سرگذشت ارمیای نبی از دیدگاه جان بی ناس

فارسی 9959 نمایش |

جان بی ناس در کتاب تاریخ جامع ادیان در مورد این پیامبر بنی اسرائیلی می نویسد. این پیغمبر بزرگ مردی بود به صفات انسانی آراسته. هر چند دست حوادث او را مورد نفرت عوام قرار داد، ولی نبوت خود را در هنگامی که سنش هنوز از بیست تجاوز نکرده بود آغاز فرمود. وی از خاندانی کهن از خادمان معبد، در شهر عناتوث، که بلده ای کوچک در چهار میلی شمال شرقی اورشلیم بود، زاییده شد. در حالی که اوضاع زمانه نامطلوب بود و در زمان سلطنت یوشیا مخاطراتی بزرگ قوم او را تهدید می کرد، پس احساسات او برانگیخته شد و به او الهام گردید که یهوه او را به نبوت مبعوث کرده است.
پس کلام خداوند بر من نازل شده، گفت: «قبلا از آنکه تو را در شکم صورت ببندم، تو را شناختم، و قبل از بیرون آمدنت از رحم تو را تقدیس نمودم، و تو را نبی امتها قرار دادم.» پس گفتم: «آه، ای خداوند یهوه! اینک من تکلم کردن را نمی دانم، چونکه طفل هستم.» اما خداوند مرا گفت: «مگو من طفل هستم زیرا هر جایی که تو را بفرستم خواهی رفت، و به هر چه تو را امر فرمایم تکلم خواهی نمود. از ایشان مترس! زیرا خداوند می گوید، من با تو هستم و تو را رهایی خواهم داد.»
آنگاه خداوند دست خود را دراز کرده، دهان مرا لمس کرد و گفت: «اینک کلام خود را در دهان تو نهادم.» نبوت ارمیا غالبا مبتنی بر انذار و وعید بود و بلایا و مصایب غم انگیز را پیش بینی می کرد که ممکن بود به یاری خداوند یهوه رفع شود یا به اصلاح آید. ولی نصایح او بی فایده و بی ثمر ماند و کار بر او مشکل گردید، چندان که در اواخر ایام دل در بر او به تنگ آمد و فریاد شکایت از سینه بلند کرده، گفت: «تمامی روز مضحکه شده ام! و هر کس مرا استهزا می کند،زیرا هرگاه می خواهم تکلم نمایم ناله می کنم، و به ظلم و غارت ندا می نمایم.» پس گفتم: «او را ذکر نخواهم کرد، و بار دیگر به اسم او سخن نخواهم گفت.» آنگاه در دل من مثل آتش افروخته شد، و در استخوانهایم بسته گردید، و از خودداری خسته شده، باز نتوانم ایستاد. لیکن خداوند با من چون جباری قاهر است. ملعون باد روزی که در آن زاده شدم، و نامبارک باد روزی که مادرم مرا زایید. ملعون باد کسی که پدر مرا مژده داد، و گفت که برای تو ولدی نرینه زاییده شده است. و او را بسیار شادمان گردانید... چرا من از رحم بیرون آمدم تا مشقتم را مشاهده نمایم، و روزهایم در خجالت تلف شود؟»
ارمیا با وجود آنکه مبغوض عامه قرار گرفته بود از گفتن الهامات و واردات نفسانی که می پنداشت از طرف خداوند به او القا می شود دریغ نکرد. تنها یک نفر در آن روزهای تلخ و تار با او صدیق و وفادار ماند و دیگران از شاه و گدا و کاهن و عامی او را ترک کردند. او شخصی است باروخ نام که نبوتهای او را تحریر و کتابت می کرد و از شرح حال ارمیا یادداشتهایی می نگاشت. ارمیا معاصر روزگاری ناگوار در تاریخ یهودیه است. وی در زمانی بود که سلطنت آشور رو به انحطاط نهاده بود، و طوایف مهاجم سیت ها سراسر بلاد شام و سواحل فنیقیه را غارت می کردند. اندکی بر نیامد که شهر نینوا، تختگاه آشور، سقوط کرد و کلدانیان در بابل سلطنت مشرق را در قبضه خود گرفتند. در آن اوقات بابل و مصر با یکدیگر بر سر کشور فلسطین رقابت داشتند.
یوشیا، پادشاه یهود، با مصریان همراه و هم پیمان گردید، ولی خود در جنگی شدید که بین آن دو کشور به وقوع پیوست به قتل رسید و بعد از آن دیری نگذشت که کشور یهودیه تحت قدرت و تسخیر کلدانیان در آمد و آنها از آن دیار سالیانه خراجی گزاف دریافت داشتند. ارمیا، که مردی روشن بین و دل آگاه بود، مقاومت و خصومت با کلدانیان را خطرناک می دانست و هموطنان خود را پیوسته هشدار می داد که شهر اورشلیم را بیهوده شکست ناپذیر نپندارند و اگر سر به طغیان بردارند، هر آینه کلدانیان بر آن بلد یهوه غالب خواهند شد. یک روز در معبد اورشلیم (بیت المقدس) برپا خاست و آن قوم از خدا برگشته و کافر را مخاطب ساخته، فریاد برآورد: «... این خانه را مثل شیلوه [ویران] خواهم ساخت و این شهر را برای جمیع امتهای زمین لعنت خواهم گردانید.»(ارمیا/ 6026)
از این نبوت و پیشگویی، عامه مردم خاصه کاهنان به خشم آمده و او را به قتل محکوم کردند و اطراف او گرد آمدند، وی او همچنان در عقیده خود ثابت بود و سخنان خود را تکرار می کرد و همان استحکام عقیده و ثبات قدم جان او را نجات داد و روسای یهود او را مستوجب قتل ندانستند. و چون ارمیا از گفتن هر آنچه خداوند او را مامور فرموده بود که به تمامی قوم بگوید فارغ شد، کاهنان و انبیا (متنبیان) و تمامی قوم او را گرفته گفتند: «البته خواهی مرد! مرا به اسم یهوه نبوت کرده گفتی که این خانه مثل شیلوه خواهد شد، و این شهر خراب و غیر مسکون خواهد گردید؟» پس تمامی قوم در خانه خداوند نزد ارمیا جمع شدند. و چون روسای یهودا این چیزها را شنیدند، از خانه پادشاه به خانه خداوند برآمده به دهنه دروازه جدید خانه خداوند نشستند. پس کاهنان و انبیا (متنبیان) روسا و تمامی قوم را خطاب کرده گفتند: «خداوند مرا فرستاده است تا همه سخنانی را که شنیدید به ضد این خانه و به ضد این شهر نبوت نمایم. پس الان راهها و اعمال خود را اصلاح نمایید و قول یهوه خدای خود را بشنوید تا خداوند از این بلایی که درباره شما فرموده است پشیمان شود. اما من اینک در دست شما هستم. موافق آنچه در نظر شما پسند و صواب آید به عمل آرید.
لیکن اگر شما مرا به قتل رسانید، یقین بدانید که خون بیگناهی را بر خویشتن و بر این شهر و ساکنانش وارد خواهید آورد، زیرا حقیقتا خداوند مرا نزد شما فرستاده است تا همه این سخنان را به گوش شما برسانم.» این گونه سخن کاملا وضع را تغییر داد و ارمیا نجات یافت.
آنگاه روسا و تمامی قوم به کاهنان و انبیا گفتند که این مرد مستوجب قتل نیست، زیرا به اسم یهوه خدای ما به ما سخن گفته است. دیگر انبیای کذبه که به دروغ ادعای پیغمبری می کردند با کاهنان همدست شدند و بر خلاف نبوتهای او سخن می گفتند و او را آزارها می دادند. یک بار ارمیا یوغی چوبین بر گردن خویش افکنده، در معابر ظاهر شد و منظور او از این یوغ افکندن اشاره رمزی به یوغ بندگی پادشاه بابل بود. هنگامی که با این ترتیب به سوی معبد روانه بود، یکی از متنبیان (پیغمبران دروغین) موسوم به حنانیا برابر او ایستاد و سخنانی بر خلاف کلمات او از زبان خدا جعل کرد و یوغ را از گردن ارمیا برداشت و شکست و گفت: «خداوند چنین گوید: به همین گونه من یوغ نیوکد نصر، پادشاه بابل، را می شکنم و آن را از گردن همه ملتها، ظرف دو سال بر می گیرم.» ارمیا فریاد بر کشید که حنانیا با نبوت کاذبانه خود مردم را به دورغ خوشدل می سازد. خدا به جای این یوغ چوبین «یوغی آهنین و ناشکستنی بر گردن ملتهایی که به نیوکد نصر شاه بابل خدمت کنند خواهد افکند.»
رفتار دیگر مدعیان نبوت در اورشلیم با ارمیا بهتر از رفتار حنانیا نبود و ارمیا درباره ایشان می گفت:«یهوه صبایوت چنین می گوید: به سخنان این انبیایی که برای شما نبوت می کنند گوش ندهید! زیرا شما را به بطالت تعلیم می دهند، و رویای دل خود را بیان می کنند، و نه از دهان خداوندا!... خداوند می گوید که من خصم اینان هستم که به خوابهای دروغ نبوت می کنند، من آنها را نفرستاده ام و مامور نکرده ام.» سرانجام قوم به کلمات و نصایح او گوش نکردند و علیه بابلیها قیام کردند و آشوریها شهر اورشلیم را محاصره نمودند. باز ارمیا روسای قوم و کاهنان و مردم را بیم می داد و علنا اظهار می داشت که با این رفتار وطنشان را محکوم به زوال و شکست ساختند و آنان هم خود محکوم محتوم به نابودی و فنا هستند. تنها راه علاج بر حسب پیش بینی او آن بود که با کلدانیان از در تسلیم درآیند. شاه یهود از این بیانات او غضبناک شده، او را در سیاهچالی پر از گل و لای به زندان افکند تا وی نزدیک به هلاکت رسید. ولی پس از آنکه کلدانیها شهر اورشلیم را به قهر و غلبه مسخر کردند، ارمیا آزاد گشت.
این بلیه تنها حادثه ای نبود که برای ارمیا روی داد، بلکه برکات برای او از اینگونه حوادث سخت پیش آمده و کرارا قوم اسرائیل قصد جان او کردند. و در زمان سلطنت یهویاکیم، پسر یوشیا، پادشاه طوماری را که ارمیا از نبوتهای خود نوشته بود پاره کرد و در آتش افکند و او و کاتبش، باروخ، را در زندان افکند. عاقبت چون در سال 586 ق م، نبوکد نصر شهر اورشلیم را فتح کرد، ارمیا را آزاد ساختند و با او به نیکی رفتار کردند و به وی با عده معدودی دیگر اجازه اقامت در شهر اورشلیم دادند، ولی دیگران را محکوم به تبعید کرده، اکثر اهالی و سکنه را به اسارت به بابل بردند. بعضی از یهودیان ارمیا را بعد از این واقعه ربوده، به مصر بردند. وی در آنجا همچنان به نبوت مشغول بود تا آنکه عمرش در آن دیار به آخر رسید و به طور نامعلومی و شاید در تحت عقاب و شکنجه ای دردناک هلاک گردید.
با آنکه ارمیا پیامبر وعید و انذار است و قوم خود را به مصایب و بلایا بیم می دهد، مع ذلک در روح او بارقه ای از نیک بینی و امید نیز تابش یافته است و گاه و بیگاه مردم را به وعده های امیدبخش دلشاد می ساخته و مخصوصا می گفته است که بعد از آنکه بنی اسرائیل به دست بابلیها ضرب تازیانه غضب یهوه را چشیدند بابل نیز به نوبت خود زوال خواهد یافت و مردم یهودیه و بنی اسرائیل مورد شفقت و رحمت خداوند قرار گرفته، بار دیگر به سرزمین یهودیه باز خواهد گشت و به عبادت خدای خود (یهوه) مشغول خواهند شد، و داود رجعت کرده بر ایشان سلطنت خواهد کرد. چه خداوند به یعقوب گفته است: «من با تو هستم تا تو را نجات بخشم و جمیع امتها را که تو را در میان آنها پراکنده ساختم تلف خواهم کرد، اما تو را تلف نخواهم نمود.»
ارمیا می گفت یهوه برای صلاح بنی اسرائیل با آنان پیمان جدیدی خواهد بست. در این نقطه ارمیا سهم مشخص و اصیلی در نبوت سنتی به جای نهاد. عهد جدید بین خداوند و یکایک افراد آزاد و بازخرید شده بسته می شود، در حالی که در پیشگوییها و نبوتهای سابق این رابطه صورت کلی و عمومی داشت و یهوه یکجا با عبرانیان پیمان دسته جمعی می بست و این اساس عهد عتیق بود. خداوند می گوید اینک ایامی می آید که با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهد تازه ای خواهم بست. نه مثل آن عهدی که با پدران ایشان بستم در روزی که ایشان را دستگیری نمودم تا از زمین مصر بیرون آورم، زیرا که ایشان عهد مرا شکستند با آنکه خداوند می گوید من شوهر (ولی و کفیل) ایشان بودم. اما خداوند می گوید این است عهدی که بعد از این ایام با خاندان اسرائیل خواهم بست. شریعت خود را در باطن ایشان خواهم نهاد و آن را بر دل ایشان خواهم نوشت و من خدای ایشان خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود. و بار دیگر کسی به همسایه اش و شخصی به برادرش تعلیم نخواهد داد و نخواهد گفت «خداوند را بشناس»؛ زیرا خداوند می گوید جمیع ایشان از خرد و بزرگ مرا خواهند شناخت. (ارمیا: 31. 31-35)
ارمیا پیشگویی خود را با این استنتاج موجز که مبین مسئولیت شخصی و فردی ابنای بشر است همراه ساخت:در آن ایام بار دیگر نخواهند گفت که پدران انگور ترش خوردند؛ و دندان پسران کند گردید. بلکه هر کس به گناه خود خواهد مرد. و هر که انگور ترش خورد، دندان وی کند خواهد شد.
ارمیا در مواعظ و تعالیم خود میان آدمیان و خداوند متعال رابطه ای مستقیم برقرار می سازد و آنها را در برابر یهوه شخصا مسئول اعمال خود می داند و معتقد به شفیع و واسطه بین عابد و معبود نیست. این تعالیم در تاریخ دینی یهود دارای کمال اهمیت است، زیرا نتیجه منطقی آن مقدمات این است که هر گاه بین خلق و خالق خط ارتباط مستقیمی موجود باشد و رابطه آنها با یکدیگر بدون وساطت و وسایل استوار گردد، دیگر رفتن به معبدها و گذرانیدن قربانیها و به جا آوردن تشریفات و مناسک دارای اهمیتی چندان نیست و ضرورت نخواهد داشت، یعنی حیات عالی و روحانی هر فرد بی نیاز از اعمال صوری می باشد. ارمیا از این دیدگاه به عقب برگشته، عاموس نبی را در نظر می آورد و راه را برای مضامین عهد جدید می گشاید.

منـابـع

جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- صفحه 521- 527

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد