احتجاجات قرآن بر ضد تثلیت مسیحیت

فارسی 3200 نمایش |

رد تثلیث

قرآن وقتی وارد در احتجاج علیه تثلیث مسیحیت می شود، آن را از دو طریق رد می کند.
اول- از طریق بیان عمومی، یعنی بیان این معنا که به طور کلی فرزند داشتن بر خدای تعالی محال است و فی نفسه امری است ناممکن، چه اینکه فرزند فرضی، عیسی باشد یا عزیر و یا هر کس دیگر.
دوم- از طریق بیان خصوصی و مربوط به شخص عیسی بن مریم و اینکه آن جناب نه پسر خدا بود و نه اله معبود، بلکه بنده ای بود برای خدا و مخلوقی بود از آفریده های او.

احتجاج اول

استدلال به عدم امکان فرزند داشتن خدای تعالی احتجاج اول است. اما توضیح طریق اول این است که حقیقت فرزندی و تولد چیزی از چیز دیگر این است که چیزی از موجودات زنده و دارای توالد و تناسل متجزی شود، مثلا انسان و یا حیوان و یا حتی نبات وقتی می خواهد تولید مثل کند، چیزی از او جدا می شود و از راه جفت گیری جزئی را از خود جدا نموده، به دست تربیت تدریجی فردی دیگر از نوع خود که او نیز مثل خودش است می سپارد تا در نتیجه آنچه خود او از خواص و آثار دارد آن جزء نیز دارای آن خواص و آثار گردد، مثلا یک موجود جاندار، جزئی از خود را که همان نطفه او است و یک نبات جزئی را از خود که همان لقاح (کرته گل) او است جدا می کند و به دست تربیتش می سپارد تا به تدریج حیوانی یا نباتی مثل خود شود و معلوم است که چنین چیزی در مورد خدای تعالی متصور نیست و عقل آن را به سه دلیل محال می داند، اول اینکه شرط اول تولید مثل، داشتن جسمی مادی است و خدای خالق ماده، منزه است از اینکه خودش مادی باشد، و قهرا وقتی مادی نبود لوازم مادیت که جامع همه آنها احتیاج است نیز ندارد، پس نیاز به حرکت و تدریج و زمان و مکان و غیر ذلک ندارد.
دلیل دوم اینکه الوهیت و ربوبیت خدای سبحان مطلقه است و به خاطر همین اطلاق در الوهیت و ربوبیتش، قیومیت مطلقه نسبت به ما سوای خود دارد و در نتیجه ما سوای خدا در هست شدن و در داشتن لوازم هستی نیازمند به او است و وجودش قائم به او است، چون او قیوم وی است، با این حال چگونه ممکن است چیزی فرض شود که در عین اینکه ماسوای او و در تحت قیومیت او است، در نوعیت مماثل او باشد؟ و در عین اینکه گفتیم ماسوای او محتاج او است، این موجود فرضی مستقل از او و قائم به ذات خود باشد و تمام خصوصیتها که در ذات و صفات و احکام خدا هست در او نیز باشد؟ بدون اینکه از او گرفته باشد.
دلیل سوم اینکه اگر زاد و ولد را در خدای تعالی جائز بشماریم، لازمه اش این است که فعل تدریجی را هم در مورد او (که متعالی از آن است) جائز بدانیم و جائز دانستن آن مستلزم آن است که خدای تعالی هم داخل در چهارچوب ناموس ماده و حرکت در آید و این خلاف فرض و محال است، چون ما او را خارج از این چهارچوب و فاعل و پدید آورنده آن فرض کردیم، بلکه خدای تعالی آنچه می کند به اراده و مشیت خود می کند و مشیت او برای تحقق خواسته اش کافی می باشد و نیازمند به مهلت و تدریج نیست. این همان بیانی است که از آیه: «و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فی السماوات و الأرض کل له قانتون بدیع السماوات و الأرض* و إذا قضی أمرا فإنما یقول له کن فیکون؛ و گفتند: خدا فرزندی گرفته، [در حالی که] او منزه است، بلکه هر چه در آسمان ها و زمین است از آن اوست و همه فرمانبر اویند. پدید آورنده ی آسمان ها و زمین است و چون چیزی را اراده کند همین که بگوید: باش، می شود.» (بقره/ 116- 117)، افاده اش می کند، چون می فرماید کفار گفتند: خدا فرزند گرفته و خدا منزه از آن است بلکه ملک همه آنچه در آسمان ها و زمین است از آن او (و او قیوم آنها است)، همه آنها در برابرش خاضع هستند و او آفریدگار بدون الگوی آسمان ها و زمین است، او وقتی بخواهد کاری بکند و بخواهد چیزی بوجود آورد، فقط کافی است بگوید "باش" و آن موجود بدون درنگ، و تدریج موجود شود.
کلمه "سبحانه" به تنهایی یک برهان است که همان نزاهتش از مادیت است و جمله: "له ما فی السماوات و الأرض کل له قانتون" برهان دیگری است که همان برهان دوم یعنی قیومیت خدا باشد، و جمله: "بدیع السماوات و الأرض و إذا قضی أمرا" برهان سوم است که همان برهان خلف فرض باشد. البته ممکن است جمله: "بدیع السماوات و الأرض" را از باب اضافه صفت به فاعلش گرفته و بگوئیم خود آسمان و زمین بدیع و عجیب است و در نتیجه از آن این معنا را استفاده کنیم که در آیه شریفه چهار برهان آمده، برهان اول را کلمه "سبحانه" و برهان دوم را جمله: "له ما فی السماوات و الأرض کل له قانتون" و برهان سوم را جمله: "بدیع السماوات و الأرض" و برهان چهارم را جمله "إذا قضی..." افاده کند به این تقریب که از جمله: "بدیع السماوات و الأرض" بفهمیم آسمان و زمین بدون الگو و مثال به وجود آمده، پس ممکن نیست خدای تعالی فرزنددار شود و موجودی از همین زمین فرزند او گردد، چون در این صورت موجودی است که با الگوی قبلی خلق شده، چون مسیحیان عیسی را عین خدا و مثل او می دانند، پس این جمله به تنهایی خودش یک برهان دیگر می شود.
به فرض هم که مسیحیان به منظور فرار از اشکال جسمیت و مادیت خدای تعالی و نیز فرار از اشکال تدریجیت افعال او، بگویند اینکه ما می گوئیم: "اتخذ الله ولدا"، از باب مجازگویی است نه اینکه حقیقتا خدای تعالی متجزی شده و چیزی از او جدا شده باشد که در حقیقت ذات و صفات مثل او باشد و در عین حال نه محکوم به مادیت باشد و نه به تدریجیت (و اتفاقا مقصود نصارا هم از اینکه گفتند: مسیح فرزند خدا است، بعد از بررسی گفته هایشان همین است)، تازه اشکال مماثلت به جای خود باقی خواهد ماند. توضیح اینکه اثبات فرزند و پدر اگر هیچ لازمه ای نداشته باشد، این لازمه را دارد که بالضروره اثبات عدد هست و اثبات عدد هم اثبات کثرت حقیقی است، برای اینکه گیرم که ما فرض کردیم این فرزند و پدر در حقیقت نوعیه واحد باشند، نظیر دو فرد انسان که در حقیقت انسانیت یک چیزند، لیکن نمی توانیم انکار کنیم که از جهت فردیت برای نوع دو فردند و بنابراین اگر ما اله را یکی بدانیم آنچه غیر او است که یکی از آنها همین فرزند فرضی است مملوک او و محتاج به او خواهند بود، پس فرزندی که برای خدا فرض کردند نمی تواند الهی مثل خدا باشد، چون خدا محتاج نیست و او محتاج است و اگر فرزندی برایش فرض کنیم که از این جهت هم مثل او باشد یعنی محتاج نباشد و چون خود او مستقل به تمام جهات باشد، دیگر نمی توانیم اله را منحصر در یکی بدانیم و خود را از موحدین بشماریم.
این بیان همان چیزی است که آیه: «و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم إنما الله إله واحد سبحانه أن یکون له ولد له ما فی السماوات و ما فی الأرض و کفی بالله وکیلا؛ درباره خدا جز [سخن] درست مگوييد مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد [خدا] سه ‏گانه است باز ايستيد كه براى شما بهتر است‏ خدا فقط معبودى يگانه است منزه از آن است كه براى او فرزندى باشد آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست و خداوند بس كارساز است.» (نساء/ 171) بر آن دلالت دارد، چون می فرماید: "اله تنها و تنها خدا است، پس معلوم می شود نصارا فرزند را هم اله می دانستند و اگر چنین باشد باید فرزند محتاج پدر نباشد و مستقل در وجود باشد، دیگر نباید نصارا خود را موحد دانسته در عین اعتقاد به تثلیث بگویند خدا یکی است".

احتجاج دوم

اثبات اینکه شخص عیسی بن مریم (ع) پسر خدا و شریک او در الوهیت نیست. دلیلش همین است که او بشر است و از بشری دیگر متولد شده و ناچار لوازم بشریت را هم دارد. توضیح اینکه مریم (ع) به او حامله شد و او در رحم وی نشو و نما کرد و مانند همه جنین ها تربیت یافت، آن گاه او را مانند هر مادری دیگر بزائید و سپس در دامن خود تربیت نمود آن طور که سایر مادران، کودکان خود را تربیت و حضانت می کنند و سپس شروع کرد "با خوردن و نوشیدن و سایر حالات طبیعی یک انسان زنده نشو و نما کردن" و مانند سایر موجودات زنده و طبیعی دستخوش عوارض شدن، گرسنه و سیر گشتن، خوشحال و ناراحت شدن، لذت و الم بردن، تشنه و سیراب گشتن، خوابیدن و بیدار شدن، خسته و راحت شدن، و سایر لوازم دیگر یک موجود طبیعی را به خود گرفتن. اینها آن اموری است که همه از آن جناب در مدتی که در بین مردم بوده مشاهده شد، چیزی نیست که هیچ عاقلی در آن شک کند و نیز هیچ عاقلی شک ندارد در اینکه چنین کسی انسانی است مانند سایر انسان ها و افراد دیگر از این نوع و وقتی عیسی (ع) چنین موجودی باشد قهرا مخلوقی است مصنوع، آن طور که سایر افراد این نوع مخلوقند و مصنوع، و از این جهت هیچ تفاوتی با دیگران ندارد.
اما مساله صدور معجزات و خوارق عادت به دست او، از قبیل زنده کردن مردگان و خلقت کردن مرغان و شفا دادن به کوران و برصی ها، و همچنین خوارقی که در پدید آمدنش بوده، از قبیل تکون یافتنش بدون پدر، همه و همه اموری است خارق العاده، یعنی غیر مالوف و غیر معمول در سنت جاری در عالم طبیعت و یا به عبارت دیگر نادر الوجود (و هر تعبیری که می خواهید بکنید ولیکن هر تعبیری که برایش بکنید نمی توانید آنها را امری محال بدانید)، برای اینکه عقل دلیلی بر محال بودن آن ندارد، علاوه بر اینکه کتب آسمانی همه گویای این هستند که آدم ابوالبشر نه پدر داشت و نه مادر، و انبیای خدا از قبیل: صالح و ابراهیم و موسی (ع) هم از اینگونه خوارق عادات بسیار داشتند و کتب آسمانی همه گویای بر معجزات ایشان است، بدون اینکه الوهیتی برای آنان اثبات کنند و آن حضرات را از انسان بودن خارج و سنخه خدایی به آنان بدهند.
این طریق استدلال، همان است که در آیه: «لقد کفر الذین قالوا إن الله ثالث ثلاثة و ما من إله إلا إله واحد... ما المسیح ابن مریم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل و أمه صدیقة کانا یأکلان الطعام، انظر کیف نبین لهم الآیات، ثم انظر أنی یؤفکون؛ محققا کسانی که گفتند: عیسی سومین خدا از سه خدا است، کافر شدند، چون هیچ معبودی به جز معبود یکتا نیست... مسیح پسر مریم به جز رسولی نبوده که قبل از او نیز رسولانی بوده اند و در گذشته اند و مادرش (در ادعای اینکه او را بدون شوهر زائیده) راستگو بوده، او و پسرش طعام می خوردند، تو ای پیامبر ببین که چگونه آیات را برای این مردم بیان می کنیم و سپس ببین که چگونه دروغ ها به ما می بندند.» (مائده/ 75) طی شده است.
اگر از میان همه افعال، خوردن مسیح را به رخ مسیحیان کشید، برای این بود که خوردن از هر عمل دیگر بر مادیت و احتیاج او بیشتر دلالت می کند و احتیاج و مادیت با الوهیت منافات دارند، چون هر کسی می فهمد که شخصی که به خاطر طبیعت بشریش گرسنه و تشنه می شود و با چند لقمه سیر و با شربتی آب سیراب می گردد، از ناحیه خودش چیزی به جز حاجت و فاقه ندارد، حاجتی که باید دیگری آن را برآورد، با این حال الوهیت چنین کسی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ آخر کسی که حاجت از هر سو احاطه اش کرده و در رفع آن حوائج نیاز به خارج از ذات خود دارد فی نفسه ناقص و مدبر به تدبیر دیگری است و اله و غنی بالذات نیست، بلکه مخلوقی است مدبر به ربوبیت کسی که تدبیر او و همه عالم به وی منتهی می شود.
آیه شریفه زیر هم ممکن است به همین معنا ارجاع شود که می فرماید: «لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم، قل فمن یملک من الله شیئا، إن أراد أن یهلک المسیح ابن مریم و أمه و من فی الأرض جمیعا؟ و لله ملک السماوات و الأرض و ما بینهما، یخلق ما یشاء، و الله علی کل شی ء قدیر؛ محققا کافر شدند کسانی که گفتند: الله همان مسیح پسر مریم است، بگو اگر چنین است، پس کیست که اگر خدا بخواهد مسیح بن مریم را و مادرش را هلاک کند و حتی همه کسانی که در زمین هستند، هلاک کند جلوی او را بگیرد؟ و چگونه چنین کفریاتی را معتقد شده اند، با اینکه ملک آسمانها و زمین و آنچه بین این دو است از خدا است، او است که هر چه بخواهد خلق می کند و خدا بر هر چیز توانا است.» (مائده/ 17)
همچنین آیه ای که در ذیل آیه 75 سوره مائده است و در آن خطاب به نصارا نموده می فرماید: «قل أ تعبدون من دون الله ما لا یملک لکم ضرا و لا نفعا، و الله هو السمیع العلیم؛ بگو آیا به غیر خدا چیزی می پرستید که برای شما نه نفعی دارد و نه ضرری؟ و خدا شنوا و دانا است.» (مائده/ 76) چون در این نوع از احتجاج ها ملاک صفات و افعالی است که از مسیح (ع) مشاهده می شود و مردم این را از آن جناب به چشم دیده اند که انسانی است معمولی و مانند سایر انسان ها بر طبق ناموس جاری در حیات زندگی می کند و به همه صفات و افعال و احوالی که همه افراد این نوع دارند متصف است، می خورد، می نوشد، و محتاج به سایر حوائج بشری و دارای همه خواص بشریت است و این اتصافش چنان نیست که به چشم ما اینطور جلوه کند و یا ما اینطور خیال کنیم و واقع غیر از این باشد، خیر، ظاهر و واقعش همین است که مسیح انسانی بوده دارای این صفات و احوال و افعال، انجیل ها هم پر است از اینکه آن جناب خود را انسانی از انسان ها و پسر انسانی دیگر خوانده و پر است از داستانهایی که از خوردن، نوشیدن، خوابیدن، راه رفتن، مسافرت و خسته شدن، سخن گفتن و احوال دیگر وی حکایت می کند، بطوری که هیچ عاقلی به خود اجازه نمی دهد این همه ظواهر را حمل بر خلاف ظاهر و بر معنایی تاویل بکند و با قبول این مطلب باید بپذیریم که بر سر مسیح هم همان می آید که بر سر سایر انسان ها می آید، پس او مانند سایرین از ناحیه خود، مالک هیچ چیز نیست و ممکن هم هست مانند سایرین دستخوش هلاکت گشته، از دنیا برود.

عبادت مسیح

همچنین داستان عبادت کردن و دعا کردنش اینقدر در کتب اناجیل آمده که جای شک برای کسی نمی ماند که آنچه عبادت می کرده، برای تقرب به خدا و خضوع در برابر ساحت مقدس او بوده، نه اینکه خودش خدا باشد و خواسته باشد به مردم طرز عبادت را یاد داده و یا نتیجه ای نظیر این را گرفته باشد. آیه 172 سوره نساء هم به همین داستان عبادت کردن عیسی (ع) و احتجاج به آن اشاره نموده، می فرماید: «یستنکف المسیح أن یکون عبدا لله و لا الملائکة المقربون،من یستنکف عن عبادته و یستکبر، فسیحشرهم إلیه جمیعا؛ نه مسیح عار دارد از اینکه بنده خدا باشد و نه ملائکه مقرب و هر کسی که از عبادت او اباء بورزد و یا گردن افرازد، خدا به زودی همه شان را به سوی خود محشور کند.» پس همین عبادت کردن مسیح برای خدا اولین دلیل است برای اینکه او اله نبوده، و الوهیت را برای غیر خود می دانسته و برای خود هیچ سهمی از آن قائل نبوده، پس مسیحیان باید برای ما معنا کنند که چگونه ممکن است کسی خود را بنده و مملوک غیر بداند و در پرستش معبود و مالکش خود را به تعب بیندازد و در عین حال خود را قائم به نفس بداند، آن هم به همان جهتی قائم به نفس بداند که بدان جهت قائم به غیر می داند و نامعقول بودن این سخن بر همه روشن است و همچنین عبادت ملائکه کاشف از این است که فرشتگان دختران خدای تعالی نیستند و همچنین روح القدس، چون همه اینان بندگان خدا و اطاعتکاران اویند، هم چنان که قرآن کریم فرمود: «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا، سبحانه بل عباد مکرمون، لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون، یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم، و لا یشفعون إلا لمن ارتضی، و هم من خشیته مشفقون؛ و گفتند: رحمان فرزند گرفته، منزه است رحمان، بلکه فرشتگان بندگانی بزرگوارند، در سخن از او پیشی نمی گیرند و نیز به امر او عمل می کنند، خدای تعالی به حال و آینده آنان آگاه است و شفاعت نمی کنند مگر برای کسی که او راضی باشد و نیز از ترس او دلواپسند.» (انبیاء/ 28)
علاوه بر اینکه انجیل ها پر از اعتراف به این معنا است که روح مطیع خدا و رسولان او، و فرمانبر او و محکوم به حکم او است و معنا ندارد که کسی خودش به خودش امر کند و حکمفرمای خودش و مطیع خودش باشد، هم چنان که معنا ندارد کسی منقاد خود و مخلوق خویش باشد. و نظیر این جریان یعنی دلالت کردن عبادت عیسی بر اینکه عیسی خدا نیست و عابد غیر معبود است، دعوت عیسی (ع) است که بشر را به عبادت خدا می خواند (و این معقول نیست خدایی بندگان را به عبادت خدایی دیگر بخواند)، خدای تعالی به همین اشاره نموده می فرماید: «لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم، و قال المسیح یا بنی إسرائیل اعبدوا الله ربی و ربکم إنه من یشرک بالله، فقد حرم الله علیه الجنة، و مأواه النار، و ما للظالمین من أنصار؛ محققا کافر شدند آنهایی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است و مسیح گفت: ای بنی اسرائیل خدا را بپرستید که رب من و رب شما است و کسی که به خدا شرک بورزد محققا خدا بهشت را بر او حرام می کند و جایگاه او جهنم است و ستمگران هیچ یاوری ندارند.» (مائده/ 72)
راه آیه و احتجاجش روشن است. انجیل ها نیز از حکایت اینکه عیسی چگونه مردم را به سوی خدا دعوت می کرد، پر هستند، گو اینکه در انجیل ها عبارتی به جامعیت "اعبدوا الله ربی و ربکم" نیست، لیکن همین معنا را با عباراتی دیگر می رساند و اعتراف دارد بر اینکه خدای تعالی رب مردم است و در هیچ جای انجیل حتی برای یک بار هم دیده نشده که عیسی صریحا مردم را به عبادت خود بخواند، و اگر در آن آمده: "من و پدرم واحدیم" به فرضی که امثال این جملات به راستی کلام انجیل باشد، باید حمل کرد بر اینکه خواسته است بفرماید: اطاعت من و اطاعت الله یکی است، هم چنان که قرآن هم همین معنا را آورده، می فرماید: «من یطع الرسول، فقد أطاع الله؛ هر کس رسول را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است.» (نساء/ 80)

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 3 صفحه 448-456

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد