ابعاد و اهمیت مسئله کلیات در فلسفه قرون وسطی
فارسی 3782 نمایش |اروپای غربی که با تجدید حیات سیاسی و فرهنگی کارولنژین (Carolingien) در قرن نهم، پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده بود به مرور زمان با تقسیم سرزمینهایی که در امپراطوری مقدس شارلمانی وجود داشت، عملا وحدت و تمرکز خود را از دست داد و باز به علت عدم امنیت که در اثر حمله مداوم مردم اروپای شمالی، نورمانها از یک طرف و سارازنها از طرف دیگر و همچنین یورش مردم هنگری به غرب، حوزه های علمی و کلامی از کار افتاد و این وضع حدودا تا نیمه دوم قرن یازدهم ادامه داشت، تا اینکه در این عصر، دوباره حوزه ها تا حدودی فعال شد و با اینکه مطالعات دروس سه گانه و چهارگانه و غیره (که در زمان تجدید حیات فرهنگی کارولنژین، اهمیت خاصی داشت) کم کم به دست فراموشی سپرده شده بود، ولی توجه به بحث نظری و مناظره، افزایش یافته بود و آنچه بیشتر مورد توجه قرار داشت جدل (Dialectique) بود. البته باز از آنجا که به نظر عده ای از مقامات رسمی کلیسا، این نوع منازعات ممکن بود به اعتقادات دینی مسیحی لطمه وارد آورد، گاهی جدل، سخت مورد انتقاد قرار می گرفت و حتی نوعی حد و مرز رسمی برای آن تعیین می گردید. به هر طریق نزاع در مسئله کلیت، تعلق به همین دوره دارد یعنی از نیمه ی دوم قرن یازدهم آغاز شده حدودا تا آخر نیمه ی اول قرن دوازدهم ادامه داشته است.
اهداف طرح مسئله کلیات
اولین سؤالی که درباره ی این منازعات به ذهن خطور می کند این است که آیا متفکران این عصر به نحو تفننی به بحث در مسئله کلیات می پرداخته اند و یا جریان از نوع دیگر بوده است، در صورت قبول شق اول، می توان سؤال کرد که اگر این طور باشد، پس چرا آنها در تحلیل مطالب نه فقط جدیت بلکه تا این اندازه تعمق واقعی از خود، نشان داده اند؟ چه عامل اصلی خارجی و یا انگیزه ی پنهانی درونی، موجب این همه نزاع نظری بوده است؟ اگر درباره ی مسئله ی کلیات، کمی تأمل کنیم به سهولت می توانیم نشان دهیم که در این اختلافات نظری نه فقط کل مسائل رایج فلسفه ی عمومی مطرح است بلکه موضع گیریها خواه ناخواه، ابعاد متفاوت علمی و کلامی و اخلاقی و حتی سیاسی دارد. در واقع این نزاعها نه فقط مقام علمی و اجتماعی و حیثیت شخصی متفکران درگیر، عمیقا مطرح بوده است بلکه در واقع کل سرنوشت فرهنگی جامعه ی آنها به معنای وسیع و گسترده ی کلمه نیز زیر سؤال می رفته است. به همین دلیل در وهله ی اول بهتر است به اجمال جنبه های مختلف این بحث را به نحو مجزا روشن شود تا اهمیت مسئله فهمیده شود.
1. اهمیت مسئله از لحاظ بحث المعرفه: (Epistemologic)
ما با امور جزئی و مشخص سر و کار داریم ولی هرگاه این امور خارجی را به ذهن خود انتقال می دهیم از تصاویر و تصورات و بالأخره از مفاهیم و شاید از «مثل» (ایده ها) استفاده می کنیم. وقتی که می گوییم «این یک درخت است» این حکم و قضیه در ذهن ما، متضمن حقیقت خاصی می شود و آن اینکه آنچه را که ما درخت دانسته ایم تعلق به جنس و نوع خاص دارد که مثلا «چنار» یا «تبریزی» است. اشیا و موجودات، افراد هستند ولی به هر طریق، مفهوم آنها «کلی» است و مفهوم کلی، شاید مصادیق زیادی می شود. مسئله در واقع فهمیدن نوع رابطه ای است که میان مفهوم و مصادیق آن برقرار می شود. مسلم است که اگر افراد، (مصادیق) جزئی و مفاهیم، کلی باشند پس بالأجبار باید قبول کنیم که مفاهیم کلی در خارج از فکر و ذهن ما اساس و مبنای واقعی ندارند و فاصله ی بسیار عمیق ذاتی میان ذهن و عین و اثبات و ثبوت و در واقع میان فاعل شناسا و متعلق آن به وجود می آید.
کاپلستون در تاریخ فلسفه خود در بحث کلیات به حق یادآور می شود که حتی امروز در علوم تحصلی جدید، دانشمندان فیزیک بالاجبار یک حکم کلی درباره ی واقعیت صادر می کنند بدون اینکه مثلا به تک تک الکترونها، توجه داشته باشند. در نتیجه، این سؤال همیشه قابل طرح است که در این صورت میان گفته های ایشان و واقعیت چه نوع رابطه ای می تواند وجود داشته باشد. از این نظرگاه بحث در مسئله کلیات در واقع همان بحث المعرفه است؛ یعنی سؤال اصلی این است که اگر شناسایی ما «انسان» در نفس الأمر، مبنا و اساسی ندارد، پس ارزش آن چیست و ضابطه ی تشخیص شک از یقین کدام است؟
2. اهمیت مسئله از لحاظ هستی شناسی: (Ontologie)
هستی و وجود در مقولات عشر ارسطویی و آنچه جنس الأجناس نامیده می شود نمی گنجد ولی اگر فرض کنیم که تصور کلی ما به هر طریق به نحوی باید با یک امر عینی خارجی مطابقت داشته باشد آنگاه خوا ناخواه مسئله ماهیت آن به ذهن ما خطور می کند. از این نظرگاه پرسش درباره ی «کلی» در واقع همان پرسش درباره ی وجود و هستی است و بحث درباره ی کلیات نوعی هستی شناسی است.
3. اهمیت مسئله از لحاظ علم النفس: (Psychologie)
از لحاظ علم النفس هم می توان به مسئله کلیات توجه داشت. اگر ما به نحوه ی تشکیل «کلی» توجه نموده و درباره ی ریشه و مراحل تکوینی آن، سؤال مطرح کنیم خواه ناخواه نه فقط در قلمرو علم النفس به معنای روانشناسی نظری قرار خواهیم گرفت بلکه به معنای دقیق کلمه، با نوعی روانشناسی تکوینی درک کودک (Psychologie Génétique) نیز سر و کار خواهیم داشت که به فرض اگر در این زمینه، بررسی را به نحو تجربی دنبال کنیم، کار ما کاملا در جهت روال و روش تحقیقاتی خواهد بود که مثلا در قرن بیستم، ژان پیاژه (Jean Piaget) در سوئیس انجام می داده است.
4- اهمیت مسئله از لحاظ اخلاقی و سیاسی:
بدون شک بحث درباره ی کلی یک بعد اخلاقی و سیاسی نیز دارد، زیرا اگر ما به نحو خاص، این بحث را متوجه موجود انسانی کنیم آنگاه خواه ناخواه مسئله فرد و جمع مطرح خواهد شد و ذهن با مسئله اولویت جمع، روبرو خواهد گردید. اگر نتوانیم رابطه ی واقعی میان تعریف کلی انسان و افراد انسانی که خواه ناخواه اوصاف و خصوصیات متعددی دارند و احتمالا نه فقط به علت نژادی و جسمانی، مختلف هستند بلکه به علت ادیان و فرهنگهای خود نیز متفاوت می باشند برقرار سازیم، پس مناط اعتبار دستورهای اخلاقی چه خواهد بود و جامعه ی انسانی از لحاظ سیاسی چگونه باید تشکیل شود تا با واقعیت احتمالی، مطابقت داشته باشد؟
5. اهمیت مسئله از لحاظ کلام مسیحی
قبل از هر چیز، باید توجه داشت که متفکرانی که در قرون وسطی در مسئله ی کلیات، اختلاف داشته اند و به نزاع پرداخته اند، در درجه ی اول، متکلم و به نحو رسمی در خدمت دین مسیح بوده اند؛ خاصه که از این لحاظ هم در واقع از نظرگاه آنها، کل جنبه هایی که در مورد کلیات می توان احصا کرد، در واقع تابع جنبه ی کلامی و فرع بر آن است. از این لحاظ در مورد کلیات، مطالب زیادی را می توان تحلیل کرد به نحوی که شاید حتی بتوان مسئله تثلیث مورد اعتقاد مسیحیان رسمی را زیر سؤال برد ولی در اینجا ما فقط برای روشن کردن مطلب به یک مورد اشاره می کنیم و آن مورد «گناه اولیه» است.
گناه آدم ابوالبشر به چه نحو و چگونه به افراد دیگر منتقل می شود؟ آیا کودک انسان معصوم و بیگناه ولادت می یابد و یا اینکه به نحو ذاتی و ارثی گناهی می باشد که خود مرتکب نشده، اما در «نوع» او، تحقق یافته است! ولی اگر فرد انسان، خود گناه نکرده و از این لحاظ هیچ مسئولیت شخصی ندارد، چگونه و بر چه اساسی باید او را وادار ساخت تا کفاره ی گناه دیگری را پس دهد و در این صورت چگونه می توان از عدل خداوند صحبت به میان آورد! مسئله اصلی که در آن عصر، مسیحیان نیز فوق العاده نسبت به آن، حساسیت داشته اند همان مسئله مشیت خداوند و اختیار انسان بوده است که البته رابطه ی بسیار نزدیکی نیز با مسئله ی گناه اولیه دارد. مواردی که ذکر کردیم به نحوی از انحا در منازعات متکلمان خواه به نحو صریح و خواه به نحو ضمنی دیده می شده است.
منـابـع
1.فردريك كاپلستون، ديباچهاي بر فلسفه قرون وسطي، تهران، ققنوس، 1382.
2.Boèce, la Consolation de la Philosophie, Traduction A.Bocognano, Garnier, Paris, 1937.
3.كريم مجتهدي، فلسفه در قرون وسطي، تهران، اميركبير، 1379.
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها