احتمالات مختلف در مورد معنای ارتباط دین با سیاست
فارسی 3226 نمایش |گفتاری مانند «سیاست ما عین دیانت ماست» و یا «دین از سیاست جدا نیست» و امثال آن، سخنانی است که حاوی معانی دقیقی بوده و نباید به سادگی از آنها عبور کرد بلکه می بایست کلیه احتمالات درباره آنها را بررسی کرده و کامل ترین و متقن ترین معانی را برگزید.
اولین احتمالی که درباره معنای «ارتباط دین با سیاست» به ذهن می رسد این است که گفته شود مدیران اجتماعی از بالاترین مناصب گرفته تا پایین ترین آن می بایست از مسلمانان متدین و مؤمن و متقی باشند، یعنی اداره امور در همه سطوح و رده ها از مدیریت کل یک مملکت تا وزارتخانه ها و سفارتخانه ها و ادارات کل و مراکز سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اصولا هر گونه تشکیلات اجتماعی تحت سرپرستی بهترین مسلمین باشد. اگر تنقیذ دین در سیاست به همین جا خاتمه یابد و گمان شود که تنها با همین کار جامعه، اسلامی می شود دیری نخواهد گذشت که آثار غیراسلامی تشکیلات و ارتباطات ظاهر شده و آنانی که دخالت دین در سیاست را به همین مطلب خلاصه می کردند مجبورند مدیران را به سوء نیت یا عدم تقوی و تعهد متهم کنند، در حالی که این تصور، تصور ناقصی است زیرا هر چند برای تشکل یک سازمان یا اجتماع اسلامی و یا اسلامی کردن یک تشکیلات لازم است مدیران آن از مسلمانان متعهد باشند ولی این شرط کافی نیست و تنها می توان امید داشت که مدیر مسلمان مؤمن و متقی در انجام فعالیتهایش سعی کند سایر شروط اسلامی را هم به محیط کار کشانده و آن تشکیلات را به تشکیلاتی اسلامی بدل نماید، زیرا روشن است که هر سازمانی جهت برآوردن هدف خاصی تشکیل یافته و اجزاء و عواملی که در آن قرار داده شده است و نحوه ارتباطی که مابین این عناصر و عواملی که در آن قرار داده شده است و نحوه ارتباطی که مابین این عناصر و عوامل وجود دارد (اعم از ارتباط انسانها با هم، انسان ابزار، انسان و مواد و غیره) در جهت تحویل و تأمین و تکمیل آن هدف خاص می باشد؛ حال به هر میزان که این اهداف و اجزاء و عوامل و روابط درونی و بیرونی این سازمان از اسلام فاصله گرفته باشد تنها با تعویض مدیر نمی توان مدعی شد که همه امور اسلامی است.
مثلا اگر تشکیلاتی مثل بانک ربوی به دست مسلمین افتاده باشد نمی توان تنها با گماردن مدیری مسلمان و پرهیزکار تصور نمود که آن بانک اسلامی شده است و گفت که الحمدلله با وجود چنین مدیری دیگر از دزدی و کم کاری و بی مبالاتی خبری نیست و حساب و کتابها به خوبی رسیدگی خواهد شد و... بلکه واضح است این بانک در اقتصاد و حتی فرهنگ و سیاست یک مملکت نقش چشمگیری دارد و چون بر مبنای ربا تشکل یافته است این معنا در تمام فعالیتهای درونی و بیرونی آن، اعم از دریافت و پرداخت وامهای مختلف، معادلات تعیین نرخ پول در معاملات گوناگون، اعتبارات و نحوه تعیین و کمیت آن، تعیین و کنترل حجم پول در گردش، کیفیت اعمال تنظیمات مالی، تعیین ضرایب مختلف در معادلات اقتصادی، معادلات و معاملات ارزی، تجزیه و تحلیل فعالیتها و تغییر و تحولات اقتصادی و حتی سیاسی و فرهنگی و تعیین صحت یا بیماری نظام بانکی و اقتصادی، و غیره ریشه داشته و صرفا با تعویض مدیر اصلاح نمی گردد. وضع در کلیه تشکیلاتی که بر اساس تمرکز سرمایه یا انحصارات و تضییق اختیارات الهی افراد و جامعه به وجود آمده است به همین منوال است.
احتمال دیگری که ممکن است از رابطه سیاست و دیانت به ذهن برسد این است که گذشته از آنکه می بایست افراد متدین در رأس یک اداره یا تشکیلات باشند روابط اخلاقی نیز که بین افراد اعم از مدیران و کارگران و کارمندان آن سازمان برقرار است باید اسلامی باشد، همه با احترام خاصی با یکدیگر برخورد کنند و حقوق برادری خود را نسبت به هم مراعات نمایند، در سلام کردن از یکدیگر پیشی بگیرند، بالادست به زیردست سخت نگیرد، کارکنان از مدیران حرف شنوی داشته و از تضییع وقت و مواد و ابزار بپرهیزند، مسئولین حقوق کارکنان را به موقع پرداخت نموده و از حل مشکلات و رفع نیازهای آنها حتی المقدور کوتاهی نکنند، فساق و فجار را از خود برانند، از تعدی به مال یکدیگر اجتناب کنند، زنان از حجاب اسلامی برخوردار باشند، سوءظن که اساس بسیاری از گناهان است از آن اجتماع رخت بربندد و غیبت و تهمت جای خود را به تعریف و تمجید به حق بدهد. امر به معروف و نهی از منکر انجام شود و غیره، اما روشن است که این مطلب نیز هر چند شرط لازمی است اما کافی نیست، زیرا همان گونه که قبلا هم گفته شد هر سازمان و تشکیلاتی جهت برآوردن هدفی تأسیس شده است و کلیه فعالیتها و ارتباطاتی که در درون آن واقع می شود جهت تأمین همان هدف است و هرگونه هدفی و هر نحوه فعالیت و ارتباط و تنظیمی را نمی توان اسلامی دانست یا مدعی شد که اسلامی و غیراسلامی ندارد. آیا اگر مدیریت کارخانه شراب سازی را از بهترین متدینین قرار دهیم و کارکنان آن را هم از متخلقین به اخلاق اسلامی انتخاب کنیم و آنان نیز در کارخانه با یکدیگر برخوردی کاملا اسلامی داشته باشند بدون اینکه در خط تولید تغییری اساسی ایجاد نمایند، می توان گفت آن کارخانه اسلامی شده است؟
البته بدیهی است که در چنین صورتی آنان هیچ گاه اجازه نخواهند داد که کارخانه به فعالیتهای قبلی خود ادامه دهد اما صحبت در مورد مطلب دیگری است که صرفا با مؤمن و متعهد بودن مسئولین و کارکنان یک تشکیلات آنجا اسلامی نمی شود بلکه وجوه دیگری نیز وجود دارد که می بایست با احکام نورانی اسلام محک زده شود. همچنین روشن است که مخالفت محصولات یک کارخانه با اسلام یا مغایرت روابط و تنظیمات داخلی آنجا با احکام، همیشه مانند مثال بالا به وضوح و سادگی ملاحظه نمی شود بلکه پاره ای موارد، محاسن زیادی هم دارد که مانند پرده ای مغایرتها و مخالفتهای با اسلام را استتار کرده است. مثلا اگر یک کارخانه وابسته مونتاژ ماشین آبمیوه گیری یا محصول غیرضروری دیگری مشابه آن در نظر گرفته شود، در دید اول به نظر می رسد که این کارخانه باعث تأمین معاش عده زیادی شده است، محصولات آن هم که به هرحال سهولتی در زندگی مسلمین ایجاد می کند اما اگر سایر روابط این کارخانه نیز بررسی شود و معلوم گردد که با تولید هر دستگاهی به چه میزان مملکت را وابسته به کفار و اجانب می نماید دیگر به سهولت نمی توان گفت که این کارخانه اسلامی است؛ هر چند کارکنان و مدیران آن مسلمان باشند.
به همین صورت اگر یک کارگاه تولید لباس به نحوی عمل کند که مبلغ فرهنگ غیراسلامی باشد (چه در کیفیت تهیه یا توزیع یا تبلیغ و غیره) نمی توان به صرف اینکه لباس مسلمین را تهیه می کند آن را مورد تأیید قرار داد و یا اگر به هر نحو (توسط بخش خصوصی یا دولتی) کارخانه متمرکز و بزرگی احداث شد که مثلا کفش نیمی از مردم کشور را تهیه کند و استدلال این باشد که تولید متمرکز و انبوه، هزینه ها را تقلیل می دهد و جنس ارزان تر عرضه می گردد بی محاسبه و دقت نمی توان آن را اسلامی دانست و پذیرفت بلکه باید بررسی شود که این تمرکز قدرت یا ثروت به چه قیمتی تمام می شود و چه پیامدهایی را دارد؟ آیا انحصارات در تولید و توزیع و اعتبارات را لازم ندارد و یا به همراه نمی آورد؟ آیا هر روز بر ثروت و قدرت آن افزوده نشده و در عوض کارگاه های کوچکی تعطیل نمی گردد؟ و... به همین جهت می توان گفت که غیر از مدیریت مسلمان و اخلاق اسلامی موارد دیگری نیز باید مورد توجه واقع شود.
احتمال دیگری که درباره معنای «رابطه دین و سیاست» داده می شود این است که رابطه یک کشور اسلامی با سایر کشورها و ملل جهان می بایست بر اساس اسلام باشد. در بعد روابط خارجی باید به کمک مسلمین جهان شتافت و آنان را از یوغ استبداد و استعمار آزاد کرد، نهضتهای آزادی بخش را در راه مبارزه با قدرتهای شیطانی شرق و غرب یاری نمود، به محرومان و گرسنگان عالم کمکهای مالی و جنسی رساند، برای آشنایی ملل جهان با احکام حیات بخش اسلام مبلغین را فردی یا گروهی با امکانات متناسب به سایر کشورها گسیل داشت. سمینارهای فرهنگی و سیاسی جهت تحکیم وحدت ملل مستضعف جهان در جهت رویارویی با استکبار جهانی برگزار کرد، با موضع گیری های مناسب در سطح جهان، کفار و مشرکین و دشمنان اسلام و بشریت را در تنگنا قرار داد و... اما این مطلب نیز هر چند شرطی است لازم، ولی کافی نیست.
اما آنچه را که می توان به عنوان معنای کامل تری از رابطه دین و سیاست پذیرفت این است که چون مطابق با اعتقادات ما، اسلام دینی است کامل و در تمام شئونات و روابط فردی و اجتماعی، داخلی و خارجی، عبادی و اخلاقی، مدیریت و فرهنگ و اقتصاد و... حکم دارد، سیاست به معنای کیفیت عملکرد فردی و اجتماعی، وقتی با دین رابطه دارد و می توان گفت اسلامی است که تمام وجوه و ابعادش ساخته شده بر اساس احکام الهی باشد و آنچه که همه پیامبران و ائمه اطهار (ع) و کلیه پیروان صدیقشان در به دست گرفتن حکومت ها به دنبال آن بوده اند همین معنا بوده است نه اینکه تنها رئوس کار را مردان الهی پر کرده و یا تنها اخلاق و عبادات مردم الهی باشد یا جنگ و صلح به معنای نظامی صرف مطابق با حدود الهی بوده و بقیه امور را رها کرده باشند تا مردم هر چه می پسندند انجام دهند. حکومت اسلامی با حکومت خلق مسلمان تفاوت بسیار دارد که شاخصه اولی احکام الهی و دومی را رأی و پسند و صلاح اندیشی بشری می سازد.
آنچه شیخ فضل الله ها و مدرس ها و امام امت، به دنبال آن بوده اند همین معناست که نه تنها ولایت جامعه به دست آگاه ترین مردم به حلال و حرام خداوندی باشد بلکه خود نظام هم اعم از ارتباطات داخلی و خارجی و خصال و آثار کوچک و بزرگ آن اسلامی باشد. نه تنها مدیریت به معنای سلسله مراتب و یا چارت سازمانی و یا شیوه سلوک و ارتباط افراد با یکدیگر متناسب با اسلام باشد بلکه هر گونه سیاست گذاری و برنامه ریزی داخلی و خارجی ارتباط و هماهنگی اش با احکام الهی تمام باشد. اگر دچار این شبهه شده باشیم که اسلام در مورد سیاست گذاری ها و برنامه ریزیهای اقتصادی اعم از بازرگانی، کیفیت تولید و توزیع و مصرف، روابط پولی، نظام صنعتی، کشاورزی و یا سیاست گذاری های فرهنگی، اعم از آموزش و پرورش و جهت گیری های تحقیقاتی، کیفیت برخورد اخلاقی افراد مختلف با یکدیگر، یا نظام با فرد و یا فرد با نظام و یا سیاست گذاری های مدیریتی اعم از شیوه های مختلف تشویق و ترغیب یا تنبیه و تأدیب نظری ندارد، و یا این گونه امور اسلامی و الحادی ندارد، ضرورت تشکیل حکومت نیز از بین خواهد رفت و با نبود حکومت اسلامی اخلاق و آداب اجتماعی و حتی عبادات و اخلاق فردی دیر یا زود و کم یا زیاد تحت تأثیر بافته های بشری قرار گرفته و از حدود الهی فاصله می گیرد.
امام امت در بحث ولایت فقیه می فرمایند: دلیل دیگر بر لزوم تشکیل حکومت، ماهیت و کیفیت قوانین اسلام -احکام شرع- است ماهیت و کیفیت این قوانین می رساند که برای تکوین یک دولت و برای اداره سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع گشته است. اولا احکام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است که یک نظام کلی اجتماعی را می سازد. در این نظام حقوقی، هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است از طرز معاشرت با همسایه و اولاد و عشیره و قوم و خویش و همشهری، و امور خصوصی و زندگی زناشویی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با سایر ملل، از قوانین جزایی تا حقوق تجارت و صنعت، کشاورزی و غیره. قرآن مجید و سنت شامل همه دستورات و احکامی است که بشر برای سعادت و کمال خود احتیاج دارد. در کافی فصلی به عنوان «تمام احتیاجات مردم در کتاب و سنت» بیان شده است و کتاب یعنی قرآن «تبیان کل شیء» است، روشنگر همه چیز در همه چیز و همه امور است؛ امام سوگند یاد می کند -طبق روایات- که تمام آنچه ملت احتیاج دارد در کتاب و سنت هست و دراین شکی نیست (امام خمینی، ولایت فقیه، صفحه 56).
با توجه به این معناست که مفهوم «رابطه دین با سیاست» روشن می گردد و بر این اساس هرگونه پیروی از سیاست، برنامه ریزی و تنظیمات شرقی و غربی یا سایر ساخته های اذهان ضعیف و آلوده بشری، بریدن دین از سیاست در همان قسمت است و در صورت پذیرش نحوه اجرا و سیاستهای علمی نظامات بین المللی، خواه ناخواه فرهنگ و ارزشهای خاصی متناسب با آن سیاست گذاری ها در جامعه مسلمین رخنه خواهد کرد. سیاست به معنای کیفیت عملکرد انسان حتی در کوچک ترین و جزیی ترین افعال نسبت تأثیری از باورهای قلبی و اندیشه های او دربر دارد و چنانکه یک فرد در اعمال خودکاری را انجام می دهد که به آن اعتقاد دارد، در جامعه نیز این معنا قابلیت وقوع دارد. اما نکته مهم این است که چون ما در خلاء زندگی نمی کنیم به همین جهت امکان اینکه بتوان به ناگاه یک تشکیلات اسلامی بنا کرد که در تمام وجوه و جوانب داخلی و خارجی اش تطابق صددرصد با احکام داشته باشد نیست، بلکه این امر احتیاج به مرور زمان داشته و با ولایت فقیه و مدیریت مسلمانان متعهد و متقی و مؤمن که شرطی اساسی است و با هدایت و سرپرستی آنها به مرحله ای می رسد که کلیه تنظیمات اجتماعی مبتنی بر احکام الله شکل گرفته و روابط داخلی و خارجی بدل به روابطی اسلامی شده باشد.
منـابـع
محمدمهدی بهداروند- مقاله درآمدی بر رابطه دين و سياست
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها