ماجرای سامری منافق و داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل (بت پرستی)

فارسی 7282 نمایش |

داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل در سوره طه

در سوره طه فراز مهم دیگری از زندگی موسی (ع) و بنی اسرائیل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسی (ع) به اتفاق نمایندگان بنی اسرائیل به میعادگاه طور و سپس گوساله پرستی بنی اسرائیل در غیاب آنها است. نام سامری و فتنه او و گوساله ای که آورد در سوره طه ضمن آیات 83 -97 آمده و در موارد دیگر داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل پس از رفتن موسی به کوه طور به نحو اجمال ذکر شده و نامی از سامری ذکر نشده است.
خداوند در این آیات می فرماید: «و ما أعجلک عن قومک یا موسی* قال هم أولاء علی أثری و عجلت إلیک رب لترضی* قال فإنا قد فتنا قومک من بعدک و أضلهم السامری* فرجع موسی إلی قومه غضبان أسفا قال یا قوم أ لم یعدکم ربکم وعدا حسنا أ فطال علیکم العهد أم أردتم أن یحل علیکم غضب من ربکم فأخلفتم موعدی* قالوا ما أخلفنا موعدک بملکنا و لکنا حملنا أوزارا من زینة القوم فقذفناها فکذلک ألقی السامری* فأخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا إلهکم و إله موسی فنسی* أ فلایرون ألا یرجع إلیهم قولا و لا یملک لهم ضرا و لا نفعا* و لقد قال لهم هارون من قبل یا قوم إنما فتنتم به و إن ربکم الرحمن فاتبعونی و أطیعوا أمری* قالوا لن نبرح علیه عاکفین حتی یرجع إلینا موسی* قال یا هارون ما منعک إذ رأیتهم ضلوا* ألا تتبعن أ فعصیت أمری* قال یا بن أم لا تأخذ بلحیتی و لا برأسی إنی خشیت أن تقول فرقت بین بنی إسرائیل و لم ترقب قولی* قال فما خطبک یا سامری* قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی* قال فاذهب فإن لک فی الحیاة أن تقول لا مساس و إن لک موعدا لن تخلفه و انظر إلی إلهک الذی ظلت علیه عاکفا لنحرقنه ثم لننسفنه فی الیم نسفا؛ و ای موسی! چه چیز موجب شد تو جلوتر از قومت [به وعده گاه] بشتابی. گفت: اینک آنها پشت سر منند، و من به حضورت شتافتم (ای پروردگار من) تا خشنود شوی. فرمود: ما از پس تو قومت را امتحان کردیم و سامری آنها را گمراه کرد. پس موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت و گفت: ای قوم من! آیا پروردگارتان به شما وعده ی نیکو نداده بود؟ آیا مدت [درنگ من در کوه طور] بر شما طولانی شد؟ یا خواستید خشمی از پروردگارتان بر شما فرود آید که وعده ی مرا خلاف کردید؟
گفتند: ما به اختیار خود وعده ی تو را خلاف نکردیم، ولی محموله هایی از زیور آلات قوم [فرعون] را بر دوش ما نهادند پس آنها را [در کوره ی آتش] انداختیم و سامری نیز [آنچه دانست] انداخت. پس برای آنان پیکر گوساله ای ساخت که صدای گاو داشت، پس [او و پیروانش] گفتند: خدای شما و خدای موسی همین است که فراموش کرد. مگر نمی بینند که [گوساله] پاسخ آنها را بر نمی گرداند و به حالشان سود و زیانی ندارد؟ و پیش از آن هارون نیز با تأکید به آنها گفته بود: ای قوم من! جز این نیست که شما با این گوساله امتحان شده اید و بی تردید پروردگار حقیقی شما خدای رحمان است، پس پیرو من باشید و فرمان مرا اطاعت کنید. گفتند: ما همچنان بر پرستش آن خواهیم بود تا موسی به نزد ما بازگردد. موسی گفت: ای هارون! وقتی دیدی آنها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد، که از من پیروی نکنی؟ آیا امر مرا نافرمانی کردی؟ گفت: ای پسر مادرم! ریش و سر مرا مگیر، من از آن ترسیدم که بگویی میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی و سخنم را رعایت نکردی. گفت: ای سامری! این چه کاری بود که کردی؟ گفت: من چیزی دیدم که آنها ندیدند، پس مشتی از رد پای فرستاده [خدا، جبرئیل] برداشتم و آن را [در آتش] انداختم و نفس من این گونه برایم بیاراست. گفت: پس دور شو که تو تا زنده هستی باید [چنان مریض شوی که] هر کس به تو نزدیک شود بگویی به من دست نزنید! و تو را وعده گاه [عذابی] است که هرگز در مورد آن با تو تخلف نشود، و [اینک] به آن معبودی که در عبادتش بودی بنگر که آن را می سوزانیم سپس [خاکستر] آن را به طور کامل به دریا می پاشیم.» (طه/ 83- 97)
در این آیات، پس از این که به داستان رفتن موسی به کوه طور و گوساله پرستی بنی اسرائیل اشاره شده، جریان بازگشت موسی و خشمگین شدنش را از بنی اسرائیل و سؤ ال و جوابی که بین آن حضرت و قوم او و هارون و سامری رد و بدل شده ذکر می فرماید.

گفتگوی میان خدای سبحان و موسی

برنامه این بود که موسی (ع) برای گرفتن احکام تورات، به کوه طور برود، و گروهی از بنی اسرائیل نیز او را در این مسیر همراهی کنند، تا حقایق تازه ای درباره خداشناسی و وحی در این سفر برای آنها آشکار گردد. ولی از آنجا که شوق مناجات با پروردگار و شنیدن آهنگ وحی در دل موسی شعله ور بود، آن چنان که سر از پا نمی شناخت، و همه چیز حتی خوردن و آشامیدن و استراحت را (طبق روایات) در این راه فراموش کرده بود، با سرعت این راه را پیمود، و قبل از دیگران تنها به میعادگاه پروردگار رسید. در اینجا وحی بر او نازل شد: "ای موسی چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیایی و در این راه عجله کنی"؟!. "و ما أعجلک عن قومک یا موسی... لترضی". این آیه حکایت گفتگویی است که میان خدای سبحان و موسی درباره میعاد طور واقع شده که آن هنگامی که تورات در طور نازل می شد.
ظاهر سیاق می رساند که پرسش خدای تعالی پرسش از علت جلو افتادن موسی از بنی اسرائیل در رفتن به طور است، گویا جا داشت موسی بایستد تا قوم خود را هم همراه ببرد یعنی با هم بروند، چرا او عجله کرد و جلو افتاد؟ "و ما أعجلک عن قومک یا موسی؛ ای موسی! چه چیزی تو را بر آن وا داشت که از قومت جلو بیفتی؟" و موسی بلافاصله در پاسخ عرضه داشت: "هم أولاء علی أثری" یعنی قوم من این است، دارند دنبالم می آیند، و به زودی به من ملحق می شوند،"و عجلت إلیک رب لترضی؛ و من برای رضای تو عجله کردم" (یعنی علت عجله ام تحصیل رضای تو بود). نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بی قرار ساخته بود، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه رضایت تو را بهتر جلب کنم، آری من عاشق رضای توام و مشتاق شنیدن فرمانت.
ظاهرا مراد از "قوم" که فرموده دنبال سر موسی بودند، آن هفتاد نفری باشد که برای میقات پروردگارش انتخاب کرده بود، چون از ظاهر اینکه هارون را خلیفه خود در بنی اسرائیل کرد، و نیز از سایر جهات داستان، و اینکه در آیات بعد به قومش می فرماید: "أ فطال علیکم العهد؛ آیا برای اینکه دیر برگشتم چنین کردید؟" بر می آید که منظور این نبوده که تمامی بنی اسرائیل را در طور حاضر کند، و با همه آنان حرکت نماید.
اما اینکه این سؤال خدای تعالی چه وقت صورت گرفته در ابتدای حضور موسی در میعاد طور یا در اواخر آن؟ آیه شریفه با هر دو می سازد، چون سؤال از اینکه چرا عجله کردی غیر از خود عجله است که مقارن با سیر و ملاقات است، و همین که احتمال دادیم سؤال در ابتدای ورود موسی به طور نبوده باشد این احتمال هم موجه می شود که با در نظر گرفتن اینکه گمراه شدن بنی اسرائیل به وسیله سامری به خاطر دیر کردن موسی بوده، جمله "فإنا قد فتنا قومک من بعدک" در اواخر روزهای میقات به موسی ابلاغ شده است، و دیگر حاجتی به آن چاره جوییهایی که مفسرین در توجیه آیات ذکر کرده اند نیست.
بدون شک زمینه هایی مانند مشاهده گوساله پرستی مصریان، و یا دیدن صحنه بت پرستی (گاوپرستی) پس از عبور از رود نیل، و تقاضای ساختن بتی همانند آنها، و همچنین تمدید میعاد موسی و بروز شایعه مرگ او از ناحیه منافقان و بالاخره جهل و نادانی این جمعیت در بروز این حادثه و انحراف بزرگ از توحید به کفر اثر داشت، چرا که حوادث اجتماعی معمولا بدون مقدمه، رخ نمی دهد منتها گاهی این مقدمات آشکار است و گاهی مرموز و پنهان. به هر حال شرک در بدترین صورتش دامان بنی اسرائیل را گرفت به خصوص که بزرگان قوم هم در خدمت موسی در میعادگاه بودند و تنها رهبر جمعیت هارون بود، بی آنکه دستیاران مؤثری داشته باشد. بالاخره در آنجا بود که خداوند به موسی (ع) در همان میعادگاه فرمود ما قوم تو را بعد از تو آزمایش کردیم، ولی از عهده امتحان خوب بیرون نیامدند و سامری آنها را گمراه کرد. (قال فإنا قد فتنا قومک من بعدک و أضلهم السامری)
کلمه "فتنه" به معنای امتحان و اختبار است و اگر اضلال را به سامری (که گوساله را درست کرده و بنی اسرائیل را به عبادت آن وا داشت) نسبت داده، به خاطر این بوده که سامری یکی از عوامل ضلالت آنان بوده. و حرف "فاء" در جمله "فإنا قد فتنا قومک" برای تعلیل است و مطلبی را که از مفهوم سیاق بر می آید تعلیل می کند، زیرا از قول موسی که گفت: "هم أولاء علی أثری" فهمیده می شود که مردمش در هنگام بیرون آمدنش وضع خوبی داشته اند، و پیش آمدی که مایه دلواپسی موسی در غیبتش باشد پیش نیامده بود، و چون از ناحیه آنان خاطرش جمع بوده خطاب شده که خیلی خاطر جمع نباش ما بعد از آمدنت آنان را آزمودیم، درست از امتحان در نیامدند و گمراه شدند.
کلمه "قومک" با اینکه ممکن بود بفرماید: "فانا قد فتناهم" از باب به کار بردن اسم ظاهر در جای ضمیر است، و شاید مراد از آن غیر قوم در آیه قبلی باشد، یعنی مراد از آن در این آیه عموم مردم باشد، و مراد از قوم در آیه قبلی آن هفتاد نفری باشد که برای بردن میقات انتخاب نموده بود.

بررسی یک روایت در این مورد

در تفسیر قمی در ذیل آیه «فإنا قد فتنا قومک من بعدک» (طه/ 85) از امام نقل کرده که فرمود: «"فتنه" به معنای آزمایش است، یعنی "ما قوم تو را بعد از تو امتحان کردیم و سامری ایشان را گمراه کرد" فرمود: یعنی به وسیله گوساله ای که پرستیدند گمراه کرد. و سبب آن این بود که وقتی خدای تعالی به موسی وعده داد که تورات و الواح را تا سی روز دیگر بر او نازل می کند، به بنی اسرائیل مژده داد و گفت که برای گرفتن تورات سی روز به میقات می روم، برادر خود هارون را جانشین خود کرد، سی روز تمام شد و موسی نیامد بنی اسرائیل سر به طغیان نهاده و از فرمان هارون بیرون شدند و خواستند تا او را بکشند، می گفتند: موسی دروغ گفته و از ما فرار کرده، در این میان ابلیس به صورت مردی نزد ایشان آمد و گفت: موسی از شما فرار کرده و دیگر تا ابد بر نمی گردد، برای اینکه بدون خدا نمانید زیورهاتان را جمع کنید تا برایتان معبودی بسازم که عبادتش کنید.»
آن روزی که لشگر موسی به دریا زدند و دنبال سر آنان فرعون و یارانش هم به دریا زدند و غرق شدند سامری پیشاپیش لشگر موسی بود، و جبرئیل را دید که در حیوانی به صورت اسب رمکه سوار بود، و دید که آن اسب پای خود را به هر نقطه زمین می گذارد خاک زیر پایش حرکت می کند، سامری که از نیکان اصحاب موسی بود، مقداری از خاک زیر پای اسب جبرئیل را برداشت و چون حرکت می کرد آن را در انبانی ریخت و به عنوان افتخار بر بنی اسرائیل نزد خود نگاه می داشت تا آن روزی که گفتیم ابلیس آمد و پیشنهاد ساختن معبودی کرد، آن روز بعد از آنکه گوساله ساخته شد، ابلیس گفت حالا آن خاک را بیاور، سامری خاک را آورد، ابلیس آن را در جوف گوساله ریخت، به محض اینکه در جوف آن قرار گرفت، گوساله به حرکت در آمده و صدای گوساله معمولی در آورد، پشم و موی بر بدنش رویید، بنی اسرائیل در برابر آن به سجده افتادند، و عدد آنهایی که به سجده افتادند هفتاد هزار نفر بود.
هارون (بنا به حکایت قرآن) به ایشان فرمود: «یا قوم إنما فتنتم به و إن ربکم الرحمن فاتبعونی و أطیعوا أمری* قالوا لن نبرح علیه عاکفین حتی یرجع إلینا موسی» (طه/ 89- 90) بعد از این گفت و شنود مردم تصمیم گرفتند هارون را به قتل برسانند که هارون از میان ایشان بگریخت، در همین هنگام بود که میقات موسی (چهل روزش) تمام شد. روز دهم ذی الحجه خدای تعالی الواح را که تورات در آن قرار داشت و مشتمل بر احکام اخلاقی و داستانها بود نازل کرد، و در آن به موسی وحی فرستاد که «ما قوم تو را بعد از آمدنت آزمودیم و سامری آنان را گمراه کرد، گوساله ای که صدای گوساله داشت پرستیدند.»
موسی پرسید: «پروردگارا گوساله را سامری ساخت، صدا را چه کسی به آن داد؟» فرمود: «من دادم ای موسی، چون دیدم مرا با یک گوساله عوض کردند خواستم به عنوان مجازات آزمایششان را دشوارتر کنم.»
موسی، به حکایت قرآن کریم، با خشم و تاسف به میان قوم خود برگشت و به ایشان فرمود: «مگر پروردگارتان وعده ای نیکو به شما نداد آیا صرفا به خاطر اینکه (ده روز) عهد من طول کشید از راه خدا منحرف شدید یا آنکه می خواستید عذابی از پروردگارتان بر شما نازل گردد و بدین جهت وعده مرا تخلف کردید؟» آن گاه الواح را از شدت خشم به زمین زد وریش و سر برادرش را گرفته کشید، و گفت: «چرا وقتی دیدی گمراه می شوند مرا متابعت نکردی آیا تو هم از دستور من سر برتافتی؟» هارون (به حکایت قرآن کریم) گفت: «ای پسر مادرم ریش و سر مرا مگیر، من ترسیدم بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه افکندی و رعایت فرمان مرا نکردی.» بنی اسرائیل در پاسخ وی گفتند: «ما به اختیار خودمان از وعده تو تخلف نکردیم، ولیکن زیور آلات قبطیان را با خود حمل می کردیم، پس آنها را انداختیم و آن خاکی که سامری با خود داشت در جوف آن ریختیم، آن گاه سامری گوساله ای ساخت که دارای صدا بود.» موسی گفت: «ای سامری تو چرا اینکار را کردی و چنین امری بزرگ پدید آوردی؟» سامری گفت: «من چیزی دیدم که آنان ندیدند، ناگزیر مشتی از اثر رسول گرفتم، یعنی از زیر پای اسب جبرئیل خاکی بر داشتم، و آن را در گوساله فلزی که درست کرده بودم ریختم.» یعنی در آن نگهداری کردم (و این تسویلی بود که نفسم برایم کرد) یعنی نفسم این عمل را در نظرم جلوه داد.
پس موسی گوساله را بیرون آورده با آتش سوزاند و به دریا بیفکند، آن گاه به سامری فرمود: «برو که بهره ات از زندگی این باشد که به مردم بگویی نزدیکم نشوید.» یعنی مادامی که زنده هستی چنین باشی، و این علامت در اعقاب تو نیز باشد، تا بدین وسیله همه مردم تو و خاندانت را به عنوان سامری بشناسند، و دیگر کسی فریب شما را نخورد، دودمان سامری تا به امروز در مصر و شام، معروف به "لامساس" هستند.
آن گاه موسی (ع) تصمیم گرفت سامری را بکشد، لیکن خدای تعالی به او وحی فرستاد که او را مکش چون مردی با سخاوت است، پس موسی بدو گفت: «نگاه کن به معبودت که همواره عبادتش می کردی، چگونه آن را براده می کنیم و خاکش را به دریا می پاشیم، جز این نیست که معبود شما آن خدایی است که معبودی به غیر آن نیست، و علمش همه چیز را فرا گرفته.» ظاهر آنچه را که نقل شد این است که جمله "و السبب فی ذلک؛ و سبب آن این بود که" ذیل روایت قمی نیست، که داشت «یعنی به وسیله گوساله ای که پرستیدند گمراه کرد» بلکه از جمله مورد بحث به بعد کلام از خود قمی است که از اخباری دیگر اقتباس کرده، هم چنان که عادت او در اغلب مطالبی که در تفسیرش آورده، و به عنوان شان نزول آیات ذکر کرده همین است، که کلام ائمه را نقل به معنا می کند و برای این مدعا شواهدی در خلال داستانی که وی آورده وجود دارد.
چند جمله زیر مضمون روایتی است که از امام صادق (ع) آورده، بقیه هر چه هست کلام خود او است، یکی جمله «ما به اختیار خود مخالفت نکردیم» است که در معنای «ما أخلفنا موعدک» فرموده، دوم جمله «آن خاکی که سامری با خود داشت در جوف آن ریختیم» است سوم جمله «آن گاه موسی تصمیم گرفت سامری را بکشد» می باشد. و به فرض هم که همه مطالب آن روایت باشد، یعنی تتمه روایت قبلی باشد، تازه به خاطر اینکه روایتی مرسل و بدون سند است، و نام امامی را که از او نقل کرده نبرده، قابل اعتماد نیست.

مکالمه موسی با بنی اسرائیل

موسی با شنیدن این سخن آن چنان برآشفت که تمام وجودش گویی شعله ورگشت، شاید به خود می گفت سالیان دراز خون جگر خوردم زحمت کشیدم با هرگونه خطر روبرو شدم تا این جمعیت را به توحید آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس، با چند روز غیبت من، زحماتم بر باد رفت!
لذا بلافاصله موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت (فرجع موسی إلی قومه غضبان أسفا). کلمه "غضبان" صفت مشبهه از ماده غضب است، و همچنین کلمه "اسفا" که از اسف با دو فتحه و به معنای اندوه و شدت غضب است، و کلمه "موعد" به معنای وعده، و "اخلاف موعد" به معنای خلف وعده است، موسی (ع) وقتی از میقات برگشت و آن وضع را دید سخت در خشم شد و پس از چند جمله گفت: چرا وعده ای که دادید که بعد از من نیکو جانشینیم کنید تا من برگردم خلف کرده عهد مرا شکستید؟ مؤید این معنا آیه دیگری است که همین معنا را می رساند و می فرماید: «بئسما خلفتمونی من بعدی؛ بعد از من خیلی بد جانشینیم کردید.» (اعراف/ 150)
این وعده نیکو یا وعده ای بوده که در زمینه نزول تورات و بیان احکام آسمانی در آن، به بنی اسرائیل داده شده بود، یا وعده نجات و پیروزی بر فرعونیان و وارث حکومت زمین شدن، و یا وعده مغفرت و آمرزش برای کسانی که توبه کنند و ایمان و عمل صالح داشته باشند و یا همه این امور. معنای آیه مورد بحث این است که موسی به قوم خود برگشت در حالی که غضبناک و سخت خشمگین (و یا اندوهناک) بود و شروع کرد به ملامت ایشان بر کاری که کرده بودند و گفت: ای قوم مگر پروردگارتان وعده نیکو نداد و آن این بود که تورات را بر ایشان نازل کند که در آن حکم خدا است و عمل به آن مایه سعادت دنیا و آخرت ایشان است و یا این بود که ایشان را از شر دشمن نجات داده، در زمین مکنتشان دهد، و به نعمتهایی بزرگ اختصاصشان بدهد.
سپس افزود: آیا مدت جدایی من از شما به طول انجامیده؟! «أ فطال علیکم العهد» (طه/ 86) مقصود دیر شدن، دیر شدن مدت مفارقت موسی از ایشان است، به طوری که از برگشتن وی مایوس شده، نظامشان مختل شده است.اشاره به اینکه: گیرم مدت وعده بازگشت من از سی روز به چهل روز تمدید شد، این زمانی طولانی نیست، آیا شما نباید در این مدت کوتاه خودتان را حفظ کنید حتی اگر سالها من از شما دور بمانم آئین خدا را که به شما تعلیم داده ام و معجزاتی را که با چشم خود مشاهده کرده اید باید بر شما حاکم باشد. و یا خواستید غضبی از پروردگارتان به شما برسد؟ پس به این منظور با کفر به خدا راه طغیان پیش گرفتید، و بعد از ایمان به خدا به پرستش گوساله پرداختید، "فأخلفتم موعدی"، و وعده ای که به من دادید که بعد از رفتنم نیکو جانشینیم کنید تخلف کردید.من با شما عهد کرده بودم که بر خط توحید و راه اطاعت خالصانه پروردگار بایستید و کمترین انحرافی از آن پیدا نکنید، اما شما گویا همه سخنان مرا در غیاب من فراموش کردید و از اطاعت فرمان برادرم هارون نیز سرپیچی کردید.
وقتی حضرت موسی علت گوساله پرستی و پیمان شکنی شان را پرسید، در پاسخ اظهار داشتند: «قالوا ما أخلفنا موعدک بملکنا و لاکنا حملنا أوزارا من زینة القوم فقذفناها فکذالک ألقی السامری؛ ما به اختیار خود از وعده با تو تخلف نکردیم، اما تعدادی از زیور قوم را که ظاهرا منظور قوم فرعون است با خود برداشته بودیم که آن ها را افکندیم، و سامری این چنین القا کرد و برای آنان پیکر گوساله ای بیرون آورد که صدا داشت و گفتند: این خدای شما و خدای موسی است و فراموش کرد پیمانی را که با خدا داشت.» (طه/ 87)
در اینکه بنی اسرائیل چه کردند و سامری چه کرد و جمله های آیات فوق دقیقا چه معنی دارد؟ مفسران بحثهایی دارند که در مجموع فرق زیادی از نظر نتیجه ندارد. بعضی گفته اند "قذفناها" یعنی ما زینت آلاتی را که قبل از حرکت از مصر از فرعونیان گرفته بودیم در آتش افکندیم، سامری هم آنچه داشت نیز در آتش افکند تا ذوب شد و از آن گوساله ساخت. بعضی گفته اند معنی جمله این است ما زینت آلات را از خود دور ساختیم و سامری آن را برداشت و در آتش افکند تا از آن گوساله بسازد.
این احتمال نیز وجود دارد که جمله "فکذلک ألقی السامری" اشاره به مجموع برنامه و طرحی است که سامری اجرا کرد.به هر حال معمول است که وقتی بزرگی زیردستان خود را در باره گناهی که مرتکب شده اند ملامت می کند، آنها سعی دارند، گناه را از خود رد کنند و به گردن دیگری بیفکنند، گوساله پرستان بنی اسرائیل که با میل و اراده خود از توحید به شرک گرائیده بودند خواستند تمام گناه را بر گردن سامری بیفکنند.
علامه طباطبایی می فرماید: «گویا مراد از جمله، "ما أخلفنا موعدک بملکنا" این باشد که ما با اختیار خود تو را مخالفت و وعده ات را خلف نکردیم، (هم چنان که بعضی اینطور معنا کرده اند) و ممکن هم هست مراد این باشد که ما از اموال و ملک خود چیزی برای ساختن گوساله مصرف نکردیم، تا در این امر قصد عمدی داشته باشیم ولیکن ما اموال و اثقال و زیور آلات قوم را حمل می کردیم، (چون خسته شدیم) آن را انداختیم سامری برداشت و در کوره ریخت، و با آن این گوساله را درست کرد. کلمه "اوزار" جمع "وزر"، به معنای ثقل و سنگینی است و کلمه "زینت" به معنای زیور است، مانند گردن بند و گوشواره و دستبند، و کلمه "قذف" و "القاء" و "نبذ" هر سه به یک معنا است و آن عبارت است از طرح و انداختن.»
و معنای اینکه گفتند: "ولکنا حملنا أوزارا" این است که "لیکن بارهایی از زیور آلات قوم با ما بود" و بعید نیست که مقصود قوم فرعون باشد (و ما آنها را انداختیم و این چنین سامری آنها را بینداخت) یعنی در آتش بینداخت و یا او نیز هر چه در دست داشت مانند ما بینداخت و آن گاه گوساله را بیرون آورد. در هر صورت سامری از زینت آلات فرعونیان که از طریق ظلم و گناه در دست فرعونیان قرار گرفته بود و ارزشی جز این نداشت که خرج چنین کار حرامی بشود، آری از مجموع این زینت آلات مجسمه گوساله ای را برای آنها تهیه کرد جسد بی جانی که صدایی همچون گوساله داشت. (فأخرج لهم عجلا جسدا له خوار).
"خوار"، به معنی صدای گاو و گوساله است و گاهی به صدای شتر نیز گفته می شود. بنی اسرائیل که این صحنه را دیدند، ناگهان همه تعلیمات توحیدی موسی را به دست فراموشی سپردند و به یکدیگر گفتند این است خدای شما و خدای موسی. این احتمال نیز وجود دارد که گوینده این سخن سامری و دستیاران و مؤمنان نخستین او بوده اند. و به این ترتیب، سامری عهد و پیمانش را با موسی بلکه با خدای موسی فراموش کرد و مردم را به گمراهی کشاند (فنسی). اینکه بعضی از مفسران، نسیان را در اینجا به معنی گمراهی و رفتن از بیراهه، تفسیر کرده اند، یا فاعل نسیان را موسی دانسته اند و گفته اند این جمله سخن سامری است، می خواهد بگوید:موسی فراموش کرده است که این گوساله خدای شما است، همه اینها مخالف ظاهر آیه است، ظاهر همان است که در بالا گفتیم که منظور این است سامری عهد و پیمانش را با موسی و خدای موسی به دست فراموشی سپرد و راه بت پرستی پیش گرفت.
علامه طباطبایی می فرماید: «در کلمه "اخرج" دلالتی است بر اینکه کیفیت ساختن گوساله پنهانی و دور از مردم بوده، چون فرموده گوساله ای برایشان بیرون آورد، و کلمه "جسد" به معنای جثه ای است که جان نداشته باشد، و به هیچ وجه بر بدن جاندار اطلاق نمی شود، این نیز دلالت دارد بر اینکه گوساله مذکور بی جان بوده، و در آن هیچ اثری از آثار حیات نبوده، و کلمه "خوار" به ضمه خاء به معنای آواز گوساله است. و چه بسا مفسرین جمله "فکذلک ألقی السامری فأخرج لهم" را کلامی مستقل گرفته اند که یا کلام خدای سبحان و بعد از خاتمه کلام قوم است که گفتند "فقذفناها" و یا از کلام خود قوم است، و بنابر نظریه این مفسرین ضمیر در کلمه "قالوا" به بعض قوم بر می گردد، و ضمیر در" فأخرج لهم" به بعض دیگر قوم، هم چنان که ظاهر هم همین است. و ضمیر در" نسی" به قول بعضی از مفسرین به موسی بر می گردد، و معنا این است که گفتند: این است معبود شما و معبود موسی، ولی موسی این معبود خود را فراموش کرده و با اینکه اینجا است او به جستجوی آن به (کوه) طور رفته. بعضی دیگر گفته اند ضمیر آن به سامری بر می گردد و مراد از آن فراموش کردن خدای تعالی است بعد از آنکه به یاد او بود، چون به او ایمان آورده بود و معنایش این است که سامری بعد از آنکه به پروردگارش ایمان آورده بود او را فراموش کرده، عملی انجام داد که قوم را گمراه نمود. و ظاهر جمله "فقالوا هذا إلهکم و إله موسی" از آنجا که نسبت گفتن را به جمع داده و فرمود: "گفتند" این است که در قضیه ساختن گوساله، افراد دیگری همدست سامری بوده اند.»

توبیخ و سرزنش بت پرستان از ناحیه خداوند

در اینجا خداوند به عنوان توبیخ و سرزنش این بت پرستان می گوید: آیا آنها نمی بینند که این گوساله پاسخ آنها را نمی دهد و هیچگونه ضرری از آنها دفع نمی کند و منفعتی برای آنها فراهم نمی سازد. «أ فلا یرون ألا یرجع إلیهم قولا و لا یملک لهم ضرا و لا نفعا» (طه/ 88) یک معبود واقعی حداقل باید بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گوید آیا تنها شنیده شدن صدای گوساله از این مجسمه طلایی، صدایی که هیچ اراده و اختیاری در آن احساس نمی شد می تواند دلیل پرستش باشد و به فرض که پاسخ سخنان آنها را هم بدهد، تازه موجودی می شود همچون یک انسان ناتوان که مالک سود و زیان دیگری و حتی خودش نیست آیا با این حال می تواند معبود باشد؟! کدام عقل اجازه می دهد که انسان یک مجسمه بی جان را که گاهگاه صدایی نامفهوم از آن برمی خیزد پرستش کند و در برابرش سر تعظیم فرود آورد؟
به هر حال این فقره از آیات مورد بحث، پرستندگان گوساله را توبیخ می فرماید به اینکه چیزی را پرستیدند که می دانند جوابگوی ایشان نیست و دعایشان را مستجاب نمی کند، و مالک نفع و ضرری از ایشان نیست تا ضرری را از آنان دفع و نفعی را به سویشان جلب کند و از ضروریات عقل های خود ایشان است که رب و معبود باید دعای پرستنده خود را مستجاب کند و ضرر او را دفع نموده منافع را به سویش جلب نماید و خلاصه مالک نفع و ضرر معبود و مربوبش باشد. در این قال و غوغا، هارون جانشین موسی (ع) و پیامبر بزرگ خدا دست از رسالت خویش برنداشت و وظیفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا که در توان داشت انجام داد، چنان که قرآن می گوید: «و لقد قال لهم هارون من قبل یا قوم إنما فتنتم به و إن ربکم الرحمن فاتبعونی و أطیعوا أمری» (طه/ 90) هارون قبل از آمدن موسی از میعادگاه به بنی اسرائیل این سخن را گفته بود که شما مورد آزمایش سختی قرار گرفته اید فریب نخورید و از راه توحید منحرف نشوید.
در این فقره توبیخ و سرزنش ایشان را تاکید نموده و تقریر جرم آنان را بیشتر می کند، و معنایش این است که ایشان علاوه بر اینکه به احکام ضروری عقولشان و تذکرات آن متذکر نگشته از پرستش گوساله دست بر نمی دارند، و به چشم خود نمی بینند، و به عقل خود تعقل نمی کنند، از طریق گوش نیز متذکر نگشته و به آنچه که به گوششان می رسد اعتناء نمی نمایند، چون پیامبرشان هارون به ایشان گفت که این گوساله فتنه ای است که بدان مبتلا شده اند، و پروردگارشان خدای رحمان عز و جل است و واجب است او را که پیامبرشان است پیروی و اطاعت کنند. ولی بنی اسرائیل چنان لجوجانه به این گوساله چسبیده بودند که منطق نیرومند و دلائل روشن این مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نیفتاد، با صراحت اعلام مخالفت با هارون کردند و گفتند ما هم چنان به پرستش این گوساله ادامه می دهیم تا موسی به سوی ما بازگردد (قالوا لن نبرح علیه عاکفین حتی یرجع إلینا موسی). خلاصه دو پا را در یک کفش کردند، و گفتند مطلب همین است و غیر این نیست، باید برنامه گوساله پرستی هم چنان ادامه یابد تا موسی برگردد، و از او داوری بطلبیم ای بسا خود او هم همراه ما در برابر گوساله سجده کند!! بنابراین خودت را زیاد خسته مکن و دست از سر ما بردار! و به این ترتیب هم فرمان مسلم عقل را از زیر پا گذاشتند، و هم فرمان جانشین رهبرشان را.
ولی به طوری که مفسران نوشته اند (و قاعده نیز چنین اقتضا می کند) هنگامی که هارون رسالت خود را در این مبارزه انجام داد و اکثریت پذیرا نشدند، به اتفاق اقلیتی که تابع او بودند، از آنها جدا شد و دوری گزید، مبادا اختلاط آنها با یکدیگر دلیلی بر امضای برنامه های انحرافیشان گردد.
عجیب اینکه بعضی از مفسران نقل کرده اند که این دگرگونیهای انحرافی در بنی اسرائیل تنها در چند روز کوتاه واقع شد، هنگامی که 35 روز از رفتن موسی به میعادگاه گذشت، سامری دست به کار شد و از بنی اسرائیل خواست تا تمام زیورآلاتی را که از فرعونیان به عاریت گرفته بودند و بعد از داستان غرق آنها با خود داشتند جمع کنند، در روز سی و ششم و سی و هفتم و سی و هشتم همه آنها را در بوته ریخت و آب کرد و مجسمه گوساله را ساخت، و در روز سی و نهم آنها را به پرستش آن دعوت کرد و گروه عظیمی (طبق پاره ای از روایات ششصد هزار نفر!) آن را پذیرا گشتند و یک روز بعد، یعنی با پایان گرفتن چهل روز موسی بازگشت. ولی به هر حال، هارون با اقلیتی در حدود دوازده هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعیت جدا شدند در حالی که اکثریت جاهل و لجوج نزدیک بود او را به قتل برسانند.بدون شک هارون در غیاب موسی در انجام رسالت خویش کمترین سستی به خرج نداد، ولی جهالت مردم از یک سو، و رسوبات دوران رقیت و بردگی و بت پرستی در مصر از سوی دیگر کوششهای او را خنثی کرد.
او طبق آیات فوق وظیفه خود را در چهار مرحله پیاده نمود:
نخست به آنها اعلام کرد که این جریان یک خط انحرافی و یک میدان آزمایش خطرناک برای همه شما است، تا مغزهای خفته بیدار شود و مردم به اندیشه بنشینند و مهم همین بود (یا قوم إنما فتنتم به).
مرحله دوم این بود که نعمتهای گوناگون خداوند را که از بدو قیام موسی تا زمان نجات از چنگال فرعونیان شامل حال بنی اسرائیل شده بود بیاد آنها آورد، و مخصوصا خدا را با صفت رحمت عامه اش توصیف کرد، تا اثر عمیقتری بگذارد و هم آنها را به آمرزش این خطای بزرگ امیدوار سازد (و إن ربکم الرحمن).
مرحله سوم این بود که آنها را متوجه مقام نبوت خویش و جانشینی از برادرش موسی کرد (فاتبعونی).
و بالاخره مرحله چهارم این بود که آنها را به وظائف الهیشان آشنا ساخت (و أطیعوا أمری).

گفتگوی موسی با هارون

موسی (ع) به میان قوم برگشته و با آنان درباره گوساله صحبت کرد و سپس رو به برادرش کرده با او صحبت نمود، چون او یکی از مسئولین سه گانه در این آزمایش و محنت بوده، و موسی او را خلیفه خود در میان آنان کرده، سفارش کرده بود که «اخلفنی فی قومی و أصلح و لا تتبع سبیل المفسدین؛ تو در میان قوم من جانشین من باش و اصلاح کن و از راه مفسدان پیروی مکن.» (اعراف/ 142)
گویا اینکه فرمود: «ما منعک إذ رأیتهم ضلوا ألا تتبعن أ فعصیت أمری» متضمن این معنا است که چه چیز تو را بر آن واداشت یعنی چه چیز تو را واداشت که از من پیروی نکنی و چه چیز مانع پیروی تو از من شد؟ و یا چه چیز تو را با دعوت به سوی خود از پیروی من منع کرد؟ پس این تعبیر نظیر آیه «قال ما منعک ألا تسجد إذ أمرتک؛ (خداوند به او) فرمود: چه چیز تو را مانع شد که سجده کنی در آن هنگام که به تو فرمان دادم؟» (اعراف/ 12) است و معنای آن این است که موسی در عتاب به هارون گفت: "چه چیز تو را از پیروی طریقه و روش من که جلوگیری قوم از ضلالت و غیرت به خرج دادن در راه خدا است باز داشت، آیا دستور مرا عصیان کردی که گفته بودم سبیل مفسدان را پیروی مکن؟"
بنابراین منظور از جمله "ألا تتبعن" این است که چرا از روش و سنت من در شدت عمل نسبت به بت پرستی پیروی نکردی. اما اینکه بعضی گفته اند منظور از این جمله این است که چرا به همراه اقلیتی که بر توحید ثابت قدم مانده بودند به دنبال من به کوه طور نیامدی، بسیار بعید به نظر می رسد و با پاسخی که هارون در آیات بعد می گوید، چندان تناسب ندارد.
هارون که ناراحتی شدید برادر را دید، برای اینکه او را بر سر لطف آورد، و از التهاب او بکاهد و ضمنا عذر موجه خویش را در این ماجرا بیان کند گفت: «قال یبنؤم لا تأخذ بلحیتی و لا برأسی إنی خشیت أن تقول فرقت بین بنی إسر ءیل و لم ترقب قولی» فرزند مادرم! ریش و سر مرا مگیر، من فکر کردم که اگر به مبارزه برخیزم و درگیری پیدا کنم تفرقه شدیدی در میان بنی اسرائیل می افتد، و از این ترسیدم که تو به هنگام بازگشت بگویی چرا در میان بنی اسرائیل تفرقه افکندی و سفارش مرا در غیاب من به کار نبستی.
کلمه ا بن أم در اصل "یا بن امی" بوده و این تعبیری است که برای به رحم آوردن طرف برای تحریک کردن و رأفت او آورده می شود، هارون آن را گفت تا شاید غضب موسی را فرو بنشاند، و از اینکه گفت: "سر و ریش مرا مگیر" معلوم می شود که موسی از شدت غضب موسی سر و ریش هارون را گرفت تا او را بزند، هم چنان که قرآن کریم در جای دیگر نیز فرموده: «و أخذ برأس أخیه یجره إلیه؛ سر برادر را گرفت و به طرف خود کشید.» (اعراف/ 150)
"إنی خشیت أن تقول فرقت بین بنی إسرائیل و لم ترقب قولی" این جمله، تعلیل مطلبی است که حذف شده، چون کلام دلالت بر آن داشته، و حاصل آن مطلب این است که اگر می خواستم از پرستش گوساله جلوگیرشان شوم و مقاومت کنم هر چند به هر جا که خواست منجر شود، مرا جز عده مختصری اطاعت نمی کردند، و این باعث می شد بنی اسرائیل دو دسته شوند، یکی مؤمن و مطیع و دیگری مشرک و نافرمان و این دودستگی باعث می شد که وحدت کلمه شان از بین برود و اتفاق ظاهری شان جای خود را به تفرقه و اختلاف بسپارد و چه بسا کار به کشتار هم می انجامید لذا به یاد سفارش تو افتادم که مرا دستور به اصلاح دادی و فرمودی: "أصلح و لا تتبع سبیل المفسدین" و لذا ترسیدم وقتی که بر می گردی تفرقه و دو دستگی قوم را ببینی اعتراض کنی که: "رقت بین بنی إسرائیل و لم ترقب قولی رعایت سفارش مرا نکردی و میان بنی اسرائیل تفرقه افکندی".
در حقیقت نظر هارون به همان سخنی است که موسی به هنگام حرکت به سوی میعادگاه به او گفته بود که محتوای آن، دعوت به اصلاح است (اعراف/ 142) او می خواهد بگوید من اگر اقدام به درگیری می کردم، بر خلاف دستور تو بود، و حق داشتی مرا مؤاخذه می کردی. این آن عذری است که هارون به آن تمسک جست، و موسی (ع) عذرش را پذیرفت، هم او را و هم خود را دعا کرد که دعایش در سوره اعراف چنین آمده: «رب اغفر لی و لأخی و أدخلنا فی رحمتک و أنت أرحم الراحمین؛ پروردگارا مرا و برادرم را بیامرز و ما را مشمول رحمت خود گردان که تو ارحم الراحمینی.» (اعراف/ 151)
به این ترتیب هارون بی گناهی خود را اثبات کرد، مخصوصا با توجه به جمله دیگری که در سوره اعراف آیه 150 آمده: «إن القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی؛ این جمعیت نادان، مرا در ضعف و اقلیت قرار دادند و نزدیک بود مرا بکشند.» من بی گناهم، بی گناه.
 

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏6 ص 370- 375، جلد 1 ص 351- 353، 254- 256، جلد ‏13 ص 268- 288

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 4 ص 480، جلد 1 ص 113 و 128، جلد 7 ص 23-29

محمد بن احمد قرطبی- تفسیر قرطبى- جلد 7 صفحه 285

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏8 ص 320 - 321، جلد 5 ص 214، جلد 14 ص 266- 277

امام فخر رازى- تفسیر فخر رازى- جلد 22 صفحه 111

ملا فتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 6 صفحه 22

رسول محلاتی- تاریخ انبیاء

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 162 به بعد

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد