پایان عمر و محل دفن حضرت یوسف علیه السلام

فارسی 23600 نمایش |

درباره مدت عمر یوسف نیز اختلافى در روایت ها و تاریخ دیده مى شود برخى 110 سال ذکر کرده اند و از امام صادق نیز روایتى طبق این قول هست و جمعى نیز عمر حضرت را 120 سال نوشته اند.

محبوبیت یوسف (ع) و آرامگاه او
حضرت یوسف (ع) به قدری محبوبیت اجتماعی پیدا کرده و عزت فوق العاده‎ای نزد مردم مصر داشت که پس از فوتش بر سر محل به خاک سپاریش نزاع شد. هر طایفه‎ای می‎خواست جنازه یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایه برکت در زندگی‎شان باشد. بالاخره رأی بر این شد که جنازه یوسف را در رود نیل دفن کنند، زیرا آب رود که از روی قبر رد می‎شد مورد استفاده همه قرار می‎گرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و برکت وجود پاک حضرت یوسف (ع) می‎رسیدند.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را *** تا دگر مادر گیتی چون تو فرزند بزاید
جنازه حضرت یوسف (ع) را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی (ع) می‎خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف (ع) عمل شده باشد. طبرسى در تفسیر خود نقل کرده چون یوسف از دنیا رفت، او را در تابوتى از سنگ مرمر نهاده و میان رود نیل دفن کردند و علتش این بودد که چون یوسف از دنیا رفت، مردم مصر به نزاع برخاسته و هر دسته اى مى خواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن کنند و از برکت آن پیکر مطهر بهره مند گردند و سرانجام مصلحت دیدند جنازه را در رود نیل دفن کنند با آب از دوى آن بگذرد و به همه شهر برسد تا مردم در این بهره یکسان باشند و برکت آن جنازه به طور مساوى به همه مردم برسد و این قبر تا زمان حضرت موسى هم چنان در رود نیل بود تا وقتى که آن حضرت بیامد و او را از نیل بیرون آورد و به فلسطین برد.
خداوند به پیامبر اسلام (ص) خطاب نموده و می‎فرماید: «ذلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک و ما کنت لدیهم إذ أجمعوا أمرهم و هم یمکرون؛ اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی کردیم، تو نزد برادران یوسف نبودی در آن موقعی که مکر کردند (تا یوسف را به چاه بیفکنند).» (یوسف/ 103) «لقد کان فی قصصهم عبره لأولی الأبصار؛ در داستان‎های ایشان (یوسف و یعقوب و برادران یوسف و داستان‎های پیامبران دیگر)، درسهای آموزنده‎ای برای صاحبان بصیرت است.» (یوسف/ 111) این داستان‎ها حاکی از واقعیتهای حقیقی است، نه آن که آنها را ساخته باشند.
جالب توجه این که مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (هرگاه می‎خواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند وگرنه راه را گم می‎کردند) به حضرت موسی (ع) وحی شد که «استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد.» موسی (ع) پرسید که «چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟» گفتند: «پیرزنی آگاهی دارد.» موسی (ع) دستور داد که آن پیرزن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسی (ع) به او فرمود: «آیا قبر یوسف را می‎شناسی؟» پیرزن عرض کرد: «آری.»
حضرت موسی (ع) فرمود: «ما را به آن اطلاع بده.»
او گفت: «اطلاع نمی‎دهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری:
اول: این که پاهایم را درست کنی.
دوم: اینکه از پیری برگردم و جوان شوم.
سوم: آن که چشمم را بینا کنی.
چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری.»
این مطلب بر موسی (ع) بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی (ع) وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیرزن برآورده شد. آن گاه او مکان قبر یوسف (ع) را نشان داد. موسی (ع) در میان رود نیل جنازه یوسف (ع) را که در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آن گاه ماه طلوع کرد. از این رو، اهل کتاب، مرده‎های خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن می‎کنند. مسعودى مى گوید: «سبب این که موسى جنازه یوسف را از مصر حمل کرد، آن بود که باران بر بنى اسرائیل نیامد. پس ‍ خداى عز و جل به موسى وحى فرمود جنازه یوسف را بیرون آورد. موسى از محل دفن یوسف پرسید و کسى از جاى آن مطلع نبود تا این که پیرزنى نابینا و زمین گیر از بنى اسرائیل را آوردند و او گفت: من جاى دفن یوسف را مى دانم ولى سه حاجت دارم که باید از خدا بخواهى آن ها را برآورد تا آن جا را به تو نشان دهم: یکى آن که از این بیمارى نجات یافته و بتوانم راه بروم، دیگر آن که بینا شده و جوانى ام باز گردد، سوم آن که خداوند جایم را در بهشت پیش تو قرار دهد.»
به هر حال جنازه یوسف (ع) را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند. اینک در شش فرسخی بیت المقدس، مکانی به نام قدس خلیل معروف است که قبر یوسف (ع) در آنجا است. حسن عمل و نیکوکاری این نتایج را دارد که خداوند پس از حدود چهار صد سال با این ترتیبی که خاطر نشان شد، طوری حوادث را ردیف کرد، تا وصیت حضرت یوسف (ع) به دست پیامبر بزرگ و اولوالعزمی چون حضرت موسی (ع) انجام شود، و به برکت معرفی قبر یوسف (ع) به پیر زنی آن قدر لطف و عنایت گردد. در بعضی از روایات نقل شده که پیامبر اسلام (ص) در سفری در بیابان به چادر نشینی برخورد، چادرنشین حضرت را شناخت، بسیار پذیرایی کرد. هنگام خداحافظی، رسول اکرم (ص) به او فرمود: «هرگاه از ما چیزی بخواهی از خدا می‎خواهیم که به تو عنایت کند.» او در جواب گفت: «از خدا بخواه شتری به من بدهد که موقع حرکت، اثاثیه خود را بر آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا کند که در این صحرا آنها را بچرانم، و از شیرشان استفاده کنم.»
حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضای حضرت را برآورد. در این هنگام رسول خدا (ص) به اصحاب خود رو کرد و فرمود: «ای کاش این مرد نظر و همتش بلند بود و مثل عجوزه بنی اسرائیل، خیر دنیا و آخرت را از ما می‎خواست تا آن را از خدا می‎خواستم، و خدا به او می‎داد.»
اصحاب تقاضای بیان قصه عجوزه بنی اسرائیل را نمودند. حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح برای اصحاب شرح دادند. در این روایت است که آن عجوزه سه حاجت خواست و برآورده شد: 1. جوان شود 2. همسر موسی گردد 3. در بهشت هم همسر موسی باشد.

کیفر و پاداش عمل
طبق روایاتی که از امام صادق (ع) نقل شده است، حضرت یوسف (ع) با گروهی از ارتشیان خود با اسکورت منظم و با شکوه خاصی به استقبال یعقوب (ع) آمدند. وقتی که نزدیک هم رسیدند، یوسف بر پدر سلام کرد و کاملا احترام نمود، ولی همین که خواست از مرکب پیاده شود، شکوه و عظمت خود را که دید، مناسب ندید که از مرکب پیاده شود (یک لحظه ترک اولی کرد!) جبرئیل بر او نازل شد، به یوسف گفت: «دست خود را باز کن.»
چون یوسف دست خود را باز کرد، نوری از کف دست او به طرف آسمان ساطع گشت. یوسف گفت: «این نور چیست؟» جبرئیل گفت: «این نور نبوت است که از صلب تو خارج شد، به خاطر آن که لحظه‎ای پیش پدر تواضع نکردی و در برابر او پیاده نشدی.» (اصول کافی، ج 2، ص 311 و 312)
این روایت را صاحب مجمع البیان از کتاب «النبوه» نقل می‎کند. و در صافی مرحوم فیض از کافی و علل الشرائع نقل می‎نماید. سپس به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم می‎گوید: امام هادی (ع) فرمود: «وقتی جبرئیل به امر خداوند، نور نبوت را از صلب یوسف (ع) خارج کرد، آن را در صلب «لاوی» یکی از برادران یوسف قرار داد، زیرا لاوی برادران را از کشتن یوسف (ع) نهی کرده بود.» «قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف؛ گوينده ‏اى از ميان آنان گفت ‏يوسف را مكشيد.» (یوسف/ 10)
خداوند او را به این ترتیب به پاداشش رسانید. او به این افتخار رسید که پیامبران بنی اسرائیل از ناحیه فرزندان او به وجود آیند؛ حضرت موسی (ع) پسر عمران بن یصهر بن واهث بن لاوی بن یعقوب می‎باشد. طبق این حدیث؛ این شخصی که برادران را از قتل یوسف منع کرده، یهودا یا شمعون یا روبین نبوده است که در سابق گفته شد و طبق روایاتی یکی از آنها بوده‎اند. آری، یوسف (ع) بر اثر پرهیزکاری و خدا ترسی، آن چنان مقام ارجمندی در پیشگاه خدا پیدا کرد که در روایت آمده: هنگامی که پیامبر اسلام (ص) در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف (ع) را در آن جا به گونه‎ای دید که: «کان فضل حسنه علی سایر الخلق کفضل القمر لیله البدر علی سایر النجوم؛ زیبائیش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایی ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.» (بحار، ج 18، ص 325)
نوشته‎اند: زلیخا پیر فرتوت و تهیدست شده بود به طوری که گدایی می‎کرد، روزی دید موکب شکوهمند یوسف (ع) در حال عبور است، خود را به یوسف رساند و گفت: «سبحان الذی جعل الملوک عبیدا بمعصیتهم و العبید ملوکا بطاعتهم؛ پاک و منزه است خداوندی که پادشاهان را به خاطر معصیت و گناه برده کرد، و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه نمود.» حضرت یوسف (ع) وقتی که او را شناخت به او لطف و احسان کرد. به دعای یوسف (ع) او جوان شد، و یوسف با او ازدواج نمود و از او دارای فرزندانی گردید.
در بعضی از روایات علت این ازدواج چنین بیان شده: زلیخا از زیبایی یوسف (ع) یاد کرد، یوسف (ع) به او فرمود: «چگونه خواهی کرد که اگر چهره پیامبر آخرالزمان حضرت محمد (ص) را بنگری که در جمال و کمال از من زیباتر است.» محبت پیامبر اسلام (ص) در دل زلیخا جا گرفت، یوسف از طریق وحی الهی، این را دریافت، از این رو طبق دستور خدا، با او ازدواج کرد. (بحار، ج 16، ص 193)

منـابـع

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏5 صفحه 262ـ266

ملا محسن فیض کاشانی- تفسیر صافی- صفحه 253 ذیل آیه 99 یوسف

سایت اندیشه قم- مقاله پایان عمر یوسف (ع)

سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد