استاد مطهری و نقد اندیشه های جامعه شناختی

فارسی 7037 نمایش |

مطهری

استاد مطهری از معدود متفکران اجتماعی در عصر حاضر است که با نگرش عمیق و موشکافانه، به بررسی و نقد مبانی فلسفی و اجتماعی اندیشه وران جامعه شناسی در غرب پرداخت، و برای شناخت زمان و دردها و نیازهای جامعه، عرصه نگاه خود را فراتر از حوزه های تخصصی خود برد، و خویش را در دریای مواج و آموزنده و بیدار اجتماع افکند. استاد مطهری در برخورد با مشکلات نو اجتماعی با مدد گرفتن از اصل اجتهاد مستمر، پاسخ های شایسته فراهم ساخت. استاد مطهری عمده ترین مسائل جامعه شناسی را در طول حیات علمی و اجتماعی خود، به زیبایی و دقت تأمل برانگیز به نقد کشید، و جرح و تعدیل کرد که عبارتند از:

منشأ تشکیل جامعه انسانی
اجتماعی زیستن انسان، امری است که در قرون بسیار دور حیات بشر ریشه دارد؛ اما درباره خاستگاه جامعه انسانی و چگونگی تشکیل آن. اطلاعات ناچیزی در دست است و این اطلاعات، جنبه نظری دارد؛ به همین جهت، درباره ریشه گرایش بشر به زندگی اجتماعی و در نتیجه، تشکیل جوامع بشری، دانشمندان علم الاجتماع نظریات گوناگونی را ارائه داده اند:

1. نظریه زیستی
برخی از جامعه شناسان معاصر معتقدند که انسان ها برای رفع نیازهای زیستی خود مانند خوراک، پوشاک، مسکن، و ارضای جنسی به جامعه نیاز دارند. (سیف الهی، مبانی جامعه شناسی، ص 208)

2. نظریه قرارداد اجتماعی
برخی فیلسوفان، زندگی اجتماعی را مخالف با طبیعت وی می دانند. حیات اجتماعی بر اساس قرارداد صورت می پذیرد. ژان ژاک روسو معتقد است که انسان بر حسب طبع، فردی است؛ اما بر حسب قرارداد اجتماعی است. (فلسفه تاریخ ج 3، ص 110)

3. نظریه مدنی بالطبع
برخی از متفکران، زندگی اجتماعی را متناسب با طبیعت بشر می دانند؛ یعنی انسان بر مبنای میل طبیعی و فطری خود، به حیات اجتماعی گرایش دارد. افلاطون و ارسطو از طرفداران این نظریه اند. (طبیبی، مبادی و اصول جامعه شناسی، 83) استاد مطهری، نظریات مربوط به زندگی اجتماعی را بر سه دسته تقسیم می کند:
1. نظریه طبیعی: در این نظریه، زندگی اجتماعی انسان، مانند زندگی خانوادگی است که هر یک از زوجین خود را جزئی ازیک کل تلقی می کند و در نهاد هر یک از افراد، گرایش به حیات اجتماعی وجود دارد.
2. نظریه اضطراری: طبق نظریه اضطراری، زندگی اجتماعی از روی ناچاری است؛ چون افراد به تنهایی نمی توانند زندگی خود را اداره کنند و به همکاری و تعاون نیاز دارند؛ بدین جهت، حیات اجتماعی را بر می گزینند. (انسان و ایمان، ص 315) از نظر علامه طباطبایی، گرایش انسان به اجتماع امر اضطراری است؛ زیرا انسان ها برای نیل به منافع مادی خود، جامعه راتشکیل می دهند. (نصری، حاصل عمر، سیری در اندیشه های استاد مطهری، 307) نظر استاد مطهری که ضرورت جامعه فقط از جهت تأمین نیازهای زیستی بشر نیست، بلکه آدمی در بعد روحی و معنوی خود به حیات اجتماعی نیاز دارد و بسیاری از استعدادهای ذاتی و فطری او بدون جامعه به فعلیت نمی رسند و فقط با زندگی اجتماعی است که استعدادهای انسانی تحقق می یابد، بر خلاف دیدگاه علامه طباطبایی است. (همان، ص 307)
3. نظریه انتخابی: بر اساس نظریه انتخابی، افراد به سبب بهره برداری بهتر از مواهب حقیقی به حیات اجتماعی خود تن درمی دهند. استاد مطهری با استناد به پاره ای از آیات قرآن، نظریه فطری بودن زندگی اجتماعی انسان را ارزیابی می کند و سرانجام، نظریه فطرت را با ارائه بیانی خاص از آن می پذیرد؛ سپس تفاوت اندیشه فیلسوفان یونان را با اندیشه برخاسته از وحی نیز مشخص می سازد و می فرماید: اجتماعی بودن انسان، در متن خلقت و آفرینش او پی ریزی شده است و انسان ها از نظر امکانات و استعدادها یکسان و همانند آفریده نشده اند که اگر چنین آفریده شده بودند، هرکس همان را داشت که دیگری دارد و همان را فاقد بود که دیگری فاقد است و طبعا نیاز متقابلی و پیوندی و خدمت متبادلی در کار نبود. خداوند انسان ها را از نظر استعداد و امکانات جسمی و روحی و عقلی و عاطفی، مختلف و متفاوت آفریده است... و به این وسیله، زندگی به هم پیوسته اجتماعی را فراهم نموده است؛ لذا زندگی اجتماعی انسان، امری طبیعی است، نه صرفا قراردادی و انتخابی و نه اضطراری و تحمیلی. (جامعه و تاریخ،ص 317 ـ 315)
از نظر استاد مطهری انسانها هم فطرت فردی و هم فطرت اجتماعی دارند. استعدادهای انسانی در همه انسانها یافت می شود؛ اما افراد به صورت های گوناگون استعدادهای خود را بروز می دهند. مجموعه استعدادهایی که برای تکامل جامعه انسانی لازم است، در افراد مختلف ظهور می یابد، نه در هر فرد خاص. برای خلقت، تکامل نوع مهم است که آن هم از راه شکفته شدن همه استعدادهای انسانی است. (حق و باطل، ج 2، ص 93 و نیز فلسفه تاریخ، ج 1، ص 160) نوع انسان برای آن که به کمال خود برسد، به حیات اجتماعی گرایش دارد. وجود روح جمعی در انسان ها برخاسته از استعدادهای ذاتی او است که غایت خاصی دارد که آن هم نیل به کمال نهایی است. از نظر استاد مطهری، ایراد اساسی اندیشه فیلسوفان یونان که انسان را مدنی بالطبع می دانند و همچنین نظریه طرفداران قراردادهای اجتماعی در این است که آن ها، اجتماع بدون دین و انسان غیر دینی را مورد بحث قرار داده اند. استاد می فرماید: «از نظر ما، نه نظریه کسانی درست است که بشر را به حکم طبیعت، مدنی بالطبع می دانند و نه نظریه کسانی که او را ضد اجتماعی می دانند؛ زیرا در هر دو نظر، دین پدیده بعدالاجتماع فرض شده و خواسته اند درباره بشر منهای دین نظر دهند. به عقیده ما، بشر منهای دین حکمی ندارد و بشر به علاوه دین، مدنی بالطبع است.» (شش مقاله، ج 2، ص 156)
استاد مطهری تصور وجود تناقض در خلقت بشر را فرض کردن اجتماع بشری منهای نبوت و دیانت می داند و معتقد است: «اگر نبوت و دیانت، خود یکی از عوامل تکوینی ضروری اجتماع شمرده شود، همان طور که واقعا هم هست، تناقض حل می شود.... بشر، دارای غریزه دینی و قوه ایمان است و این غریزه، تأثیر تکوینی در ایجاد اجتماع دارد و تنها قوه ایمان و غریزه دینی قادر است که غریزه استخدام بشر را رام کند.» (همان: ج 2،ص 156)
استاد سرانجام، نظریه لائیکی بودن در زندگی اجتماعی اروپایی را رد کرده، می گوید: «از نظر اروپائیان، دین و وجدان دینی، یک امر شخصی است، و هر کس آزاد است در انتخاب دین و عدم انتخاب آن و در انتخاب هر نوع دین. ریشه این مطلب این است که دین را یک عامل ضروری اجتماعی تشخیص نداده اند و اگر نقش دین در اجتماع مشخص بشود و این که لادینی تشکیلات اجتماعی را از هم می پاشاند، بطلان این نظر روشن می گردد.» (همان: ج 2، ص 157) بنابراین گویا استاد مطهری می کوشد با فرموله کردن نظریه فطرت، نوعی انسان شناسی متناسب با اندیشه دینی را سامان دهد و بدین ترتیب، به مقابله با مکاتب غیر دینی و انسان شناسی های نافی دین برخیزد. استاد همچنین کوشید تا به یاری نظریه فطرت، دین را با عمق وجود آدمی پیوند بخشد و نیز سر جاودانگی دین خاتم را تبیین کند.

ماهیت جامعه

درباره ماهیت جامعه از دیرباز تا کنون، اختلاف نظرهای فراوانی وجود داشته که در جامعه شناسی و فلسفه علوم اجتماعی نیز مطرح بوده است. استاد مطهری با طرح این پرسش که آیا جامعه وجود اصیل و عینی دارد و به عبارت دیگر، ترکیب جامعه انسانی چه نوع ترکیبی است و رابطه فرد با جامعه براساس چه نوع ترکیبی است، چهار گونه نظریه در مورد ترکیب جوامع ارائه می دهد:

1. ترکیب اعتباری
برخی، ترکیب جامعه را اعتباری دانسته اند. طبق این نظریه، جمع افراد در کنار یک دیگر واقعیتی به نام جامعه را تشکیل می دهد؛ آن هم به گونه ای که هویت جدیدی را برای آن پدید نمی آورد. به بیان دقیق تر، با جمع افراد، ترکیب واقعی صورت نمی گیرد. ترکیب افراد فقط جنبه اعتباری دارد. طبق این نظریه، تأثیر و تأثر جدیدی با جمع افراد پیدا نمی شود تا ترکیب آن حقیقی باشد. در ترکیب حقیقی، فعل و انفعال میان پدیده ها صورت می گیرد و سبب تحقق پدیده جدیدی می شود؛ اما در ترکیب اعتباری، با جمع اجزا، هویت جدیدی به دست نمی آید. به بیان دیگر، اجزا هویت خود را در کل ازدست نمی دهند. مجموع درخت های باغ، مجموعه ای به نام باغ را باعث می شود که مرکب اعتباری است. در باغ، هیچ یک از درختان هویت خود را از دست نمی دهد (جامعه و تاریخ، ص 318) از نظر استاد مطهری، این نظریه به اصالت فردیهای افراطی مربوط است که برای جامعه (Society) هیچ واقعیتی جدا از افراد در نظر ندارند.

2. ترکیب صناعی
این نوع ترکیب جنبه حقیقی دارد؛ هر چند ترکیب طبیعی نیست. ماشین مرکب صناعی است که در آن اجزا، هویت خود را از دست نمی دهند؛ ولی در حال ترکیب، دارای استقلال در اثر نیستند. طرفداران این نظریه، برای فرد اصالت قائل شده، در عین حال، جامعه را مجموعه ای از نهادها و مؤسسه های اصلی و فرعی می دانند که هر تغییری در یکی از نهادهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، قضایی و تربیتی، سایر نهادها را دچار دگرگونی می کند.

3. ترکیب طبیعی
در این نوع ترکیب، اجزا همه هویت خود را از دست داده، در کل جدید، مستحیل می شوند؛ مثل مرکبات شیمیایی که پدیده به دست آمده، چیزی فراتر از هر یک از اجزا است. هنگامی که اکسیژن و ئیدروژن با یک دیگر ترکیب می شوند، ماده حاصل که آب است، غیر از اکسیژن و ئیدروژن خواهد بود.برخی جامعه را ترکیب حقیقی دانسته اند؛ اما نه از نوع مرکبات طبیعی؛ بلکه ترکیب روح ها و اندیشه ها و عاطفه ها وخواسته ها و اراده ها و سرانجام ترکیب فرهنگی، نه ترکیب تن ها و اندام ها. (همان: ص 319) طبق این نظریه، هم فرد و هم جامعه اصیل است. افراد، صرف نظر از جامعه، دارای هویت مستقل بوده، همه ویژگی های خودرا از جامعه نمی گیرند. افراد نیز در ارتباط با یک دیگر همه هویت خود را از دست نمی دهند؛ بلکه در اثر تأثیر و تأثرات متقابل واقعیت جدیدی به نام جامعه (Society) پیدا می شود که دارای ویژگی های خاص خود است. استاد مطهری این نظریه را می پذیرد و با تأیید این نظریه که صحیح ترین نظریه است، می گوید: «درست است که جامعه از افراد تشکیل می شود و دارای وجدان و اراده و خواست مستقل افراد است که بر افراد اعمال می کند، ولی استقلال نسبی افراد محفوظ است. افراد انسانی، یعنی روح فردی در مقابل جامعه، یعنی روحی جمعی مجبور و مسلوب الاختیار نیست.» (همان: ص 332) طبق این نظریه، جامعه مانند فرد، روح و حیات دارد و این روح جمعی بر تمام اعضای وی حاکم است. این روح جمعی همان فرهنگ حاکم بر جامعه است؛ البته این روح واحد روح کل است، نه روح کلی. (نقدی بر مارکسیسم، ص 112)

4. ترکیب حقیقی برتر از ترکیب طبیعی
برخی از جامعه شناسان مانند امیل دورکیم ترکیب جامعه را برتر از ترکیب طبیعی می دانند؛ زیرا در ترکیب های طبیعی، اجزا در ابتدا، دارای هویتی مستقل هستند که بر اثر ارتباط با یک دیگر، هویت جدیدی را به دست می آورند؛ اما در این نوع ترکیب، افراد قبل از حضور در جامعه هیچ هویت خاصی ندارند؛ یعنی افراد، جدا از جامعه مانند ظرف خالی هستند که فقط استعداد پذیرش روح جمعی را دارند.از نظر دورکیم، همه گرایش ها، عواطف و تفکرات انسانی از حیات جمعی ناشی می شود و این روح جمعی است که این ظرف خالی را پر می کند و این شخص را به صورت شخصیت در می آورد. طبق این نظریه، چیزی جز روح و وجدان جمعی وجود ندارد. جامعه دارای یک من جمعی است. شعور و وجدان فردی نیز مظهری از شعور و وجدان جمعی است و بس، و فرد ازخود هیچ چیز ندارد و هر چه را که به دست می آورد، از راه حیات اجتماعی است. (جامعه و تاریخ، ص 320)
به نظر استاد مطهری، دورکیم، جامعه شناس فرانسوی، از اصالت فطرت انسانی که ناشی از تکامل جوهری انسان در متن طبیعت است، غفلت ورزیده. این فطرت، به انسان، نوعی حریت و امکان آزادی می دهد که او را به عصیان در برابر تحمیلات اجتماعی توانا می سازد تا جایی که فرد می تواند جامعه خودش را عوض کند و به رغم مسیر و جریان رودخانه جامعه، در جهت خلاف جامعه سیر و حرکت، و مسیر جامعه را شدیدتر یا کندتر کند. و حتی می تواند مسیر جامعه و تاریخ را متوقف یاعوض کند و این همان مسأله ای است که انسان در مقابل جبر جامعه هم آزادی و استقلالش در حد زیادی محفوظ است. (همان: ص 320 و نیز فطرت، ص 231) استاد مطهری در ادامه نقد نظریه جامعه شناختی دورکیم معتقد است این که انسان ها از نظر فرهنگی دارای دو «خود» هستند: خود فردی و خود اجتماعی، بنابراین در هر فردی واقعا دو «من» وجود دارد: یک «من» من فردی، و «من» دیگر، من اجتماعی؛ در حالی که انسان این جور نیست که این شخص (دورکیم) می گوید که واقعا در ضمیر خودش دو «من» احساس بکند؛ یعنی واقعا دو «من» وجود داشته باشد: من فردی و من اجتماعی؛ لیکن انسان دارای یک «خود» ذو مراتب است؛ یعنی این «من»ها مراتب شی ء واحد هستند، نه اشیای جدا از یکدیگر. (همان: ص 231 و 232)

اصالت فرد و اصالت جامعه

یکی از اساسی ترین موضوعاتی که در شناخت جامعه در مقایسه با موضوعات دیگر جامعه شناسی، نقش کلیدی و تعیین کننده ای دارد، موضوع اصالت فرد و جامعه و رابطه متقابل آنان است؛ بنابراین، بحث و گفتگو در باب اصالت فرد یا جامعه از دیرباز مورد توجه متفکران اجتماعی بوده؛ اما در اواخر قرن نوزدهم، به این مبحث توجه بیش تری مبذول شده است. نماینده این دو جریان بین جامعه شناسان جدید، یکی امیل دورکیم است که از اصالت جمع طرفداری می کند. دورکیم برای جامعه، وجودی عینی و هویتی مستقل و خاص را قائل بود و فرد را جزئی از جامعه می دانست. دورکیم، بشر را انسان دوبعدی می دید که از یک سو بدن، میل و اشتها دارد و از سوی دیگر، دارای شخصیت اجتماعی است؛ اما انسان فقط در بعد اجتماعی، صورت انسانی به خود می گیرد و فقط از طریق جامعه، به معنای کامل، انسان می شود. نماینده اصالت فرد، گابریل تارد (Gabriel Tarde) است که اصالت را به فرد می دهد و می گوید: «اگر فرد را کنار بگذاریم، اجتماع هیچ است.» در مقابل این دو جریان، فلاسفه عمل گرا اعلام داشتند که هیچ گونه تمایز معناداری بین فرد و جامعه وجود ندارد.
افراد در جامعه و توسط جامعه شکل می گیرد، اما در عین حال، انسان خلاق، کنش فردی و اجتماعی را چنان می سازدکه هست. (غلام عباس توسلی، نظریه های جامعه شناسی، ص 278) به هر حال باید گفت که هم پیروان مکتب اصالت فردی، و هم پیروان مکتب اصالت جمعی، از وابستگی متقابل آگاهی فردی و آگاهی جمعی به یک دیگر غافل بوده اند؛ زیرا هر دو، آگاهی را نوعی آگاهی در خود بسته و در خود فرو رفته پنداشته اند. (هانری مندراس و ژرژ گورویچ، مبانی جامعه شناسی، ترجمه باقر پرهام، ص 33) استاد مطهری، بر اساس آیات قرآنی، به اصالت فرد و جامعه معتقد بوده، این دو را نافی هم نمی داند و دیدگاه کسانی را که فقط به تکامل جامعه به صورت یگانه معیار می پردازند نقد می کند و معتقد است که این معیار، علمی و حقیقی نیست؛ بلکه افزون بر معیارهای تکامل جامعه، معیارهای فردی نیز وجود دارد. در مقابل، به دیدگاه رابطه فرد و جامعه معتقد است و می فرماید: «جامعه فرد را می سازد، منتها فرد نیز به اعتبار شخصیت اجتماعیش جامعه را می سازد؛ زیرا افراد دیگری را می سازد که از افراد دیگر، جامعه تشکیل می شود.» (فلسفه تاریخ، ج 1، ص 142)
در جای دیگر می گوید: «ترکیب فرد و جامعه، نوعی است که در آن، فرد، اصالت و شخصیت دارد در عین این که جمع هم اصالت و شخصیت دارد. تحقق شخصیت فرد در جامعه، و تحقق شخصیت جامعه در فرد صورت می گیرد و این سخن شبیه نکته ای است که فلاسفه ما در باب وحدت در عین کثرت، و کثرت در عین وحدت می گفتند.» (پیرامون انقلاب اسلامی، ص 75) توازن اجتماع به این است که حقوق همه افراد رعایت بشود؛ حق اجتماع هم رعایت بشود. از آن فرضیه که اساسا حقوق افراد به کلی معدوم بشود، هرگز توازن اجتماع به وجود نمی آید و عدالت بر پایه حقوق واقعی و فطری استوار است؛ یعنی هم فرد حق دارد و هم اجتماع. (اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص 337ـ 328)

تکامل اجتماعی

بحث از تکامل و کمال جویی انسانی از عمده ترین مباحثی است که در علوم متعددی از قبیل روان شناسی، انسان شناسی فلسفی، مردم شناسی، جامعه شناسی و فلسفه تاریخ مطرح می شود. در روان شناسی و انسان شناسی، بحث از این است که آیا انسان دارای استعداد و غریزه ای است که او را به سمت کمال می کشاند. آیا انسان بالذات کمال جو است یا کمال جویی، عرضی و فرعی است؟ در مردم شناسی، بحث از تطور جوامع انسانی از حالت بسته به سمت جوامع باز است. بحث از تغییر حالت جوامع به اصطلاح ابتدایی به جوامع نیمه متمدن، و در جامعه شناسی و فلسفه تاریخ، بحث از این است که آیا تطورات و تغییرات اجتماعی جهت ثابت و سمت و سویی دارد، و اگر حرکت زندگی جمعی انسان ها جهت داشته باشد، آیا مسیری تکاملی می پیماید یا این که سیر زندگی انسان ها، بالضروره متکامل نبوده و دارای مسیرهای متعدد است؟
استاد مطهری معتقد است بحث از تکامل، از مهمترین مباحث فلسفی است. این بحث خصوصا در فلسفه جدید، مقام ارجمندی دارد. در قرن نوزدهم بعضی از فلاسفه مانند هربرت اسپنسر انگلیسی، پایه تحقیقات فلسفی خود را اصل تکامل قرار دادند. برگسون فرانسوی نیز برای اصل تکامل، اهمیت فراوانی قائل شده است. کشف تبدل و تکامل انواع در زیست شناسی و کشف تکامل اجتماع در جامعه شناسی سبب شد که اصل تکامل، مقام شامخی در فلسفه و علوم حیازت کند. در فلسفه اسلامی، کسانی که قائل به حرکت «جوهریه» هستند، برای اصل تکامل، پایه و مرتبه عالی قائل می باشند. (اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 4، ص 22) بنابراین تحول پذیری در ذات هر موجود حادث وجود دارد و جامعه نیز چون حادث است، امکان ندارد بدون تحول باقی بماند و تحول پذیری در سرشت هر جامعه نهفته است و از آن قابل تفکیک نیست.

تعریف تکامل اجتماعی
استاد مطهری، ابتدا تکامل اجتماعی را از دیدگاه جامعه شناسان بررسی می کند و می گوید: تکامل عبارت است از باز شدن، شکفته شدن، گسترش شدن، توسعه پیدا کردن و کارایی بیش تر پیدا کردن. به نظر برخی از جامعه شناسان همانند اسپنسر، تکامل اجتماعی به معنای تنوع و تقسیم کار بیشتر است؛ یعنی هرچه جوامع به سمت تقسیم کار بیشتر و تخصصی تر شدن کارها پیش بروند و روابط پیچیده تری به آن ها حاکم گردد، کامل تر می شوند. (نقدی بر مارکسیسم، ص 243 ـ 241) بعضی دیگر، تکامل را عبارت از افزایش امکانات یک شی ء دانسته اند. به نظر این عده، جامعه اگر به طرفی برود که مرتب بر امکاناتش افزوده بشود، تکامل پیدا می کند. (همان: ص 245) به نظر استاد مطهری، هر یکی از این دو تعریف، تعریف حقیقی تکامل نیست؛ بلکه از لوازم آن است؛ یعنی این تعریف ها در عین این که درست است، تعریف خود واقعیت تکامل نیست و از نظر ما، این تعریف ها بیشتر درباره آثار تکامل است، نه خود تکامل. استاد مطهری، در تعریف تکامل می گوید: «تکامل این است که یک شی ء، یک مرتبه واقعیتی را داشته باشد. بعد در مرحله بعد، همان واقعیت را در درجه بالاتر داشته باشد. در واقع، تکامل، تعالی دروجود و اشتداد در هستی است...، پس تکامل اجتماعی از راه وفاق ها، هماهنگی ها، تعاون ها، همسازی ها و سازگاری های جمعی پدید می آید، نه از راه نزاع ها و اختلاف ها و دعواها و تضادها.» (همان: ص 276)

معیار تکامل اجتماعی

استاد شهید مطهری برای دستیابی به معیار تکامل جامعه معتقد است باید راهنمای خود را در تکامل جامعه ها، متن خلقت قرار دهیم؛ همان طور که در عدالت هم راهنمای ما متن خلقت است.... هرچه استعدادهایی که در متن خلقت در نهاد انسان ها و در نهاد جامعه انسانی قرار داده شده است، بیش تر به فعلیت برسند، جامعه بیشتر به کمال رسیده است. (همان: ص 278) استاد، افزون بر آن که پیچیدگی جامعه و گسترش امکانات آن را لازمه تکامل اجتماعی می داند، التزام افراد جامعه به امور معنوی و ارزش های انسانی را نیز از معیارهای تکامل جامعه به شمار می آورد و می گوید: «جامعه ای کامل است که از وجود شدیدتر و قوی تر برخوردار است و البته لازمه آن، گسترش و پیچیدگی و افزودگی در امکانات و قوامی باشد، در عین این که درمفهوم تکامل، تعالی خوابیده است. پیشرفت ها و توسعه ها و تقسیم کارها هنگامی که با تعالی انسان همراه باشد، تکامل اجتماعی را پدید می آورند.» (تکامل اجتماعی انسان، ص 10) از نظر استاد مطهری، معیار تکامل جامعه، انسانیت است. وی بر مبنای نظریه فطرت و این که لازمه آن، پذیرش انسانیت است، تکامل جامعه بشری را در انسانیت انسان می داند. گاهی نیز مسیر تکاملی جامعه را به تبع سیر تکاملی انسان و جهان، سیر هدایت شده می داند و می فرماید: «از نظر قرآن، سیر تکاملی جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایت شده و هدفدار است و بر روی خطی است که صراط مستقیم نامیده می شود و از لحاظ مبدأ و مسیر و منتها مشخص است. انسان و اجتماع متحول و متکامل است؛ ولی راه و خط مسیر، مشخص و واحد و مستقیم است.» (حق و باطل، ص 84)

دیدگاه ها و نظریه های تکامل اجتماعی
یکی از دیدگاه ها و نظریه های مهم تطورگرایی در فلسفه تاریخ و جامعه شناسی، دیدگاه کارل مارکس، فیلسوف، اقتصاد دان، جامعه شناس، مورخ و نظریه پرداز سیاسی است. آثار او بیشتر به مسأله تضاد و تغییرات اجتماعی اختصاص دارد. استاد مطهری معتقد است از نظر جامعه شناسی مارکسیسم، سازمان ها و بنیادهای جامعه، همه در یک سطح نیستند. جامعه مانند ساختمانی است که یک پایه و زیربنا دارد و بقیه قسمت های آن بر روی آن پایه بنا می شود و تابع آن هستند. پایه و زیربنای جامعه، اقتصاد است و تغییر اوضاع و احوال اقتصادی باعث تغییر نهادهای اجتماعی خواهد شد و تغییر عوامل اجتماعی، باعث تغییر رفتار انسان ها می گردد؛ پس انسان از جامعه شکل می گیرد، و جامعه از اقتصاد، و اقتصاد هم ساخته روابط تولید و در نهایت ابزار تولید است. شکل ابزار تولید است که جامعه را می سازد و جامعه است که انسان را می سازد. (تکامل اجتماعی انسان، ص 27ـ 21)
طبق این نظریه، وجدان هر کسی انعکاسی است از وضع زندگی مادی او به حکم این که در اجتماع، اصالت از آن ماده است و ناچار باید طرز قضاوت هر کس را در وضع مادی زندگی آن جستجو کرد. (فلسفه تاریخ، ج 1، ص 102) به عبارت دیگر، مارکس معتقد است آگاهی آدمیان نیست که تعیین کننده هستی آن ها است؛ بر عکس، این هستی اجتماعی آدمیان است که آگاهی آنان را تعیین می کند. (ریمون آرون، مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، ترجمه باقر پرهام، ج 1، ص 163) استاد شهید معتقد است که مارکس، در فلسفه تاریخ خود، با اصالت دادن به اقتصاد، به نفی فطرت پرداخته، در واقع انسان را فاقد سرشت، و تمام ابعاد وجودی او را ساخته و پرداخته جامعه می داند و در نقد این نظریه مارکس می گوید: «طبق این نظریه، واقعیت انسانی، هر چند همراه و در دامن تکامل حیوانی و مادی آن رخ می نماید، ولی به هیچ وجه سایه و انعکاس و تابعی از تکامل مادی او نیست. خود واقعیتی است مستقل و تکامل یابنده. همان طور که از جنبه های مادی اثر می پذیرد، در آن ها تأثیر می کند. تعیین کننده سرنوشت نهایی انسان سیر تکاملی اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیل انسانی او است، نه سیر تکاملی ابزار تولید. این واقعیت اصیل انسانیت انسان است که به حرکت خود ادامه می دهد و ابزار تولید را همراه سایر شؤون دیگر زندگانی متکامل می کند، نه این که ابزار تولید خود به خود متکامل می شود و انسانیت انسان به مانندابزاری توجیه کننده نظام تولیدی، تحول و تغییر می پذیرد.» (انسان و ایمان، ص 16 و 17)
استاد مطهری در ادامه تبیین نظریه تکاملی خطی مارکس معتقد است مارکس، از جمله کسانی است که قائل به تکامل است؛ ولی قائل به هدف نیست و بنابر نظر مارکسیسم، تاریخ حرکتی یکنواخت دارد و رجوع به تاریخ معنا ندارد؛ یعنی مارکسیست ها عقیده دارند که جامعه در هر وضعی از وضع قبلی خود متکامل تر است. چرا؟ زیرا تکامل را به صورت تضاد توجیه می کنند که جامعه در هر وضعی که هست، در درونش تضادی برقرار می شود و این تضاد، میان عوامل نو و پیش برنده و عوامل کهنه و مرتجع می باشد.... در این فرضیه، تراجع و انحطاط معنا ندارد. (فلسفه تاریخ، ج 1، ص 244 و 245) استاد در نقد نظریه تکامل خطی مارکسیست ها می فرماید: «اشکال نظریه مارکسیست ها این است که طبق قوانین دیالکتیک، جایی برای پیری و مرگ، نه در فرد و نه در جامعه نیست؛ بنابراین نباید در طبیعت و در تاریخ، پیری و فرسودگی و مرگ وجود داشته باشد.» (همان: ج 1، ص 245)
آن گاه در تبیین نظریه صحیح در زمینه تکامل تاریخ می گوید: «تاریخ در مجموع خودش رو به تکامل است؛ ولی این بدان معنا نیست که تاریخ، مانند قافله ای است که دائما قدم به قدم جلو می رود؛ چون عاملش انسان است، نه طبیعت، و انسان یک موجود آزاد و مختار است. تاریخ باید در یک مسیری حرکت کند؛ ولی جامعه گاهی ممکن است به راست منحرف شود و قهرا از هدفش دور گردد، گاهی ممکن است به چپ منحرف شود. گاهی ممکن است از حرکت باز ایستد...؛ ولی در مجموع همیشه از مبدأ دور، و به مقصد نزدیک می شود.» (همان: ج 1، ص 245 و 246)
از مجموعه سخنان استاد مطهری در نقد و بررسی تکامل خطی مارکسیستی به خوبی روشن می شود که تکامل اجتماعی مورد پذیرش ایشان، تکاملی مجموعی است که از مقایسه یک عصر با عصر پیشین آن فهمیده می شود. استاد مطهری افزون بر نقد نظریه تکامل خطی مارکس، نظریه تکامل خطی اگوست کنت، جامعه شناس فرانسوی را در تبیین دوره های سه گانه فکر بشر که شامل دوره ربانی، فلسفی و علمی است، نقد می کند و می گوید: «ممکن است این سه دوره اگوست کنت از نظر عامه و توده مردم صحیح باشد به این معنا که در یک دوره، مردم علت یک حادثه مثلا بیماری را موجوداتی نامرئی از قبیل دیو و جن بدانند و در دوره دیگر، به نظامات طبیعی پی ببرند و در دوره دیگر، رابطه خود پدیده ها را از راه تجربیات علمی کشف کنند؛ ولی تقسیم بندی فکر بشر به این نحو غلط است. اگر بخواهیم ادوار تفکر بشر را تقسیم بندی کنیم، باید افکار مفکران بشر را، نه توده و عامه را مقیاس دوره ها قرار دهیم. در این جا است که می بینیم تقسیم بندی اگوست کنت سر تا پا غلط است. هرگز اندیشه بشری که متفکران هر دوره ای، نمایندگان آن هستند، این چنین سه دوره ای را طی نکرده است. از نظر متد اسلامی، همه این تفکرات در یک شکل خاص با یکدیگر قابل جمع هستند؛ یعنی یک فرد در آن واحد می تواند طرز تفکری داشته باشد که هم الاهی باشد، هم فلسفی و هم علمی.» (فطرت، ص 66ـ 64)

نقش شخصیت در تاریخ

بدون شک، رهبران و نوابغ، در مقایسه با دیگران، نقش بیشتری در ساختن تاریخ و تحولات مهم اجتماعی دارند. مروجان نظریه جبر زیستی و نژادی از جمله کسانی هستند که می خواهند حرکت و تکامل زندگی اجتماعی- انسانی واقعیت ها و پدیده ها و مسائل آن و نیز شخصیت و کنش های فردی را با عوامل نژادی و زیستی توجیه کنند. این نظریه، بیشتر از سوی کسانی مطرح می شود که برای تفاوت های اجتماعی و فردی، مبنایی زیستی و طبیعی قائل هستند. یکی از مهمترین نظریاتی که در این زمینه با ظاهری علمی در ممالک سرمایه داری رشد یافت، نظریه گردش نخبگان یا سرآمدان قدرت بود. ویلفردو پاره تو اقتصاددان و جامعه شناس ایتالیایی، یکی از معروف ترین مروجان این نظریه به شمار می رود. این نظریه، از پایدارترین وجه جامعه شناسی پاره تو درباره تحولات اجتماعی است. به نظر وی، جامعه، از «توده ها» و «نخبگان» ساخته شده و نخبگان، مسؤول و مسبب تحولاتند.
به طور کلی، وی مردم را از لحاظ جسمی،اخلاقی و هوشی نابرابر می داند. در هر جامعه و در هر یک از گروه ها و طبقات جامعه، بعضی افراد از دیگران مستعدترند و نخبگان، مستعدترین افراد هر گروه و جامعه اند. در قرون اخیر، توماس کارلایل (Thomas carlyle)، نویسنده معروف انگلیسی و پرچمدار و معروف ترین طرفدار این نظریه، مدعی است رویدادهای مهم ملی یا جهانی تحت تأثیر افرادی برجسته است که سازنده آن رویدادها هستند. به یک معنا این مردان بزرگ هستند که تاریخ را می سازند. (یوسف کریمی، روان شناسی اجتماعی، ص 120) به عبارتی دیگر کارلایل معتقد است مردان بزرگ، موتور حرکت اجتماعات بشری بوده اند و تاریخ با نوابغ و قهرمانان آغاز می شود. (جامعه و تاریخ،ص 480) استاد مطهری معتقد است که نظریه «بزرگ مرد در رهبری» در حقیقت بر دو فرض استوار است:
فرض اول این که جامعه فاقد طبیعت و شخصیت است؛ یعنی ترکیب جامعه از افراد، ترکیب حقیقی نیست؛ افراد، همه مستقل از یکدیگرند. از تأثیر و تأثر افراد از یک دیگر، یک روح جمعی و یک مرکب واقعی که از خود، شخصیت و طبیعت و قوانین ویژه داشته باشد، به وجود نمی آید.... حوادث اجتماعی چیزی جز مجموع حوادث جزئی و فردی نیست. فرض دوم این است که افراد بشر، بسیار مختلف و متفاوت آفریده شده اند. اکثریت قریب به اتفاق انسان ها فاقد ابتکار و خلاقیت و آفرینندگی می باشند. اکثریت، مصرف کننده فرهنگ و تمدنند، نه تولید کننده آن ها. روح این اکثریت روح تقلید و دنباله روی و قهرمان پرستی است؛ اما اقلیتی بسیار معدود از انسان ها قهرمانند، نابغه اند (همان: ص 480 و 481)
استاد مطهری معتقد است هر دو فرض این نظریه که اساس نظریه برگزیدگان بر آن بنیاد نهاده شده مخدوش است و ادله خود را بدین ترتیب ارائه می دهد: فرض اول، از آن جهت درست نیست که جامعه از خود، شخصیت و طبیعت و قانون و سنت دارد و بر طبق آن سنن کلی جریان می یابد. آن سنت ها در ذات خود پیشرونده و تکاملی می باشند. در فرض دوم هر چند جای انکار نیست که افراد بشر مختلف آفریده شده اند، ولی این نظر هم صحیح نیست که تنها قهرمانان و نوابغ قدرت خلاقه دارند و اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط مصرف کننده فرهنگ و تمدنند. در تمام افراد بشر، بیش و کم استعداد و خلاقیت و ابتکار هست؛ بنابراین، همه افراد و لااقل اکثریت افراد می توانند در خلق و تولید ابتکار سهیم باشند؛ گو این که سهمشان نسبت به سهم نابغه ها ناچیز است. (همان: ص 481)

نتیجه
یکی از زوایای قابل تأمل و تدقیق در روش نوشتاری و گفتاری استاد مطهری، شناخت اندیشه های زمان خویش از یک طرف، و تیزبینی و نکته سنجی وی در تحلیل و تبیین اندیشه های جامعه شناسی جامعه اسلامی از سوی دیگر است که استاد را بر آن داشت تا بر محور اسلوب و سیاق و روش خاص به نقد تحلیلی، تبیینی، نقد نقضی و نقصی آن ها بپردازد.

منـابـع

علي باقي نصرآبادي- مقاله استاد مطهري و نقد انديشه ‏هاي جامعه‏ شناختي- مجله قبسات- شماره 30 و 31

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد