نگاهی به زندگی و آراء توماس آکوئینی
فارسی 9441 نمایش |فلاسفه دومینیکی
علاوه بر حضور فرانسیسیان در دانشگاه پاریس، فعالیت دومینیکیان نیز در این دانشگاه بسیار چشمگیر بود. اکثر قریب به اتفاق دومینیکیان این دانشگاه عقلانیت و جهان بینی مشائی را پذیرفتند و از این جهت در مقابل برداشت اگوستینوسی- عرفانی فرانسیسیان این شهر قرار گرفتند. برخورد این گروه در این شهر و دانشگاه باعث پویایی در فلسفه و کلام مسیحی این عصر شد. مهمترین متفکران این فرقه در این دانشگاه آلبرت کبیر آلمانی و توماس آکوئینی ایتالیایی بودند.
تولد و زندگی
توماس آکوئینی (Thomas Aquinas) اواخر سال 1224 یا اوایل سال 1225 میلادی در قلعه ی روکاسکا (Rocasseca) در منطقه ی اکینو (Aquino) نزدیک شهر ناپل در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد. پدرش فئودال منطقه ی اکینو بود و توماس را که کوچکترین فرزندش بود، در پنج سالگی به دیر بندیکتی مونته کاسینو (Cassino Monte) فرستاد، به امید اینکه روزی رئیس این دیر شود. توماس در این دیر به عنوان طلبه ای برای راهب شدن به تحصیل پرداخت. در سال 1239 میلادی برای ادامه ی تحصیلات به دانشگاه ناپل رفت و در آنجا به تحصیل فنون یا هنرهای هفتگانه (Artes liberals) پرداخت. در سال 1344 میلادی به فرقه ی رهبانی دومینیکی پیوست. این عمل او با مخالفت شدید خانواده اش مواجه شد. برادرانش برای جلوگیری از پیوستن او به این فرقه حتی یک سال او را زندانی کردند، ولی توماس از عقیده اش برنگشت و پس از آزادی به این فرقه پیوست. دومینیکیان او را به پاریس فرستادند.
تحصیل و تدریس در دانشگاه های مختلف
در دانشگاه شهر پاریس نزد آلبرتوس کبیر به تحصیل پرداخت و به همراه او در سال 1248 میلادی به دانشگاه تازه تأسیس شده ی کلن رفت. در سال 1252 میلادی آلبرتوس کبیر با اعلام اینکه مطلب بیشتری نمی تواند به توماس تعلیم دهد، او را برای ادامه ی تحصیلات به پاریس فرستاد و توماس در دانشگاه این شهر به تحصیل و تدریس پرداخت. در سالهای 1252- 1254 میلادی دروسی در تفسیر کتاب مقدس خواند و در سالهای 1254- 1256 میلادی کتاب جمل پطرس لومباردوس را تفسیر و تدریس کرد. توماس در سال 1256 میلادی با اتمام تحصیلاتش درجه ی استادی در الهیات را از این دانشگاه اخذ کرد و یکی از دو کرسی اختصاص داده شده به دومینیکیان را به دست آورد و استاد کلام در دانشگاه پاریس شد. البته به دلیل مشاجره های روحانیون غیر راهب (کشیشان) با راهبان دو نظام مسکینان (دومینیکیان و فرانسیسان) یک سالی طول کشید تا دانشگاه پاریس استادی او را به رسمیت بشناسد.
بازگشت به ایتالیا و فوت
پس از سه سال به ایتالیا بازگشت و از سال 1259 تا 1268 میلادی در حوزه های علمیه و دربار پاپ در شهرهای انانیی (Anagni) (1259-1261)، ارویتو (Orvieto) (1261-1264)، رم (1265-1267) و ویتربو (Viterbo) (1267-1268) به تدریس و تحقیق پرداخت. در این سالها ارتباط نزدیکی با دربار پاپ داشت و در سازمان دادن و تدوین دروس مدارس دومینیکی بسیار کوشید. در سالهای 1268-1272 میلادی در پاریس اقامت گزید و پس از آن به ناپل بازگشت. در اواخر سال 1273 میلادی تدریس و تحقیق و نوشتن را کنار گذاشت و در هفتم مارس 1274 میلادی در سفر به شهر لیون، برای شرکت در شورای عام کلیسای کاتولیک به دعوت پاپ گرگوریوس دهم، در دیر سیسترسی فوسانواوا (Fossanuova) فوت کرد.
«جامع علم کلام» معروفترین اثر توماس
معروفترین اثر توماس جامع علم کلام (Summa atheologiae) است. این کتاب از مهمترین آثار کلام فلسفی غرب و پایه گذار کلام طبیعی است. او قسمت اعظم این کتاب را در مدت اقامت دومش در ایتالیا نوشت، اما موفق به اتمام آن نشد. این کتاب بسیار حجیم و در سه بخش نوشته شده است. هر بخش به سؤالات متعددی تقسیم شده و هر سؤال شامل چند مقاله است. در ابتدای هر مقاله آراء گوناگون راجع به موضوع مقاله ذکر شده است. توماس پس از بیان این آراء نظر خود را راجع به موضوع مقاله ابراز می کند و به انتقاد از این آراء می پردازد. بخش نخست کتاب در باب خداشناسی، خلقت، طبیعت انسان و حیات عقلانی اوست. بخش دوم کتاب در دو قسمت است: در قسمت اول مفهوم غایت انسان و موضوعات عام شده است. در بخش سوم، که ناتمام است، درباره مسیح و شعائر هفتگانه بحث شده است.
آثار مهم توماس
کتب مهم دیگر توماس عبارتند از: جامع در رد کافران (Summa contra gentiles) که برای مبلغان مسیحی در سرزمینهای اسلامی و نزد یهودیان نوشت. مسائل بحث شده (Quaestiones disputatae): در باب قدرت الهی (De potentia Dei)، در باب حقیقت (De veritate)، در باب شر (De malo). مسائل بحث شده ی عام (quodlibetales Qaestiones). رساله ی در باب موجود و ماهیت (De ente et essentia)، شرح بر کتاب در باب تثلیث بوئتیوس (In Boethium de Trinitate)، شرح کتاب العلل (causis In Liber de)، در باب اساس حکومت (De regimine principium)، در باب قدمت زمانی عالم (De aeternitate mundi)، خلاصه یا فشرده ی علم کلام (theologiae Compendium). او همچنین تفاسیری بر کتاب جمل پطرس لومباردوس، آثار ارسطو و برخی از رسالات کتاب مقدس دارد.
روش فلسفی توماس
در فلسفه توماس روش مشائی را برگزید و در این روش کوشید که از ابن رشد هرچند که از او تأثیر بسیار پذیرفت، دور شود. نظرش بر این بود که نظامی کلامی بر اساس طریق مشائی ارائه کند. در این راه از متفکران مسیحی و غیر مسیحی کمک بسیار گرفت. از غیر مسیحیان به غیر از نظریات ارسطو، در آثار او حضور آراء ابن سینا بسیار چشمگیر است. تا جایی که هرگاه رأی خود را با رأی او همراه می دید اظهار خوشحالی می کرد. حضور ابن سینا در وجود شناسی و معرفت شناسی توماس برجسته تر است.
تفسیر توماس از عالم
توماس با دو نظام فکری که هر دو داعیه ی تفسیر حقیقی عالم را داشتند مواجه بود. ایمان مسیحی و جامه ی رهبانیش از یک طرف او را با مسیحیت همراه با تفسیر و قرائت کاتولیکی از آن، و با جهانی که نیروی ماوراء طبیعی الوهیت متعال آن را ساخته و حفظ کرده بود، مأنوس کرد. این مجموعه جهان بینی سنتی را تشکیل داده بود که معلمان قدسی و نظریه پردازان آن برای توماس اگوستین قدیس، دیونیسیوس مجعول، آنسلم قدیس و متکلمان بنام قرن دوازدهم میلادی، مخصوصا پطرس لومباردوس بود. از طرف دیگر در کنار آراء متفکران مسیحی که توماس آنها را متکلم (theologus) می خواند، نظریه های فلسفی فیلسوفان یونانی- رومی، مسلمان و یهودی رواج داشت. آثار و آراء فیلسوفان یونانی به طور ناقص و بتدریج در طی قرون متمادی و در بسیاری از اوقات از طریق شارحان متأخر به غربیان در قرون وسطی رسید. تا اینکه از نیمه ی قرن دوازدهم میلادی تا زمان حیات توماس این آثار از طریق متون عربی یا مستقیما از زبان یونانی به زبان لاتینی ترجمه شد و در دسترس او قرار گرفت.
در نیمه دوم قرن دوازدهم میلادی متون فلسفی و علمی مسلمانان نیز به زبان لاتینی ترجمه شد. بر اینها می بایست متفکران یهودی را نیز اضافه کرد، بخصوص موسی بن میمون، که توماس از او تأثیر بسیار پذیرفت. این گروه را توماس فیلسوف (Philosophus) می نامد. در نیمه ی قرن سیزدهم این دو تفسیر از عالم در کنار یکدیگر در جوامع غربی مطرح بودند. پرسشهای بسیاری در باب ارتباط این دو مجموعه معرفتی بین متفکران مسیحی مطرح بود. توماس که از استادش آلبرتوس کبیر در باب چگونگی استفاده از علوم غیر مسیحی درس گرفته بود، به جمع بین این دو طریق پرداخت که نتیجه آن در تفکر غرب به کلام طبیعی (thologia naturalia) معروف است.
اثبات وجود خدا
به نظر توماس برهان به دو معنی است: از علت به معلول که برهان لمی (propterquid) و از معلول به علت که برهان انی (quia) خوانده می شود. مرجع دینی توماس برای اثبات وجود خدا از طریق معلولهایش، پولوس است که در نامه اش به رومیان (20:1) اظهار کرده است که «چیزهای نادیده ی او یعنی قوت سرمدی و الوهیتش از حین آفرینش عالم به وسیله ی کارهای او فهمیده و دیده می شود.» مراجع براهین فلسفی او در اثبات وجود خدا پنج برهان است که وی از افلاطون، ارسطو و ابن سینا اخذ کرد، که در تاریخ فلسفه و کلام غرب به براهین جهان شناختی معروفند. در این براهین وجود عالم خارج و معرفت انسان از آن مسلم فرض شده است.
یعنی این براهین بعد از تجربه اند و از معرفت به معلول یعنی از وجود این عالم، به معرفت به وجود علت نخستینی که واجب و مطلق است می رسند. توماس این براهین را عقلی صرف می دانست و معتقد بود که با آن وجود خدا بدون هیچ مشکل اثبات می شود و همچنین می کوشید تا تمام این پنج برهان را در چارچوبی ارسطویی تبیین کند و به نوعی آنها را به ارسطو برساند.
منـابـع
محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي- تهران- سمت- 1382
فردريك كاپلستون- ديباچه اي بر فلسفه قرون وسطي- تهران- ققنونس- 1383
کانون پژوهشگران حکمت و فلسفه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها