر یک به گونه اى از اقتدار اجتماعى برخوردارند و با تکیه بر اقتدار خود در منش ها و کنش هاى افراد جامعه دخالت مى کنند. براى مهار کردن این واقعیت هاى مقتدر و جهت دادن به آنها در عمل، ناچار از الزام و اجبار و اعمال قدرت متقابل هستیم. براى دینى کردن روابط اجتماعى و از آن جمله مثلا براى جهت دینى دادن به نظام سیاسى یا اقتصادى یک جامعه، القای ارزش هاى دینى و تبیین خیر و شر به تنهایى کافى نیست و توسن سیاست و اقتصاد، در میدان عمل با اندرز و نصیحت مهار نمى شوند، بلکه گریزى نیست از دخالت عملى و اعمال قدرت، زیرا قدرت را در عمل، جز با قدرت نمى توان مهار کرد.
حاصل کلام آن است که: جامعه دینى جامعه اى است که نظام روابط اجتماعى آن دینى باشد، به عبارتى مشخص تر، جامعه دینى جامعه اى است که در آن، زمام چهار عرصه زندگى اجتماعى انسان یعنى سیاست، اقتصاد، حقوق، اخلاق، در دست دین بوده و هدف و جهت دینى داشته باشند. این چنین جامعه اى، یک جامعه دینى است؛ حتى اگر همه افراد آن متدین به دین مورد نظر نباشند. اگر جامعه را به معناى دقیق جامعه شناختى آن در نظر داشته باشیم، «معیار دینى بودن» یک جامعه، به گونه اى مشخص و بى ابهام، دینى بودن چهار عرصه اصلى زندگى اجتماعى یعنى عرصه هاى سیاست، اقتصاد، حقوق و اخلاق است.
منـابـع
سيد مرتضى تقوى- مقاله سخنى در مفهوم جامعه دينى
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها