حوادث و اتفاقات زندگی بنی اسرائیل در بیابان سینا
فارسی 8839 نمایش |سرزمین موعود
پس از این که بنی اسرائیل از اسارت فرعونیان نجات یافتند، موسی مأمور شد تا آن ها را به سرزمین مقدس و موعود، یعنی سرزمین شام و بیت المقدس کوچ دهد. درست معلوم نیست موسی و بنی اسرائیل چند شبانه روز در صحرای سینا بودند تا به نزدیکی شهرهای شام رسیدند. بیشتر مفسران گفته اند: نخستین شهری که سر راه بنی اسرائیل قرار داشت، اریحا بود و بنی اسرائیل مجبود بودند که با اهل آن شهر بجنگند تا آن جا را فتح نمایند و در آن شهر مردمانی قوی هیکل و نیرومند زندگی می کردند که عموما گفته اند: (عمالقه) یعنی فرزندان عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح بوده اند و در نقلی است که آن ها باقی ماندگان قوم عاد بودند که عوج بن عناق در آن ها بود. موسی دوازده نفر یعنی از هر تیره ای از اسباط بنی اسرائیل یک نفر را انتخاب کرد و آن ها را پیشاپیش بنی اسرائیل فرستاد تا به شهر رفته و از اوضاع مردم شهر اطلاعاتی کسب نموده و به موسی گزارش دهند. این دوازده نفر به نزدیک شهر اریحا آمده و مردمان قوی هیکل و نیرومندی را دیدند و چیزهای عجیبی مشاهده کردند.
در این جا افسانه هایی گفته اند. ثعلبی می نویسد: «این دوازده نفر سر راه خود به عوج بن عناق برخوردند و او مردی بود که طول قمتش بیست و سه هزار و سیصد زرع بود و کسی بود که آب مشروب خود را از ابرها و ماهی را از آب دریا می گرفت و در برابر خورشید نگاه می داشت و کباب کرده می خورد. در روایت است که در وقت توفان به نزد نوح آمد و بدو گفت: "مرا در کشتی خود سوار کن." حضرت بدو فرمود: "من به سوار کردن تو مأمور نیستم." وقتی آب تمام کوه و دشت را گرفت، از زانوی او بالاتر نرفت. عوج سه هزار سال عمر کرد تا وقتی که خدا او را به دست موسی هلاک نمود. لشکر موسی یک فرسنگ مربع راه را فرا گرفته بود و چون عوج آن ها را نگریست سنگی به انداره سطح لشکر برگرفت و ا را بیاورد تا بر سر لشکریان موسی بیندازد. خدای تعالی هدهدی را با منقار بیزش فرستاد تا آن سنگ را سوراخ کرده و به گردن عوج افتاد و سنگینی همان سنگ سبب شد که به زمین بیفتد. موسی که طول قامتش ده ذرع و درازی عصایش هم ده ذرع بود، ده ذرع نیز در هوا پرید تا توانست عصای خود را بر کعب عوج بزند و همین ضربت سبب قتل او گردید.
در این وقت گروه بسیاری آمدند و سرش را با خنجرهای خود بریدند، مادرش عنق یا عناق دختر صلبی حضرت آدم بود. هنگامی که آن دوازده نفر برای اطلاع از وضع مردم اریحا رفتند، عوج بار هیزمی بر سر گرفته بود و به خانه خود می رفت. آن دوازده نفر را نیز در دامن خود گرفته و پیش همسرش برد و بدو گفت: "این مردم را بنگر که می خواهند با ما بجنگند." سپس آن ها را به زمین ریخته و گفت: "آیا در زیر لگد خود آن ها را نرم نکنم؟" همسرش گفت: "نه! آن ها را رها کن تا نزد قوم خود بروند و آن چه را دیده اند به آن ها بگویند."» به دنبال آن می نویسد: «آن ها مردمی بودند که خوشه انگورشان را می بایستی روی تخته چوبی بگذارند و پنج نفر آن را به دوش بکشند و چون اناری را نصف می کردند و دانه های آن را می خوردند چهار یا پنج نفر در پوست آن نصف انار جای می گرفتند.»
مرحوم طبرسی از ابن عباس نقل کرده که وقتی عوج آن دوازده نفر را دید، آن ها را در آستین خود گرفت و به نزد پادشاهان آورد و پیش روی او ریخت و از روی تعجب به سلطان گفت: «اینان می خواهند با ما بجنگند.» سلطان به آن دوازده نفر گفت: «به نزد صاحب خود برگردید و نیروی ما را به او گزارش دهید.» و سپس از مجاهد مانند آن چه را ثعلبی گفته نقل کرده است. به هر حال اینان به نزد حضرت موسی بازگشتند و آن چه را دیده بودند، به اطلاع آن حضرت رساندند. موسی به آن ها فرمود: «آن چه را دیده اید به دیگران نگویید.» و به جز دو نفر از آن ها که یکی یوشع بن نون و دیگری کالب بن یوفنا بود، آن ده نفر دیگر آن چه را دیده بودند، به بنی اسرائیل گفتند و این خبر میان آن ها شایع شد و ترس و وحشت آنها را گرفت و با خود گفتند: «اگر ما به جنگ این ها برویم، زنانمان را اسیر و اموالمان را به غنیمت خواهند برد.»
از این رو خویشان خود را از رفتن به اریحا و جنگ با عمالقه ترساندند و تصمیم گرفتند به سوی مصر بازگردند و به گفته ثعلبی صداها را به گریه بلند کردند و گفتند: «ای کاش در سرزمین مصر بودیم یا در این سرزمین بمیریم و به این شهر نرویم.» یوشع بن نون که از سبط بنیامین بود، با کالب بن یوفنا که از سبط یهودا بود و از دل به موسی ایمان آورده و فرمان بردار حق بودند، هر چه خواستند آن ها را آرام کنند و وحشت را از دلشان بیرون ببدند، مؤثر واقع نشد. خدای تعالی از قول آن دو نفر حکایت می کند که به آن ها گفتند: «قال رجلان من الذین یخافون أنعم الله علیهما ادخلوا علیهم الباب فإذا دخلتموه فإنکم غلبون و علی الله فتوکلوا إن کنتم مؤمنین؛ ای مردم! نترسید و به سوی دروازده شهر حرکت کنید که چون داخل شوید پیروز خواهید شد.» (مائده/ 23) چون خدا وعده پیروزی شما را داده است، به وعده خویش وفا خواهد کرد و ما این مردم را دیده ایم. اینان اگرچه از نظر جسم نیرومند هستند، اما از نظر روحیه ضعیف ناتوانند.
خداوند برای این دو نفر دو ویژگی ذکر می کند:
1- «یخافون؛ می ترسند.»
2- «انعم الله علیهما؛ خدا به آنان نعمت داده بود.»
مقصود از خوف، خوف از مخالفت است و مقصود از نعمت، ایمان کامل و درایت در حد بالا است.
مشکل پیروزی از نظر این دو نفر این است تا دروازه های شهر برسند. از این به بعد دیگر مشکلی نخواهند داشت. زیرا وصول به دروازه شهر بدون مقاومت، حاکی از غفلت دشمن است و هیچ تاکتیکی از نظر اهمیت به اندازه غافلگیری نیست. در این صورت طرف آنچنان دست و پای خود را گم می کند که به جای کشتن دشمن، خودیها را می کشند.بنی اسرائیل به سخن آن دو گوش نداده و حتی خواستند به دلیل پافشاری آن دو را سنگ سار کنند و از آن سو به نزد موسی آمدند و گفتند: «قالوا یاموسی إن فیها قوما جبارین و إنا لن ندخلها حتی یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنا داخلون؛ در این شهر مردمانی جبار (و نیرومند) هستند و تا وقتی آن ها در این شهر وجود دارند، ما هرگز داخل آن نخواهیم شد.» (مائده/ 22) و به دنبال آن جمله ای گفتند که حکایت از بی شرمی و بی ایمانی گویندگان آن می کرد و آن جمله این بود که گفتند: «فاذهب أنت و ربک فقتلا إنا هاهنا قعدون؛ تو با پروردگارت بروید و با آن ها بجنگید و ما این جا نشسته ایم!» (مائده/ 24) منظورشان این بود که تو با کمک خدای خودت بروید و جنگ کنید و چون جباران را کشتید و شهر را فتح کردید و دیگر هیچ مانعی نبود، به ما اطلاع دهید تا ما با خیال راحت وارد شهر شویم و از نعمت های آن بهره مند گردیم.
ناگفته پیداست که این گفتار نا به جا و اظهار ضعف تا چه حد روح باصفای موسی را آزرده و چه اندازه قلب پاک آن بزرگوار را افسرده و ناراحت کرد. مردمی که هیچ چیز نداشتند و فرعون ستمکار آن چنان آن ها را به اسارت خود درآورده بود که رمقی برای آنان به جای نگذاشته بود و حق هیچ گونه اظهار وجودی در برابرش نداشتند، اکنون این پیغمبر بزرگوار با آن همه تلاش و با آوردن آن همه معجزات و آیات الهی، قدرت فرعون را درهم شکسته و خدای تعالی آن جبار ستمگر را نابود کرده و این ها را از زیر بار آن همه ذلت و خواری نجات داده، اکنون با کمال وقاحت مانند افراد بیگانه ای که هیچ گونه سابقه ای با موسی و پروردگار او ندارند، بدو می گویند: تو با پروردگارت بروید و جنگ کنید و ما این جا نشسته ایم! (مائده/ 24)
شاید همان سختی ها و تحمل ستم ها سبب این سخن ناهنجار شد، زبرا ملتی که قرن ها زیر بار ظلم و بیدادگری زندگی کرده و روح شهامت و شجاعت در آن ها کشته شده باشد، از شنیدن اسم جنگ هم وحشت می کند و به قول بعضی چنان به ذلت و پستی خو گرفته که از تحمل ذلت لذت می برند.
چهل سال سرگردانی در بیابان سینا
موسی در چنین وضعی چه می توانست انجام دهد جز آن که به درگاه خدای تعالی و تکیه گاه همیشگی خود پناه برد و رفع این مشکل را از او بخواهد و جز آن که در برابر این جسارت و اظهار ضعف مردم، حکم آن ها را از خدای خود درخواست کند. موسی به درگاه الهی رو کرد و گفت: «قال رب إنی لا أملک إلا نفسی و أخی فافرق بیننا و بین القوم الفسقین؛ پروردگارا! تو خود می دانی که من جز خود و برادرم اختیاردار کسی نیستم و کسی را ندارم. پس میان من و این قوم تبه کار حکم کن.» (مائده/ 25)
خدای تعال نیز دعای موسی را مستجاب کرد و به کیفر آن بی ادبی که کرده بودند، دیدار آن شهر را بر آن مردم حرام کرد و به موسی فرمود: «قال فإنها محرمة علیهم أربعین سنة یتیهون فی الأرض فلا تأس علی القوم الفاسقین؛ این شهر تا چهل سال بر این ها حرام است که در این سرزمین سرگردان شوند و غم این مردم تبه کار را مخور و آن ها را به حال خود واگذار.» (مائده/ 26) از آن روز به بعد، چنان که خدای تعالی فرموده بود، چهل سال تمام در آن قسمت از بیابان سرگردان شدند و هر روز صبح که از خواب برمی خاستند تا شب راه می رفتند، ولی روز دیگر خود را در همان جای دیروز مشاهد می کردند.
یتیهون از ماده "تیه" به معنی سرگردانی است ولی بعدا این نام (نام تیه) به بیابانی گذارده شد که بنی اسرائیل در آن سرگردان بودند و این بیابان بخشی از بیابان سینا بوده است. سپس به موسی می گوید: هر چه بر سر این جمعیت در این مدت بیاید به جا است هیچ گاه درباره آنها از این سرنوشت غمگین مباش. (فلا تأس علی القوم الفاسقین)
جمله اخیر شاید برای این باشد که پس از صدور فرمان مجازات سرگردانی بنی اسرائیل به مدت چهل سال در بیابانها، عواطف موسی تحریک شد و شاید (همانطور که در تورات کنونی آمده است) درخواست عفو و گذشت از درگاه خداوند درباره آنها نمود، ولی به زودی به او پاسخ داده شد که آنها چنین استحقاقی را دارند، نه استحقاق عفو و گذشت، زیرا آنها همانطور که قرآن می گوید: افراد فاسق و متمرد و سرکشی بودند و هر کس چنین باشد چنین سرنوشتی برای او حتمی است. باید توجه داشت که این محرومیت چهل ساله که هرگز جنبه انتقامی نداشت (همانطور که هیچ یک از مجازاتهای الهی چنین نیست بلکه یا سازنده است و یا نتیجه عمل است) و در حقیقت فلسفه ای داشت و آن اینکه بنی اسرائیل سالیان دراز در زیر ضربات استعمار فرعون به سر برده بودند و رسوبات این دوران به صورت عقده های حقارت و خود کم بینی و احساس ذلت و کمبود در روح آنها لانه کرده بود و حاضر نشدند در مدتی کوتاه زیر نظر رهبری بزرگ همانند موسی (ع) روح و جان خود را شستشو دهند و با یک جهش سریع برای زندگی نوینی که توام با افتخار و قدرت و سربلندی باشد آماده شوند، و آنچه را به موسی (ع) در مورد عدم اقدام به یک جهاد آزادی بخش در سرزمینهای مقدس گفتند، دلیل روشن این حقیقت بود.
لذا می بایست سالیان دراز در بیابانها سرگردان بمانند و نسل موجود که نسل ضعیف و ناتوان بود تدریجا از میان برود، نسلی نو در محیط صحرا، در محیط آزادی و حریت، در آغوش تعلیمات الهی، و در عین حال در میان مشکلات و سختیها که به روح و جسم انسان توان و نیرو می بخشد پرورش یابد تا بتواند دست به چنان جهادی بزنند و حکومت حق را در سرزمینهای مقدس برپا دارد!
به هر حال در طول این مدت همه آن ها مردند و نسل جدیدی پیدا شد و طبق گفته مشهور، موسی و هارون نیز از دنیا رفتند و پس از گذشتن چهل سال، یوشع بن نون که پس از موسی به نبوت رسید، فرزندان آن ها را با خود به شهر اریحا برد. سر این داستان چنان که ابن خلدون و برخی از مفسران گفته اند آن بود که آن مردم بزدل و کم درکی که به پستی و ذلت خو گرفته بودند، شایسته استقلال و عزت نبودند و خدای تعالی خواست تا این نسل زبون در آن مدت چهل سال از بین برود و نسل جدیدی که روح آزادی داشتند و ذلت اسارت و بندگی را ندیده بودند و از جنگ با مردم اریحا باکی نداشتند از آن ها به وجود آید و زیر سایه شمشیر و جنگ، استقلال خود را بازیابند.
من و سلوی و نعمت های دیگر
بنی اسرائیل با زندگی بیابان و صحرای سینا مأنوس نبودند، هم چنین بر اثر نافرمانی موسی به سرگردانی هم مبتلا شدند، اما قهرا برای ادامه زندگی احتیاج به آب و خوراک و پوشش و سایه داشتند و از نداشتن وسایل زندگی رنج می برند. اگر چه خود سبب این بدبختی و رنج شده بودند و بر اثر نافرمانی خدا به عذاب سرگردانی مبتلا گردیدند، اما خدای تعالی در آن جا نیز نیازمندی هاشان را برطرف کرد و نعمت های خو را بر آن ها فرود آورد.
در سوره بقره ضمن برشمردن نعمت هایی که خداوند به بنی اسرائیل عطا فرموده، یهود را مخاطب ساخته و می گوید: «و ظللنا علیکم الغمام و أنزلنا علیکم المن و السلوی کلوا من طیبات ما رزقناکم و ما ظلمونا و لاکن کانوا أنفسهم یظلمون؛ و ابر را سایه بان شما کردیم و من و سلوی برای شما فرستادیم و به شما گفتیم از نعمت های پاکیزه ای که روزی شما کرده ایم بخورید. و اینان در این جسارت و نافرمانی موسی به ما ستم نکردند، بلکه به خودشان ستم کردند.» (بقره/ 57) که سبب چهل سال سرگردانی و رنج و زحمت زندگی بیابان گردیدند.
در دو آیه بعد از آن می گوید: «و إذ استسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عینا قد علم کل أناس مشربهم کلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ و هنگامی که موسی برای قوم خود آب می خواست ما بدو گفتیم عصای خود را به این سنگ بزن که ناگاه دوازده چشمه از آن سنگ بشکافت که هر گروه (از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل) آبشخور (چشمه) مخصوص خود را می دانست.» (بقره/ 60)
به این ترتیب خدای تعالی ابر را به صورت سایه بانی برای آن ها فرستاد تا از سوزش گرمای خورشید آسوده باشند و دوازده چشمه آب از دل سنگ برای آن ها بیرون آورد تا از تشنگی هلاک نشوند،. من و سلوی به آن ها عطا فرمود تا از گرسنگی نمیرند. می توان گفت که این دو نعمت را که خداوند تعالی در سوره بقره در ضمن نعمت های دیگر بنی اسرائیل ذکر فرموده، صورت طبیعی داشته است، چنان که می توان گفت: نعمت های دیگر بنی اسرائیل ذکر فرموده، صورت طبیعی داشته است، چنان که می توان گفت: مانند چشمه های دوازده گانه ای که از سنگ بیرون می آمد، جنبه اعجاز داشته و چیزهایی بوده که از اسمان بر آن ها فرود می آمده و آنان نیز به جای غذا از آن استفاده می کرده اند.
تمنای غذاهای رنگارنگ
مدتی بر این منوال گذشت و بنی اسرائیل از نعمت من و سلوی برای غذای خود استفاده می کردند، ولی به علت این که غذای یک نواخت آن ها را خسته کرد یا از روی ناسپاسی و بهانه جویی که شیوه آن ها بود خوراک های دیگری از موسی خواستند و بدو گفتند: «و إذ قلتم یموسی لن نصبر علی طعام واحد فادع لنا ربک یخرج لنا مما تنبت الأرض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها؛ ما هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اکتفا کنیم. از پروردگار خود بخواه که از گیاهان زمین مانند خیار و گندم (یا سیر) و عدس و پیاز برای ما برویاند.» (بقره/ 61)
موسی در پاسخشان فرمود: «قال أ تستبدلون الذی هو أدنی بالذی هو خیر؛ آیا غذای پست تر را با بهتر عوض می کنید.» (بقره/ 61) ظاهرا منظور آن حضرت این بود که می خواهید چیزی را که از نظر مواد غذایی و خوراک بهتر، کامل تر و لذیذتر است با آن چه پست تر است عوض کنید! سپس فرمود: «اهبطوا مصرا فإن لکم ما سألتم و ضربت علیهم الذلة و المسکنة و باءو بغضب من الله ذالک بأنهم کانوا یکفرون بایات الله و یقتلون النبین بغیر الحق ذالک بما عصوا و کانوا یعتدون؛ [اگر چنین می خواهید] به شهری درآیید تا این چیزها که خواستید بیابید. و خواری و مسکنت بر آنان مقرر شد و به خشم خدا گرفتار آمدند. این بدان سبب بود که آیات الهی را انکار می کردند و پیامبران را به ناحق می کشتند این از آن روی بود که آنها مردمی نافرمان بودند و پیوسته تجاوز می کردند.» (بقره/ 61) برای تهیه این چیزهایی که خواستید باید داخل شهر شوید که در آن جا خواسته های شما موجود است. دیگر باید تنبلی را کنار گذارده و هر چیز را از راه دعا از خدا نخواهید.
آیا "من" و "سلوی" از هر غذایی برتر بود؟
بدون شک غذاهای گیاهی مختلفی که بنی اسرائیل از موسی درخواست کردند، غذاهای پر ارزشی است، ولی مساله این است که تنها نباید به زندگی از یک بعد نگاه کرد، آیا سزاوار است انسان برای دستیابی به مواد مختلف غذایی تن به اسارت در دهد؟! وانگهی بنابر اینکه "من" یک نوع عسل کوهستانی و یا ماده قندی نیرو بخشی مشابه آن باشد یکی از مفیدترین و پرانرژی ترین غذاها است، مواد پروتئینی موجود در گوشت تازه (مانند "سلوی" پرنده مخصوص) از جهاتی بر مواد پروتئینی موجود در حبوبات برتری دارد، چرا که هضم و جذب اولی بسیار آسان است در حالی که برای جذب دومی دستگاه گوارش با فعالیت خسته کننده ای دست به گریبان خواهد بود. ضمنا "قوم" را که از غذاهای مورد تقاضای بنی اسرائیل است بعضی به معنی گندم، و بعضی به معنی سیر تفسیر کرده اند، البته هر یک از این دو ماده امتیاز ویژه ای دارد، ولی بعضی معتقدند که معنی گندم صحیحتر است چرا که بعید است آنها مواد غذایی خالی از گندم را خواسته باشند.
منظور از "مصر" در آیه
بعضی از مفسران معتقدند که "مصر" در این آیه اشاره به همان مفهوم کلی شهر است، یعنی شما اکنون در این بیابان در یک برنامه خودسازی و آزمایشی قرار دارید، اینجا جای غذاهای متنوع نیست، بروید به شهرها گام بگذارید که در آنجا همه اینها هست، ولی این برنامه خودسازی در آنجا نیست. دلیل آن را این می دانند که بنی اسرائیل نه تقاضای بازگشت به "مصر" را داشتند و نه هرگز به آن باز گشتند. بعضی دیگر همین تفسیر را انتخاب کرده و بر آن افزوده اند که منظور این است ماندن شما در بیابان و استفاده از این غذای غیر متنوع به خاطر ضعف و زبونی شما است، نیرومند شوید و با دشمنان پیکار کنید و شهرهای شام و سرزمین مقدس را از آنها بگیرید تا همه چیز برای شما فراهم گردد.
سومین تفسیری که برای این آیه ذکر شده، این است که منظور همان کشور مصر است یعنی شما اگر از غذاهای غیر متنوعی در این بیابان بهره می گیرید در عوض ایمان دارید و آزاد و مستقل هستید اگر نمی خواهید بر گردید و باز هم برده و اسیر فرعونیان یا امثال آنها شوید، تا از باقیمانده سفره آنها، از غذاهای متنوعشان بهره گیرید، شما به دنبال شکم و خورد و خوراکید، هیچ نمی اندیشید که آن روز برده و اسیر بودید، و امروز آزادید و سر بلند در واقع اگر شما محرومیت مختصری دارید این بهای آزادی است که می پردازید ولی تفسیر اول از همه مناسبتر به نظر می رسد.
از آیه فوق استفاده می شود که آنها به دو جهت گرفتار خواری و ذلت شدند:
یکی برای کفر و سرپیچی از دستورات خدا، و انحراف از توحید به سوی شرک.
دیگر اینکه مردان حق و فرستادگان خدا را می کشتند، این سنگدلی و قساوت و بی اعتنایی به قوانین الهی، بلکه تمام قوانین انسانی که حتی امروز نیز به روشنی در میان گروهی از یهود ادامه دارد، مایه آن ذلت و بدبختی شد.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 279- 281، جلد 4 صفحه 344
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 179-185
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها