تهمت ها و اعتراضات قوم به نوح علیه السلام (اعتراضات)

فارسی 3635 نمایش |

اعتراضها و خرده گیریهای قوم به نوح (ع) در سوره مؤمنون

خداوند می فرماید: «فقال الملؤا الذین کفروا من قومه ما هاذا إلا بشر مثلکم یرید أن یتفضل علیکم و لو شاء الله لأنزل ملئکة ما سمعنا بهاذا فى ءابائنا الأولین* إن هو إلا رجل به جنة فتربصوا به حتى حین؛ و اشراف قومش که کافر بودند گفتند: این جز بشرى همانند شما نیست، مى خواهد بر شما برترى جوید، و اگر خدا مى خواست قطعا فرشتگانى مى فرستاد. ما در میان پدران گذشته خود چنین چیزى نشنیده ایم. او نیست جز مردى که جنون دارد، پس تا چندى درباره اش منتظر بمانید.» (مؤمنون/ 24- 25)
کلمه "ملأ" به معناى بزرگان و اشراف قوم است، و اگر آنان را در این آیه به وصف "الذین کفروا من قومه" توصیف فرموده، این توصیف براى توضیح است نه احتراز، براى اینکه اصلا از اشراف قوم نوح کسى به او ایمان نیاورده بود، به دلیل اینکه بنا به حکایت قرآن کریم به او گفتند: «و ما نراک اتبعک إلا الذین هم أراذلنا بادی الرأی؛ ما تو را جز بشرى مثل خود نمى ‏بينيم و جز [جماعتى از] فرومايگان ما آن هم نسنجيده نمى ‏بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد.» (هود/ 27) سیاق دلالت مى کند بر اینکه ملأ و بزرگان قوم نوح، مطالب این دو آیه را در خطاب به عموم مردم مى گفته اند تا همه را از نوح رویگردان نموده علیه او تحریک، و بر آزار و اذیتش تشویق کنند، تا شاید به این وسیله ساکنش سازند. مطالبى که این دو آیه از گفته هاى آنان حکایت کرده اگر تجزیه و تحلیل شود برگشت به چهار یا پنج اشکال مى کند که یا جنبه افتراء دارد، یا مغالطه.
اول اینکه گفتند: "ما هذا إلا بشر مثلکم یرید أن یتفضل علیکم" و حاصلش این است که نوح یک فرد بشر است مثل خود شما، اگر او در ادعاى وحى الهى خود راست مى گفت و راستى با عالم غیب اتصال داشت، شما هم باید مثل او اتصال مى داشتید، چون شما در بشریت و لوازم آن هیچ دست کمى از او ندارید و چون چنین اتصالى در شما نیست پس او در ادعاى خود کاذب است؟ زیرا ممکن نیست کمالى درخور طاقت بشر باشد، ولى در میان تمامى افراد بشر فقط بک نفر به آن کمال برسد و بدون هیچ شاهدى مدعى آن گردد، پس دیگر هیچ وجهى براى عمل او نمى ماند، مگر اینکه بخواهد بر شما برترى یافته و ریاست کند. دلیلش هم همین است که به بانگ بلند مى گوید: همه باید از من پیروى نموده و مرا اطاعت کنید، که در حقیقت حجتى که آورده اند منحل به دو حجت مى شود.
دوم اینکه گفتند: "و لو شاء الله لأنزل ملائکة" که حاصلش این است که اگر خدا خواسته باشد ما را به دعوت غیبى خود بخواند، باید یکى از ملائکة مقرب خود، و یکى از شفعایى که واسطه میان ما و خدا است براى این کار انتخاب کند، و به سوى ما گسیل بدارد نه یک بشرى که هیچ نسبت و ارتباطى با او ندارد، علاوه بر این، اگر آن ملائکه را که گفتیم بفرستد، و آنها بشر را به سوى یکتاپرستى دعوت کنند، و بگویند که نباید شما، ما ملائکه را ارباب و معبودهاى خود بگیرید، بشر بهتر گفته آنان را مى پذیرد و زودتر تصدیق مى کند، چون خود آنان مى گویند که غیر خدا را نباید پرستید.و اگر از ارسال ملائکه تعبیر به انزال کرد، ارسال با انزال تحقق و خارجیت پیدا مى کند. و اگر به لفظ جمع تعبیر کرد نه مفرد، شاید به این جهت باشد که مرادشان از این ملائکه همان ملائکه اى باشد که مشرکین آلهه خود گرفتند، و این گونه فرشتگان در نظر مشرکین بسیارند.
سوم اینکه گفتند: "ما سمعنا بهذا فی آبائنا الأولین" و حاصلش این است که اگر دعوت او حق بود، نظیر و مانندى برایش پیدا مى شد و تاریخ گذشتگان مانندى براى او سراغ مى داد و قطعا پدران و نیاکان ما از ما بهتر و عاقل تر بودند و در اعصار آنان چنین دعوتى اتفاق نیفتاده، پس این دعوت نوظهور و دروغى است.
چهارم اینکه گفتند: "إن هو إلا رجل به جنة فتربصوا به حتى حین" فردى از جن در او حلول کرده، و این مرد با زبان آن جن حرف مى زند، براى اینکه چیزهایى مى گوید که عقل سلیم آن را قبول ندارد، و نیز چیزهایى مى گوید که جز دیوانگان آن را نمى گویند، پس ناگزیر مدتى صبر کنید شاید از این کسالت بهبودى یابد و یا بمیرد و شما از شرش راحت شوید.
این چهار حجت و یا به اعتبار اینکه اولى تقسیم به دو تا مى شود این پنج حجت مختلف، حرفهایى بود که بزرگان قوم نوح در برابر عوام خود زدند و یا هر یک حجت طایفه اى از قوم بوده، و این حجتها هر چند حجتهاى جدلى، و داراى اشکال است، و لیکن بزرگان قوم نوح از آنها بهره مند مى شدند، چون عوام را از اینکه به گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همین حرفها منصرف مى کردند و آنان را در ضلالت باقى مى گذاشتند.
مخالفان نوح پس از اتهام و اعتراض، گام را فراتر نهاده اورا تهدید به مرگ نمودند. قرآن تهدید آنان را چنین نقل می کند: «قالوا لئن لم تنته یانوح لتکونن من المرجومین؛ گفتند: اى نوح! اگر دست برندارى، قطعا از جمله سنگسار شدگان خواهى شد.» (شعراء/ 116) مقصود از اینکه قوم نوح گفتند: "اگر اى نوح منتهى نشوى" این است که اگر دعوتت را ترک نکنى مرجوم خواهى شد. و مرجوم از رجم است که به معناى سنگسار کردن کسى است، بعضى دیگر گفته اند: "به معناى ناسزا است". ولى بعید است و این سخن را در اواخر دعوت نوح گفتند و او را تهدیدى قطعى کردند، چون کلام خود را به چند وجه تاکید نمودند، (یکى لام در لئن، دوم لام در لتکونن، و سوم نون تاکیدى که در آخر لتکونن است).

پاسخ آرام و منطقى نوح به تهمت ها و اعتراضهای قوم خود

خلق و خوى پیامبرى اقتضا مى کند که در هر حال، مهر و عاطفه بر برخوردهاى نوح حاکم باشد. او نه تنها در بیان عقاید، بلکه در پاسخ تهمت ها و شبهه هاى بى دلیل سرکردگان قومش، هرگز محبت و شفقت را فراموش نکرد و با آرامش و بیان استدلالى و منطق سلیم و ادب وافر به ارایه واقعیت ها و کذب مدعاى آنان مى پرداخت.

پاسخ نوح در رد تهمت دروغگویی و اعتراض به بشر بودن

نوح (ع) در رد تهمت دروغگویی و اعتراض به بشر بودن پاسخ جامعی گفته است. چنانکه می فرماید: «قال یاقوم أ رءیتم إن کنت على بینة من ربى و ءاتئنى رحمة من عنده فعمیت علیکم أ نلزمکموها و أنتم لها کارهون؛ گفت: اى قوم من! به من بگویید اگر از پروردگارم حجتى روشن داشته باشم و مرا از نزد خود رحمتى داده باشد که بر شما پوشیده است، [باز هم مرا انکار مى کنید؟] آیا [مى توانیم] شما را به [پذیرفتن] آن مجبور سازیم، در حالى که از آن اکراه دارید؟» (هود/ 28)
این آیه شریفه و سه آیه بعدش پاسخى را که نوح (ع) به استدلال کفار داده بیان مى کند، و کلمه "عمیت" ماضى مجهول از باب تفعیل، یعنى تعمیه است، و تعمیه به معناى پنهان کردن است، مى فرماید: «اى قوم اگر من فرضا داراى بصیرتى از ناحیه پروردگارم باشم و او رحمتى از ناحیه خود به من داده و آن را بر شما مخفى کرده باشد، و شما به خاطر جهل و بى رغبتى تان نسبت به پذیرفتن حق، آن رحمت را درک نکرده باشید، آیا مى توانم شما را در درک آن مجبور بسازم؟»
بنابر قرائت کلمه "عمیت" بدون تشدید، معناى کلمه مذکور "آن رحمت بر شما مخفى شده" خواهد بود. چون که اساس و پایه حجت کفار منحصر کردن حقایق در محسوسات و انکار غیر محسوسات بوده، از این طرز فکر خود نخست این نتیجه را گرفتند که: دلیلى بر لزوم پیروى کردن از نوح (ع) و وجوب اطاعت از او وجود ندارد، و سپس قدمى فراتر نهاده این نتیجه را گرفتند که بلکه دلیل بر عدم وجوب هست، باز قدمى از این فراتر نهاده گفتند بلکه دلیل داریم بر اینکه واجب است اطاعت نکنیم و چون اساس استدلال کفار این بود لذا نوح (ع) در صدد بر آمد تا اولا آنچه آنها مى خواستند نفى کنند اثبات کند، و آن رسالت و توابع رسالت خود بود، و ثانیا آنچه آنها مى خواستند اثبات کنند که همان اتهام او و پیروانش به دروغگویى بود را نفى کند.
چیزى که هست قبل از هر سخنى اول با خطاب: "یا قوم" با اضافه به ضمیر تکلم، یعنى اى قوم من، اى هموطنان من، و امثال آن، عواطف آنان را تحریک نمود، و این خطاب را مکرر و در آغاز هر سخنى تکرار کرد تا بدان وسیله دل ایشان را به سوى خود جلب کرده و در نتیجه خیرخواهى هایش مورد قبول آنان واقع گردد. آیات کریمه مورد بحث در میان حجت نوح (ع) تقریر و بیانى زیبا و بدیع آورده، به این معنا که حجت کفار را فصل فصل و قطعه قطعه کرده و از هر فصلى به دو وجه پاسخ داده، یکى از این جهت که از دلیل خود نتیجه گرفتند که دلیلى بر وجوب اطاعت نوح نیست، و دیگرى از این جهت که نتیجه گرفتند دلیل بر خلاف آن هست. اما پاسخ نوح از جهت اول حجت کفار که گفتند: "تو به جز بشرى مثل ما نیستى" جمله "یا قوم أ رأیتم إن کنت على بینة" است. و پاسخش از اینکه گفتند: "نمى بینیم کسى به جز اراذل ما پیرویت کرده باشد" جمله "و ما أنا بطارد الذین آمنوا" است و پاسخش از اینکه گفتند: "ما هیچ فضیلتى در شما نمى بینیم" جمله "و لا أقول لکم عندی خزائن الله" است.
آن گاه قرآن کریم از هر حجت سابق چیزى نظیر خلاصه گیرى ضمیمه حجت بعدى کرده و آن را در آغاز آن حجت قرار داده، در نتیجه حجت ها در عین اینکه هر یک براى خود مستقل و کامل است به هم آمیخته شده است. پس پاسخ آن حضرت از گفتار کفار مشتمل است بر سه حجت تمام که بر سر هر حجتى خطاب: "یا قوم" را آورده و فرموده است: "یا قوم أ رأیتم إن کنت على بینة"، و "و یا قوم لا أسئلکم علیه مالا"، و "و یا قوم من ینصرنی من الله إن طردتهم"، و این به عهده خواننده است که در این سه حجت تدبر کند. پس اینکه فرمود: "یا قوم أ رأیتم إن کنت على بینة من ربی" جواب از این گفته کفار است که گفتند: "ما نراک إلا بشرا مثلنا" منظور کفار این بوده که در نوح چیزى به جز بشریت نیست، و بشریت او نیز هیچ فرقى با بشریت ما ندارد، پس به چه ملاکى ادعا مى کند که همه بشرها تابع او شوند؟ پس قطعا او در ادعاى نبوت کاذب بوده و مى خواهد با این رسالت ادعائیش مردم را به دام انداخته اموالشان را ربوده و بر آنها ریاست کند.
چون این قسمت از کلام کفار متضمن نفى رسالت آن جناب بود، دلیلشان در این گفتار این بود که آن جناب بشرى معمولى است، و چیزى که دلالت بر رسالتش و اتصالش به عالم غیب بکند با او نیست، لذا لازم بود نوح (ع) آنان را متوجه به چیزى کند که آن چیز صدق گفتار و ادعاى رسالتش را ظاهر سازد و آن چیز غیر از معجزه اى که بر صدق رسول در ادعاى رسالت باشد نمى توانست باشد. رسالت، نوعى اتصال به عالم غیب است، اتصالى غیر معمولى و خارق العاده و مردم نمى توانند یقین کنند به اینکه فلان مدعى رسالت به راستى چنین اتصالى را دارد مگر به اینکه یک امر خارق العاده دیگرى از او ببینند، امرى که براى آنان یقین بیاورد بر اینکه او در ادعاى رسالت صادق است، به همین جهت نوح (ع) در جمله "یا قوم أ رأیتم إن کنت على بینة من ربی" اشاره کرد به اینکه همراه او بینه و آیت و نشانه معجزه آسایى از ناحیه خداى تعالى هست که بر صدق او در ادعایش دلالت مى کند. از همین جا روشن مى شود که مراد از بینه و آیت، معجزه اى است که بر ثبوت رسالت صاحبش دلالت مى کند.
این معنا آن معنایى است که سیاق کلام به کلمه "بینه" مى دهد، پس نباید به گفته آن مفسرى گوش داد که گفته: مراد از بینه در این آیه علم ضرورى و بدیهى و مسلمى است که یک پیامبر پیدا مى کند به اینکه پیامبر است. چون این معنا از سیاق آیه بیگانه و به دور است. ظاهرا نوح (ع) در جمله "و آتانی رحمة من عنده فعمیت علیکم" به کتاب و علمى اشاره کرده که خداى تعالى به وى داده بود، و در قرآن کریم مکرر آمده که نوح (ع) داراى کتاب و علمى بوده، و همچنین در جاى دیگر قرآن نیز از "علم و کتاب" به "رحمت" تعبیر شده، آنجا که فرموده: «و من قبله کتاب موسى إماما و رحمة؛ قبل از قرآن کتاب موسى بود که امام و رحمت بود.» (هود/ 17)، و نیز فرمود: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء و هدى و رحمة؛ ما این کتاب راى بر تو نازل کردیم در حالى که بیانگر هر چیز، و هدایت و رحمت است.» (نحل/ 89)، و نیز فرموده: «فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا؛ موسى و همسفرش بنده اى از بندگان ما راى یافتند که ما به او رحمتى از ناحیه خود داده بودیم.» (کهف/ 65)، و نیز فرموده: «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة؛ راسخین در علم و دانایان به علم کتاب مى گویند: پروردگارا دلهاى ما را بعد از آنکه هدایت فرمودى بار دیگر از راه منحرف مساز، و از ناحیه خود رحمتى به ما ارزانى بدار.» (آل عمران/ 8) و اما اینکه در کلامش گفت: "فعمیت علیکم" ظاهرا ضمیر مؤنث در "عمیت" به رحمت برمى گردد، و مراد این است که آن علم و معرفتى که من دارم جهل شما و کراهتتان از حق، آن را بر شما پوشانده، با اینکه من تذکرش را به شما داده و آن را در بین شما منتشر ساختم.
منظور از اینکه پرسید "أ نلزمکموها و أنتم لها کارهون؛ آیا من مى توانم آن رحمت را به شما الزام کنم با اینکه شما از آن کراهت دارید؟" این است که "آیا من مى توانم شما را به قبول آن و یا به عبارت دیگر به ایمان آوردن به خدا و آیات او اجبار کنم؟ و آیا مى توانم شما را به زور وادار سازم که آثار معارف الهى یعنى نور و بصیرت را دارا شوید؟"
معناى آیه این است که شما مردم به من خبر دهید آیا اگر نزد من آیت و نشانه اى به صورت معجزه باشد که رسالتم را با اینکه بشرى مثل شما هستم تصدیق کند، و نیز نزد من همه آن چیزهایى که رسالت نیازمند به آن است یعنى کتاب و علمى که شما را به سوى حق هدایت کند موجود باشد، ولیکن عناد و تکبر شما وادارتان کرد به اینکه بدون درنگ و بدون اینکه در کار من تحقیق و فکر کنید دعوتم را رد کنید و در نتیجه آن کتاب و علم بر شما پوشیده ماند، آیا در چنین وصفى باز هم بر ما واجب است که شما را به قبول آن دعوت مجبور کنیم؟.
خلاصه کلام اینکه جناب نوح خواسته است بفرماید نزد من همه چیزهایى که رسالت از ناحیه خدا بدان نیازمند است موجود است و من شما را به آن چیزها آگاه کردم اما شما از در تکبر و طغیان، به آن ایمان نیاوردید، و دیگر بر من لازم نیست که شما را در قبول آن مجبور سازم چون در دین خداى سبحان هیچ اجبارى نیست. در این کلام حضرت نوح (ع) تعریضى است به کفار به اینکه حجت بر شما تمام شد و حقیقت امر برایتان معلوم و روشن گردید اما با این حال ایمان نیاوردید، و تازه دارید دنبال چیزى مى گردید که به خاطر آن ایمان بیاورید، و آن چیز غیر از اجبار و الزام چیز دیگرى نیست، پس اینکه گفتید: "ما نراک إلا بشرا مثلنا" در حقیقت درخواست اجبار از شما است، و در دین خدا اجبار نیست و این آیه از جمله آیاتى است که اکراه را در دین خدا نفى کرده و دلالت مى کند بر اینکه مساله اجبار نکردن، خود یکى از احکام دینى است که در همه شرایع و حتى قدیمى ترین آنها که شریعت نوح (ع) است تشریع شده و تا به امروز نیز به قوت خود باقى بوده و نسخ نگردیده است. در هر حال نوح در پاسخ آنها یادآور می شود که چگونه مرا متهم به دروغگویی می کنید، در حالی که من از جانب خدا با بینه و معجزه که به روشنی ارتباط مرا با غیب روشن می کند، آمده ام. درست است که من بشری مانند شما هستم، اما اگر بشری با رحمت و نبوت، از جانب خدا به سوی شما آمد و برای نبوت خود، برهانی در دست داشت و شما از طریق عناد و لجاج به آن توجه نکردید، گواه بر دروغگویی او نیست. شما باید به دلیل و برهان او بنگرید و داوری کنید. اگر این راه را نپیمودید، بدانید که ما شما را بر ایمان نمی توانیم اجبار کنیم، زیرا ایمان یک حقیقت قلبی است و برای خود مبادی خاصی داردو با اجبار انجام نمی گیرد. خلاصه اتهام من به دروغگویی و دستاویز بشر بودن، گواه حقانیت شما نیست، در حالی که گواه بر حقانیت من بینه و معجزه من است. اگر راست می گویید درباره آن اظهار نظر کنید.
و در آیه دیگر می فرماید: «أو عجبتم أن جاءکم ذکر من ربکم على رجل منکم لینذرکم و لتتقوا و لعلکم ترحمون؛ آیا تعجب کردید که بر مردى از خودتان تذکارى از جانب پروردگارتان آمده که شما را هشدار دهد و براى این که پرهیزکار شوید و شاید مورد رحمت قرار گیرید؟» (اعراف/ 63) یعنی بشر بودن نه تنها با پیامبری منافات ندارد، بلکه از شرایط آن است و شاید جمله «رجل منکم» ناظر به همین مطلب است.

پاسخ نوح در رد تهمت ضلالت و گمراهی

نوح (ع) در رد خصوص اتهام به ضلالت می فرماید: «قال یا قوم لیس بى ضلالة ولکنى رسول من رب العالمین* أبلغکم رسالات ربى و أنصح لکم و أعلم من الله ما لا تعلمون؛ گفت: اى قوم من! هیچ گونه گمراهى در من نیست، بلکه من فرستاده اى از جانب پروردگار عالمیانم پیام هاى پروردگار خویش را به شما مى رسانم و اندرزتان مى دهم و از خدا چیزها مى دانم که شما نمى دانید.» (اعراف/ 61- 62)
نوح (ع) در جواب آنان گمراهى را از خود نفى نموده و در جمله "و لکنی رسول من رب العالمین" خود را پیغمبرى مبعوث از طرف خداى سبحان معرفى مى کند، و اگر خدا را به وصف "رب العالمین" ستوده، براى این است که نزاع بر سر ربوبیت بوده، آنان به غیر از خدا براى هر شانى از شؤون عالم مانند آسمان و زمین و انسان و غیر آن ارباب دیگرى داشتند، و آن جناب با ذکر این وصف ربوبیت را منحصر به خداى تعالى نمود، و در این جواب هیچ گونه تاکیدى به کار نبرد، تا بفهماند مطلب یعنى رسالت وى و گمراه نبودنش آن قدر روشن است که هیچ احتیاجى به قسم یا تاکید دیگرى ندارد.
«أبلغکم رسالات ربی و أنصح لکم و أعلم من الله ما لا تعلمون» در این چند جمله اوصاف خود را مى شمارد، نخست مى فرماید: من از آنجایى که رسولى از ناحیه پروردگار هستم، به مقتضاى رسالتم پیام هایى را به شما مى رسانم، و رسالت و پیغام را به صیغه جمع ذکر کرد تا بفهماند که او تنها مبعوث به توحید و معاد نشده، بلکه احکام بسیار دیگرى نیز آورده، چون نوح (ع) از پیغمبران اولى العزم و صاحب کتاب و شریعت بوده است.
سپس مى فرماید: «من خیرخواه شمایم، و با شما نصیحت هایى دارم که شما را به خداوند و اطاعت او نزدیک و از استنکاف از پرستش او دور مى سازد.»
آن گاه مى فرماید: «و من چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید.» و مقصودش از آن چیزها معارفى است که خداوند از سنن جارى در عالم و از آغاز و انجام عالم به وى آموخته است، مانند وقایع قیامت، جزئیات مساله ثواب و عقاب، اطاعت و معصیت بندگان، رضا و غضب و نعمت و عذابش.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏‏15 ص 38، 416-417، جلد ‏10 ص 310- 321 و 300-308، جلد ‏8 ص 220، جلد ‏19 ص 110

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 5 ص 155-156، جلد 3 ص 140- 141

مصطفى عباسى مقدم-اسوه هاى قرآنى و شیوه هاى تبلیغى آنان

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏22 صفحه 380

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 117-130

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد