مقامات و مواهب الهی حضرت سلیمان علیه السلام (پارسایی)

فارسی 4284 نمایش |

گریز از مرگ!!

در زمان حکومت حضرت سلیمان (ع)، مردی ساده اندیش، در حالی که سخت ترسیده و وحشت کرده بود و چهره‎اش زرد و لبهایش کبود شده بود به سرای سلیمان (ع) پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: «ای سلیمان به من پناه بده.» سلیمان به او گفت: «چه شده؟» او عرض کرد: «عزرائیل با خشم به من نگاه کرد، وحشت کردم، از شما تقاضای عاجزانه دارم که به باد فرمان بدهی که مرا به هندوستان ببرد تا از بند عزرائیل رهایی یابم.»
سلیمان در توجه به مستضعفان به گونه‎ای بود که وقتی صبح می‎شد از اشراف و رجال ثروتمند روی بر می‎گرداند و نزد مستمندان و تهیدستان می‎آمد و با آنها می‎نشست و می‎فرمود: «مسکین مع المساکین؛ مستمندی همراه مستمندان است.» (بحار، ج 14، ص 83) سلیمان به تقاضای او توجه کرد. باد را فرمود تا او را شتاب برد سوی خاک هندستان بر آب.
روز بعد، سلیمان (ع)، عزرائیل را دید و گفت: «چرا به این بینوا، با دیده خشم آلود، نگاه کردی که از وطن، آواره و بی‎خانمان شد.» عزرائیل گفت: «خداوند فرموده بود که من جان او را در هندوستان قبض کنم و چون او را در این جا دیدم، از این رو در فکر فرو رفتم و حیران شدم؛ با تعجب گفتم اگر او دارای صد پر هم باشد و به طرف هندوستان پرواز کند، به آن جا نمی‎رسد،
چون به امر حق به هندستان شدم *** دیدمش آنجا و جانش بستدم
به هندوستان رفتم و دیدم او آن جا است، و در نتیجه جانش را گرفتم.»

پاسخ جن بزرگ، به سؤالات سلیمان

حضرت سلیمان (ع) از پیامبرانی بود که خداوند او را بر جن و انس و... مسلط نموده بود. روزی چند نفر از اصحاب خود را همراه یکی از جنهای بزرگ و گردنکش فرستاد، تا چند ساعتی به میان مردم بروند و گردش کنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: «در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جن شنیدید به خاطر بسپارید و وقتی نزد من آمدید برای من بیان کنید.» آنها همراه آن جن سرکش حرکت کردند تا به بازار رسیدند و امور زیر را از آن جن دیدند:
1. دیدند آن جن به آسمان نگاه کرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تکان داد.
2. از آن جا عبور نمودند تا به خانه‎ای رسیدند، شخصی از دنیا رفته و بستگان او گریه می‎کنند. آن جن وقتی که آن منظره را دید خندید.
3. از آن جا عبور نمودند و افرادی را دیدند که سیر را با پیمانه می‎فروشند، ولی فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) می‎فروشند. آن جن با دیدن آن منظره خندید.
4. از آن جا عبور نمودند و به گروهی رسیدند. دیدند آنها ذکر خدا می‎گویند و به یاد خدا به سر می‎برند، ولی گروه دیگری در کنار آنها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم می‎باشند. آن جن سرش را تکان داد و لبخند زد. یاران سلیمان (ع)، از این سیر و عبور بازگشتند و جریان را (در چهار مورد فوق به سلیمان (ع) گزارش دادند. سلیمان (ع) آن جن را احضار کرد و از او از چهار موضوع مذکور پرسید:
1. وقتی که به بازار رسیدی، چرا سرت را به آسمان بلند نمودی. و سپس به زمین و مردم نگاه کردی و سرت را تکان دادی؟ جن گفت: «فرشتگان را بالای سر مردم دیدم که اعمال آنها را با شتاب می‎نوشتند. تعجب کردم که آنها این گونه با شتاب می‎نویسند ولی انسانها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادی خود) هستند.»
2. وقتی که به خانه‎ای وارد شدی، شخصی مرده بود و حاضران گریه می‎کردند، چرا خندیدی؟ جن گفت: «خنده‎ام از این رو بود که آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولی حاضران (به جای خوشحالی) گریه می‎کردند.»
3. چرا وقتی که دیدی سیر را با پیمانه، و فلفل را با وزن می‎فروشند خندیدی؟ جن گفت: «از این رو که دیدم سیر را با آن همه ارزش، که کیمیای درمان است با پیمانه می‎فروشند، ولی فلفل را که مایه بیماری است با وزن دقیق به فروش می‎رسانند! از این رو از روی تعجب خندیدم.»
4. چرا در مورد آن دو گروه که یکی در یاد خدا و دیگری سرگرم لهو و امور بیهوده بودند، سر تکان دادی و خندیدی؟ جن گفت: «زیرا تعجب کردم که دو گروه، هر دو انسانند، ولی گروه اول بیدار در یاد خدایند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بیهودگی هستند.» (بحار، ج 14، ص 79).

عدالت و پارسایی حضرت سلیمان (ع) و نمونه‎های آن

برای یک رهبر حق، مسأله عدالت و پارسایی از مهمترین ویژگی‎هایی است که موجب عدالت گستری و امنیت و سلامتی جامعه شده، و مردم را از دلبستگیهایی که موجب دوری از خداپرستی و خالص می‎گردد حفظ می‎کند. حضرت سلیمان (ع) در عین آن که دارای آن همه قدرت و مکنت بود، هرگز مغرور نشد و از حریم عدالت و پارسایی و ساده زیستی خارج نگردید. و اگر دارای قصرهای عالی و بلورین بود، آن قصرها را برای زندگی مرفه خود نمی‎خواست بلکه یک نوع اعجاز مقام پیامبری او در شرایط آن عصر بود، تا همه را به سوی خدای یکتا و بی‎همتا جذب کند.
شیوه زندگی او چنین بود که وقتی صبح می‎شد، از اشراف و ثروتمندان روی می‎گردانید و نزد مستمندان و فقیران می‎رفت و کنار آنها می‎نشست و می‎گفت: «مسکین مع المساکین؛ مسکین و بینوایی همنشین مسکینان و بینوایان است.» وقتی که شب می‎شد، لباس زبر مویین می‎پوشید، و آن را به شدت برگردنش می‎بست، و همواره تا صبح گریان بود و به عبادت خدا اشتغال داشت، و از اجرت زنبیل‎هایی که می‎بافت، غذای مختصری تهیه می‎کرد و می‎خورد، و راز این که درخواست ملک و حکومت بی‎نظیر از خدا کرد این بود که بر کافران و حکومت آنها غالب و پیروز گردد.
از عدالت و مهربانی او نسبت به زیردستان این که؛ امام سجاد (ع) فرمود: «علت این که بر سر پرنده قنبره کاکلی مانند تاج قرار دارد، این است که حضرت سلیمان (ع) دست مرحمت بر سر او کشید، و چنین تاجی بر اثر آن، در سر او پدیدار گشت.» که داستانش چنین است: روزی قنبره نر می‎خواست با قنبره ماده همبستر شود، ولی قنبره ماده امتناع می‎ورزید. قنبره نر به او گفت: «از من جلوگیری نکن می‎خواهم از تو دارای فرزندی شوم که ذاکر خدا باشد.» قنبره ماده با شنیدن این سخن، تقاضای همسرش را پذیرفت. سپس وقتی که خواست تخم بگذارد، در مورد مکان تخم گذاری حیران بود. قنبره نر به او گفت: «رأی من این است که در نزدیک جاده تخم گذاری کن. که هر کس تو را دید گمان کند تو برای جمع کردن دانه از جاده به آن جا آمده‎ای، در نتیجه کاری به تو نداشته باشد.» قنبره ماده پیشنهاد همسرش را پذیرفت و در کنار جاده تخم گذاری کرد و روی تخمش نشست، تا وقتی که زمان بیرون آمدن جوجه‎اش از تخم نزدیک گردید.
روزی این دو پرنده نر و ماده ناگهان باخبر شدند که حضرت سلیمان با لشکر عظمیش به حرکت در آمده‎اند، و پرندگان بر روی سپاه او سایه افکنده‎اند. قنبره ماده به همسرش گفت: «این سلیمان (ع) است که با لشکرش به طرف ما می‎آیند که از این جا عبور کنند، من ترس آن دارم که خودم و تخم‎هایم زیر پای آنها نابود شویم.»
قنبره نر گفت: «سلیمان (ع) مردی مهربان است، ناراحت نباش. آیا در نزد تو چیزی هست که آن را برای جوجه‎هایت اندوخته باشی؟» قنبره ماده گفت: «آری در نزد من ملخی هست که آن را برای جوجه‎ها اندوخته‎ام آیا در نزد تو چیزی هست؟» قنبره نر گفت: «در نزد من یک دانه خرما وجود دارد که برای جوجه‎ها اندوخته‎ام.» قنبره ماده گفت: «تو خرمایت، و من ملخم را برگیریم و وقتی که سلیمان (ع) از این جا عبور کرد، نزد او برویم و آنها را به او اهدا کنیم، زیرا سلیمان (ع) هدیه را دوست دارد.»
قنبره نر خرمای خود را به منقار گرفت، و قنبره ماده ملخ خود را بین دو پایش گرفت، و نزد سلیمان (ع) رفتند. سلیمان (ع) بر بالای تختش بود. از آنها استقبال کرد و قنبره نر در طرف راست او، و قنبره ماده در طرف چپ او نشستند. سلیمان (ع) از آنها احوالپرسی کرد و آنها نیز ماجرای زندگی خود را به عرض سلیمان (ع) رساندند.
سلیمان (ع) هدیه آنها را پذیرفت و لشکرش را از آن جا دور ساخت تا آنها و تخم‎هایشان را پایمال نکنند، و بر سر آنها دست مرحمت کشید و برای آنها دعا کرد. بر اثر دعا و مسح دست سلیمان (ع) تاجی زیبا بر سر آنها روئیده شد (فروع کافی، ج 2، ص 146؛ بحار، ج 14، ص 82) حضرت سلیمان (ع) به قدری به یاد خدا بود، که نه تنها آن همه قدرت و مکنت او را از یاد خدا غافل نساخت، بلکه آن را پلی برای یاد خدا قرار داده بود.
روزی شنید گنجشکی به همسرش می‎گوید: «نزدیک من بیا تا با تو همبستر شوم، شاید خداوند فرزندی به ما دهد که ذکر خداوند متعال بگوید. سایه عمر ما به لب دیوار رسیده، شاید چنین یادگاری بگذاریم!» سلیمان (ع) از سخن او تعجب کرد و گفت: «هذه النیه خیر من مملکتی؛ این نیت (داشتن فرزند ذاکر) بهتر از همه مملکت من است.» (بحار، ج 14، ص 95)

عشق و دلدادگی سلیمان (ع) به خدا

روزی حضرت سلیمان گنجشک نری را دید که به همسرش می‎گفت: «چرا خود را از من دور می‎کنی، من اگر بخواهم قبه قصر سلیمان (ع) را به منقارم می‎گیرم و آن را در درون دریا می‎افکنم!»
سلیمان (ع) از سخن او خندید، سپس آن دو گنجشک را احضار کرد، به گنجشک نر فرمود: «تو چگونه می‎توانی قبه قصر سلیمان را به منقار بگیری و به دریا بیفکنی؟!» گنجشک گفت: «نه ای رسول خدا! چنین توانی ندارم، ولی مرد گاهی نزد همسرت خود را بزرگ جلوه می‎دهد و لاف و گزاف می‎گوید، و به گفتار انسان عاشق سرزنش نیست.»
حضرت سلیمان (ع) به گنجشک ماده گفت: «چرا خود را در اختیار همسرش قرار نمی‎دهی، با این که او تو را دوست دارد؟» گنجشک ماده در پاسخ گفت: «ای پیامبر خدا او عاشق نیست بلکه ادعای عشق می‎کند، زیرا جز من، به غیر من نیز عشق می‎ورزد.» این سخن اثر عمیقی در قلب سلیمان نهاد، به طوری که گریه شدیدی کرد، و از مردم دوری نمود و چهل روز در درگاه خدا نالید و از او خواست تا قلبش را از محبت و عشق به غیر خدا باز دارد، و عشقش را با عشق به غیر خدا مخلوط نسازد. (بحار، ج 14، ص 95)

غذا رسانی به کرمی در درون سنگی در میان دریا

روزی حضرت سلیمان (ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه‎ای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل می‎کرد. سلیمان (ع) هم چنان به او نگاه می‎کرد که دید او به نزدیک آب دریا رسید. در همان لحظه قورباغه‎ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می‎کرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان (ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذشت او را پرسید. مورچه گفت: «ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی توخالی وجود دارد، و کرمی در درون آن زندگی می‎کند، خداوند آن را در آن جا آفرید، او نمی‎تواند از آن جا خارج شود و من روزی او را حمل می‎کنم. خداوند این قورباغه را مأمور کرده مرا در درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می‎برد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ می‎گذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می‎رسانم و دانه گندم را نزد او می‎گذارم و سپس باز می‎گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می‎شوم، او در میان آب شناوری کرده و مرا به بیرون آب دریا می‎آورد و دهانش را باز می‎کند و من از دهان او خارج می‎شوم.» سلیمان به مورچه گفت: «وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می‎بری، آیا سخنی از او شنیده‎ای؟» مورچه گفت آری او می‎گوید: «یا من لا ینسانی فی جوف هذه الصخره تحت هذه اللجه برزقک، لا تنس عبادک المؤمنین برحمتک؛ ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی‎کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.» (بحار، ج 14، ص 97 و 98)

شکایت مار از سلیمان (ع)

روزی یک مار نزد سلیمان (ع) آمد و گفت: «فلان شخص دو فرزندم را کشته است، از شما تقاضا دارم او را به عنوان قصاص اعدام کنید.» سلیمان (ع) فرمود: «انسان مسلمان را به خاطر کشتن مار نمی‎کشند.» مار گفت: «ای پیامبر خدا، در این صورت از شما می‎خواهم که او را سرپرست اوقاف کنید، تا (بر اثر عدم مراقبت در اجرای صحیح موقوفه) وارد دوزخ گردد، آن گاه در دوزخ با مارهای آن جا از او انتقام بگیرم.» این روایت بیانگر آن است که مسؤولیت سرپرستی چیزی که وقف شده بسیار خطیر و دشوار است. کسانی که چنین مسؤولیتی را می‎پذیرند باید به طور کامل متوجه باشند که در پرتگاه آتش دوزخ قرار گرفته‎اند، مبادا در مورد اجرای صحیح آن موقوفه، کوتاهی یا سهل انگاری کنند، که کیفرش بسیار شدید و طاقت فرسا است.

 

منـابـع

ملا فتح ‏الله کاشانى- ترجمه منهج ‏الصادقین- جلد 6 صفحه 91

علامه طبرسى- ترجمه تفسیر مجمع ‏البیان- جلد 18 ص 89، جلد 16 ص 152، جلد 21 ص 107 - 108

حسین‏ بن على ‏الخزاعى النیشابورى- تفسیر روض ‏الجنان و روح ‏الجنان- جلد 13 صفحه 254

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 ص 473-477، جلد 5 ص 235، جلد 19 ص 270 و 285-288، جلد ‏18 ص 38-50، جلد ‏15 ص 415 و 220

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏16 ص 544، جلد 17 ص 311-312، جلد ‏15 ص 498- 503

زین ‏العابدین رهنما- تفسیر رهنما- جلد 5 صفحه 234

سیدمحمد حسینى همدانى- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 صفحه 127

عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

سایت اندیشه قم- مقاله مشخصات سلیمان (ع) و نمونه‎هائی از عظمت او

سایت اندیشه قم- مقاله عدالت و پارسایی سلیمان (ع)

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد