نکته ها و عبرت هایی از داستان یوسف علیه السلام

فارسی 7720 نمایش |

درسى از ایمان یعقوب

ایمان به خدا در درون انسان داراى بیشترین تأثیر است. ایمان است که آدمى را هنگام بروز ناگوارى ها تسلى مى دهد، و براى ایستادگى در برابر ناملایمات و دشوارى ها، به او صبر و آرامش مى بخشد. این امرى است که در یک سلسله حوادث پى در پى تاریخ زندگى یعقوب و در ارشادات او به فرزندانش، براى ما تجسم عینى مى یابد. اینک این یعقوب است که خبر فقدان یوسف، عزیزترین فرزندش را که گرگ او را پاره کرد، دریافت مى کند. خواننده باید تأثیر این مصیبت و ناراحتى هاى روحیى را که براى حضرت یعقوب (ع) به وجود آمد در ذهن خود مجسم کند، ولى (باید دید) عکس العمل آن حضرت در برابر این حادثه چه بود؟ یعقوب همانند شخصى که در این مصیبت از خدا کمک جوید، صبر و شکیبایى به خرج داد، ولى چگونه صبرى؟ صبرى پسندیده که ناله و شکایتى در آن راه نداشت، و مى بینیم او با این گفته زیبا مى گوید: «فصبر جمیل والله المستعان على ما تصفون؛ پس اینک صبرى نیکو بهتر است، و بر آنچه توصیف مى کنید از خداوند یارى مى خواهم.» (یوسف/ 18)
یعقوب با ایمان ژرفى که به لطف و عنایت الهى داشت، با اطمینان و قطع و یقین، تسلیم بود، به ویژه آن گاه که پسرانش از او خواستند تا اجازه دهد، بنیامین را در سفر خود به مصر، همراه خویش ببرند. یعقوب در نیرنگ و حیله آنان گرفتار شده و در کارهاى آنان دچار شک و تردید و در فراق و جدایى یوسف، اندوهناک گردید. پاسخ یعقوب در برابر این درخواست چه مى توانست باشد؟ وى پس از آن که با فرستادن بنیامین همراه آنان موافقت کرد، پاسخش با کلماتى صورت گرفت که از آنها ایمان قوى به لطف الهى و اعتماد به عدل او، پرتو افکن بود: «فالله خیر حافظا وهو أرحم الراحمین؛ [ولى] خداوند بهترین حافظ است و او مهربان ترین مهربانان است.» (یوسف/ 64)
یعقوب را مى توان به سان فردى دید که بر خدا توکل کرده و در پى آن، داراى آرامش قلبى در برابر دستور خداست و این زمانى بود که فرزندانش را در مرحله دوم ورود به مصر سفارش مى کند که از یک دروازه وارد نشوند، بلکه از درهاى متعدد به شهر راه یابند تا جلب توجه نکنند و مورد شک و تردید نگهبانان قرارنگیرند؛ زیرا ممکن بود براى آنان گرفتارى پیش آید، به ویژه که آنان فلسطینى بوده و میان آنها و مصریان دشمنى وجود داشت.
یعقوب، علت این تدبیر و احتیاط را این مى داند که وى نمى تواند آنچه را خدا برایشان مقدر فرموده از آنها دفع کند: «وما أغنى عنکم من الله من شى ء؛ و من شما را از [تقدیر] خدا حتى اندکى بى نیاز نمى کنم.» (یوسف/ 67) زیرا اگر خدا بخواهد براى آنان وضع ناگوارى پیش آید، این تدبیر و اندیشه برایشان سودى نخواهد داشت، سپس یعقوب پند و اندرز خود رابه فرزندانش با این جمله که سرشار از ایمان و تسلیم اراده الهى است، پى مى گیرد: «إن الحکم إلا لله علیه توکلت وعلیه فلیتوکل المتوکلون؛ حکم، حکم خداست و من بر او توکل کرده ام، و اهل توکل باید تنها بر او توکل کنند.» (یوسف/ 67)
پندى که یعقوب به فرزندانش داد، در درونش آرامشى ایجاد کرد و او را در وضعیتى قرار داد که زیاد اندوهگین نباشد، و اگر با قضا و قدر الهى به آنان آسیبى برسد، به طور کلى مأیوس نباشد، به خصوص که از وى کوتاهى و تقصیرى سر نزده است؛ زیرا وقتى که او به وظیفه اش عمل کرده باشد، ورود مصایب و ناگوارى ها بر او آسان جلوه مى کند. و اکنون این یعقوب است که به مصیبت ناگوار دیگرى که به بردگى گرفتن فرزندش بنیامین است مبتلا مى شود و این مصیبت، وى را به یاد یوسف مى اندازد و حزن و اندوهش فزونى مى یابد و آن گاه که خانواده اش وى را در مورد حزن و اندوه طولانى، مورد سرزنش و ملامت قرارمى دهند، بدان هامى گوید: «إنما أشکو بثى وحزنى إلى الله؛ من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى‏ برم.» (یوسف/ 86) این جمله، ژرف ترین معانى ایمان و پایدارى را در برابر مصیبت هایى که معمولا انسان را از راه صحیح منحرف ساخته و یا او را به سقوط مى کشاند، در بردارد. بدان ها مى گوید: «إنما أشکو بثى...» یعنى اندوه بزرگ خویش را بر خدایم عرضه مى کنم و هم او بخشنده و قادر بر زدودن غم و اندوه من است و اندوه خود را بر بندگان خدا که در برابر حوادث روزگار، قدرت و توانى ندارند، عرضه نمى کنم.
سرانجام آن گاه که یعقوب فرزندان خود را براى جستجوى یوسف و بنیامین سفارش مى کند، ملاحظه مى کنیم که وى به سان انسانى مؤمن وخوش بین و سرشار از امید و آرزو جلوه گر مى شود: «یا بنى اذهبوا فتحسسوا من یوسف وأخیه ولا تیأسوا من روح الله إنه لاییأس من روح الله إلا القوم الکافرون؛ اى پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید نشوید، که از رحمت خداوند جز کافران نومید نمى شوند.» (یوسف/ 87) یعقوب با این آیه از روح و روان مؤمن خبر مى دهد که از رحمت خدا مأیوس و نومید نمى گردد؛ زیرا یأس و نومیدى، کفران و ناسپاسى نعمت زندگى و آفریدگار آن است، چه این که ناامیدى، حیات آدمى واراده وى را محکوم به شکست نموده و آن را از حرکت در راستاى آن، عاجز و ناتوان مى سازد، در حالى که ایمان، دشمن سرسخت یأس و ناامیدى است، چون ایمان، آرزو و امید به رحمت الهى است، هر اندازه حوادث ناگوارى پیش آید و روزگار سخت شود، چرا که در پى هر دشوارى، آسانى وجود دارد، و در هر تنگنا گشایشى است.

دلیل یگانگى خدا

بى همتایى خدا، نخستین و برجسته ترین هدفى است که اسلام براى آن آمده است. اگر کسى قرآن را به طور کامل مورد بررسى و تحقیق قرار دهد، متوجه دلایل متنوع بر یگانگى خداى متعال خواهد شد. قرآن اعتقادات گوناگون انسانى را که آمیخته به شرک بوده و بخش بزرگى از آنها را اوهام و خیالات تشکیل مى دهند، مورد نقد و بررسى قرار داده و به نقد آنها هم اکتفا نکرده، بلکه با دلایلى عقلى و منطقى که اندیشه و عقل راهى جز تسلیم در برابر آنها ندارد، بر مدعاى خود، دلیل و برهان اقامه کرده است. قرآن زمانى که درباره شیوه و روش انبیا و رسولانى که خداوند آنها را براى ارشاد و هدایت بشر فرستاده با ما سخن مى گوید، آنچه را پیامبران براى دعوت مردم به یگانگى خدا از راه پند و موعظه داشته اند، مانند شرک نورزیدن به خدا، و عرضه دلایل درخشان، گواه بر وجود خدا را بر زبان پیامبران، براى ما بازگو مى کند.و بدین ترتیب، سرگذشت هاى قرآن، وسیله اى است براى اندیشه توحید و خداشناسى در درون انسان ها و ریشه کن نمودن اعتقادات دیگرى که با این اندیشه، ضدیت داشته باشند، و اکنون ما نمونه هایى از این موارد را که هنگام پند و اندرز زندانیان، بر زبان یوسف (ع) آمده است: «واتبعت ملة آبائى إبراهیم وإسحق ویعقوب ما کان لنا أن نشرک بالله من شى ء ذلک من فضل الله علینا وعلى الناس ولکن أکثر الناس لا یشکرون* یا صاحبى السجن أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار* ما تعبدون من دونه إلا أسماءا سمیتموها أنتم وآباؤکم ما أنزل الله بها من سلطان إن الحکم إلا لله أمر ألا تعبدوا إلا إیاه ذلک الدین القیم ولکن أکثر الناس لا یعلمون؛ و از آیین پدران خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کرده ام. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم. این از کرم خدا بر ما و بر مردم است، ولى بیشتر مردم ناسپاسند.اى دو رفیق زندانى ام! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه قهار؟ شما غیر خدا، جز نام هایى را که خود و پدرانتان آنها را نامیده اید، نمى پرستید که خداوند بر آن هیچ دلیلى نازل نکرده است. حکم فقط از آن خداست [و] فرمان داده است غیر او را نپرستید. این دین استوار است، ولى بیشتر مردم نمى دانند.» (یوسف/ 38- 40)
یوسف مى گوید: «من دین و آیین جدیدى را اختراع نکرده ام، بلکه طبق آیین پدران و اجدادم که خداوند آنها را به اعتقادات صحیح که همان یگانگى خداست، هدایت فرمود، عمل مى کنم.» و این اعتقاد در هیچ عصر و زمان تفاوتى ندارد، زیرا معقول نیست که خداوند به پیامبران خویش آیینى را وحى نماید، و آیین آن پیامبر با پیامبر دیگر تناقض داشته باشد. بنابراین، دعوت به یگانگى خدا، دعوتى است مشترک، که همه پیامبران بر آن تأکید داشته اند و هر عقیده و آیینى که با آن تناقض داشته باشد، عارى از حقیقت است. یوسف (ع) در سخنانش به این نکته اشاره مى نماید: آیا شرک و تناقضاتى که در آن وجود دارد و پرستش معبودهاى متعدد، بهتر است یا یگانگى و پرستش خداى بى همتا؟ تعدد خدایان، عقل و اندیشه آدمى را مشوش ساخته و آن را در وادى خرافات و آداب و رسوم وهمى و خیالى قرار داده، به سقوط مى کشاند، همان گونه که انسان ها در اثر این که هر گروهى، خدایى براى پرستش خود داشتند که بإ؛ه ه خداى گروه دیگر، تفاوت داشت، پراکنده و متفرق شدند، در حالى که یگانگى خداوند، انسان را از بند خرافات، آزاد و میان آرمان هاى جمعیت ها، همبستگى ایجاد مى کند و آنها را به یک هدف، که همان اخلاص براى خداى یگانه و انجام اعمال شایسته است، ارتقا مى بخشد. سپس یوسف سخنش را ادامه داده و مى گوید: «بت ها و خدایانى را که شما مى پرستید، از مظاهر طبیعت است و همه کرامات و قدرت هایى را که بدان ها اختصاص دادید، ساخته و پرداخته افکار و اندیشه شماست که آنها را خدا نامیده اید شما چگونه اشیایى را که خود ساخته اید و دلیل و برهانى بر خدایى آنها وجود ندارد، پرستش مى کنید، خدایى که شایسته پرستش است، فقط خداى یگانه و بى همتاست، و تنها پرستش او، راه صحیحى است که باید بشر آن را بپیماید، ولى بیشتر مردم در اثر جهل و گمراهى که از ناحیه حاکمان بر اندیشه و افکارشان، گریبانگیر آنها شده، از این حقیقت آگاه نیستند.»

وجود دو جنس مخالف در کنار هم

در ماجراى حضرت یوسف (ع) ترسیمى از شیفتگى زن به مرد و اصرارى پى در پى که زن براى رسیدن به خواسته و کامروایى خود انجام مى دهد به چشم مى خورد. زن آفریده اى ضعیف است، ولى با فریفتن و گمراه ساختن مرد، به صورت قدرتى غیر قابل شکست، جلوه گر مى شود، اما علل و اسبابى که سبب شد همسر عزیز مصر، یوسف را بفریبد چه بود؟ یکى از علت هایى که مى توان براى آن ذکر کرد این است که وجود همیشگى یوسف در کاخ، در کنار آن زن و همنشینى با وى سبب شد که آتش عشق و محبت یوسف در دل او شعله ور گردد. از این رو مى بینیم که زلیخا به او علاقه مند شد و در پى فریفتن او بر مى آید و خواسته اى را از او مى طلبد که هم بر یوسف و هم بر آن زن نارواست، و یوسف با عزت و شرافت و ترسى که از خداى خویش داشت، زیر بار آن گناه نرفت و بدان آلوده نگشت. بنابراین، تنها بودن مرد و زن، دور از نظارت و مراقبت خانواده و جامعه، زیان هایى را به بار خواهد آورد که سرانجامى ناگوار در پى دارد و برآینده مرد و زن تأثیر سوء و منفى خواهد گذاشت. به همین دلیل، اسلام از تنهایى مرد و زن بى آن که فردى مانند پدر یا عمو یا دایى با آنها باشد، هشدار داده است.

درس پاک دامنى

در سرگذشت یوسف (ع) و پایدارى و استقامت آن حضرت در مقابل وسوسه و فریب، درسى آموزنده در عفت و پاکدامنى و چیرگى بر شهوات و پیروزى بر آنها وجود دارد که بهترین الگو و سرمشق براى کسانى است که در پى عظمت و شوکت انسانى اند.غریزه جنسى، نیرویى بنیان کن است که نامداران تاریخ و پادشاهان و فرماندهان ارتش هادر برابر آن به زانو درآمده اند، ولى پیروزى بر آن، کلید و رمز عظمت حقیقى است، به ویژه اگر در شرایط و زمینه هاى فریفتن، تهدیداتى قرار داده شده باشد که براى یوسف (ع) به وجود آمد.آن گاه که همسر زیباى وزیر پادشاه با یوسف خلوت مى کند و عشوه گرى و طنازى هاى خود را بر او عرضه مى دارد و از او مى خواهد تا به خواسته وى پاسخ مثبت داده و او را کامروا سازد، وضعیتى که یوسف در آن قرار داشت، مى طلبید که تسلیم وى شود و با شور و اشتیاق به خواسته اش لبیک گوید، چه این که یوسف در عنفوان جوانى بود، دورانى که نفس انسان در آن برهه، آکنده از عشق بوده و غریزه جنسى شعله ور است، و از همه بالاتر، یوسف در خانه آن زن و تحت قدرت و نفوذ و خشم اوست، به گونه اى که اگر تسلیم وى نشود از آزار و شکنجه او بیمناک است، بنابراین، دو انگیزه میل و ترس در یوسف جمع است. و از سویى یوسف پروایى نداشت که آن زن این بهتان را بدو نسبت دهد؛ زیرا این زن بود که از یوسف درخواست این عمل را کرد و بدان تمایل نشان داد و درها را بست و موانع را برطرف ساخت.
از این گذشته، یوسف غلام او بود و با وى آمد و شد مى کرد و نشست و برخاست داشت، و کسى وى را بر این کار توبیخ و ملامت نمى کرد، و این همنشینى بر انس و علاقه آن زن مى افزود و از بزرگ ترین انگیزه هاى تسلیم شدن، در برابر خواسته وى بود، ولى یوسف در مقابل همه این امور دست رد بر سینه او زد و با بزرگى و مجد و شرف و اخلاص و وفادارى به شوهر آن زن، حاضر نشد به وى خیانت ورزد، از این رو فرمود: «معاذ الله إنه ربى أحسن مثواى؛ یوسف گفت: پناه بر خدا! او پروردگار من است [و] جایگاه مرا نیکو داشته است.» (یوسف/ 23) انگیزه وفادارى که همسوى با حمایت الهى بود، روح یوسف را برتر از آن قرار داد که با همسر مالک خود، به چنین گناهى آلوده شود. مورد دیگرى که سبب شد مقام و منزلت یوسف بالا رود جایى بود که همسر عزیز با دوستانش نقشه اى طراحى کرد تا او را به خود متمایل سازد و سپس در صورت نپذیرفتن، وى را تهدید به زندان کرد. یوسف در قبال این تهدید چه موضعى اتخاذ کرد؟ وى با بلندى روح و بى میلى، از آنها رو گردان شده و زندگى در زندان را، که سرشار از آزار و شکنجه بود، بر زندگى پر از عیش و نوش و خوشگذرانى و غوطه ورى در شهوات ترجیح داد.

سرانجام شکیبایى

داستان یوسف (ع) به ما درس آراسته شدن به صبر را مى آموزد، که چگونه انسان در مدت عمر، زاد و توشه تقوا برگیرد تا سرانجامى نیک داشته باشد. انسان که آفریده شد، همراه او گرفتارى هاو مصیبت ها و ناگوارى ها و فقر و تنگدستى و بیمارى و از دست دادن عزیزان و ناامیدى و زیانکارى نیز با او خلق شد، همه این امور و امثال آن نیاز به صبر و شکیبایى دارند تا انسان بر آنها چیره و غالب گردد و در نتیجه به پیروزى و سعادت مورد نظر دست یابد. زندگى یوسف (ع) مجموعه اى از مشکلات و ناگوارى هایى بود که با پیروزى و مقام و منزلتى بس والا و حیاتى پاک و پیراسته پایان پذیرفت. حیات آن حضرت با دورى از خانواده و افکندن در چاه و سپس نجات و رهایى او و ادامه زندگى دور از خانواده و رنج هاى نهانى در فراق و جدایى او، و نیرنگ برادرانش آغاز مى شود و سپس مرحله دشوارترى از راه مى رسد و آن این که یوسف به جرم امانت دارى، ستمکارانه به زندان مى افتد. این سختى ها ممکن است در انسان ها ایجاد یأس و نومیدى کند و آنها را به انکار ارزش هاى حق و عدالت واداشته و آنان را به سقوط درآغوش تبهکارى ها و رذایل اخلاقى بکشاند، ولى هیچ کدام از اینها در زندگى یوسف پیش نیامد، بلکه هم چنان پایدار و مقاوم، بر مبانى و اصول اعتقادى خویش، پافشارى کرد و در امتحان ها صبر پیشه نمود و با امید به رحمت الهى در انتظار گشایش از مشکلى که ظالمانه بدان گرفتارشده بود، نشست.
وى به خدا و عدالت او ایمان داشت، و با این که در زندان به سر مى برد، مردم را به پرستش خداى یکتا دعوت مى نمود. این مصیبت ها و گرفتارى ها او را از ایمان و اعتماد به خداى خویش، بازنداشت، و پاداش او این بود که خداوند موهبت تعبیر خواب را به وى عنایت کرد تا به واسطه آن از زندان رها گشته و در مسند برترین پست هاى دنیوى تکیه زند و به مقام و قدرت و زندگى مرفه دست یابد. سرانجام، یوسف صبر و شکیبایى را، که خود بدان آراسته بود، با این گفته بیان کرد: «إنه من یتق ویصبر فإن الله لا یضیع أجر المحسنین؛ بى گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى کند.» (یوسف/ 90)

فایده احسان

در ماجراى یوسف (ع) به ارزش و فضیلت احسان و نیکى و بیان آثار آنها در دست یابى به سعادت دنیا و آخرت، ترغیب و تشویق شده است، ولى احسان کدام است؟ و معناى آن چیست؟ کلمه احسان از أحسن (نیکى کرد) ضد أساء (بدى کرد) گرفته شده و به معناى محکم کارى (انجام کار خوب) نیزآمده است.نخستین مطلبى که از نیکى و احسان، در داستان یوسف مى آموزیم، گفته خداى متعال درباره یوسف است که فرمود: «ولما بلغ أشده واستوى آتیناه حکما وعلما وکذلک نجزى المحسنین؛ و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مى دهیم.» (یوسف/ 22)
علم و حکمت، بى جهت به یوسف داده نشد، بلکه به جهت سابقه احسان و نیکى او بود، و نعمت دانش و حکمت، برترین موهبت الهى براى انسان هایى است که داراى روحى بزرگند و نعمت مال و دارایى با آن قابل مقایسه نیست. خداوند به یوسف چه عنایت کرد؟ خداى متعال در ازاى نیکى و احسان یوسف، به او قدرت، و تأثیر بیان و جاه و مقام عطا فرمود: «وکذلک مکنا لیوسف فى الأرض یتبوأ حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء ولا نضیع أجر المحسنین؛ و بدین گونه یوسف را در [آن] سرزمین قدرت دادیم که در هر جا از آن مى خواست منزل مى کرد. [و همه جا نفوذ داشت] ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم ارزانى مى داریم و اجر نیکوکاران را ضایع نمى سازیم.» (یوسف/ 56)
این آیه شریفه وعده الهى است به این که هر کس احسان و نیکى کند خداوند در زمین به او قدرت و جاه و مقام مى بخشد و وى را مشمول رحمت خویش مى گرداند. این عطا و بخشش ارتباط به شخص نداشته، بلکه مرتبط با وصف نیکى و احسان است. خداى متعال در این آیه مى فرماید: «لا یضیع أجر المحسنین». این آیه چه اندازه اثر دلنشین و شیرینى بر نفس آدمى دارد، و داروى شفا بخشى است براى کسانى که از روح بزرگ نکوکارى برخوردارند و محرکى است براى آنان، تا جهاد و مبارزه در راه احسان و نیکى را استمرار بخشند. کارهاى نیکى که انسان براى جامعه خویش انجام مى دهد، از ناحیه کسانى که در حق آنان نیکى کرده، مورد مدح و ستایش قرارگرفته و مقام بلند و نیک نامى را براى وى به ارمغان خواهد آورد. و کسى که کار خود را خوب و پسندیده انجام دهد، به پاداشى بزرگ دست مى یابد، چه این که مردم در برابر عملکرد شایسته وى به او روآورده و به او اعتماد پیدا کرده، و از وى قدرشناسى به عمل مى آورند.آیا پاداش نیکى، جز نیکى چیز دیگرى است؟این فایده دنیوى نیکى و احسان است، و پاداش آن در آخرت را فرموده خداى سبحان در پایان آیه گذشته بیان مى کند: «ولأجر الآخرة خیر؛ پاداش آخرت برتر و بزرگ تر از پاداش دنیاست.» (یوسف/ 57)

آبرومندى

سرگذشت یوسف (ع) درس حفظ آبرو و حیثیت و دفاع از شرف انسانى را به ما مى آموزد تا نگذاریم به آن لطمه اى وارد شود. یوسف ستمدیده و مظلوم که بى جرم و گناه سالیان درازى در سیاه چال هاى زندان به سر مى برد، وقتى دستور آزادى او صادر گشت و براى حضور در دربار شاه فراخوانده شد، براى بیرون رفتن از زندان، اشتیاقى نشان نداد و از این مژده شادمان نگشت، بلکه بیرون رفتن از زندان را رد کرد تا دامنش از لوث تهمت گناه پیراسته گردد. از این رو به نماینده پادشاه گفت: تا زمانى که در باره ماجراى من و تهمتى که به من نسبت داده شده تحقیق و بررسى نشود، از زندان بیرون نخواهم رفت و قرآن به این مطلب اشاره فرموده است: «وقال الملک ائتونى به فلما جاءه الرسول قال ارجع إلى ربک فاسأله ما بال النسوة اللاتى قطعن أیدیهن؛ و پادشاه گفت: او را نزد من آورید. پس هنگامى که آن فرستاده نزد وى آمد، [یوسف] گفت: نزد آقاى خویش برگرد و از او بپرس ماجراى آن زنانى که دست هاى خود را بریدند چه بود؟ همانا پروردگار من به مکرشان آگاه است.» (یوسف/ 50) و آن گاه که پادشاه از زنان و همسر عزیز، پرس و جو کرد و بى گناهى و پاکدامنى یوسف آشکار گردید، یوسف راضى شد که با سربلندى و احترام فراوان، از زندان خارج شود، تا گفته نشود او به خاطر گناهى که مرتکب شده به زندان افتاده است و پادشاه منت و گذشتى براى بیرون رفتن از زندان بر وى نداشته باشد.
بدین ترتیب، تحقیق و بررسى، از عظمت اخلاقیى که یوسف بدان آراسته بود، پرده برداشت، به گونه اى که پادشاه را شگفت زده نمود. وقتى پادشاه در مرحله نخست پى برد که یوسف تعبیر خواب مى داند و به تدبیر امور دشوار، آشنایى دارد در پى او فرستاد و گفت: «ائتونى به؛ او را نزد من آورید.» ولى زمانى که بى گناهى و پاکدامنى یوسف ثابت شد، پادشاه گفت: «ائتونى به أستخلصه لنفسى؛ اورا نزد من آورید تا وى را از خاصان و مقربان خود قرار دهم.» (یوسف/ 54) پادشاه آن گاه که به علم و دانش و پاکدامنى و عفت یوسف واقف گردید، علاقه مند شد تا وزارت را بدو بسپارد.

گذشت هنگام قدرت

در این سرگذشت، درس گذشت و عفو از گناهکار و نیکى در برابر بدى به چشم مى خورد. یوسف (ع) زمانى که خود را به برادرانش معرفى کرد مى توانست هرگونه تهمتى را بر ضد آنها اقامه کند، و آنها را به زندان افکند و در ازاى مکر و نیرنگ آنها، انواع آزار و شکنجه را به آنها بچشاند، ولى روح بزرگ و سرشت پاک او و برتر دانستن خود از گرفتن انتقام، او را در وضعى قرار داد تا در لغزشگاهى که بسیارى از مردم عادى در آن سقوط مى کنند گرفتار نشود.قدرت و حکومت در اختیار یوسف بود و زندگى کسانى که در حق او بدى کردند، بستگى به یک سخن او داشت، ولى او بدى را با احسان و نیکى پاسخ داد و محموله بار آنها را افزایش داد و بهاى کالا را بدان ها برگرداند. وى این کارها را در حالى انجام داد که هنوز ناشناخته بود و نمى دانستند وى برادر آنهاست. و زمانى که یوسف هویت خود را فاش ساخت و برادرانش فهمیدند او وزیر پادشاه است، در این وضع هراس انگیز احساس کردند که چه جرم و گناه سنگینى را در حق او مرتکب شده اند، لذا به خطاى خویش اعتراف کردند و گفتند: «تالله لقد آثرک الله علینا وإن کنا لخاطئین؛ گفتند: به خدا سوگند که واقعا خدا تو را بر ما برترى داده و ما جدا خطاکار بوده ایم.» (یوسف/ 91) یوسف با این پاسخ سرشار از مهر و عاطفه برادرى، و گذشت از آنچه درباره او کردند، بدانان فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم؛ گفت: امروز ملامتى بر شما نیست. خدا شما را مى آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است.» (یوسف/ 92)

عدالت بین فرزندان

چگونگى رفتار با فرزندان به عدالت و مساوات، درسى است که ما از داستان یوسف (ع) مى آموزیم. کودک طبیعتا داراى صفت حسادت است و نیاز به مهربانى و محبت پدر و مادر خود دارد، هر گونه کوتاهى در امر او و مراعات نکردن احساسات وى، در او حقد و کینه نهانى به برادرانش را ایجاد مى کند. رشک و حسادت بین برادران زود پدیدار مى شود و گاهى که پدر و مادر یکى از فرزندان را بر دیگرى ترجیح مى دهند، سبب بروز دشمنى بین آنان مى شود که با گذشت زمان به قطع ارتباط بین خانواده مى انجامد. یوسف بسیار مورد علاقه و محبت پدرش یعقوب بود؛ زیرا یعقوب علایم و نشانه هاى پیامبرى را در او مى دید، به همین دلیل او را بر سایر برادرانش ترجیح مى داد. همین قضیه سبب برانگیخته شدن بغض و کینه آنها شد و نشانه هاى آن نیز پدیدار گشت. این ماجرا و الهاماتى که در مورد عظمت و جاه و مقام یوسف، به یعقوب شده بود، یعقوب (ع) را بر آن داشت که به وى هشدار دهد که آن را براى برادران خود بازگو نکند و بدو گفت: «یا بنى لاتقصص رؤیاک على إخوتک فیکیدوا لک کیدا؛ [یعقوب] گفت: اى پسرک من! خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو حیله اى مى اندیشند همانا شیطان براى انسان دشمنى آشکار است.» (یوسف/ 5)
یکى دیگر از علل و اسبابى که میان فرزندان یعقوب در مورد یوسف دشمنى ایجاد کرد، تعدد همسران یعقوب بود: وى چهار همسر داشت که «راحیل» مادر یوسف و بنیامین، یکى از آنها بود. یعقوب (ع) به این زن بیش از سایر همسرانش علاقه داشت و همین سبب شد که در هووهاى وى نسبت به او حسد و کینه ایجاد شد و سپس دشمنى، از مادران به فرزندان منتقل شد. [البته] این مشکل از امورى است که مرد داراى چند همسر را رنج مى دهد و آن را برخى از اسرار قرآن مى توان دانست که فرمود: «فإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة؛ پس اگر بیم آن دارید که عدالت را رعایت نکنید، به یک همسر و یا به آنچه مالک آنید (کنیز) بسنده کنید که این راه نزدیک تر است به این که ستم نکنید.» (نساء/ 3)

عبرتی از داستان یوسف (ع)

گویند: وقتى که برادران یوسف (ع)، او را در چاه آویزان کردند تا او را به آن بیفکنند، طبیعى است که یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در این میان غم و اندوه، دیدند لبخندى زد، خنده اى که همه برادران را شگفت زده کرد، از هم مى پرسیدند، یعنى چه؟ اینجا جاى خنده نیست؟ گفتند بهتر است از خودش بپرسیم. یکى از برادران که یهودا نام داشت، با شگفتى پرسید: برادرم یوسف! مگر عقل خود را باخته اى، که در میان غم و اندوه، مى خندى؟ خنده ات براى چیست؟ یوسف با جمال، که به همان اندازه و بیشتر با کمال نیز بود، دهانش چون غنچه بشکفید و گفت: «روزى به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم، با خود گفتم: ده برادر نیرومند دارم، دیگر چه غم دارم! آنها در فراز و نشیب زندگى مرا حمایت خواهند کرد و اگر دشمنى به من سوء قصد داشته باشد، با بودن چنین برادران شجاع و برومندى، چنین قصدى نخواهد کرد، و اگر سوء قصدى کند، آنها مرا حفظ خواهند کرد. اما چرا خدا را فراموش کردم، و به برادرانم بالیدم، اکنون مى بینم همان برادرانم که به آنها بالیدم، پیراهنم را از بدنم بیرون کشیدند و مرا به چاه مى افکنند. این راز را دریافتم که باید به غیر خدا تکیه نکنم، خنده ام خنده عبرت بود، نه خنده خوشحالى.»

نتیجه تقوا در داستان حضرت یوسف (ع)

استاد مطهری می فرماید: «در قرآن کریم در اواخر سوره مبارکه یوسف آیه ای است که به منزله نتیجه گیری از آن داستان عجیب و پرهیجان است. در داستان حضرت یوسف (ع) آنجا که داستان نزدیک است به آخر برسد، یعنی بعد از آنکه یوسف، عزیز مصر می گردد و برادران یوسف در اثر قحطی برای تهیه غله از کنعان به مصر می آیند، آنها یوسف را نمی شناسند ولی یوسف آنها را می شناسد و یوسف به بهانه ای "بنیامین" را که از طرف مادر هم با یوسف برادر بود پیش خود نگه می دارد. در این وقت برای بار دوم برادران می آیند و با گردن کج و التماس از یوسف گندم می خواهند و حالت عجز و التماس خاصی به خود می گیرند، و چقدر خوب قرآن کریم منظره تذلل و زاری و کوچکی آنها را در این آیه مجسم کرده است. می گویند: «یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین؛ ای عزیز و ای مهتر! ما و خانواده مان را فقر و قحطی گرفته و وجه ناقابلی با خود آورده ایم. پس پیمانه ما را کامل کن و بر ما مسکینان تصدق کن. خداوند به تصدق کنندگان پاداش می دهد.» (یوسف/ 88)
یوسف تا این وقت خودش را معرفی نکرده بود. در این وقت خواست خودش را به آنها بشناساند: «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون؛ گفت یادتان هست که از روی جهالت و نادانی با یوسف و برادرش چه کردید؟» (یوسف/ 89) همین که این جمله را گفت که آیا یادتان هست با یوسف و برادرش چه کردید آنها یکه خوردند: «قالواء انک لانت یوسف قال انا یوسف و هذا اخی قد من الله علینا انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین؛ گفتند آیا تو یوسف هستی؟ گفت بلی من یوسفم و این هم برادر من است. خداوند عنایت و لطف خاص خود را شامل حال ما گردانید. هر کس که تقوا و صبر داشته باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند.» (یوسف/ 90)
یعنی اینکه می بینید، نتیجه تقوا است، نتیجه پاکی و خودنگهداری است. غلام شدم و زیر دست این و آن افتادم اما تقوا را حفظ کردم، کارم به جائی رسید که متشخص ترین زنان مصر و یکی از زیباترین زنان مصر از من جوان بی اسم و رسم تقاضای کام گرفتن کرد ولی من خودم را در پناه تقوا نگه داشتم و گفتم: «رب السجن أحب الی مما یدعوننی الیه؛ خدایا زندان برای من از آنچه مرا بدان می خوانند خوش تر است.» (یوسف/ 33) من زندان را بر این لذتهای مقرون به آلودگی ترجیح می دهم. تقوای آن روز، مرا امروز عزیز مصر کرد. تقوا و صبر و پاکی و نزاهت در این جهان گم نمی شود، آدمی را از حضیض ذلت به اوج عزت می رساند. «انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین؛ بی گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.» (یوسف/ 90)
مثل اینست که قرآن کریم نتیجه داستان یوسف را در این یک جمله خلاصه کرده است که عاقبت از آن تقوا است. تقوا آدمی را از مهالک و شدائد بسیاری نجات می دهد و به اوج عزت می رساند. قرآن در جایی دیگر می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی پدید می آورد.» (طلاق/ 2) برای مردمان متقی که در همه حال خود را حفظ می کنند بن بست و شکست وجود ندارد.»

منـابـع

محمد محمدى اشتهاردى- سرگذشتهاى عبرت انگیز

عفیف عبدالفتاح طباره- همراه با پیامبران در قرآن- سایت بلاغ- مترجم: حسین خاکساران و عباس جلالى

مرتضی مطهری- کتاب ده گفتار- صفحه 62-61

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد