وارستگی از نگاه اکهارت عارف مسیحی (متن رساله)
فارسی 8103 نمایش |آنچه در اینجا می آید، بخشی از متن رساله وارستگی اکهارت است که توسط آقای محمدرضا جوزی ترجمه شده است که قسمت اول آن در ذیل می آید.
متن رساله وارستگی اکهارت
من کتب بسیاری از علمای کافر و انبیاء و همچنین کتب عهد عتیق و جدید را خوانده ام و با جدیت و مجاهدت فراوان کوشیده ام تا بدانم که بهترین و عالی ترین فضیلتی که انسان به مدد آن می تواند با خدا متحد شده، و به لطف او آن چیزی بشود که خداوند بالذات چنانست، چیست و با چه چیز انسان خواهد توانست به آن صورتی که در (علم) خدا (در صور علمی ذات باریتعالی) بوده بیشترین شباهت را پیدا کند، آنگاه که تمایزی میان او و خداوند نبوده و قبل از آنکه خداوند جهان را آفریده باشد. و چون متون مقدس را تا بدان حد که عقل من می توانست بسنجد و بداند جستجو کردم، به درستی دریافتم که "وارستگی محض" بالاتر از هر چیزی است، زیرا جمیع فضایل به نحوی از انحاء متوجه مخلوقاتند و حال آنکه وارستگی آزاد از تمامی مخلوقات است. بدین جهت بود که مولای ما به «مارتا» [حضرت مریم (ص)] فرمود: «از یک چیز چاره نیست و آن این است که آن کس که آرزومند راحت و خلاص است باید یک چیز داشته باشد و آن وارستگی است.» آموزگاران، عشق (محبت) را بسیار می ستایند چنانکه پولس قدیس می گوید: «در هر محنتی درمی یابم که اگر عشق نداشته باشم، هیچ نیستم.»
وارستگی وادارکردن خداوند به دوستی خود
اما من وارستگی را بیش از "عشق" می ستایم. نخست از آن رو که بهترین چیز در باب عشق آن است که مرا بر آن می دارد که خدا را دوست بدارم. اما وارستگی، خدا را بر آن می دارد که مرا دوست بدارد. پس شریف تر آن است که خدا را بر آن دارم که مرا دوست بدارد تا آنکه خویشتن را به دوستی خدا وادارم. دلیل این سخن آن است که خداوند بهتر می تواند خود را به من نزدیک کرده و با من متحد شود تا آنکه من خود را با خدا متحد سازم. اینکه وارستگی خدا را به من نزدیک می کند بدین وسیله می توانم اثبات کنم که هر چیزی خواهان آن است که در مقام ذاتی خود باشد. و مقام ذاتی خداوند وحدت و بساطت است و این دو از وارستگی (غنی) او پدید آمده اند. پس خداوند بالضروره خود را به قلب وارسته اعطا می کند.
وارستگی و عدم پذیرای چیزی جز خداوند
ثانیا وارستگی را بیش از عشق می ستایم از آن رو که عشق مرا ناگزیر می کند که رنج هر چیز را از برای او تحمل کنم. اما وارستگی مرا پذیرای هیچ چیز جز خدا نمی گرداند. اکنون این بسی شریفتر است که پذیرای هیچ چیز جز خدا نباشیم تا آنکه رنج هر چیز را از برای خدا تحمل کنم. زیرا در رنج بردن، آدمی به نحوی از انحاء متوجه مخلوقاتی است که از آن رنج می برد. اما وارستگی به تمامی آزاد از همه ی مخلوقات است. اینکه وارستگی جز خدا، هیچ چیزی را قبول نخواهد کرد، بدین وسیله می توانم ثابت کنم که هر آن چیزی که باید قبول شود ناچار باید در این یا آن چیز خاص و معین پذیرفته شود. اما وارستگی آنچنان نزدیک به عدم است که هیچ چیز جز خدا تا بدان حد لطیف نیست که بتواند در وارستگی بگنجد، لذا وارستگی جز خدا هیچ چیز را قبول نمی کند.
برتری وارستگی بر خشوع
دانایان، خشوع را از جمله فضایل برتر شمرده و می ستایند اما من وارستگی را بیش از هر خشوعی می ستایم زیرا خشوع می تواند بدون وارستگی باشد اما وارستگی کامل بدون خشوع کامل میسر نتواند بود. از آن رو که خشوع کامل مستلزم استهلاک (ترک) نفس خشوع است، اما وارستگی آنچنان نزدیک به عدم است که میان وارستگی کامل و عدم هیچ چیز نمی تواند واقع شود. بنابراین وارستگی کامل بدون خشوع وجود نخواهد داشت. پس دو فضیلت همواره بهتر از یکی است. دلیل دوم بر اینکه چرا وارستگی را بیش از خشوع می ستایم این است که خشوع کامل مستلزم کرنش در برابر تمامی مخلوقات است و در این کرنش آدمی از خود بیرون آمده و در مخلوقات وارد می شود. لکن وارستگی مکتفی به خود است. اکنون انصاف باید داد که هیچ بیرون شدنی هرگز شریفتر از عکوف در خود نیست.
از اینجاست که داود پیامبر فرمود: «دختر پادشاه تمامی شکوه و جلال خود را از پرده نشینی (عفت) خود دارد.» (مزامیر داود) وارستگی کامل کمترین تمایلی به کرنش در برابر هیچ مخلوقی ندارد. او را سر آن نیست که نه بر زبر و نه به زیر هیچ چیز باشد، بلکه خواهان عکوف در خویش است، نه کسی را شادی می بخشد و نه غم می دهد، نه آرزومند مقارنت با هیچ مخلوقی است و نه مفارقت از آن، نه می خواهد که این باشد و نه آن. او را خواهش و بایش هیچ چیزی نیست بجز خود. چنین بودن یا چنان بودن آرزوی او نیست. زیرا اگر کسی بخواهد که چنین یا چنان باشد، می خواهد که «چیزی»باشد، اما وارستگی می خواهد که «هیچ»باشد (و فانی شود) و لذا تحمل هیچ چیز را ندارد.
کمال وارستگی در حضرت مریم (ع)
اکنون ممکن است کسی بگوید که تمام فضایل در بانوی ما (حضرت مریم «س») به نحو کامل وجود داشته و لذا او می بایست واجد کمال وارستگی باشد. پس اگر وارستگی برتر از خشوع است چرا بانوی ما خود را به واسطه خشوع می ستاید آنجا که می گوید: «او (خداوند) خشوع خادمه خویش را ثنا می گوید.» و چرا نگفته است که وارستگی خادمه خویش را ثنا می گوید؟ پاسخ من این است که در خداوند تا آنجا که بتوان سخن از فضیلت در خدا گفت، وارستگی و خشوع هر دو هست. اما باید بدانید که عشق او به خشوع بوده است که ذات انسان را کرامت و تشریف بخشیده است. وارستگی او هنگامی که به صورت انسان درآمد، بی حرکت باقی ماند هم چنان که وقتی آسمان و زمین را آفرید چنین بود و من به زودی این نکته را برای شما توضیح خواهم داد. و چون مولای ما هنگامی که عزم انسان شدن کرد از حیث وارستگی ثابت و بی حرکت ماند، بانوی ما به خوبی دریافت که او همین را از وی توقع دارد و از این رو خداوند به خشوع او التفات کرد نه به وارستگی او.
لذا بانوی ما در وارستگی خود ثابت و بی حرکت ماند و به خشوع خویش مباهات کرد نه به وارستگی خود. و اگر تنها یک کلمه در باب وارستگی خود می گفت مانند اینکه: «او وارستگی مرا ثنا گفت»، آنگاه وارستگی او نقصان می گرفت و کامل و تمام نمی توانست بود زیرا در این صورت باید از خویش بیرون می آمد. از وارستگی ولو به قدر اندک عدول نمی توان کرد زیرا موجب نقصان خواهد شد و از اینجاست که بانوی ما خود را به واسطه خشوع خویش ستود نه وارستگی. لذا داود پیامبر فرمود: «من ساکت خواهم بود و به آنچه مولایم خداوند در من خواهد گفت گوش می سپارم.» گویی که می خواهد بگوید: «اگر خدا می خواهد که با من سخن گوید، بگذار تا او در من وارد شود، من بیرون نخواهم رفت.»
برتری وارستگی بر شفقت
و باز، من وارستگی را بیش از هر شفقتی می ستایم، زیرا شفقت صرفا بدان معناست که آدمی از خود بیرون شده و به آلام همنوعان خود التفات نماید و بدین سبب قلب او به درد خواهد آمد. اما وارستگی از این نیز آزاد است. و در خود می ماند و اجازه نخواهد داد هیچ چیز او را به درد آورد زیرا تا وقتی چیزی بتواند انسان را به درد آورد، به کمال خود نرسیده است. خلاصه آنکه وقتی تمامی فضائل را ملاحظه می کنم درمی یابم که هیچ یک از آنها مانند وارستگی به طور کامل عاری از نقص و قابل اطلاق بر خداوند نیست.
وارستگی مجرای عنایت تام خداوند
استاد مهتری بوده است به نام ابن سینا که می گوید: «شرافت نفسی که وارسته است آنچنان عظیم است که هرچه را اعتبار کند صادق است و هر آنچه را که بخواهد بدو داده می شود و هرچه را که فرمان دهد مجری خواهد شد.» و تو باید این حقیقت را بدانی که هرگاه روح آزاده ای در حال وارستگی حقیقی یافته شود موجب عنایت خداوند به وجود او خواهد شد و اگر بتواند در حالت بی صورتی و بی هیچ عوارضی وجود داشته باشد خواهد توانست که صفات خداوند را در خود قبول کند. اما خداوند نمی تواند این صفات را به هیچ کس جز خود بدهد و لذا جز آنکه خود را به آن روح وارسته اعطاء کند هیچ کار دیگری برای او نمی توان کرد.
استغراق در ابدیت؛ کمال وارستگی
و انسانی که به مقام وارستگی کامل نایل شد چنان مستغرق در ابدیت خواهد بود که هیچ چیز زوال پذیری نخواهد توانست او را به حرکت آورد و او هیچ چیز را که مادی باشد هرگز احساس نخواهد کرد. او از این جهان مرده است زیرا هیچ امر دنیوی به کام او گوارا نیست. این همان چیزی است که پل مقدس در اندیشه داشت آنجا که می گوید: «من زندگی می کنم اما من نیستم، بلکه عیسی مسیح است که در من می زیید.»
وارستگی موجد کمال تشبه به خداوند
اکنون ممکن است سؤال کنی که وارستگی چیست که تا بدین حد شریف است؟ باید بدانی که وارستگی حقیقی چیزی جز این نیست که روح در برابر هجوم اندوه و شادی، و عزت و ذلت یا اهانت همچون کوهی از سرب که در برابر باد ملایمی بی حرکت ایستاده است، از جای خویش هیچ نجنبد. این وارستگی بی حرکت در انسان موجد بزرگترین شباهتها با خداوند است، زیرا اگر خدا خداست، خداوندی خویش را از وارستگی بی حرکت خود (غنای مطلق) دارد و به واسطه این وارستگی بی حرکت است که دارای صرافت و بساطت و دیمومیت است. لذا اگر آدمی خواهان تشبه به خداست، تا آنجا که مخلوقی می تواند واجد شباهت به خدا باشد، این امر جز به وسیله وارستگی میسر نمی تواند شد و همین است که آدمی را به صرافت و بساطت و از آنجا به دیمومیت هدایت می کند و این امر موجب تشبهی خاص میان انسان و خدا خواهد شد. اما این تشبه به مدد لطف (خداوند) باید باشد، زیرا «لطف» آدمی را از تمام چیزهای فانی دور کرده و از آلایش به امور زوال پذیر تهذیب می کند.
به درستی باید بدانی که خالی شدن از هر مخلوقی برابر با پر شدن از خداست و پر بودن از ملخوقات خالی بودن از خداست و نیز باید بدانی که خداوند در این وارستگی بی حرکت جاودانه سکونت گزیده است و هنوز هم ساکن است و باز باید بدانی هنگامی که خداوند زمین و آسمان و مخلوقات را آفرید از این آفرینش کمترین حرکتی در او پدید نیامد، آن چنان که گویی مخلوقات هرگز آفریده نشده اند. البته باید این را نیز بگویم که هر عبادتی و هر عمل صالحی که انسان می تواند در این جهان به جای آورد کمترین تأثیری در وارستگی خداوند ندارد آن چنان که گویی هرگز عبادتی یا عمل صالحی انجام نشده است. بدین لحاظ خداوند اگر هیچ عبادتی یا عمل صالحی هم از جانب بنده سر نزند، نسبت به او رحیم تر و لطیف تر خواهد بود. البته از این هم پیش تر می روم و می گویم: وقتی که پسر الهی خواستار تنزل به صورت انسان گردید، و چنین هم شد و متحمل مصائب گردید، این امر کمترین تأثیری در وارستگی بی حرکت او بجای نگذاشت آن چنان که گویی او هرگز مبدل به انسان نشده بود.
ازلیت خداوند مظهر وارستگی او
اکنون ممکن است بگویی: «این بدان معنا که هر طاعت و عبادتی گم خواهد شد زیرا خداوند از هیچ یک از اینها به حرکت درنمی آید. و حال آنکه گفته اند خداوند دوست دارد که همه چیز را از او بخواهند.» اینجاست که اگر بتوانی، باید به دقت توجه کنی و به درستی بدانی که خداوند در نخستین نگاه سرمدیش اگر بتوان گفت که چنین نظری در کار بوده است، تمامی چیزها را ملاحظه کرد تا ببیند که چگونه باید تحقق پذیرند، و در این نگاه دید که کی و چگونه باید مخلوقات را بیافریند و چه وقت پسر باید انسان شود و تحمل مصائب کند. او همچنین کوچکترین طاعت و عبادتی را که مقدر شده بود هر کسی انجام دهد، دید و دانست که کدام عبادت یا خدمتی را باید پاداش دهد. او دید که تو فردا متضرعانه او را خواهی خواند و با مجاهدت تمام دعا خواهی کرد و خداوند دعا و نیایش تو را فردا پاسخ نخواهد گفت. زیرا او پیش از این در ازلیت خویش قبل از آنکه اصلا تو انسان شده باشی آن را پاسخ گفته است. اما اگر دعای تو از صمیم قلب و خالصانه نباشد، خداوند این زمان و اکنون تو را مردود نخواهد کرد، زیرا قبلا در ازلیت خویش تو را مردود کرده است.
بنابراین خداوند در نخستین نظر ازلی خویش همه چیز را دانسته و هیچ چیز را از نو عمل نخواهد کرد، زیرا همه چیز از قبل اراده شده است. و اینگونه است که خداوند همیشه در وارستگی بی حرکت خود مقام دارد و به همین جهت طاعات و عبادات مردمان گم نخواهد شد. زیرا اگر کسی کار نیک کند، ثواب خواهد یافت و آنکس که کار بدی کند در ازای آن کیفر خواهد دید. اگوستین قدیس نیز در فصل آخر از کتاب «اقانیم ثلاثه» می گوید: «خداوند أبا دارد از اینکه بگویند او کسی را در زمان دوست داشته است، زیرا هیچ چیز بر او سپری نمی شود و در آینده نیز نخواهد شد و او تمامی صالحان را پیش از آنکه عالم آفریده شده باشد، آنچنان که قضای او بوده، دوست می داشته است. وقتی هنگام آن فرا می رسد که آنچه را که در ازل قضا کرده، در زمان آشکار کند، مردمان می پندارند که او حب جدیدی پیدا کرده است. و به همین ترتیب وقتی که او غضب می کند و فعل جدیدی از او سر می زند، این ما هستیم که تغییر کرده ایم در حالی که او لایتغیر مانده است، همانگونه که شعاع خورشید چشمهای ضعیف را آزار می دهد و چشمهای سالم را راحت می رساند، هرچند که شعاع خورشید فی حد ذاته ثابت و لایتغیر است.»
از اینجاست که اگوستین قدیس در فصل چهارم از باب کتاب «اقانیم ثلاثه» می گوید: «خداوند به طریق زمانی نظر نمی کند و هیچ دیدن جدیدی در او پیدا نمی شود.» «ایزودور» نیز به همین طریق در کتاب خود به نام «در باب خیر اعلی» می گوید: «بسیاری از مردم می پرسند که خدا پیش از آنکه زمین و آسمان را بیافریند چه می کرد. و یا کی و کجا اراده ایجاد مخلوقات در او پدیدار شد. زیرا هرچند که مخلوق آنگونه که اکنون هست، وجود نداشته، اما در ازل در خدا و در عقل (علم) او بوده است.» خداوند زمین و آسمان را، آنچنان که ما به شیوه دنیوی خود تصور می کنیم ساخته شده اند، خلق نکرده است، بلکه تمامی مخلوقات در کلمه ازلی (کن) گفته شده اند. علاوه بر این می توانم این کلمات را که مولای ما خطاب به موسی فرمود ذکر کنم که وقتی موسی گفت: «مولای من اگر فرعون به من بگوید که «تو» کیستی در جواب او چه بگویم؟» و مولای ما فرمود: «آنگاه بگو من همان هستم که تو را فرستاده ام (انی اناالله.).» و این بدان معنی است که آنکه در ذات خود ثابت است مرا فرستاده است.
منـابـع
محمدرضا جوزي- رساله وارستگي از مايستر اكهارت (ضميمه)- تهران- حكمت- 1373
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها