داستان حضرت لوط علیه السلام در قرآن و تورات (قرآن)

فارسی 7891 نمایش |

لوط (ع)

یکی از پیامبران الهی که ماجرای او و قومش به تفصیل در قرآن کریم بیان شده، حضرت لوط (ع) است که به گفته صاحب نظران، خویشاوندی ایشان با حضرت ابراهیم (ع) نیز قطعی و مسجل است. داستان حضرت لوط (ع) با اختلاف قابل توجهی در تورات نیز به چشم می خورد که قطعات زیادی از آن جعلی و دور از شأن این پیامبر عظیم الشأن است.
نام این پیامبر، که در زبان عبری به معنای «پوشش» است، در چهارده سوره قرآن کریم و 27 بار ذکر شده است که عبارتند از: سوره های انعام/ 86؛ اعراف/ 80؛ هود/ 70، 74، 77، 81 و 89؛ حجر/ 59 و 61؛ انبیاء/ 71 و 74؛ حج/ 43؛ شعراء/ 160، 161 و 167؛ نمل/ 54 و 56؛ عنکبوت/ 26، 28، 32 و 33؛ صافات/ 132؛ ص/ 13؛ ق/ 12؛ قمر/ 33 و 34؛ و تحریم/ 10.

لوط در تورات

در تورات نیز داستان حضرت لوط (ع) به منزله یکی از انبیای الهی آمده است؛ ولی تفاوت هایی با داستان نقل شده در قرآن دارد که در جای خود به آنها خواهیم پرداخت. درباره واژه لوط در قاموس کتاب مقدس چنین آمده است: «لوط (پوشش) پسر حاران برادر ابرام است که در اور کلدانیان جایی که پدرش درگذشت متولد گردید. پس لوط، ابرام و تارخ را پیروی نموده به اتفاق ایشان به بین النهرین آمد.»
بر اساس نوشته قاموس کتاب مقدس لوط پس از رسیدن به بین النهرین، تصمیم گرفت به سرزمین کنعان یا به احتمال قوی مصر مسافرت کند.

لوط (ع) از منظر صاحب نظران و مفسران قرآن

میان مفسران قرآن کریم و لغت دانان مشهور است که حضرت لوط (ع) پسر برادر حضرت ابراهیم (ع)، و پسر هاران بن تارخ بود. عده ای نیز گفته اند که لوط پسر خاله ابراهیم (ع) بوده، و بنابراین قول، ساره خواهر لوط بوده است. گفته اند لوط از پیغمبرانی بوده که ختنه شده به دنیا آمده است. صاحب نظران بر آنند که حضور لوط (ع) در کنار حضرت ابراهیم (ع) در سفر آن حضرت مسلم بوده و آن دو در سرزمین فلسطین یا اردن فرود آمده اند.
حضرت لوط (ع) در میان قومی به پیامبری مبعوث شد که بر خلاف بیشتر قوم هایی که داستانشان در قرآن کریم آمده و بت پرست و مشرک بودند، اعمال قبیحی چون همجنس بازی (لواط و مساحقه) انجام می دادند، و طبیعی است که تذکرات حضرت لوط (ع) در این زمینه باشد. آن حضرت مردم سرزمین سدوم را مخاطب قرار داده، می فرماید: «اتاتون الفاحشه ما سبقکم بها من احد من العالمین* اءنکم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قوم مسرفون؛ آیا آن کار زشتی را مرتکب می شوید که هیچ کس از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است؟ شما از روی شهوت، به جای زنان با مردان درمی آمیزید، آری شما گروهی تجاوزکارید.» (اعراف/ 80- 81)
اما پاسخ قوم در مقابل موعظه های حضرت لوط (ع) پاسخی بود همانند واکنش اقوام گذشته؛ یعنی تکذیب، انکار، تهدید، تمسخر و تقاضای عذاب: «وما کان جواب قومه اءلا ان قالوا اخرجوهم من قریتکم اءنهم اناس یتطهرون؛ ولی پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: آنان را از شهرتان بیرون کنید، زیرا آنان کسانی اند که به پاکی تظاهر می کنند.» (اعراف/ 82) آنان حضرت لوط و دخترانش را تهدید به اخراج از شهر و دیارشان کردند؛ زیرا ایشان تنها کسانی بودند که در آن شهر طلب پاکی و تقوا می کردند. آنان حتی به جای طلب رحمت و مغفرت، از حضرت لوط (ع) درخواست کردند که اگرراست می گوید عذاب الهی را که وی آنها را از آن می ترساند، برایشان فرو فرستد: «فما کان جواب قومه اءلا ان قالوا ائتنا بعذاب الله اءن کنت من الصادقین* قال رب انصرنی علی القوم المفسدین؛ ولی پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: اگر راست می گویی عذاب خدا را برای ما بیاور. (لوط) گفت: پروردگارا، مرا بر قوم فسادکار غالب گردان.» (عنکبوت/ 29- 30)
حضرت لوط (ع) هنگامی که از ایمان آوردن قوم خویش ناامید گشت و قطعی شد که تبلیغ وی در آنها تأثیری ندارد، به ناچار از خداوند متعال یاری و نصرت خواست تا او را بر قوم اسرافکارش پیروز گرداند، و در این هنگام، فرشتگان مأمور عذاب الهی وارد سرزمین سدوم شدند. هنگامی که فرشتگان به صورت جوانانی خوش سیما وارد شهر سدوم شدند، حضرت لوط (ع) از آمدن آنها دلتنگ و ناراحت شد؛ چرا که می دانست قومش با شنیدن خبر ورود عده ای جوان خوش سیما به شهر، رهایشان نخواهند کرد. از این روی ناراحتی خود را چنین بیان فرمود که امروز، روز بسیار سختی است: «ولما جاءت رسلنا لوطا سی ءبهم وضاق بهم ذرعا وقال هذا یوم عصیب* وجاءه قومه یهرعون اءلیه ومن قبل کانوا یعملون السیئات قال یا قوم هولاء بناتی هن اطهر لکم فاتقواالله ولا تخزون فی ضیفی الیس منکم رجل رشید* قالوا لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق واءنک لتعلم ما نرید * قال لو ان لی بکم قوه او آوی اءلی رکن شدید؛ و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از (آمدن) آنان ناراحت، و دستش از حمایت ایشان کوتاه شد و گفت: امروز، روزی سخت است. و قوم او شتابان به سویش آمدند، و پیش از آن کارهای زشت می کردند. (لوط) گفت: ای قوم من، اینان دختران منند. آنان برای شما پاکیزه ترند. پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیادر میان شما آدمی عاقل پیدا نمی شود؟ گفتند: تو خوب می دانی که ما را به دخترانت حاجتی نیست و تو خوب می دانی که ما چه می خواهیم. لوط گفت: کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم.» (هود/ 77- 80)
پس از مدتی که قوم از ورود جوانان خوش سیما باخبر شدند، با سرعت خود را به منزل حضرت لوط (ع) رساندند. حضرت لوط (ع) که چنین وضعیتی را مشاهده کرد، از قومش خواست تا از این کار دست بردارند، و بدین منظور، ازدواج با دختران خود را به آنان پیشنهاد داد؛ ولی آنها پیشنهاد حضرت را رد کرده، گفتند: «تو خود نیک می دانی که ما با دختران تو کاری نداریم و به چه منظوری بدین جا آمده ایم.»
لوط (ع) پس از اینکه با چنین پاسخی مواجه گردید، با حسرت هرچه تمام تر گفت: «ای کاش نیرو یا تکیه گاهی می داشتم تا با شما مبارزه می کردم.»
فرشتگان که ناراحتی حضرت لوط (ع) را دیدند و تا آن هنگام نیز خود را معرفی نکرده بودند به وی گفتند: «ناراحت مباش، ما فرستادگان پروردگار تو هستیم. هرگز دست آنان به تو نخواهد رسید. پس خانواده خود، به جز همسرت را شبانه از شهر خارج کن و کسی از شما پشت سرش را نگاه نکند؛ زیرا که هنگام نزول عذاب، صبح است ووقت تنگ، و اگر کسی برگردد و به پشت سرش نظری بیفکند، چه بسا نتواند تا صبح خود را از محل نزول عذاب دور کند.»
«قالوا یا لوط اءنا رسل ربک لن یصلوا اءلیک فاسر باهلک بقطع من اللیل ولا یلتفت منکم احد اءلا امراتک اءنه مصیبها ما اصابهم اءن موعدهم الصبح الیس الصبح بقریب؛ گفتند: ای لوط، ما فرستادگان پروردگار توییم. آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت. پس، پاسی از شب گذشته خانواده ات را حرکت ده و هیچ کس از شما نباید واپس بنگرد مگر زنت، که آنچه به ایشان رسد به او نیز خواهد رسید. بی گمان، وعده گاه آنان صبح است. مگر صبح نزدیک نیست.» (هود/ 81)
در این مقام دو مطلب شایان توجه به چشم می خورد: نخست اینکه مراد فرستادگان الهی از ذکر این جمله که به لوط (ع) گفتند: «دست آنان به تو نخواهد رسید» این بود که دسترسی به میهمانان نوعی اهانت به لوط (ع) بود و چنین شری به ایشان نخواهد رسید که این مژده ملازم این بود که قوم لوط به ایشان نیز دست نخواهند یافت.
دوم اینکه «اءلا امراتک» استثنایی است که به جمله اول یعنی «فاسر باهلک» بازمی گردد نه جمله دوم؛ یعنی «ولایلتفت منکم»؛ زیرا در سوره عنکبوت آمده است: «اءنا منجوک واهلک اءلا امراتک کانت من الغابرین؛ ما تو و خانواده ات، جز زنت را که از باقی ماندگان (در خاکستر آتش) است، حتما می رهانیم.» (عنکبوت/ 33) از این رو بعید به نظر می رسد که استثنا مربوط به جمله دوم باشد برخی، استثنا را به جمله دوم مربوط دانسته اند و داستانی شبیه به مطلب نقل شده در تورات ساخته اند: در حینی که فرار می نمودند زوجه لوط به عقب خود نگریسته چون این مطلب خلاف امر الهی بود به ستون نمک مبدل گردید. و این تفسیر درست نیست. ولی به هر حال به دستور فرشتگان، آن شب لوط به همراه دخترانش از شهر خارج شدند تا عذاب الهی به هنگام صبح بر سر قوم ستمکارش فرود آید.

چگونگی عذاب قوم لوط

در آیات قرآن به چند نوع عذاب اشاره شده که خداوند متعال قوم لوط را به آنها گرفتار کرد:
1) سنگ باران: «وامطرنا علیهم مطرا فساء مطر المنذرین؛ و بر سر آنها بارانی (از سنگ) باراندیم. پس بد بارانی بود باران بیم داده شدگان (بی اعتنا به هشدار).» (شعراء/ 173)
در جای دیگر نوع این سنگ را بارانی از سنگ و گل نشاندار شده می داند: «وأمطرنا علیها حجاره من سجیل منضود* مسومه عند ربک؛ و سنگ پاره هایی از [نوع] سنگ گل های لایه لایه، بر آن فرو ریختیم. [سنگ هایی] که نزد پروردگارت نشان زده بود.» (هود/ 82- 83)
2) زمین لرزه شدید: «فلما جاء امرنا جعلنا عالیها سافلها؛ پس چون فرمان ما آمد، آن شهر را زیر و رو کردیم.» (هود/ 82)
3) صیحه آسمانی به همراه دو عذاب یاد شده: «فاخذتهم الصیحه مشرقین؛ پس به هنگام طلوع آفتاب، فریاد {مرگبار} آنان را فرو گرفت.» (حجر/ 73)

پناهگاه حضرت لوط و همراهانش

در قاموس کتاب مقدس آمده است فرشتگان به اصرار فراوان حضرت لوط (ع)، به ایشان اجازه دادند تا به قصبه ای کوچک به نام «بالع» فرار کند؛ قصبه ای که بعدها به صوغر تغییر نام یافت. پس از آن، لوط از صوغر رفت و در کوهستان موآب سکونت گزید. بنابر برخی قصص، شهر صوغر از عذاب الهی در امان ماند و حضرت لوط (ع) پس از هجرت از سدوم، رهسپار آنجا شد. بر اساس نظریات باستان شناسان، حضرت لوط (ع) و همراهانش، پس از خروج از شهر سدوم، به غاری در غورالصافی اردن پناه بردند که امروزه آن غار توسط موزه بریتانیا با همکاری وزارت سیاحت و باستان شناسی اردن کشف شده است.

داستان لوط (ع ) و قومش در تورات

تورات در اصحاح یازدهم و دوازدهم از سفر تکوین مى گوید: «لوط برادرزاده «ابرام » (ابراهیم) و نام پدرش (که برادر ابرام باشد) «هاران بن تارخ» بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در «اور کلدانیان» زندگى مى کردند و سپس تارخ از «اور» به سوى سرزمین کنعانیان مهاجرت کرد و در شهر حاران اقامت گزید در حالى که ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب، از حاران خارج شد و لوط نیز با او بود و این دو مال بسیار زیاد و غلامانى در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمین کنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب کوچ مى کرد تا آنکه به مصر آمد و در مصر نیز به سمت جنوب به طرف بلندیهاى «بیت ایل» آمده و در آنجا اقامت گزید. لوط هم که همه جا با ابرام حرکت مى کرد براى خود گاو و گوسفند و خیمه هایى داشت، و یک سرزمین جوابگوى احشام این دو نفر نبود به ناچار بین چوپانهاى او و چوپانهاى ابرام دشمنى و نزاع درگرفت و از ترس اینکه کار به نزاع بکشد از یکدیگر جدا شدند، لوط سرزمین «دائره» اردن را اختیار کرد و در شهرهاى دائره اقامت گزید و خیمه هاى خود را به سدوم انتقال داد و اهل سدوم مردمى اشرار و از نظر رب بسیار خطاکار بودند و ابرام خیام خود را به بلوطات «ممرا» که در حبرون بود نقل کرد. در این زمان جنگى بین پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوییم و صوغر از یک طرف و چهار همسایه آنان از طرف دیگر درگرفت و پادشاه سدوم و دیگر پادشاهانى که با او بودند شکست خوردند و دشمن همه املاک سدوم و عموره و همه مواد غذایى آنان را بگرفت و لوط در بین سایر اسرا، اسیر شد و همه اموالش به غارت رفت، وقتى این خبر به ابرام رسید با غلامان خود که بیش از سیصد نفر بودند حرکت کرد و با آن قوم جنگید و آنان را شکست داده، لوط را از اسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلى که سکونت گزیده بود برگردانید.»
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تکوین مى گوید: «رب براى او (یعنى ابرام) در بلوطات ممرا ظهور کرد در حالى که روز گرم شده بود، و او جلوى در خیمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند کرد و نگریست که سه نفر مرد نزدش ایستاده اند همینکه آنان را دید از در خیمه برخاست تا استقبالشان کند و به زمین سجده کرد و گفت: اى آقا! اگر نعمتى در چشم خود مى یابى پس، از بنده ات رو بر متاب و از اینجا مرو تا بنده ات کمى آب بیاورد پاهایتان را بشویید و زیر این درخت تکیه دهید و نیز بنده ات پاره نانى بیاورد دلهایتان را نیرو ببخشید سپس بروید چون شما بر عبد خود گذر کرده اید ما اینطور رفتار مى کنیم همانطور که خودت تکلم کردى. به ناچار ابرام به شتاب به طرف خیمه نزد ساره رفت و گفت: بشتاب سه کیل آرد سفید تهیه کن و نانى مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته، گوساله پاکیزه و چاقى انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذایى درست کند، سپس مقدارى کره و شیر با آن گوساله اى که کباب کرده بود برداشته نزد میهمانان نهاد و خود در زیر آن درخت ایستاد تا میهمانان غذا بخورند.
میهمانان پرسیدند: ساره همسرت کجا است؟ ابرام گفت: اینک او در خیمه است. یکى از میهمانان گفت: من در زمان زندگیت بار دیگر نزد تو مى آیم، و براى همسرت ساره پسرى خواهد آمد. ساره در خیمه سخن او را که در پشت خیمه قرار داشت شنید و ابراهیم و ساره هر دو پیرى سالخورده بودند و دیگر این احتمال که زنى مثل ساره عادتا بچه بیاورد قطع شده بود ساره به ناچار در دل خود خندید و در زبان گفت: آیا سر پیرى بار دیگر متنعمى و بچه دار شدنى به خود مى بینم با اینکه آقایم نیز پیر شده؟ رب به ابراهیم گفت: ساره چرا خندید و چرا چنین گفت که آیا به راستى من مى زایم با اینکه پیرى فرتوت شده ام؟ مگر بر رب انجام چیزى محال مى شود؟ من در میعاد در طول زندگى به سویت باز مى گردم و ساره فرزندى خواهد داشت. ساره در حالى که مى گفت: این بار نمى خندم منکر آن شد، چون ترسیده بود ابراهیم گفت: نه بلکه خندید.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهیم (نیز) با آنها مى رفت تا بدرقه شان کند رب با خود گفت: آیا سزاوار است کارى را که مى خواهم انجام دهم از ابراهیم پنهان بدارم؟ با اینکه ابراهیم امتى کبیر و قوى است و امتى است که همه امتهاى روى زمین از برکاتش ‍ برخوردار مى شوند؟ نه، من حتما او را آگاه مى سازم تا فرزندان و بیت خود را که بعد از او مى آیند توصیه کند تا طریق رب را حفظ کنند و کارهاى نیک کنند و عدالت را رعایت نمایند تا رب به آن وعده اى که به ابراهیم داده عمل کند. پس رب (به ابراهیم) گفت: سر و صداى سدومیان و عمودیان زیاد شده یعنى چیزهاى بدى از آنجا به من مى رسد و خطایا و گناهانشان بسیار عظیم گشته، لذا من خود به زمین نازل مى شوم تا ببینم آیا همه این گناهانى که خبرگزاران خبر داده اند مرتکب شده اند یا نه و اگر نشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر مى شوم. آنگاه مردان (میهمانان ابراهیم ) با او خدا حافظى کرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهیم که تا آن لحظه در برابر رب ایستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسید آیا نیکوکار و گناهکار را با هم هلاک مى کنى؟ شاید پنجاه نفر نیکوکار در شهر سدوم باشد آیا آن شهر را یکجا نابود مى کنى و به خاطر آن پنجاه نیکوکار که در آنجا هستند عفو نمى کنى؟ حاشا بر تو که چنین رفتارى داشته باشى و نیکوکار را با گنهکار بمیرانى و در نتیجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو که جزا دهنده کل زمینى عدالت را رعایت نکنى؟
رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نیکوکار پیدا کنم از عذاب آن شهر و همه ساکنان آن به خاطر پنجاه نفر صرفنظر مى کنم. ابراهیم جواب داد و گفت: من که با مولا سخن آغاز کردم خاکى و خاکسترى هستم ممکن است نیکوکاران پنج نفر کمتر از پنجاه نفر باشند و فرض کن چهل و پنج نفر باشد آیا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاک مى کنى؟ رب گفت: من اگر در آنجا چهل و پنج نفر نیکوکار بیابم شهر را هلاک نمى کنم، ابراهیم دوباره با رب به گفتگو پرداخت و گفت: احتمال مى رود در آنجا چهل نفر نیکوکار باشد رب گفت: به خاطر چهل نفر هم عذاب نمى کنم، ابراهیم با خود گفت حال که رب عصبانى نمى شود سخن را ادامه دهم چون ممکن است سى نفر نیکوکار در سدوم پیدا شود، رب گفت: اگر در آنجا سى نفر یافت شود آن کار را نمى کنم. ابراهیم گفت: من که سخن با مولایم آغاز کردم براى این بود که نکند در آنجا بیست نفر نیکوکار باشد رب گفت: به خاطر بیست نفر هم اهل شهر را هلاک نمى کنم. ابراهیم گفت: (من خواهش مى کنم) رب عصبانى نشود فقط یک بار دیگر سخن مى گویم و آن سخنم این است که ممکن است ده نفر نیکوکار در آن محل یافت شود رب گفت: به خاطر ده نفر نیز اهل شهر را هلاک نمى کنم، رب بعد از آنکه از گفتگوى با ابراهیم فارغ شد دنبال کار خود رفت ابراهیم هم به محل خود برگشت.»

 

منـابـع

علی‌ حسینی‌ فاطمی- مقاله جغرافیای‌ تاریخی‌ داستان‌ حضرت‌ لوط ‌(ع)‌

جیمز هاکس- قاموس کتاب مقدس- صفحه ۷۷۱ – ۷۷۲

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ۱۰ صفحه ۵۳۶- ۵۳۷

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد ۱۱ صفحه ۳۱۲- 317

یوسف حریری- فرهنگ اصطلاحات قرآنی- صفحه ۲۸۴

عبدالکریم بی‌آزار شیرازی- باستان‌شناسی و جغرافیای تاریخی قصص قرآن- صفحه ۱۷۲- ۱۷۵

علی بن ابراهیم قمی- تفسیر القمی- تصحیح و تعلیق سیدطیب موسوی جزائری- جلد ۱ صفحه ۳۳۶

حسین فعال عراقی-داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

رسول محلاتی- تاریخ انبیاء

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد