نقشه قتل حضرت صالح علیه السلام توسط قوم او

فارسی 4159 نمایش |

عده ای از قوم ثمود توطئه ای براى حضرت صالح طرح کردند و خداى تعالى آن حضرت را از گزند آن حفظ فرمود، و آن این بود که نه تن از مفسدان شهر که بعید نیست همان پى کنندگان ناقه و شاید نه تن از اعیان و اشراف شهر بوده اند که تبلیغات صالح با منافع آن ها سازگار نبوده است، پیش خود نقشه قتل صالح را کشیدند و تصمیم گرفتند به هر ترتیبى شده آن بزرگوار را به قتل برسانند و ظاهرا این جریان پس از پى کردن ناقه بوده، اگر چه بعضى گفته اند که قبل از آن بوده است. به هر صورت قرآن کریم به طور اجمال فرموده است: «و کان فى المدینة تسعة رهط یفسدون فى الأرض و لا یصلحون* قالوا تقاسموا بالله لنبیتنه و أهله ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک أهله و إنا لصدقون*و مکروا مکرا و مکرنا مکرا و هم لا یشعرون*فانظر کیف کان عاقبة مکرهم أنا دمرناهم و قومهم أجمعین؛ و در آن شهر نه نفر افسادگر بودند که (کارشان افساد بود و) اصلاح نمى کردند. اینان با خود هم قسم شده و گفتند: ما شبانه صالح و خاندانش را از بین مى بریم، آن گاه به کسى که خون خواه اوست مى گوییم ما خبر از هلاکت آنان نداریم و ماراست مى گوییم. نقشه اى کشیدند و نیرنگى کردند و ما هم تدبیرى کردیم در وقتى که آن ها بى خبر بودند، پس بنگر که سرانجام نیرنگشان چگونه بوده که همگیشان را با قومشان نابود کردیم.» (نمل/ 48- 51)
در شهر (وادى القرى) نه گروهک بودند که فساد در زمین مى کردند و اصلاح نمى کردند. با توجه به اینکه "رهط" در لغت به معنى جمعیتى کمتر از ده یا کمتر از چهل نفر است روشن مى شود که این گروه هاى کوچک که هر کدام براى خود خطى داشتند، در یک امر مشترک بودند و آن فساد در زمین و به هم ریختن نظام اجتماعى و مبادى اعتقادى و اخلاقى بود، و جمله "لا یصلحون" تاکیدى بر این امر است چرا که گاه انسان فسادى مى کند و بعد پشیمان مى شود و در صدد اصلاح برمى آید ولى مفسدان واقعى چنین نیستند، دائما به فساد ادامه مى دهند و هرگز در صدد اصلاح نیستند.
مخصوصا با توجه به اینکه "یفسدون" فعل مضارع است و دلالت بر استمرار مى کند نشان مى دهد که این کار همیشگى آنها بود. هر یک از این نه گروهک، رئیس و رهبرى داشتند و احتمالا هر کدام به قبیله اى منتسب بودند. مسلما با ظهور صالح و آئین پاک و مصلح او، عرصه بر این گروهکها تنگ شد، اینجا بود که طبق آیه بعد گفتند: بیائید قسم یاد کنید به خدا که بر او و خانواده اش شبیخون مى زنیم و آنها را به قتل مى رسانیم، سپس به ولى دم آنها مى گوئیم که ما هرگز از هلاکت خانواده آنها خبر نداشتیم و در این گفتار خود صادق هستیم! «قالوا تقاسموا بالله لنبیتنه و أهله ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک أهله و إنا لصادقون»
"تقاسموا" فعل امر است، یعنى همگى شرکت کنید در سوگند یاد کردن و تعهد کنید بر انجام این توطئه بزرگ، تعهدى که بازگشت و انعطافى در آن نباشد. جالب اینکه آنها به "الله" قسم یاد کردند، که نشان مى دهد آنها غیر از پرستش بتها معتقد به الله خالق زمین و آسمان نیز بودند، و در مسائل مهم به نام او سوگند یاد مى کردند، و نیز نشان مى دهد که آنها آن قدر مست و مغرور بودند که این جنایت بزرگ خود را با نام خدا انجام دادند! گویى مى خواهند عبادت و یا خدمتى خداپسندانه انجام دهند، و این است راه و رسم مغروران از خدا بیخبر و گمراه. "لنبیتنه" از ماده "تبییت" به معنى شبیخون زدن و حمله غافلگیرانه شبانه است، این تعبیر نشان مى دهد که آنها در عین حال از طرفداران صالح بیم داشتند و از قوم و قبیله اش وحشت مى کردند، لذا براى اینکه به مقصود خود برسند و در عین حال گرفتار خشم طرفداران او نشوند، ناچار نقشه حمله شبانه را طرح کردند و تبانى کردند که هر گاه به سراغ آنها بیایند (چون مخالفت آنها با صالح از قبل معلوم بود) متفقا سوگند یاد کنند که در این برنامه مطلقا دخالتى نداشته و حتى شاهد و ناظر صحنه هم نبوده اند!
در تواریخ آمده است که توطئه آنها به این ترتیب بود که در کنار شهر کوهى بود و شکافى داشت که معبد صالح در آنجا بود، و گاه شبانه به آنجا مى رفت و به عبادت و راز و نیاز با پروردگار مى پرداخت. آنها تصمیم گرفتند که در آنجا کمین کنند و به هنگامى که صالح به آنجا آمد او را به قتل رسانند، و پس از شهادتش به خانه او حمله ور شوند و شبانه کار آنها را نیز یکسره کنند، و سپس به خانه هاى خود برگردند و اگر سؤال شود اظهار بى اطلاعى کنند. اما خداوند توطئه آنها را به طرز عجیبى خنثى کرده و نقشه هایشان را نقش بر آب ساخت. هنگامى که آنها در گوشه اى از کوه کمین کرده بودند کوه ریزش کرد و صخره عظیمى از بالاى کوه سرازیر شد و آنها را در لحظه اى کوتاه درهم کوبید و نابود کرد!
لذا قرآن در آیه بعد مى گوید: آنها نقشه مهمى کشیدند و ما هم نقشه مهمى کشیدیم، در حالى که آنها خبر نداشتند! «و مکروا مکرا و مکرنا مکرا و هم لا یشعرون». سپس مى افزاید: بنگر که عاقبت توطئه و مکر آنها چگونه بود که ما همه آنها و تمام قوم و طرفداران آنها را نابود کردیم؟! «فانظر کیف کان عاقبة مکرهم أنا دمرناهم و قومهم أجمعین». واژه "مکر" در ادبیات عرب به معنى هرگونه چاره اندیشى است، و اختصاصى به نقشه هاى شیطانى و زیانبخش که در فارسى امروز در آن استعمال مى شود ندارد، بنابراین هم در مورد نقشه هاى زیانبخش به کار مى رود، و هم چاره اندیشى هاى خوب. هنگامى که این واژه در مورد خداوند به کار مى رود به معنى خنثى کردن توطئه هاى زیانبار است، و هنگامى که درباره مفسدان به کار مى رود به معنى جلوگیرى از برنامه هاى اصلاحى است.
سپس قرآن در مورد چگونگى هلاکت و سرانجام آنها چنین مى گوید: ببین این خانه هاى آنها است که به خاطر ظلم و ستمشان خالى مانده! «فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا». نه صدایى از آنها به گوش مى رسد. نه جنب و جوشى در آنجا وجود دارد و نه از آن همه زرق و برقها و ناز و نعمتها و مجالس پر گناه اثرى باقى مانده است. آرى آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزانید و ویران کرد. این اجمال داستان طبق آیات کریمه قرآن می باشد.

تفصیل ماجرا از دیدگاه ابن اثیر در کامل
ابن اثیر در کامل تفصیل ماجرا را این گونه نقل کرده است: نه نفر از کسانى که فرزندان خود را از ترس آن که مبادا پى کننده ناقه صالح باشند، به قتل رسانده بودند، پس از این عمل از کار خود پشیمان شده و کینه صالح را در دل گرفتند و با یکدیگر هم قسم شدند که صالح را به قتل رسانند. آن ها با هم گفتند: «ما به قصد مسافرت از شهر بیرون رفته و به غارى که سر راه صالح است مى رویم. در آن جا کمین مى کنیم و چون شب شد و صالح خواست براى رفتن به مسجد از آن جا عبور کند، از غار بیرون آمده و او را به قتل مى رسانیم. سپس به شهر آمده و به مردم مى گوییم ما از قتل او خبر نداریم.»
روش صالح چنان بود که شب ها در شهر نمى ماند و مسجدى در خارج شهر براى خود ساخته بود که شب ها را در آن جا به سر مى برد. این نه نفر بر طبق همان تصمیم و سوگندى که خورده بودند، از شهر خارج شده و داخل غار رفتند و چون در غار آرمیدند، سنگى بر سرشان افتاد و همگى کشته شدند. چند تن از مردانى که در شهر بودند و از نقشه آن ها مطلع بودند، به سراغشان آمدند تا ببینند سرنوشت آن ها چه شده. وقتى وارد غار شدند و همه آن ها را کشته دیدند، به شهر بازگشته و فریاد زدند: «صالح ابتدا به این ها دستور داد فرزندانشان را بکشند و سپس خودشان را به قتل رسانید.» و طبق این نظریه نقشه مزبور را پیش از کشتن ناقه صالح طرح کردند.
قول دیگر آن است که چون آن مردم ناقه صالح را پى کردند، و حضرت صالح آن ها را از عذاب خود بیم داد و فرمود: «حال که چنین کردید، عذاب خدا به سراغتان خواهد آمد.» همان نه نفرى که ناقه را پى کرده بودند، در صدد برآمدند که صالح را نیز به قتل رسانند و با هم گفتند: «ما صالح را مى کشیم تا اگر راست مى گوید و به راستى قرار است عذاب بر ما فرود آید، ما پیش از آمدن عذاب، خود صالح را به قتل رسانده و انتقام خود را از او گرفته باشیم و اگر دروغ مى گوید که ما او را هم به دنبال شترش فرستاده باشیم.» به همین منظور شبانه براى قتل صالح آمدند و فرشتگان الهى آنان را با سنگ دفع کرده و به وسیله همان سنگ ها هلاک شدند و چون مردم دیگر آمدند و آن نه نفر را کشته دیدند، به صالح گفتند: «تو این ها را کشته اى.» و در صدد برآمدند که صالح را به قتل رسانند. کسان صالح به دفاع از او برخاسته گفتند: «وى به شما وعده عذاب داده است. اکنون صبر کنید تا اگر در این سخن راستگو باشد خشم خدا را زیاد نکرده باشید و اگر دروغگو بود، ما او را به شما تسلیم خواهیم کرد.» و بدین ترتیب مردم را از دور او متفرق کردند.
چنان که خود ابن اثیر گفته است، قول دوم درست تر و به صحت نزدیک تر است. از مجموع آیات کریم قرآنى و روایات چنین به نظر مى رسد که اینان پس از پى کردن ناقه صالح و پشیمان شدنشان از این کار، سخت به تکاپو افتادند تا بلکه به وسیله اى عذاب را از خود دفع کنند یا به قول خودشان قبل از رسیدن عذاب، انتقام خود را از صالح بگیرند و نخست تصمیم به قتل آن حضرت نداشتند، بلکه در صدد بودند تا به وسیله اى عذاب را از خود دور کنند.
از این رو در نقلى است که چون ناقه را پى کردند، نزد صالح آمدند و زبان به عذرخواهى گشودند و هرکدام قتل ناقه را به دیگرى نسبت مى داد و خلاصه از صالح چاره جویى کردند. صالح بدان ها گفت: «اکنون بروید و بنگرید تا مگر بچه او را به دست آورید که اگر دست کم آن بچه را به دست آورید، امید آن هست که خدا عذاب را از شما دور سازد.» مردم برخاسته و هر چه در آن کوه ها گردش کردند، آن بچه شتر را پیدا نکردند. از این رو مأیوس شدند و راه دوم را انتخاب کردند و در صدد قتل صالح برآمدند.
در حدیث کلینى (ره) در روضه کافى چنین است که چون ناقه را پى کردند، صالح به نزد آن ها آمد و فرمود: «چه عاملى شما را به این عمل واداشت و چرا نافرمانى پروردگار خود را کردید؟» خداى تعالى به صالح وحى کرد که «قوم تو طغیان و ستم کرده اند و شترى را که من به عنوان نشانه براى آن ها فرستاده بودم، با این که هیچ زیانى براى آن ها نداشت و بلکه بزرگترین سود را به آن ها مى رساند، کشتند. اکنون به آن ها بگو: من تا سه روز دیگر عذاب خود را برایشان خواهم فرستاد. اگر در این مدت توبه کردند، من عذاب را از آن ها باز مى دارم و اگر توبه نکردند، در روز سوم عذاب را برایشان خواهم فرستاد.»
صالح نزد آنها آمد و آن چه را خدا بدو وحى کرده بود، به اطلاع ایشان رسانید. اما از آن جایى که بشر حاضر نیست به راحتى زیر بار حرف حق و نصیحت انبیاى الهى برود، حاضر به توبه نشدند و بر طغیان خود افزودند و با سرکشى و وقاحت بیشترى گفتند: «اى صالح! اگر راست مى گویى آن عذابى را که به ما وعده مى دهى براى ما بیاور.» به هر صورت، این طغیان و سرکشى سبب شد که به جاى توبه درگاه خداى تعالى و دفع عذاب از خود و خاندان و زن وبچه و شهرو دیارشان، دست به گناه جدیدى بزنند و نقشه قتل پیغمبر خدا را طرح کنند.
بیضاوى در تفسیر خود مى گوید در روایت است که صالح میان دره مسجدى بنا کرده بود و در آن نماز مى خواند. وقتى به مردم خبر داد که تا سه روز دیگر عذاب به سراغ شما خواهد آمد با هم گفتند: «صالح خیال کرده سه روز دیگر از دست ما آسوده خواهد شد و ما پیش از رسیدن این سه روز، خودمان را از دست او و خاندانش آسوده مى سازیم (که تا سه روز دیگر زنده نباشند).» به همین منظور به سوى دره به راه افتادند و در آن جا سنگى سر راه آنها افتاد که راه بازگشت را بر آنها مسدود کرد و همان جا ماندند تا هلاک شدند و بقیه مردم هم دچار صیحه آسمانى شده و همگى نابود شدند.
راستى که این بشر خیره سر در طول تاریخ چه اندازه از طغیان و سرکشى زیان دیده است و این صفت نکوهیده تکبر و گردن کشى چه خسارت هاى جبران ناپذیرى به او زده است، افرادى که از روى جهل و نادانى و وسوسه هاى شیطانى بت هایى را به جاى معبود حقیقى پرستش مى کنند و تا این حد مقام و شخصیت خود را پست و زبون مى کنند که در برابر مجسمه هاى بى جان، سنگ، چوب، درخت و یا موجودات فلزى و غیر فلزى دیگرى که به دست خود ساخته اند، یا انسان هاى ضعیفى که مانند خود هستند را مى پرستند، خداى مهربان نیز براى نجات اینان از این انحطاط و بدبختى، مرد بزرگوارى را از میان خودشان و از فامیل نزدیک و خانواده هاى محترم و اصلیشان به پیغمبرى خود انتخاب مى کند تا نزد آن ها آمده و از این خوارى نجاتشان دهد و به خداى بزرگ جهان هدایتشان نماید.
از او معجزه مى خواهند، و چون معجزه براى آن ها مى آورد، همان ها در صدد نابودى آن نشانه بزرگ الهى برمى آیند. باز هم خداى رحمان مهر خود را از ایشان بازنمى گیرد و به وسیله پیغمبر خود به آن ها خبر مى دهد که اگر تا سه روز دیگر توبه کردید و به سوى من بازگشتید، من شما را عذاب نخواهم کرد... اما این مردم عاصى و سرکش (یا بیچاره و بدبخت) باز هم به خود نیامده و به جاى توبه و بازگشت به درگاه خداى بى نیازى و توجه به مبداء جهان هستى، نابودى خود را از او درخواست مى کنند و بى شرمانه یا بدبختانه، عذاب را اختیار مى کنند.
آرى پس از این جریان صالح به آن ها فرمود که تا سه روز در خانه هاى خود از زندگى بهره گیرید که پس از سه روز هلاک خواهید شد، و این وعده اى است قطعى و دروغ نشدنى. (هود/ 65) در حدیث است که صالح به آن ها فرمود که نشانه عذاب آن است که روز اول رنگ صورتشان زرد، در روز دوم قرمز و در روز سوم سیاه مى شود. هنگامى که روز اول شد و دیدند رنگ هاشان قرمز گردید، نزد یکدیگر رفته و به هم گفتند که اى مردم آن چه صالح گفته بود، آمد. باز همان سرکشان و گردنکشان ایشان گفتند که اگر همگى هلاک و نابود بشویم هرگز گفتار صالح را نمى پذیریم و از خدایانى که پدرانمان پرستش مى کرده اند دست برنمى داریم.
وقتى روز سوم شد و از خواب برخاستند، دیدند که رویشان سیاه شده. نزد یکدیگر رفته و گفتند: «اى مردم! آن چه صالح گفته بود آمد.» سرکشان گفتند: «آرى آن چه صالح گفت بر ما آمد.» و چون نیمه شب شد، جبرئیل آمد و فریادى بر سرشان زد که گوش ها را پاره کرد، دل ها را درید و جگرها را شکافت و در چشم بر هم زدنى همه شان نابود شدند و جاندارى از آن ها به جاى نماند و فقط اجسام بى جانشان در خانه و دیارشان برجامانده بود که آن ها را نیز آتشى که از آسمان آمد سوزاند و یکسره از بین برد.

منـابـع

سیدهاشم رسولى محلاتى- تاریخ انبیاء

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 15 صفحه 495- 502

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد