فلسفه عرفان

فارسی 4354 نمایش |

فلسفه عرفان

«فلسفه عرفان» مبتنی بر این حقیقت تأمل برانگیز شکل می گیرد که تجربه ای مستقیم از الوهیت هم ممکن است و هم به وسیله هر فردی به چنگ آمدنی است. همه ادیان در مدخل هایی فرهنگی می زیند که مشحون از آموزه «مجاهدت» به عنوان امری میانجی میان بشریت و الوهیت است. هر یک از ادیان، تجربه عرفانی اصیل فرد را در قالب ادبیات و اصطلاحات رایج در میراث فرهنگی خاص خود می ریزد. فلسفه دین که کوشش می کند به فهم طبیعت و ماهیت الوهیت نایل آید، این تفاوت های فرهنگی را نادیده می انگارد. فلسفه عرفان اما گامی فراتر می نهد و سعی دارد به طبیعت تجربه بشر از الوهیت از طریق دریافت و درک ارتباط محوری آن ها با یکدیگر دست یازد.

عرفان و تجربه عرفانی
واژه اصطلاحی «عرفان» مأخوذ از اصل یونانی به معنای «پوشیدگی و اختفا» است. در دنیای هلنیستی، تعبیر رفتار «عرفانی» به رفتارهای دینی سری باز می گردد. در مسیحیت نخستین این اصطلاح به تفاسیر رمزآلود «باطنی» متون مقدس یا حضورهای باطنی از قبیل حضور باطنی مسیح در مراسم عشای ربانی راجع می باشد. فقط از دوره متأخر است که این واژه بر معنای «الهیات عرفانی» که تجربه بی واسطه الوهیت از آن مراد می شود اطلاق گردیده است. نوع عارفان چه موحد و چه غیر موحد، تجارب عرفانی خویش را به مثابه بخشی از تعهد عظیم خویش نسبت به تحول بخشی به بشریت لحاظ می کنند، نه اوج نهایی مجاهدت های خود. بنابراین عرفان عمدتا عبارت است از تفکری ناب شامل رشته ای از افعال، اقوال، متون، نگرش ها، سنت ها و تجاربی متمایز که هدفشان تحول بخشی به آدمی است که در سنت های گوناگون به طرقی متفاوت مورد تعریف قرار می گیرد.
هر تعریفی از تجربه عرفانی به علت معانی گوناگونی که از آن می توان مراد کرد، می بایست حداقل تا حدودی مقید و مشروط باشد. دو مفهوم مرتبط از تجربه عرفانی را می توان در اینجا به بحث گذارد. نخستین آن ها در تعریفی گسترده نمایان گر کاربرد عام تر این اصطلاح است و دومین آن ها در تعریفی محدود، بیشتر ناظر به رفتارهای خاصی است که عرفان را از منظر فلسفی شایسته بررسی قرار می دهد.

1. مفهوم گسترده تجربه عرفانی
در این مفهوم، تجربه عرفانی عبارت است از تجربۀ معرفت بخش فراحسی- ادراکی یا فروحسی- ادراکی که حاصل آگاهی به واقعیت ها یا گزاره های واقع نمایی است که نوعا با روش های ادراک حسی یا کیفیات حسی- تنی یا خویشتن نگری عادی دسترس پذیر نمی گردد.

2. مفهوم محدود تجربه عرفانی
تجربه عرفانی در مفهوم محدود خویش که مورد توجه فیلسوفان واقع می شود به شاخه فرعی تجربه عرفانی در مفهوم گسترده آن مربوط می باشد. این تجربه به ویژه به تجربه وحدت آمیز فراحسی- ادراکی یا فروحسی- ادراکی مربوط است که نتیجه آگاهی به واقعیت ها یا گزاره های واقع نمایی است که از طرقی نظیر ادراک حسی، کیفیات حسی- تنی یا خویشتن نگری عادی حاصل نمی آید.
تجربه وحدت آمیز در برگیرنده درهم آمیختگی پدیدار شناختی یا محو کثرات است که در طی آن چنین فرض می شود که مفاد شناختی تجربه مزبور با صراحت در آن خصلت پدیدار شناختی باقی می ماند. نمونه هایی از چنین تجربه ای عبارتند از: تجربه یکی انگاری همه طبیعت، اتحاد با خدا در عرفان مسیحی، اتحاد آتمن با برهمن در تجربه هندو که در طی آن نفس خود فرد با وجود ابدی مطلق عینیت می یابد، محو همه کثرات، تجربه بی ساختار بودایی و تجربه های یکتا انگار. البته تجاربی از قبیل تجربه دوگانه انگار از خدا که در آن شخص و خدا به طور کامل متمایز از هم باقی می مانند، تجربه عرفانی نخواهند بود، زیرا جزو تجارب وحدت آمیز به شمار نمی روند. بنابراین، اصطلاح «عرفان» به افعال، اقوال، متون، نگرش ها و سنت هایی اطلاق می گردد که با تجربه های وحدت آمیز پیوند داشته باشند. باید مراقب بود تا تجربه عرفانی با تجربه دینی اشتباه نشود. منظور از تجربه دینی، تجربه ای است که دارای محتوا یا مفادی متناسب با پس زمینه دینی یا واجد رنگ و بوی دینی باشد. این تجربه گرچه بسیاری از تجارب عرفانی را شامل می شود ولی هم چنین مشهورات و مسموعات دینی، تجارب غیر عرفانی ذن و احساسات دینی گوناگونی نظیر هیبت و علو دینی را نیز در بر می گردد. این تجربه هم چنین تجربه بنیادین دینی (نامی که شلایرماخر بدان می نهد) یعنی احساس «بستگی مطلق» را نیز شامل می شود.

مقولات تجارب عرفانی

تجارب عرفانی و دینی به طرق گوناگون، طبقه بندی شدنی هستند، ضمن آن که تفاوتی بنیادین میان تجارب عرفانی فراحسی- ادراکی و فروحسی- ادراکی وجود دارد. اکنون به برخی از طبقه بندی ها اشاره می کنیم.

1. آفاقی و انفسی
هرگاه تجربه ای دربردارنده محتوای حسی- ادراکی، حسی- تنی یا خویشتن نگری باشد، می توانیم آن را تجربه آفاقی نامید. تجارب آفاقی عرفانی به اشکال گوناگون وجود دارند. به طور نمونه هشیاری عرفانی شخص نسبت به وحدت طبیعت که خود را بر ادراک حسی شخص از جهان تحمیل می کند، همین طور تجارب آفاقی قدسی غیر وحدت آمیزی نظیر تجربه حضور خدا به هنگام نگاه خیره به دانه های برف. تجارب غیر آفاقی را انفسی می نامیم. تجربه «خلاء» یا «تهی بودگی» در برخی سنت های عرفانی و تجربه خدا که از وارستگی از قید تجربه حسی حاصل آمده باشد، می توانند نمونه هایی از تجارب انفسی باشند.

2. الهی و غیر الهی
می توان تمایزی بین تجارب خدا باور که مربوط به تجربه فهم پذیر خدا هستند و تجارب خدا باور قایل شد. تجارب دسته دوم می توانند طیفی از آگاهی به واقعیت غایی نه خدا تا عدم آگاهی به هیچ واقعیتی را شامل شوند. تجارب خدا باور قدسی دوگانه انگارند که در آن خدا و شخص به وضوح متمایز از هم باقی می مانند در حالی که عرفان خدا باور به اتحاد یا عینیت با خدا مربوط می شود. اتحاد با خدا دربرگیرنده نه تجربه ای منفرد بلکه طیف وسیعی از تجارب است. «اتحاد»، متضمن نفی تمایز بین شخص و خدا و نوعی عینیت آنها با یکدیگر است. عارفان اسلامی به صور گوناگون از این اتحاد یاد کرده اند که نمونه های بارز آن «انا الحق» حلاج یا تعابیری از قبیل: «لیس فی جبتی الا الله» یا «انا من اهوی و من اهوی انا» می باشد. عارفان مسیحی نیز به اشکالی متفاوت، اتحاد با الوهیت را توصیف کرده اند. از جمله این عارفان، برنارد کلروو (1090-1153) که از اتحاد به عنوان «تناظر عاشقانه» یاد می کند، آنری سوسو که اتحاد با خدا را به فرو افتادن قطره آب بر جام شراب تشبیه می کند که طعم و رنگ شراب را به خود می گیرد و یان فان رویسبروک که اتحاد را به مثابه «آهن در آتش و آتش در آهن» وصف می کند را می توان نام برد.

عرفان سلوکی و عرفان جذبی

در عرفان سلوکی، عارفان جذبه الهی را نتیجه سلوک و مجاهدات خویشتن می دانند، ولی در عرفان جذبی، این سلوک نیست که به جذبه الهی منجر می شود بلکه خود جذبه الهی، عارفان سرخوش از شراب الهی را به سلوک و مجاهده وادار می کند. کاربرد دو اصطلاح سالک مجذوب و مجذوب سالک در مقابل یکدیگر در واقع اشاره به همین تقسیم بندی می کند. کابالای یهودی نیز رایج ترین صورت از عرفان سلوکی است که هدف عارف در آن وارد کردن کیفیت رب النوع بودن در زندگی باطنی خود است. با وجود این، این که کابالا در صور سلوکی خود حتی در تعریف گسترده عرفان، عرفان باشد یا نه جای تردید دارد، گرچه با لحاظ آموزه اتحاد با رب النوع و این سوف (Einsof) یا مطلق بی نهایت، می توان آن را عرفان تلقی نمود.

عرفان آپوفاتیک و عرفان کاتافاتیک
عرفان آپوفاتیک که از واژه یونانی Apophasis به معنای "سلب و سکوت" مشتق شده است، در مقابل عرفان کاتافاتیک قرار می گیرد که از واژه یونانی Kataphasis به معنای "ایجاب و گفتار" اشتقاق یافته است. عرفان نوع اول مدعی است که از موضوعات یا گزاره های واقع نمای مربوط به تجربه عارفانه سخنی نمی توان گفت. این امور یکسره توصیف ناپذیر یا بیان ناپذیرند. در مقابل، عرفان نوع دوم به طرح دعاوی ویژه ای در متن تجربه های عرفانی می پردازد. نمونه عرفان نوع اول در متن قدیمی تائو با نام تائوته چینگ تألیف لائوتسه (قرن ششم ق. م) دیده می شود که با این کلمات آغاز می گردد: «حتی عالی ترین آموزه ها هم خود تائو نیست. حتی عالی ترین نام برای تعریف آن ناکافی است. تائو بدون کلمات هم می تواند توصیف شود و بدون نام هم می تواند شناخته گردد.»

تناقض نمایی
عرفان پژوهان گاه بر طبیعت متناقض نمای تجربیات عرفانی تأکید می کنند اما همیشه روشن نیست که آیا این تجربه است که متناقض نما فرض می شود یا موضوع عرفانی یا هر دو. به دلیل آنکه تجربه عرفانی، غیر عادی و کیفیت وحدت آمیز نفس، عجیب و شگفت انگیز به نظر می آید، گزارش های عارفان به طور چشم گیری غیر منتظره و ناباورانه اند. بنابراین، ناگزیر این گزارش ها در مفهوم متناقض نما خواهند بود؛ چرا که در زمان هایی، زبان عرفانی، اشکال منطقا ناخوشایند را به کار می گیرد که پوچی واقعی، به تعمد رخ نداده باشد. با وجود این، تناقض نمایی در این مفهوم، در گزارش های دست اول از تجارب عرفانی، بسامدی کمتر و در سیستم های عرفانی دسته دوم اندیشه، بسامدی بیشتر دارد.

جاودانگی و تجارب عرفانی

فیلسوفانی چند، که گاه به جاودان گرا لقب می گیرند، کوشش کرده اند تا تجارب عرفانی مشترکی را از سراسر فرهنگ ها و سنن شناسایی کنند. دیدگاه جاودان گرای والتر استیس بحث های زیادی را برانگیخته است. او فرض می کند که دو نوع تجربه عرفانی در همه فرهنگ ها، دین ها، دوره ها و شرایط اجتماعی یافت شده اند. نوع اول، تجربه آ‎فاقی جهانی است که «به آن سوی مفاهیم نظر می افکند»، تا به واحد یا یکتایی کثرت یا به کثرت جهان از طریق نیل به «واحد» به مثابه حیات یا هشیاری درونی نسبت به جهان نایل آید. تجربه آ‎فاقی جهانی استیس هم متناقض نماست و هم بیان ناپذیر.
نوع دوم، تجربه وحدت آمیز انفسی جهانی که «به این سوی ذهن نظر می اندازد» تا به «هشیاری محض» یعنی تجربه ای که به لحاظ پدیدار شناختی، تجربه هیچ است نایل آید. استیس این تجربه را «هشیاری وحدت آمیز» می نامد. چنین تجربه ای مشتمل بر «تهی سازی» شخص از هرگونه محتوای تجربی و کیفیات پدیدار شناختی شامل مفاهیم، اندیشه ها، ادراک حسی و تخیلات لذت طلبانه حسی می باشد. در این جا شخص به هشیاری بی خواب شده خالصی دست می یابد. استیس، این تجربه انفسی را هم چون ساحل آگاهی عرفانی که در خانه نیم راه هشیاری آفاقی جهانی قرار گرفته، توصیف می کند. استیس، تجارب عرفانی خداباور را از طریق تمایز بین تجربه و تفسیر به تجربه انفسی جهانی فرو می کاهد. تجربه انفسی به اعتقاد او در سراسر فرهنگ ها مشابه است. فقط تفسیر، متفاوت می شود. نینیان اسمارت هم جهانی بودن تجربه وحدت گرایانه را با این استدلال نشان می دهد که توصیف تجارب عرفانی خدا باور، منعکس کننده پوششی تفسیری است که پایه تجربی مشترک میان تجارب خدا باور و غیر خدا باور می باشد.

عرفان، تجربه دینی و جنسیت
فیلسوفان فمینیست، گرایش مرد مدارانه در عرفان و تلقی فلسفی آن را مورد انتقاد قرار داده اند. در این باب فمینیست ها بر این باورند که عرفان پژوهان به نحوی سیستماتیک، عمده عرفان زنانه را نادیده گرفته یا به حاشیه می رانند. ساختار سنتی مردانه از خدا، تعیین کننده روشی است که بر طبق آن، فیلسوفان مرد به اندیشه درباره تجربه خدا باور می پردازند. بنابراین تجربه خداباور از آغاز، مشروط به مفهوم سازی ها و ارزش های مرد مدارانه و تفاوت های جنسی در رفتار دین می باشد. این دیدگاه نوعا نشان می دهد که مردان تجربه خدا باور را به عنوان مواجه بشر با موجودی کاملا متمایز، دوردست و پرقدرت درک می کنند. پارادایمی از این رویکرد عبارت است از تجربه قدسی رودولف اوتو از حقیقت «به طور کامل مغایر»، فهم ناپذیر و پرقدرت که موجب احساس جذبه ای هولناک می گردد. عارف در پوچی خویش، «غوطه ور و مستغرق» می گردد. اوتو چنین ادعا می کند که این امر، تجربه بنیادین دین است. این رویکرد، ادعا شده که تحت تأثیر مرد مدارگرایی جهان بینی اوتو قرار دارد که مشحون از مضامین فرمانفرمایی، خرده انگاری و فرمانبرداری است.
با این حال، اندیشمندان فمینیست، به انکار دو شاخه انگاری بین امر قدسی و امری که به لحاظ آفرینش، تحلیل اوتو را ممکن می سازد، تمایل نشان می دهند. متألهان فمینیست، ماهیت متشابه متعلق تجربه خداباور را مورد تأکید قرار داده و تجربه زنان پرآوازه از امر قدسی در مظهر جسمانیشان را که توسط نگرش های مرد مدارانه ناچیز شمرده می شود را یادآور می شوند. به هر روی باید در نظر داشت که مطالعه جنسیت در تجربه جنسی و عرفان به تازگی و با دشواری آغاز شده و دیدگاه ها و بازنگری های جدیدی را به روی فهم ما از این پدیده های بشری- الوهی گشوده است.

منـابـع

عبدالحسین خسروپناه- فلسفه های مضاف- جلد دوم- انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی- 1385

فصلنامه قبسات- شماره 39

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها