گفتگوها و احتجاجات موسی علیه السلام با فرعون (قصر فرعون)

فارسی 4905 نمایش |

روبرویی با فرعون

موسی پس از دریافت پیام های الهی به سفر خود به سوی مصر ادامه داد و وارد مصر شد و با برادر خود هارون و بنی اسرائیل دیدار کرد و مأموریت خود را با او در میان نهاد. هر دو برادر به سوی قصر فرعون حرکت کردند و پس از انجام تشریفات با فرعون مصر روبرو شدند و پیامهای الهی را به وی ابلاغ نمودند:
1- در سوره اعراف خداوند می فرماید: «و قال موسى یا فرعون إنى رسول من رب العلمین* حقیق على أن لا أقول على الله إلا الحق قد جئتکم ببینة من ربکم فأرسل معى بنى إسرائیل؛ و موسى گفت: اى فرعون! بى تردید من فرستاده اى از جانب پروردگار عالمیانم. شایسته است که درباره ى خداوند جز حق نگویم. همانا براى شما معجزه اى از جانب پروردگارتان آورده ام، پس بنى اسرائیل را با من بفرست.» (اعراف/ 104- 105) موسى (ع) خود را به رسالت معرفى کرده تا زمینه براى بیان چیزهایى که مامور ابلاغ آن است فراهم سازد، و اگر از اسامى خداى تعالى اسم "رب العالمین" را ذکر کرده براى این است که مناسب ترین اسم خداى تعالى در مقابل بت پرستانى که براى هر قوم و هر شأنى از شؤون عالم و هر ناحیه اى از نواحى آن پروردگارى علیحده قائل بودند همان اسم رب العالمین است.
"حقیق على أن لا أقول على الله إلا الحق" این آیه صدق موسى را در ادعاى رسالتش تاکید مى کند، و معنایش این است که من سزاوارم به اینکه حرف حق بزنم و در رسالتى که به من داده باطلى به او نسبت ندهم و در خلال چیزهایى که مامور به ابلاغ آنم چیزى را که مامور نیستم نگنجانم.
"قد جئتکم ببینة من ربکم" این جمله نسبت به جملات گذشته و یا نسبت به خصوص جمله "إنی رسول من رب العالمین" که در حقیقت اصلى است که بقیه جملات متفرع بر آن است به منزله تعلیل و بیان چرایى است. بعید نیست که متعدى شدن کلمه "حقیق" با لفظ "على" از این جهت باشد که این کلمه معناى حریص را مى دهد و بنابراین احتمال معنا چنین مى شود: "من حریصم بر اینکه بر خدا جز حق نگویم در حالى که سزاوار هم همین است". و اگر به معناى سزاوار بود جا داشت با لفظ "باء" متعدى شود، چه معروف در لغت چنین است، مثلا گفته مى شود: "فلان حقیق بالاکرام" فلانى سزاوار احترام است.البته بعضى هم لفظ "على" را "على" با تشدید خوانده اند، بنابراین قرائت، کلمه حقیق هم ماخوذ از"حق علیه کذا" و معنایش این خواهد بود که بر من واجب است که از ناحیه خداى تعالى جز حق نگویم. بنابراین کلمه "حقیق" خبر و مبتداى آن جمله "أن لا أقول" خواهد بود.
2- خداوند در سوره دخان می فرماید: «و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون و جاءهم رسول کریم* أن أدوا إلى عباد الله إنى لکم رسول أمین* و أن لا تعلوا على الله إنى ءاتیکم بسلطان مبین؛ و البته پیش از آنها نیز قوم فرعون را بیازمودیم و پیامبرى بزرگوار برایشان آمد. که [به آنها گفت:] بندگان خدا را به من تسلیم کنید، همانا من براى شما پیامبرى امینم. و این که بر خدا گردنکشى نکنید که من براى شما حجتى آشکار آورده ام.» (دخان/ 17- 19)
کلمه "فتنا" ماضى از مصدر "فتنه" است. و "فتنه" به معناى امتحان و ابتلاء است تا به وسیله آن حقیقت آن چیزى که مورد امتحان واقع شده روشن گردد. و "رسول کریم" موسى (ع) است "کریم" کسى را گویند که متصف به خصال حمیده باشد. راغب مى گوید: «لفظ کریم چون صفت خداى عز و جل قرار گیرد نامى از احسان و انعام هاى روشن او مى شود، هم چنان که در آیه "فإن ربی غنی کریم" واقع شده. و چون صفت انسانى قرار گیرد اسم مى شود براى اخلاق و افعال پسندیده که به وسیله عمل ظاهرى جلوه مى کند. البته کسى را کریم نمى گویند مگر وقتى که عملى حاکى از کرامت نفسش از او سر بزند.»
نیز گفته: «هر چیزى که در نوع خودش شرافتى داشته باشد آن را هم کریم مى گویند. آیه "أن أدوا إلی عباد الله إنی لکم رسول أمین" تفسیرى است براى آمدن رسول در جمله "و جاءهم رسول کریم" چون معناى "آمدن رسول" تبلیغ رسالت است، نه اینکه از جایى بیاید. و از جمله پیامهاى الهى و رسالت هاى موسى به فرعون و قوم او یکى این بوده که بنى اسرائیل را به دست موسى بسپارند. و از آزار و شکنجه آنان دست بردارند. و مراد از کلمه "عباد الله" همان بنى اسرائیل است، و اگر از آنان این طور تعبیر کرده براى این بوده که هم نسبت به آنان اظهار ترحمى کرده باشد، و هم به فرعونیان فهمانده باشد که استکبارى که نسبت به بنى اسرائیل مى کنید، و تعدى و تجاوزى که به حقوق آنان روا مى دارید خود استکبار بر خدا است، براى اینکه بنى اسرائیل بندگان خدایند. و در جمله "إنی لکم رسول أمین" که موسى خود را به امانت توصیف مى کند، این احتمال دفع شده که: مبادا در رسالتش خیانت کند و مامور نجات بنى اسرائیل از سیطره فرعونیان و بیرون کردن آنان از سرزمین فرعونیان نباشد، و از پیش خود این ادعاها را کند. هم چنان که بنا به حکایت قرآن، فرعون این احتمال را در ذهن قومش تقویت مى کرد و به بزرگان قوم خود مى گفت: "إن هذا لساحر علیم* یرید أن یخرجکم من أرضکم بسحره؛ این ساحر زبردستى است که مى خواهد با سحر خود شما را از سرزمینتان بیرون کند (شعراء/ 34- 35
بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه "عباد الله" ندایى است به فرعون و قومش، و تقدیرش "ان أدوا الى ما آمرکم به یا عبادالله" مى باشد، یعنى اى بندگان خدا آنچه دستورتان مى دهم عمل کنید. لیکن این تفسیر خیلى مناسب نیست. چون کلمات زیادى تقدیر گرفته شده که خلاف ظاهر است. "و أن لا تعلوا على الله إنی آتیکم بسلطان مبین" یعنى با تکذیب رسالت من و اعراض از آنچه خدا دستورتان مى دهد بر خدا تجبر و تکبر مکنید، چون تکذیب یک رسول در رسالتش استعلاء و تجبر بر کسى است که آن رسول را فرستاده. و دلیل بر اینکه مراد این است، تعلیل نهى مذکور است با جمله "إنی آتیکم بسلطان مبین" چون معناى این جمله این است که آیات و یا معجزاتى که من آورده ام دلالتش بر نبوت و رسالت من بارز و روشن است.
بعضى از مفسرین گفته اند: در این جمله فصاحت و شیرینى تعبیر به کار رفته، چون از یک سو بین اداء رسالت و امانت جمع کرده، و از سوى دیگر بین علو و سلطان.

گفتگوى موسى (ع) با فرعون

خداوند در سوره شعراء می فرماید: «فأتیا فرعون فقولا إنا رسول رب العالمین* أن أرسل معنا بنى إسر ءیل* قال أ لم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین* و فعلت فعلتک التى فعلت و أنت من الکافرین* قال فعلتها إذا و أنا من الضالین* ففررت منکم لما خفتکم فوهب لى ربى حکما و جعلنى من المرسلین* و تلک نعمة تمنها على أن عبدت بنى إسرائیل؛ پس به سوى فرعون بیایید [من آنجا حاضرم] و بگویید: ما فرستاده ى پروردگار جهانیانیم،که فرزندان اسرائیل را با ما بفرست. فرعون گفت: آیا تو را از کودکى در میان خود بزرگ نکردیم، و سالیانى از عمرت را در میان ما نبودى؟ و آن کرده ى خویش را کردى [و کسى را کشتى] در حالى که تو از ناسپاسان بودى. گفت: آن را هنگامى مرتکب شدم که از ناآگاهان بودم [نمى دانستم مشتى سبب قتل است]. و چون از شما ترسیدم گریختم، پس پروردگارم به من داورى و دانش داد و مرا از پیامبران قرار داد. و آن هم نعمتى است که بر من منت مى نهى که فرزندان اسرائیل را بنده ى خود ساخته اى؟» (شعراء/ 16- 22)
در آیات مورد بحث روبرو شدن با فرعون و گفتگوى سرنوشت سازى که در آن میان انجام گرفت مطرح شده است. نخست به عنوان مقدمه مى فرماید: "اکنون که همه چیز روبراه است به سراغ فرعون بروید، و به او بگوئید ما رسول پروردگار جهانیان هستیم." جمله "فاتیا" نشان مى دهد که باید به هر قیمتى هست با خود او تماس بگیرید، و تعبیر به "رسول" به صورت مفرد با اینکه هر دو پیامبر بودند، اشاره به یگانگى و وحدت دعوت آنها است، گویى آنها دو روحند در یک بدن، با یک برنامه، و یک هدف.
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله «قولا إنا رسول رب العالمین» تفریع بر رفتن نزد فرعون است و اگر کلمه "رسول" را مفرد آورد، با اینکه دو نفر بودند، یا به این اعتبار است که هر یک از آن دو رسول بودند، و یا به این اعتبار که رسالتشان یکى بوده و آن این بوده که "أن أرسل؛ بنى اسرائیل را با ما بفرستى" و یا به این اعتبار که کلمه رسول در اصل مصدر بوده و مصدر در مفرد و جمع یکسان مى آید و تقدیر کلام این است که: "ما دو نفر صاحب رسول رب العالمینیم" یعنى صاحب رسالت او هستیم. و این احتمال آخرى را دیگران نیز آورده اند. و جمله "أن أرسل معنا بنی إسرائیل" تفسیر رسالتى است که از سیاق استفاده مى شود، و مقصود از این رسالت (که بنى اسرائیل را با ما بفرستى) این است که دست از آنان بردارى و آزادشان کنى، ولى چون مقصود اصلى این بوده که بنى اسرائیل را از مصر به سرزمین مقدس منتقل کنند، سرزمینى که خداى تعالى وعده اش را به ایشان داده بود به همانجایى که موطن اصلى پدرانشان ابراهیم و اسحاق و یعقوب (ع) بود، به همین جهت نگفتند: "بنى اسرائیل را آزاد کن"، بلکه گفتند: "با ما بفرست" یعنى با ما به سرزمین فلسطین بفرست.»
وقتى که فرعون متوجه سخنان موسى و هارون مى شود و سخنان آن دو را مى شنود، موسى را مى شناسد و لذا خطاب را متوجه او به تنهایى مى کند و مى گوید: "آیا تو نبودى که ما، در کودکى تو را تربیت کردیم" و مقصودش از این سخن اعتراض بر موسى بود از جهت دعایى که موسى کرد، خلاصه منظورش این است که تو خیال کرده اى ما تو را نمى شناسیم؟ مگر تو همان نبودى که ما، در آغوش خود بزرگت کردیم در حالى که کودک بودى و سالها از عمرت را در میان ما به سر بردى؟ ما اسم و رسم تو را مى شناسیم و هیچ خاطره اى از تو و احوال تو را فراموش نکرده ایم، آن وقت چطور شد که ناگهان رسول شدى، تو کجا و رسالت کجا؟ با اینکه اصل و فرعت را مى شناسیم.
سپس به ایراد دیگرى نسبت به موسى پرداخته و مى گوید: "تو آن کار مهم (کشتن یکى از قبطیان و طرفداران فرعون) را انجام دادى" (و فعلت فعلتک التی فعلت). اشاره به اینکه تو چگونه مى توانى پیامبر باشى که داراى چنین سابقه اى هستى. و از همه اینها گذشته "تو کفران نعمتهاى ما مى کنى" (و أنت من الکافرین). سالها بر سر سفره ما بودى، نمک خوردى و نمکدان را شکستى!، با چنین کفران نعمت چگونه مى توانى پیامبر باشى؟ در حقیقت مى خواست با این منطق و این گونه پرونده سازى موسى را به پندار خود محکوم کند. علت اینکه فعله را توصیف کرد به جمله "التی فعلت؛ آن یک عملت که انجام دادى" این بود که بفهماند آن یک عملت جرم بسیار بزرگ و رسوا بود و نظیر این تعبیر در آیه «فغشیهم من الیم ما غشیهم؛ فرا گرفت از دریا ایشان را آنچه فرا گرفت.» (طه/ 78) است و منظور فرعون، از آن یک عملى که موسى (ع) کرد همان داستان کشتن مرد قبطى بود.
اینکه گفت: "و أنت من الکافرین؛ و تو از کافران بودى"، از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد فرعون از کفر موسى، کفران نعمت است و اینکه تو نمک پرورده ما بودى و مع ذلک آن مرد قبطى ما را کشتى، و در سرزمین ما فساد انگیختى با اینکه سالها از نعمت ما برخوردار بودى و ما تو را مانند سایر موالید بنى اسرائیل نکشتیم و در عوض در خانه خود تربیت کردیم، از این همه بالاتر (البته به زعم فرعون) تو مانند سایر بنى اسرائیل برده ما بودى، چون بنى اسرائیل همه بندگان ما هستند و من به آنان نعمت مى دهم، آن وقت تو که یکى از همین بردگان هستى مردى از قوم و فامیل مرا کشتى و از رسم عبودیت و شکر نعمت من سرباز زدى؟!
پس، خلاصه اعتراض فرعون در این دو آیه این است که تو همان کسى هستى که ما در کودکى و خردسالى ات تو را تربیت کردیم و سالهایى چند از عمرت را نزد ما به سر بردى و با کشتن مردى از دودمان من کفران نعمت من کردى با اینکه تو عبدى از عبید من، یعنى از بنى اسرائیل بودى آن وقت با این سوابق سویى که دارى، ادعاى رسالت هم مى کنى تو را چه به رسالت؟ اگر تو را نمى شناختیم باز مطلبى بود، ما که تو را و نمک نشناسى ها و فسادت را مى دانیم و کاملا تو را مى شناسیم. با این بیان روشن مى شود اینکه بعضى از مفسرین کلمه کفر را در مقابل ایمان گرفته و گفته اند: معناى آیه این است که تو به الوهیت من کافر بودى و یا این است که تو به همان خدایى که ادعاى رسالتش را مى کنى، کافرى و به آن خدا هم ایمان ندارى براى اینکه تو سالها نزد ما بودى و با ما معاشرت داشتى و در کیش ما و ملت ما بودى معناى درستى نیست.

پاسخ موسى (ع) به سه اشکال و اعتراض فرعون

موسى (ع) بعد از شنیدن سخنان شیطنت آمیز فرعون به پاسخ از هر سه ایراد پرداخت، ولى از نظر اهمیت پاسخ ایراد دوم فرعون را مقدم شمرد (و یا اصولا ایراد اول را درخور پاسخ نمى دانست، چرا که پرورش دادن کسى هرگز دلیل آن نمى شود که اگر شخص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدایت نکنند) به هر حال چنین گفت: «قال فعلتها إذا و أنا من الضالین ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما و جعلنی من المرسلین و تلک نعمة تمنها علی أن عبدت بنی إسرائیل». این آیات سه گانه جوابى است که موسى (ع) از اعتراض فرعون داده و از تطبیق این جواب با اعتراضى که فرعون کرد بر مى آید که موسى (ع) اعتراض فرعون را تجزیه و تحلیل کرده و از آن سه تا اشکال فهمیده و در نتیجه به هر سه پاسخ گفته است:
اول اینکه، فرعون از رسالت وى استبعاد کرده، که چنین چیزى ممکن نیست، مگر ممکن است کسى که ما سوابق او را کاملا مى شناسیم و مى دانیم که مردى است چنین و چنان، رسول خدا شود؟ که جمله: "أ لم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین" متضمن آن است.
دوم اینکه، عمل او را زشت دانسته، و او را مفسد و مجرم خوانده، که جمله: "فعلت فعلتک التی فعلت" متضمن آن است.
سوم اینکه، بر او منت نهاده که تو یکى از بردگان مایى، که جمله "و أنت من الکافرین" اشاره به آن است و طبع کلام اقتضاء مى کرده که نخست از اشکال دوم پاسخ گوید سپس از اعتراض اولش و در آخر از اعتراض سومش و موسى (ع) همین طور پاسخ داد. پس، جمله "فعلتها إذا و أنا من الضالین" جواب از اعتراض دوم او است که موسى (ع) را مجرم دانست و جرمش را بزرگ جلوه داد و به خاطر اینکه، به اصطلاح، احساسات علیه او تحریک نشود نامى از کشتن نبرد تا قبطیان حاضر در جلسه متاثر نشوند. دقت در متن جواب و مقابله آن با اعتراض فرعون، این معنا را مى رساند که جمله: "ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما" تتمه جواب از قتل باشد، تا حکم "نبوت" در مقابل ضلال قرار گرفته باشد و در این صورت به خوبى روشن مى شود که مراد از ضلال، جهل در مقابل حکم است، زیرا حکم به معناى اصابه نظر و درک حقیقت هر امرى و متقن بودن نظریه در تطبیق عمل با نظریه است.
در نتیجه معناى حکم، قضاوت به حق در خوبى و یا بدى یک عمل، و تطبیق عمل با آن قضاوت است و این قضاوت به حق همان است که به انبیاء داده مى شود.
هم چنان که قرآن کریم درباره آنان فرمود: «و ما أرسلنا من رسول إلا لیطاع بإذن الله؛ هیچ رسولى نفرستادیم مگر براى اینکه به اذن خدا مطاع قرار گیرد.» (نساء/ 64) بنابراین، مراد موسى (ع) این است که اگر آن روز آن عمل را کردم، در حالى کردم که به خاطر جهل گمراه بودم و مصلحت کار را نمى دانستم و نمى دانستم در این عمل، حق چیست تا پیروى کنم. و خلاصه: حکم خدا را نمى دانستم، یک نفر از بنى اسرائیل مرا به یارى خود خواند و من او را یارى کردم و هرگز احتمال نمى دادم که این یارى او به کشته شدن مرد قبطى مى انجامد و عاقبت وخیمى به بار مى آورد و مرا ناگزیر مى کند که از مصر بیرون شده به مدین بگریزم و سالها از وطن دور شوم. از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى گفته اند: مراد از ضلالت، جهل است، البته جهل به این معنا که آدمى بدون پروا اقدام به عملى کند و درباره عواقب آن نیندیشد و هم چنین اینکه بعضى دیگر گفته اند: مراد از ضلالت، محبت است هم چنان که کلام فرزندان یعقوب که به پدرشان گفتند: «تالله إنک لفی ضلالک القدیم؛ قسم به خدا تو هم چنان در گمراهى سابقت هستى.» (یوسف/ 95) به معناى محبت تفسیر شده، یعنى تو هم چنان بر محبت یوسف باقى هستى.
در آیه مورد بحث معناى کلام موسى (ع) این است که آن روز که من آن قبطى را کشتم، از این جهت بود که من از دوستداران خدا بودم، و دوستى با خدا، اجازه نداد که در عاقبت عمل خود بیندیشم، معناى صحیحى نیست. اما وجه اول صحیح نیست براى اینکه در این وجه موسى (ع) اعتراف به جرم و نافرمانى خدا کرده و حال آنکه آیات سوره قصص تصریح دارد بر اینکه خداى تعالى قبل از واقعه قتل مزبور هم به او حکم و علم داده بود و داشتن حکم و علم با ضلالت به این معنا نمى سازد و اما وجه دوم صحیح نیست چون علاوه بر اینکه با سیاق نمى سازد از ادب قرآن به دور است که محبت خداى را ضلالت بخواند.
جمله "ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما" متفرع است بر داستان قتل، و علت ترس موسى و فرار کردن وى همان است که خداى تعالى در سوره قصص ذکر کرده و فرموده است: «و جاء رجل من أقصى المدینة یسعى قال یا موسى إن الملأ یأتمرون بک لیقتلوک فاخرج إنی لک من الناصحین فخرج منها خائفا یترقب؛ مردى از بالاى شهر دوان دوان آمد و گفت: اى موسى درباریان سرگرم مشورتند که تو را به قتل برسانند، هر چه زودتر بیرون شو که من از خیرخواهان تو هستم، پس موسى ترسان و نگران بیرون شد.» (قصص/ 20- 21)

پاسخ اعتراض اول فرعون

جمله "و جعلنی من المرسلین" پاسخ از اعتراض اول فرعون است، که از رسالت موسى (ع) تعجب و استبعاد مى کرد، چون او و درباریانش وى را مى شناختند، و ناظر احوال او در ایامى که تربیتش مى کردند بودند و حاصل جواب این است که: استبعاد ایشان از رسالت وى مربوط به سوابقى است که از حال وى داشتند و این استبعاد وقتى بجاست که رسالت، امرى اکتسابى باشد و به دست آمدنش با حصول مقدمات اختیاریش ممکن و قابل حدس باشد، تا فرعون تعجب کند که چطور ممکن است تو پیامبر شوى؟ لذا در پاسخش گفت خدا او را رسول کرده، و مساله رسالت اکتسابى نیست بلکه موهبتى است خدایى، هم چنان که حکم نیز چنین است و خدا او را بدون هیچ اکتسابى رسالت و حکم داده، این آن معنایى است که از سیاق بر مى آید.
اما اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: جمله "أ لم نربک فینا ولیدا" از باب استبعاد نبوده، بلکه خواسته است بر موسى (ع) منت بگذارد هر چند که آیه شریفه فى نفسها با این احتمال هم مى سازد ولى سیاق مجموع جواب، مساعد با آن نیست و حمل آیه بر این احتمال سیاق را در هم مى ریزد، چون در این صورت حتما باید جمله "و تلک نعمة تمنها علی" را جواب از منت مذکور گرفت و حال آنکه این جواب نمى تواند جواب آن باشد. (چون در خود جمله منت یادآور شده مى فرماید تو بر من منت مى نهى که بنى اسرائیل را برده خود کرده اى) و نیز باید جمله "فعلتها إذا..." را جواب از اعتراض به قتل گرفت آن وقت جمله "و جعلنی من المرسلین" زاید مى شود و احتیاجى بدان نیست.
دقت فرمایید. جمله "و تلک نعمة تمنها علی أن عبدت بنی إسرائیل" جواب از منتى است که فرعون بر او نهاده از در سرزنش او را برده خود خواند، برده اى که کفران نعمت مولاى خود کرده، و بیان جواب این است که این چیزى که تو آن را نعمتى از خود بر من مى خوانى و مرا به کفران آن سرزنش مى کنى این نعمت نبود، بلکه تسلط جابرانه اى بود که نسبت به من و به همه بنى اسرائیل داشتى و برده گرفتن مردم به ظلم و زور کجایش نعمت است؟! پس، جمله مورد بحث جمله اى است استفهامى که معناى انکار را مى رساند و جمله "أن عبدت بنی إسرائیل" بیان مطلبى است که کلمه "تلک" به آن اشاره مى کند و حاصلش این است که این مطلبى که تو با جمله "و أنت من الکافرین" بدان اشاره کردى و منتى بر من نهادى، نعمتى که من آن را کفران کردم و سپاس ولى نعمت خود و ولى نعمت همه بنى اسرائیل را نگاه نداشتم، صحیح نیست، زیرا ولى نعمت بودن تو مستند به ظلم بود و تو با ظلم و زور، خود را ولى نعمت ما کردى و ولایتى هم که با ظلم و زور درست شده باشد ظلم است و حاشا بر اینکه ولى نعمت مظلومان و زیر دستان خود باشد وگرنه باید برده گیرى هم نعمت باشد و حال آنکه نیست، پس در حقیقت در جمله "أن عبدت بنی إسرائیل" سبب، در جاى مسبب به کار رفته (و به جاى اینکه فرموده باشد تو بر من منت مى گذارى که ولى نعمتم بودى، فرموده تو بر من منت مى گذارى که ما بنى اسرائیل را برده خود کرده اى؟).

 

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏‏18 ص 211، جلد ‏14 ص 229-230 و 240، جلد ‏15 ص 364، 373-393

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏1 صفحه 203

رسول محلاتی- تاریخ انبیاء

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 73- 80

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد