تحلیل خصوصیات مشترک ادیان بدوی در ذهن انسان ابتدائی
فارسی 3499 نمایش |1- مذهب، معنى داشتن هستى را اثبات مى کند. در همه این مذاهب، حتى خرافى ترین و منحطترین مذهبى که بشر داشته است مانند پرستش فتیش یا ارواح خبیثه و طیبه اى که در تمام اشیاء وجود دارند و در زندگى مؤثرند، احساس مذهبى معنى داشتن هستى نهفته است، یعنى جهان بینى مذهبى یک جهان بینى مثبت است. معنى داشتن هستى یعنى نفى عبث و پوچى …
2- اعتقاد به غایتى نهائى در جهان، انسان و تاریخ، یعنى این که مذهبى در همه اشکالش معتقد است که من، قبیله ام، نوع بشر و هستى براى چیزى آفریده شده اند. این غیر از معنى داشتن است و بدان مفهوم است که هم طبیعت و هم تاریخ (یعنى نوع بشر) و هم من به عنوان یک فرد در همه مذاهب، جهان، انسان و همه امور به خوب و بد، زشت و زیبا، پلید و مقدس تقسیم مى شوند... ترتیب، بر اساس ملاک هاى مذهبى، حال هر چه باشد (توتم، خون، روح) انسان ها تقسیم مى شوند به انسان پلید و انسان پاک.... بنابراین در ابتدا چنین بوده و در حال حاضر هم هست، منتهى نوع تقسیم بندى بر اساس تکامل بشرى فوق مى کند.
3- تقدس در عالم؛ هر جا و در هر فکرى که مفهوم تقدس وجود دارد. یک شیئى خصوصیتى غیر از همه اشیاء و خصوصیت ها دارد که حرمت آدمى و نوعى احساس ستایش خاص آدمى را در برابر خودش به وجود مى آورد...
4- تقسیم همه اشیاء و امور و واقعیتها به محسوس و نامحسوس؛ این مسأله خیلى مهم است که در آغاز در ذهن انسان به وجود مى آید. انسان بدوى نیمه وحشى یا تمام وحشى بلافاصله معتقد مى شود که جهان تقسیم مى گردد به آن چیز که محسوس است و آن چیز که نامحسوس است، یعنى پشت این محسوس ها، نامحسوسى هائى وجود دارد. حال این نامحسوس ها چیستند، این به مذاهب مربوط است.
5- روح اجتماعى بودن دین؛ یعنى مذهب نقش عظیمى در تکامل و تقویت و حفظ و تقدس جامعه و روح اجتماعى داشته است.
6- بین المللى بودن خصوصیات دین؛ بین المللى بودن خصوصیت دین است. بین المللى بودن یعنى ماوراء قومى بودن مذهب و ماوراء قومى بودن، یعنى ملى نبودن مذهب یعنى انسانى بودن مذهب، یعنى اینکه مذهب یک تجلى نوع انسان است، نه تجلى جامعه قومى یا اقتصادى یا اجتماعى خاص.
7- وحدت انسان و طبیعت و روح هستى؛ یعنى ایجاد جهان بینى متجانس، در احساس مذهبى همیشه بین انسان و طبیعت یک خویشاوندى به شکل هاى مختلف (خرافى یا غیر خرافى) ایجاد مى شود و این دوبار با آن کانون معنوى جهان به نام خدا یا قواى مرموز ماوراء طبیعى و به یک معنا غیب، این پیوند را برقرار مى کنند. یعنى در همه مذاهب، انسان، طبیعت و خدا، هر سه در یک جهان بینى متجانس و هماهنگ شکل مى گیرند... احساس مذهبى همیشه در زیر این پدیده هاى متفرق و رنگارنگ و نامتجانس وحدتى جستجو مى کند و همه اینها را به یک قطب، یک واحد خاص یا چند واحد خاص تحویل مى کند.
8- دغدغه و تلاش و میل به اتصال؛ انسان همواره در زندگى خود داراى یک دغدغه مذهبى است. آن دغدغه حتى بیش از مسأله تقدس شاخصه احساس مذهبى است. مذهب همواره انسان را مانع مى شده است که در قالبهاى موجود زندگى و بینش خود آرام بگیرد و همواره او را به یک تلاش و اضطراب دائمى در جستجوى حقیقت یا حقایق یا اسرار وادار مى کرده است. بنابراین همیشه ناآرامى، اضطراب، دغدغه دائمى، عشق به اتصال و میل شدید روح انسان به طرف کانون نامرئى وجود داشته است.
9- اعتقاد به تسلط و ترقى و تعالى و حرکت؛ مذهب عامل حرکت و پیشرفت و تکامل بوده، یعنى به هر حال مذهب داشتن در هر ذهنى، نایستادن در آن چه هست، و تازیانه اى دائمى در روح و در زندگى و در قالبهاى موجود براى اتصال به برترین بوده است و بر خلاف آنچه مى گویند که فناتیسم مذهب اصولا انسان را راکد و عاجز بار مى آورد، مى بینیم که انسان اولیه را معتقد و وادار مى کند که تو با تسخیر مانا، تسخیر قواى مرموز و تسخیر ارواح که نمایندگان نیروهاى طبیعت هستند، مى توانى به کمال برسى و در خود قدرت تازه و روح تازه اى به وجود آورى، و بدین وسیله استعدادهایى که در تو نبوده، در تو حلول مى کند. بنابراین، این ایمان بزرگ انسان به استخدام نیروهاى طبیعت، جزو خصوصیات اعتقاد دینى بوده است.
10- مفهوم مسئولیت؛ اعتقاد به خودسازى، اعتقاد به اراده در انسان... در همه فرمهاى مذهبى وجود دارد. بنابراین من با اتصال به نیروهاى غیبى و برتر و رسیدن به تقدس و مانا، مى توانم سرنوشتم را تغییر بدهم و پیش بروم. بنابراین انسان مجبور نیست؛ انسان در همه مذاهب اراده دارد که به وسیله تسخیر یا جلب نیروهاى خیر، خود را دگرگون کند و با شر مبارزه نماید.
11- نفى تصادف و عدم اعتقاد به تصادف و عبث؛ یعنى هر کس به هر مذهبى معتقد است، تاریخ را مجموعه حوادث متفرق و تصادفى نمى داند، بلکه آن را یک جریان پیوسته معقول و منطقى مى شمارد که در آن نوع بشر از جایى شروع کرده، مراحلى را مى گذراند و به جایى که سرمنزل مقصود تاریخ و نوع بشر است، خواهد رسید.
12- اعتقاد به اصل تضاد؛ اصل مبارزه و جنگ و وجود یک نوع بینش جدلى، جهان بینى مذهبى یک جهان بینى جدلى است… نبرد مذهب علیه مذهب؛ پیکار طولانى انسان و تاریخ.
13- علیت؛ تحلیل منطقى عالم؛ همین قدر که یک انسان بدوى اعتقاد دارد که مثلا یک شى ء خاص در اثر فلان شى ء یا بهمان روح، چنین تغییرى کرده است، یا فلان قدرت تابو جانش را گرفته است، معلوم مى شود که احساس مذهبى، ذهن او را به دنبال رابطه علت و معلول در عالم مى کشاند.
14- اصل بقا؛ اینکه روح همیشه برمى گردد، اصل بقا را نشان مى دهد... این عقیده که روح از یک بدن مى رود و در بدنى دیگر و حیوانى دیگر برمى گردد، مزخرف است، اما یک حقیقت بزرگ در این فکر وجود دارد و آن اعتقاد به جاودانگى انسان است و اینکه مرگ پایان وجود نیست.
15- وسعت جهان بینى؛ وقتى فرد معتقد به مذهب مى گوید که پشت این پدیده هاى محسوس، ارواح و اسرار دیگر و مسائل غیبى هست، جهان بینى او گسترده تر از چیزى است که مى بیند و از آن بیشتر مى بیند و بیشتر مى یابد. این جهان بینى وسیع را مذهب به او مى دهد، یعنى بر خلاف مذهب مادى که آن موقع وجود نداشته، که محصور کردن عالم است به آنچه که محسوس است یا مى شود یافت. پس مذهب همیشه ذهن را از علت نزدیک به یک پدیده، به علت هاى دوردست تر و حتى علت هایى که در حیطه حواس ما نیستند و بالاترند، مى کشانده است، و این کارى است که به فلسفه و علم و ذهن و تعقل آدمى گسترش ماوراء محسوس مى داده است.
16- نجات از آنچه هست، از اسارت هست؛ انسان در هر مذهبى معتقد به این بود که در وضعى که هست، نباید باشد و بر عکس وضعى وجود دارد که باید در آن بسر برد و راهى که از آنچه هست به آنچه باید باشد مى رود، اسمش مذهب است. چنین احساسى را فقط انسان دارد و این احساس همیشه مذهب است. بنابراین انسان همواره به وسیله مذهب دعوت مى شود تا با یک مهاجرت دائمى نوعى ذاتى و با احساس نجات و توسل به نجات، از آنچه که هست خارج شود. از همین مفاهیم نجات و اسارت، آرزوى نجات و تلاش براى نجات است که مفاهیم انحطاط و پیشرفت، بدبختى و خوش بختى در ذهن آدمى به وجود آمده و این همه در تعقل و زندگى و فرهنگ او اثر داشته است.
17- مفهوم نگاه دارى و حفظ انسان و حفظ حیات و جامعه؛ در بسیارى از اعمال و مراسم مذهبى که در همین مذاهب ابتدائى صورت مى گیرد، کوشش هاى فراوانى براى مبارزه با ارواح شر، مذاهب شر و جلب عناصر خیر و ارواح طیبه، تغییر در خود آدمى، حفظ فرد و جامعه از قحطى، بیمارى، عوامل بشر و نیروهاى غیبى که ممکن است باعث محو انسان شوند، مى بینیم، بنابراین، مفهوم حراست و صیانت ذات و جامعه از بد، در نفس مذهب هست.
18- شناخت و کنجکاوى؛ وقتى مذهبى اعلام مى کند که جز آنچه مى بینى، حقایق و اسرار فراوانى وجود دارند ولى نه در زندگى تو و نه در حیات تاریخ نوعیت تو مؤثرند، خود به خود براى آدمى، کنجکاوى شناخت به وجود مى آید و این کنجکاوى به نوبه خود، علم را پدید مى آورد. همچنین کوشش براى تسخیر آن اسرار است که تکنیک را به وجود مى آورد. اگر مذهب نمى گفت که پشت سر آنچه پیداست ناپیداها فراوان است، کنجکاوى آدمى به وجود نمى آمد. پس کنجکاوى زائیده اعتقاد قبلى انسان به این امر است که آن چیزهاى مجهول و غیبى فراوانند؛ و این مبناى مذهب است.
19- عامل استخدام و انتخاب؛ مذهب در عین حال که همه اصول خود را عنوان مى کند، جهان را به نیروهاى خیر و شر، عناصر بد و خوب، رفتار بد و خوب، مقدس و پروفان و... تقسیم مى نماید و به انسان مى آموزد که به وسیله عبادت (در مذاهب اولیه) یا رختهاى خاص (در همه مذاهب بعدى به شکل هاى دیگر) و هم چنین کوشش و فداکارى هاى فراوان و جهادهاى نفسانى مى توان این نیروهاى طبیعى را استخدام کرد. به او مى گوید که آسمان و زمین برایت مسخر شده و همچنین تو مى توانى خود انتخاب نمائى.
20- زیبائى و هنر؛ اینها جزء مفهوم و پرستش است و در ذات پرستش وجود دارد... هنر فرزند دین است؛ بر خلاف امروز که عاقش کرده است!!
21- عشق و پرستش؛ هر احساسى دینى در هر شکلش، عشق و پرستش را در ذات خود دارد، رابطه انسان با معبودهایش رابطه دوست داشتن، عشق ورزیدن و پرستیدن است. مفهوم این رابطه را در اسامى یى که انسان براى خدایانش مى گذاشته، مى توان دریافت.
رادها کریشنان مى گوید: «ما به بنا کردن چنین جهانى و به انجام چنین توطئه و همدستى میان انسان و عشق و خدا دعوت شده ایم و آن عشق مذهبى است که همواره از فطرت آدمى مى جوشیده است و همواره آدمى را به حرکت و کمال واداشته است؛ همان چیزى که مذهب مى گوید.» اگر این مذهب در مسیر حرکت جهان و ترقى و تعالى مردم باشد، چرا با آن مبارزه کنیم؟ باید به آن متوسل شویم تا نیروئى را که همواره در تاریخ حرکت مى بخشیده است، در مسیر زندگى وادار کنیم تا حرکت و کمال آدمى را تسریع کند. بنابراین مذهب در ابتدائى ترین شکلش، اصولا یک غریزه، یک جوشش و کوشش است، مذهب یک نیاز ذاتى است. اشکال کار آنجائى است که از حالت ضرورت و نیاز خارج شود و در خدمت قدرت سیاسى (زر + زور) قرار گیرد و عامل سرکوب و خفقان و نابودى حرث و نسل انسانى گردد.
منـابـع
عبداللّه مبلغي آباداني- تاريخ اديان و مذاهب جهان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها