هرمنوتیک و انواع آن (روش شناختی)
فارسی 4478 نمایش |هرمنوتیک
هرمنوتیک در آغاز روشی برای فهم متون مقدس به شمار می رفت. چنان که کربای اشاره می کند، مجادلات جنبش اصلاح گری (Reformism) با آباء کلیسا بر سر صلاحیت تأویل متن مقدس، نقطه آغازین هرمنوتیک مدرن به شمار می رود. آباء کلیسا بر انحصار فهم کتاب مقدس به خودشان تأکید داشتند در حالی که اصلاح طلبان پروتستان به خودبسندگی متن مقدس و عدم انحصار تأویل آن معتقد بودند. "پیکره کلی نظریه و عمل حاصل از این مباحثات، هرمنوتیک را پی ریزی کرد". مسئله دیگری که به پیدایش هرمنوتیک و شیوع آن یاری رساند، قدمت متون کهن بود. افتادگی کلمات، ناخوانایی آنها و ابهام احتمالی آنها، از جمله مسائلی بودند که ضرورت بازسازی و قابل فهم نمودن متن را بیش از پیش مشخص می کردند. فیلولوژی Philology (فقه اللغه)، تأویل لغوی به کار رفته در فهم متون کلاسیک و کتب مقدس عهد جدید و عهد قدیم بود. چنان که اشاره شد، پروتستانیسم، با تأکید بر انحصاری نبودن تأویل متن مقدس، زمینه را برای گسترش و شیوع هرمنوتیک لغوی به عنوان روشی برای آشکار سازی پیام متن و رسیدن به متن اصیل فراهم نمود.
هرمنوتیک به عنوان دانشی که دارای روش شناسی خاص خود است در همین دوران به منصه ظهور می رسد. برای بررسی دقیق تر تاریخ هرمنوتیک از این زمان تا زمان معاصر تقسیم بندی های متفاوتی از آن صورت گرفته به عنوان مثال جان مالری، راجر هیوروتیز و گوان دافی آن را به چهار دوره دوره تقسیم می کنیم:
1- هرمنوتیک روش شناخت (شلایرماخر و دیلتای)
2- هرمنوتیک فلسفی (هایدگر و گادامر)
3- هرمنوتیک انتقادی (یورگن هابرماس و آپل)
4- هرمنوتیک پدیدارشناختی (پل ریکو)
هرمنوتیک روش شناختی
شلایرماخر
شلایر ماخر، را پدر علم هرمنوتیک مدرن نامیده اند. این امر بیش از هر چیز ناشی از آن است که شلایرماخر اولین کسی بود که به اصول و مبادی فهم، به عنوان چیزی بیش از مساعدت برای دشواری های خاص، عطف توجه کرد. تا پیش از شلایرماخر، هرمنوتیک بیش از آنکه عام باشد، فنی برای فهم در علوم مختلف بود. هرمنوتیک لغوی، حقوقی و کلامی از جمله مهمترین انواع هرمنوتیک در آن زمان به شمار می رفتند. هنر شلایرماخر در ارائه یک علم هرمنوتیک عام بود که همین کار وی را شایسته عنوان پدر علم هرمنوتیک نشان داد. شلایرماخر مدعی بود که همه متون در نهایت "زبانی" هستند و از اینرو، علیرغم تفاوت هایی که میان انواع متون وجود دارد، فن فهم همه آنها ذاتا یکی است. در نتیجه همان اصول و قواعدی که برای فهم متون مقدس به کار می روند، برای فهم سایر متون نیز قابل استفاده هستند. پس شناخت این اصول و نظام مند کردن آنها می تواند ما را به سوی یک علم هرمنوتیک عام رهنمون شود و این علم هرمنوتیک عام، خود، می تواند به عنوان مبنای علم های هرمنوتیک خاص قرار گیرد.
در اینجاست که فعل فهم، خود، به عنوان نقطه شروع برای شلایرماخر مطرح می شود و بدین سان: علم هرمنوتیک در نزد شلایرماخر حقیقتا به "فن فهم" بدل می شود. از نظر او ما نمی توانیم فرض کنیم که جد و جهد در راه تأویل به فهم منتهی می شود. کاملا بر عکس، "تأویل دقیق با بدفهمی یا سوء تعبیر آغاز می شود". سوال اصلی شلایرماخر آن بود که چگونه هر سخنی، چه ملفوظ باشد و چه مکتوب، فهمیده می شود؟
شلایرماخر در پاسخ به این سوال، فن فهم را "دوباره تجربه کردن اعمال ذهنی مؤلف" تعریف می کند و معتقد است که عمل فهم عکس تصنیف است، زیرا فهم از بیان پایان یافته و ثابت آغاز می شود و به آن حیات ذهنی بازمی گردد که آن بیان از آن برخاسته است. گوینده یا مؤلف جمله ای می سازد و شنونده در ساختارهای آن جمله و آن تفکر رسوخ می کند. پس تأویل مرکب از دوسویه ی درهم کنش است: "نحوی و روان شناختی"... و اصلی که این بازسازی بر آن استوار است، چه نحوی و چه روان شناختی، اصل دور هرمنوتیکی است.
وجه نحوی هرمنوتیک به بعد زبانی و معناشناسی خود متن می پردازد و بر طبق قوانینی عینی به انجام می رسد، در حالی که وجه روان شناختی آن از زبان فراتر رفته و ذهنیت و نیت مؤلف را می سنجد و در نتیجه کاملا فردی و شخصی است و این بدان سبب است که از نظر شلایرماخر، معنا در روابط متقابل تفکر مؤلف و ساختار زبانی قابل دستیابی است: فهم کلام از آن حیث که چیزی برآمده از زبان است و فهم... کلام از آن حیث که امری "واقع" در تفکر گوینده است.
از سوی دیگر، مسئله "دور هرمنوتیکی" در اینجا مطرح می شود. دور هرمنوتیکی اساسا به معنای "ارجاعی بودن" فهم است. یعنی ما هر چیز را با ارجاع به آنچه از قبل می دانیم می فهمیم و بالعکس. مثلا فهم معنای یک جمله منوط به فهم معنای هر یک از اجزای آن (کلمات) است، در حالی که معنای هر کلمه را هم با ملاحظه آن در کل متن می فهمیم. این مسئله در بعد روان شناختی نیز وجود دارد. بدین معنا که ما تفکر کلی هر مؤلف را با مراجعه به هر یک از آثار منفرد او می فهمیم و در مقابل نیز فهم هریک از آثار او منوط است به درک جهت کلی تفکر او.
دیلتای
دیلتای متفکر عمده دیگری است که پس از شلایرماخر به گسترش نفوذ هرمنوتیک یاری رساند. مسئله دیلتای یافتن بنیانی معتبر برای علوم انسانی، در قیاس با قوانین عام حاکم بر علوم طبیعی، بود. دیلتای با اشاره به اینکه عالم علوم انسانی، بر خلاف عالم علوم طبیعی، به دنبال کشف و یا به کار گیری قوانین طبیعی نیست، کار او را فهم معنای زندگی انسان می داند و البته برای فهمیدن انسان باید انسان بود. او "فهم" را از "تبیین" جدا ساخت و علوم انسانی را مبتنی بر فهم دانست.
معنای زندگی تنها از طریق مقولاتی تنیده در درون آن، قابل درک است و انسان تنها با فهم این معناست که خود را می فهمد. از این رو، در اینجا، فرد جویای فهم از موضوع فهم خود جدا نیست و با آن سنخیت ماهوی و جوهری دارد. مفهوم "تجربه زیسته" از محورهای کلیدی مباحث دیلتای است. این تجربه چیزی است که ما در آن و با آن زندگی می کنیم، تجربه همان نگرشی است که ما نسبت به زندگی اتخاذ می کنیم. در یک کلام، تجربه تجربه کردن بماهو تجربه است، چون به طور انعکاسی در معنا داده شده است. اما این تجربه خود زمانی و تاریخی است و این گونه نیست که انسان بتواند با درون بینی به فهم آن نایل آید.
انسان نخست به واسطه تجربیات زندگی می تواند به فهم "دیگری" نایل آید و سپس از طریق فهم دیگری است که به فهم "خود" می رسد. این همان "تاریخ مندی" مورد نظر دیلتای است که مراد از آن قابل فهم بودن حال، تنها، در افق گذشته و آینده است. از این رو، لاجرم، به این نتیجه می رسیم که "تجربه در مقولات علمی فهمیده نمی شود". در واقع، معنا چیزی ثابت و پابرجا نیست بلکه چیزی تاریخی است که با زمان تغییر می کند و همواره با افق و منظری مرتبط است که حوادث از آن تجربه می شوند.
نکته برجسته دیگر در مباحث دیلتای، "پیش فرض ها" است. او معتقد است که هیچ فهمی بدون پیش فرض یا موضع قبلی نیست. هر فعل فهمی در زمینه یا افقی صورت می گیرد که همان "تجربه زندگی" است. این تجربه، خود، از طریق عینیت یافتگی قابل فهم می شود و از اینرو، فهمیدن مستلزم نسبتی واقعی با عینیت یافتگی هایی است که همه جا در اطراف ما یافت می شوند و این شامل اندیشه، زبان، قانون، نهادهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و به ویژه متون و آثار هنری می باشد. اما متون و آثار هنری، از نظر دیلتای، با توجه به خصلت زبانی که دارند، ناب ترین و پرثمرترین بیان زندگی تلقی می شوند که با روش هرمنوتیک می توان آنها را دریافت. این فهم مستلزم بازیابی خود در دیگری و بازسازی زندگی خود از طریق تجربه زندگی دیگری است. این فهم اساسا همدلانه است. همان گونه که قابل مشاهده است، در اینجا دیلتای به وجه روان شناختی هرمنوتیک شلایرماخر نزدیک می شود و می توان مدعی شد که دیلتای آن را متأثر از مباحث شلایرماخر مطرح نموده است.
هرمنوتیک فلسفی
همان گونه که مشخص است، هرمنوتیک در آغاز تنها یک روش بوده است. اما با گسترش اهمیت و توجه متفکرین به آن، هرمنوتیک از جایگاه صرف روش بالاتر رفت و به عنوان مثال هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر و همچنین هرمنوتیک انتقادی هابرماس نیز به عنوان انواع دیگر هرمنوتیک خود را نشان دادند.
هایدگر
هرمنوتیک فلسفی (که با هایدگر آغاز می شود و با گادامر به اوج خود می رسد) به دنبال "چیستی" خود فهم و تأویل دازاین Dasein است. بر خلاف شلایرماخر، که به دنبال یافتن روشی عام برای علم تأویل بود، و دیلتای، که روش شناسی علوم انسانی را وجهه همت خود قرار داده بود، هایدگر "در درجه اول هوای آن را در سر نداشت که به هیچ یک از [این دو] ساحت علم چیزی بیفزاید و از این رهگذر به آن ها مساعدت کند". فهم، در نزد هایدگر، "قدرت درک امکان های خود شخص برای هستی و در متن زیست جهانی که خود آدمی در آن زیست می کند" است. در اینجا فهم تنها صورتی از معرفت نیست، بلکه، بیش از آن، نحوه ای از هستی است که دازاین می زید. پس فهم از فهم صرف متون و حوادث تاریخی فراتر می رود و "فهم هستی" را شامل می شود. چرا که اساسا ویژگی دازاین، که او را از دیگر باشندگان متمایز می کند، مسئله بودن "هستی" خودش برای اوست. در واقع، در این نوع هرمنوتیک، سوال اصلی از "چگونه می شناسیم؟"، به "فهم چگونه ممکن می شود؟" و اینکه "وجه وجودی آن موجودی که فقط به واسطه فهم وجود دارد، چیست؟" تبدیل می شود.
هرمنوتیک فلسفی اساسا تقلیل هرمنوتیک به روشی برای رسیدن به فهم را زیر سوال برده و به دنبال توضیح پدیدارشناختی وجود خود انسان و شرایط هستی شناختی خود فهم است. فهم، شیوه ای از بودن دازاین در جهان است. دازاین، در مقام فهم، آن چیزی را که همه چیز در جهان او می تواند برای آن به کار رود، و دلالت و امکان آن را "می شناسد" و از آنجا که خود نیز باشنده ای در جهان است، این امر درباره خود او نیز صادق است.
در این دیدگاه، تفسیر همواره مبتنی است بر چیزهایی که ما پیشاپیش داریم (یعنی پیش داشت)، چیزهایی که ما پیشاپیش می بینیم (یعنی پیش دید) و متنی که ما چیزها را پیشاپیش در آن می یابیم (یعنی پیش دریافت). جهان برای این فهم یک پیش فرض است. چراکه آدمی تنها از طریق جهان است که می بیند و البته با توجه به نزدیکی آن، معمولا آن را نادیده می گیرد. در حالی که جهان بر همه چیز محیط است و لذا، هرچند ناپیدا، همواره حاضر. اما باید توجه داشت که هستی چیزی در نگاه تحلیلی تأملی منکشف نمی شود بلکه در لحظه ای کشف می شود که آن شیء، بر اثر بروز نقصان و یا اشکالی در کارکردش، خود را به ما نشان می دهد. مثال معروف "چکش شکسته" نمونه روشنگری در این باره است.
گادامر
از سوی دیگر گادامر، با مطرح نمودن رابطه میان "حقیقت" و "روش" (در کتابی که عنوان "حقیقت و روش" را دارد)، بر غنای هرمنوتیک فلسفی می افزاید. از نظر او "روش چیزی است که فاعل شناسایی به منظور دست یافتن به نتیجه خاصی در مورد موضوعی به کار می برد؛ سپس آن نتیجه حقیقی خوانده می شود". از نظر او، و هایدگر، حقیقت نه از طریق روش، که با پدیدارشناسی و انکشاف و یا دیالکتیک و هم سخنی قابل دستیابی است. هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر، نقدی است بر روش شناسی علوم طبیعی و همچنین هرمنوتیک روشی دیلتای، که به دنبال دستیابی به دست آویزی عینی و محکم برای علوم انسانی، همان گونه که علوم طبیعی از آن برخوردارند، می باشد و از این رو تحولی مهم در تاریخ هرمنوتیک ایجاد می کند که چشم پوشی از آن کاری ناصواب به نظر می رسد.
منـابـع
جویل وایسنهایمر- هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی- ترجمه مسعود علیا- تهران- انتشارات ققنوس
ریچارد ال پالمر- علم هرمنوتیک- ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی- چاپ اول- تهران- انتشارات هرمس
فردریش نیچه و دیگران- هرمنوتیک مدرن: گزینهی جستارها- ترجمه بابک احمدی، مهران مهاجر، محمد نبوی- تهران- نشر مرکز
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها