تفکر روشنگری از دیدگاه هگل

فارسی 2614 نمایش |

هگل

هگل در بخش دوم کتاب پدیدارشناسى روح، پدیدارهاى کلى تمدن و فرهنگ انسانى مانند عصر مدرنیته باستان، دورۀ فئودالیته و سلطنت مطلق، عصر روشنایى و انقلاب کبیر فرانسه را مورد بررسى قرار مى دهد. او در این قسمت از کتاب در صدد است تا گونه هاى مختلف بسط و گسترش روح را در بستر دوره هاى سه گانه تاریخ جهان تحلیل کند. در نظر او تاریخ جهان به سه قسمت عصر باستان (یونان و روم)، عصر جدید (فئودالیته تا انقلاب کبیر فرانسه) و عصر معاصر (عصرى که از زمان ناپلئون به بعد شروع شده است) تقسیم مى شود. هگل در توصیف تجلى روح در عصر جدید، تحت عنوان «از خود بیگانگى» روح در پایان این عصر، عصر روشنایى را مورد بررسى و ارزیابى قرار مى دهد.

نقد هگل از عصر روشنایى
هگل در قسمت دوم از کتاب پدیدارشناسى روح، مراحل تاریخى تطور روح را بررسى مى کند و به بحث از خودبیگانگى روح مى رسد. او معتقد است در روند انتقال نظام فئودالى به نظام سلطنتى، بینش و روش مردم نسبت به حکومت و اصحاب حکومت مخصوصا سلطان تغییر مى کند و نگرش مادى و مالى بر روابط بین مردم و حکومت سایه مى اندازد به طورى که ثروت مقوم «من» مى گردد و انسان مساوى با پول مى گردد و بدین ترتیب روح در جریان کورکننده اقتصادى از خود بیگانه مى شود. انباشت ثروت موجب رشد فقر و اختلاف بین فقیر و غنى شده و منجر به پیدایش نفرت در جامعه مى گردد. با ادامه تحلیل دیالیکتیکى درباره این روند به مرحله اى مى رسیم که «من متملق مال اندوز» از وضع خود آگاه مى شود و نسبت به تزلزل و بى ریشه بودن خود و فرهنگش به حد شعور مى رسد. هگل مى گوید از نظر تاریخى این امر در عصر روشنایى فرانسه تحقق یافته است. براى برون رفتن از این وضعیت از خود بیگانگى عملا غیر از دو راه وجود ندارد، یا در پیش گرفتن راه تفکر و تعقل محض و یا پناه بردن به ایمان و ملحق کردن خود به کل؛ تفکر و تعقل محض در صدد است تا در درون ذهن فاعل شناسا این از خود بیگانگى و غیریت را برطرف سازد، اما ایمان مى خواهد در خارج از ذهن این هدف را تحقق ببخشد.

نقد موضع سلبى و سطحى روشنگرى دربارۀ ایمان

هگل سپس وارد بحث عصر روشنایى مى شود و به تقابل تعقل محض با ایمان مى پردازد. هگل در پدیدارشناسى روح موضع سلبى و سطحى روشنگرى را درباره ایمان چنین گزارش مى کند: «ایمان مخالف با تعقل محض است، مخالف عقل و حقیقت است،... تعقل محض ایمان را به طور کلى از سلسله خرافات، تعصبات، و اوهام مى داند... توده ها قربانیان فریب جماعت کشیش هایى هستند که به زعم بدخواهانه اش خودش را تنها جماعت واجد تعقل مى پندارد و اهداف خودیت دیگرش را نیز تعقیب مى کند،... به واسطه حماقت و گمراهى مردم که ناشى از دغلبازى کشیشى گرى است، حکومت استبدادى که هر دو (مردم و روحانیت) را تحقیر مى کند و خوار مى شمارد، امتیاز سلطه بلامنازع و ارضاى آرزوها و هوسهایش را به نفع خودش تصاحب مى کند اما تعقل محض در همین حین همان تیرگى تعقل، همان خرافه و وهم است.»
عصر روشنایى با این تلقى نسبت به ایمان در صدد برمى آید که توده مردم را که آگاهى خام آنها در سایه خرافات و اوهام على الظاهر دینى، نابود شده بود نجات دهد و آنها را به درجه تعقل محض برساند. روشنگرى خود را سرآغاز جدیدى براى بشریت مى داند، از این رو لازم مى بیند که با تمام سر و صدا به صحنه بیاید. هگل در ایمان و دانش، روشنگرى را هیاهوى نخوت و غرورى مى داند که اصل استوارى ندارد و اکنون در پدیدارشناسى روح بر تهى بودن این غرور تأکید مى کند و استدلال مى کند که روشنگرى فاقد هرگونه جوهر و شرافتى مى باشد؛ چرا که نتوانسته است معناى واقعى دیدگاهى را که اینگونه تحقیرآمیز و مزورانه بر آن مى تازد، دریابد.

نقد موضع ایجابى روشنگرى دربارۀ ایمان

آنچه که هگل تا کنون از موقف ایمان به توصیف و نقد موضع روشنگرى پرداخته، به موضع سلبى روشنگرى مربوط بوده است، حال ببینیم هگل موضع ایجابى روشنگرى را چگونه توصیف و نقد مى کند: «اگر همه تعصبات و خرافات از ذهن زدوده شوند، پرسشى که مطرح مى شود این است که: پس چى؟ کدام حقیقت است که روشنگرى آن را به جاى خرافات تبلیغ و ترویج مى کند؟» هگل در این مرحله دیدگاه هاى روشنگرى را در زمینه هاى: مابعدالطبیعه، معرفت شناسى و اخلاق مطرح مى کند و مدعى است که در هر یک از این قلمروها موضع ایمان قابل دفاع بوده و ایمان احساس فشار نخواهد کرد.

1- دیدگاه معرفت شناختى
در نظر هگل عصر روشنایى، عصر معرفت حسى و عقل مشاهده گر حسى مى باشد، تنها یقین قابل قبول، یقین حسى است؛ یعنى یقینى که مبتنى بر مشاهده حسى مستقیم و یا مبتنى بر تفکر و تأمل منتهى به حس است. در این عصر هر آنچه که از فهم جزئى حسى انسان فراتر رود کنار نهاده مى شود و به همین خاطر ذات محتواى خود را از دست مى دهد و تفکر فاقد جنبه جوهرى مى شود. پس مى توان گفت که روشنگرى از حیث معرفت شناختى تجربه گرا است.

2- دیدگاه مابعدالطبیعى
تکیه بر معرفت حسى و نفى هرگونه معرفت غیر حسى سرانجامى جز این ندارد که امور غیر حسى و ماوراءالطبیعى نفى و انکار شود و انسان در دایره تنگ و محدود طبیعت زندانى شود و فقط امور متناهى و محدود طبیعى را مشاهده کند و به آنها تن در دهد و بالاخره طبیعت گرا، ماده گرا بوده و عالم معنى و ماوراى ماده را انکار کند. علاوه بر این چون از فهم و تصدیق امر نامتناهى و غیر مادى ناتوان است، نمى تواند وجود نامتناهى خدا را بپذیرد، از این رو ملحد و منکر خدا مى شود. جز این که برخى بر اساس عقل طبیعى، خدایى را اثبات کنند که در امور مخلوقاتش دخالتى ندارد و با آنها رابطه اى در قالب وحى ندارد. از این جهت ظاهرا دو گروه از اصحاب روشنگرى در مقابل یکدیگر قرار مى گیرند، خداباوران طبیعى و ماده باوران؛ این عده به گمان هگل ظاهرا مقابل و مخالف همدیگرند؛ زیرا ماده باوران معتقدند که هستى در ماده و مادیات خلاصه مى شود و هیچ امر غیر مادى وجود ندارد، اما خدا باورى طبیعى قائل به وجود موجودى غیر مادى است، از این رو ماده باورى نقض مى شود. اما هگل معتقد است که این دو موضع عین یکدیگرند، آنچه که یکى آن را ماده مى نامد، دومى از آن به وجود عالى تعبیر مى کند و سبب تعارض آن دو سابقه و خاطره فرهنگى است که از قبل در هر یک از آنها وجود داشته است.
در نظر هگل پیدایش این دو موضع ظاهرا متفاوت در عصر روشنایى، دال بر شکاف و بى محتوایى مى باشد که در بطن همین عصر به وجود آمده است؛ زیرا این دو تفکر ظاهرا متفاوت، از این حیث که هر دو انتزاعى مى باشند یکى مى شود و هیچ یک قادر نیست نه به صورت یک نظام واقعى طبیعت دربیاید و نه به صورت یک نظام روحى و معنوى بسط و گسترش بیابد. نقص اصالت ماده به عنوان مجموعه اى که خالى از آگاهى و شعور است از فقر و از عدم امکان گسترش آن ناشى مى شود و نقص ایمان خداشناسى طبیعى نیز ناشى از فقدان شعور به خود در آن مى باشد که از بسط و گسترش ایمان جلوگیرى مى کند. بدین ترتیب روشنگرى که با تکیه بر حس گراییش ایمان را که معادل آگاهى از امر نامتناهى است، نفى و انکار مى کند، در حقیقت به امر متناهى اکتفا مى کند و خودش را از دسترسى به امر نامتناهى محروم مى گرداند و به همین دلیل اندیشه و تفکر این عصر از تعالى باز مى ماند و گرفتار سطحى اندیشى و ابتذال مى گردد.

3- دیدگاه اخلاقى
در نظر هگل بشر قرن هیجدهم از حیث اخلاقى خودبنیاد و خودآیین است؛ یعنى احکام و دستورات اخلاقى را عقل خود او صادر مى کند و مبدأ و منشأ بیرونى براى اخلاق را رد و طرد مى کند. ملاک عقل او در صدور احکام اخلاقى، فایده مندى و سوددهى است. ویژگى اخلاقى عصر روشنگرى در نظر هگل فایده باورى یا قول به اصالت فایده (utilitarianism) است. هر چیزى به عنوان شى اى که معین، متناهى و داراى فایده مصرفى خاصى است، مورد توجه قرار مى گیرد. نگاه به اشیا ابزارى بوده و فقط بر اساس سود و فایده اى که مى رسانند قابل فهم هستند. هر شیئى بر اساس مصرف و منفعتى که براى انسان دارد، تعریف مى شود و چون هر چیزى بر اساس فایده اش براى انسان مورد توجه قرار مى گیرد، توجه به انسان هم به خاطر نفعى است که احیانا براى او دارد؛ یعنى نگاه به انسان هم نگاه مصرفى و ابزارى مى گردد. شکل گیرى جامعه و روابط اجتماعى نیز بر همین مبنا توجیه مى شود و جامعه بر اساس منافع متقابل انسانها و استفاده آنها از یکدیگر تشکیل مى گردد.
بدین ترتیب فایده باورى نه تنها مبناى فلسفه اخلاقى فردى است، بلکه مبناى فلسفه اخلاقى جمعى هم مى باشد و رفتار انسانى بر اساس فایده اش در زندگانى جمعى ارزیابى مى گردد. این بینش حتى شامل دین هم مى گردد؛ دین بعد از این که در معرض انتقاد شدید متفکران روشنگرى قرار مى گیرد، مجددا با توجه به این که احتمالا داراى فوایدى باشد، مطرح و تأیید مى شود (البته دین طبیعى منهاى وحى و معجزه) بینش فایده باورانه در اخلاق که مقتضاى عصر داد و ستد و تجارت مى باشد براى مفاهیم عالى اخلاقى مانند ایثار و از خود گذشتگى معنا و جایگاهى باقى نمى گذارد.

تعمیق خودآگاهى ایمانی در عصر روشنایى

هگل در عین حال که روشنگرى را مورد نقد شدید قرار مى دهد و آن را گرفتار سطحى اندیشى و تزویر مى داند، منکر اهمیت تاریخى آن نیست. هگل معتقد است قبل از عصر روشنایى، در ایمان امر متناهى با امر نامتناهى خلط مى شده، اما این خلط هرگز مورد التفات قرار نمى گرفت، از این رو چه بسا نوعى تزویر، دروغ و عوام فریبى مانع از این مى شد که ایمان نسبت به خود شعور پیدا کند، اما عصر روشنایى موجب شد ایمان نسبت به خود شعور پیدا کند و بعد از دوره انتقادى به نحوى ارتقا یابد.
به عبارت دیگر عصر روشنایى در وادار کردن ایمان به تعمیق خودآگاهیش نقش مهمى ایفا مى کند و مانع از این مى شود که ایمان تبدیل به عقل ناباورى جزم اندیشانه اى گردد، در حالى که روشنگرى نسبت به آگاهى مؤمنانه دشمن مى نماید، اما در گشایش راهى که از طریق آن ایمان در صدد بر مى آید تا بین خدا و انسان یا بین عقل و وحى واسطه شود و آنها را به همدیگر پیوند بزند، و در نتیجه از یک سویه شدن ایمان جلوگیرى کند، کمک کار ایمان است. بدین ترتیب به قول هگل نه روشنگرى بیگانه با ایمان است و نه ایمان مى تواند منکر روشنگرى باشد. هگل در ادامه همین دیدگاه، عقیده دارد که عصر روشنایى هم مى بایستى به ناچار به سوى آزادسازى مطلقى به حرکت درآید. در این عصر تصور مى شد که آزادى باید بر اساس اراده کلى عمومى در همین جهان خاکى تحقق یابد. در نتیجه خواه ناخواه عصر روشنایى خبر از انقلاب کبیر فرانسه مى داده است.

نامتوازن بودن آگاهى عصر روشنایى

هگل در ادامه به تحلیل فلسفى انقلاب کبیر فرانسه و دوره وحشت پس از آن مى پردازد و در آنجا نیز کاستیهاى آگاهى روشنگرى را متذکر مى شود و مى گوید آگاهى عصر روشنایى یک جانبه و نامتوازن مى باشد و آزادى یک فرد خود تنها انگار و تهى است که به دیگران به مثابه اشیاى مورد مصرف نگاه مى کند و به همین جهت به بدترین خشونت انقلاب فرانسه؛ یعنى دوره ترور و وحشت سالهاى (1794-1793) منجر شد که طى آن «کمیته امنیت عمومى» حاکم، چهل هزار نفر را با انگ دشمن جمهورى نوپا اعدام کرد. براى آزادى حقیقى، روح باید منتظر تکامل بیشتر خود باقى بماند؛ یعنى زمانى که کشف کند آزادى واقعى و انضمامى فقط در متن عضویت در جامعه اى اخلاقى تحت نهادهاى دولت قابل حصول است.

سطحى اندیشى و ابتذال؛ نتیجۀ عصر روشنایى
نتیجه کلى که هگل از عصر روشنایى به دست مى آورد چیزى جز سطحى اندیشى و ابتذال نیست؛ یعنى بر اساس این تفکر، جهانى به وجود مى آید که اشیاء در آن جهان همان چیزى هستند که به حس درمى آیند و ادراک نسبت به آنها صرفا بى واسطه است و انسانها در خودخواهى طبیعى خود، محبوس مى گردند و پیوند بین آنها فقط بر اساس نفع پرستى و سودجویى شکل مى گیرد. بدین ترتیب هگل را مى توان از جمله متفکرانى شمرد که در برابر روند تجربه گرایى و حس باورى و عقل ابزارى موضع منفى گرفته، به نقد و ارزیابى آن پرداخت و موجب کندى این جریان شد و حداقل در آلمان و برخى کشورهاى اروپاى برى چراغ عقل مابعدالطبیعى را پرفروغ نگهداشت.

منـابـع

هگل و روشنگری- يارعلى کرد فيروزجايى- انتشارات باشگاه اندیشه- تابستان 1386

هارولد جى لاسکى- سير آزادى در اروپا- ترجمه رحمت الله مراغه اى مقدّم- شرکت سهامى کتابهاى جيبى- 1353

هرمن رندال- سير تکامل عقل نوين- ترجمه ابوالقاسم پاينده- اميرکبير- تهران- 1376

فردريک کاپلستون- تاريخ فلسفه از ولف تا کانت- ترجمه اسماعيل سعادت و منوچهر بزرگمهر- انتشارات علمى و فرهنگى و انتشارات سروش- 1381- جلد 6

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها