چیستی و حقیقت اسطوره (انواع اسطوره)

فارسی 4543 نمایش |

اسطوره از منظر زیست شناسان

«هانرى برگسون» با فرضیه خود، پاى علم «زیست شناسى» را در حوزه اساطیر مى گشاید. او در کتاب «دو چشمه اخلاق و دین» در بحث از افسانه پردازى و حیات، سخن را به اینجا مى رساند که «نباید فراموش کرد که در اطراف و جوانب عقل، حاشیه اى از غریزه وجود دارد، و در دل غریزه نیز نیم تابى از خورشید عقل موجود است، به حدس مى توان گفت که عقل و غریزه، کار خود را با تضمین در یکدیگر آغاز کرده اند. بنابراین، اگر به اندازه کفایت در گذشته دور بنگریم، غریزه هایى را مى بینیم که بیش از غریزه حشرات امروزى، به عقل نزدیکند و عقلى را مى یابیم که بیش از عقل مهره داران کنونى مجاور غریزه مى باشد. خلاصه آنکه عقل و غریزه، نخست در یکدیگر متنافذند و سپس به منظور توسعه از همدیگر جدا مى شوند؛ اما پس از جدایى، چیزهایى از هر یک از آنها در دیگرى باقى مى ماند.» اکنون حیوان به کمک غریزه محض و فعال خود، با تامین همبستگى و انسجام اجتماعى لازم به حیات خود ادامه مى دهد و انسان به کمک عقل اندیشمند، که قوه اى تحلیل گر و تجزیه کننده و احتمالا ویرانگر است، باید بتواند کشتى حیات را پیش براند، اما ویرانگرى احتمالى عقل، در برخى موارد، پیوستگى و همسازى اجتماعى را در معرض خطر گسیختگى قرار مى دهد؛ هوش، انسان را از گروه آدمیان منحرف مى سازد و به خویشتن متوجه مى کند؛ آدمى فردگرا شده، در خود فرو مى رود. انسان به فرایند حیات و مرگ آگاهى مى یابد و سرانجام زندگى او را در یاسى هلاک کننده فرو مى برد و نیز دیگر اندیشه هاى ویرانگر به ذهن انسان هجوم مى آورند، در اینجاست که برگسون مى گوید: «راهى جز این نیست که چیزى در برابر عقل قرار گیرد و در صورتى که غریزه نتواند در کفه اى قرار گیرد، عقل به جایش مى نشیند چرا که در انسان غریزه جاى به عقل پرداخته است باید حالت بالقوه غریزه و یا به عبارت دیگر، ته مانده و رسوب غریزه اى که در اطراف عقل باقى است، همان نتیجه غریزه را ایجاد نماید البته این غریزه بالقوه، مستقیما نمى تواند عمل نماید، اما چون عقل با تصورات سر و کار دارد، وى امور تخیلى را بر مى انگیزد. این امور، از تصور امر واقع تمکین نمى کنند و با میانجى گرى خود عقل، موفق به مخالفت با کار عقلانى مى شوند، بدین ترتیب مى توان وظیفه افسانه پردازى را تبیین کرد». از نظر برگسون، لایه اى از غریزه اجتماعى که در اطراف هوش انسان باقى مانده، هوش را وا مى دارد تا شبح خداى شهر را بسازد و انسان را از فرو رفتن در خود و بریدن از اجتماع باز دارد و بدین سان زندگى اجتماعى را از خطر انحلال نجات دهد. انسانى که از یقین به مرگ، دیوانه وار به سوى یاس پیش مى رود، ناگهان با دخالت غریزه، بى مرگى و جاودانگى را در تصورات ادراکى خودش شکل مى دهد و این گونه تخیل به کار مى افتد و در اطراف تصورات ادراکى، نسیج اساطیر را به هزاران نقش مى آراید. البته «برگسون» براى تخیل اسطوره ساز و چگونگى آن رنگ و شخصیت خاصى را پیشنهاد مى کند که اکنون امکان پرداختن مفصل به آن وجود ندارد.

اسطوره در نظر الیاده

میرچا الیاده اذعان دارد که برای اسطوره مشکل بتوان تعریفی ارائه کرد که مقبول همه اندیشمندان و به فراخور فهم غیر متخصصان باشد. به گفته او آیا می توان فقط یک تعریف جامع یافت که همه انواع و تمام کارکردهای اسطوره را در کلیه جوامع کهن و سنتی بشر در برگیرد؟ اسطوره، واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده است که از دیدگاه های مختلف و مکمل یکدیگر، ممکن است مورد پژوهش و تفسیر قرار گیرد. اسطوره شناس بزرگ عصر، «میرچا الیاده»، معتقد است که دانشمندان اسطوره شناس فعلى به اسطوره همچون دانشمندان قرن نوزده نمى نگرند. آنها از اسطوره معناى fable و invention و fiction اراده نمى کنند، بلکه اسطوره را به همان معنایى که در جوامع کهن جوامعى که اسطوره در حیات آنها آگاهانه جریان و نقش داشته است تعبیر مى کنند؛ چرا که برخلاف علماى گذشته، در اسطوره مفهوم «سرگذشت واقعى»، «ارزشمند و گرانقدر»، «قدسى»، «اسوه» و «پرمعنى» را درمى یابند.الیاده با ریشه یابى واژه اسطوره، به این حقیقت اشاره مى کند که ذهن خرد ورز و فلسفه پرداز یونان باستان، از گذشته هاى بسیار دور، بخصوص با اندیشه «کسینوفانوس» (حدود 470 - 565 ق.م) اسطوره پیرایى و اسطوره ستیزى را آغاز کرد.
«کسینوفانوس» اولین کسى است که خدایان اساطیرى اومیروس و هسیودوس را نقد و طرد کرد، و جنبه هاى شرک آلود و انسان وارگى آنها را از مفهوم الوهیت جدا نمود. بدین ترتیب، یونانیان بتدریج تمام معنا و ارزش دینى و مابعدالطبیعى واژه mythos را پالودند و آن را در مقابل کلمه Logos قرار دادند. اسطوره رفته رفته معناى مخالف Historia را پیدا کرد و سرانجام معناى «هر چیزى که نمى تواند واقعا وجود داشته باشد»، به خود پذیرفت؛ از طرف دیگر، علماى مسیحیت و یهودیت، هرچه را که با نص عهد عتیق و عهد جدید، تورات و انجیل، منطبق نبود و مخالفت داشت و نمى توانست مورد تایید کتاب مقدس قرار بگیرد، جزو حوزه دروغ و پندار و فریب محسوب مى کردند و بدین ترتیب، همه مطالب و روایت ها و ماجراهاى دینى و غیردینى پیش از یهود و سیحیت یهودى تبار، در پوشش واژه اسطوره، مهر دروغ و باطل مى خورد و در حوزه موهومات قرار مى گرفت. شاید از همین جا اسطوره و به ناچار واژه اساطیرالاولین با چنین بار معنایى به زبان عرب راه یافته باشد و قرآن نیز از این کلمه با استناد به شناخت و استعمال کفار عرب زبان، سود جسته باشد. به هر حال الیاده با غورسى در تاریخچه این واژه، تعریف و شناخت اسطوره شناسان امروزى را با توجه به حیات و زمان اسطوره باوران، نه اسطوره ستیزان، این گونه بیان مى کند: «اسطوره، نقل کننده سرگذشت قدسى و مینوى است، راوى واقعه اى است که در زمان اولین، زمان شگرف بدایت همه چیز رخ داده است. به بیانى دیگر، اسطوره حکایت مى کند که چگونه از دولت سر و به برکت کارهاى نمایان و برجسته موجودات مافوق طبیعى، واقعیتى چه کل واقعیت: کیهان، یا فقط اجزایى از واقعیت، جزیره اى، نوع نباتى خاص سلوکى و کردارى انسانى، نهادى پا به عرصه وجود نهاده است».

اسطوره روایت گر آفرینش

به نظر مى رسد، تعریف حاضر، بسیارى از اختلاف ها و دوگانگى ها را پاسخ گوید و با جامعیت نزدیک به واقعى که در او هست، خیلى از مصداق ها را در خود بپذیرد و در زیر چتر خود بگنجاند، بدون اینکه به ماهیت اصلى آنها لطمه اى زده باشد و یا از دیدگاه باورمندان آن متون و اسناد، شک و شبهه دروغ و موهوم بودن را پیش بیاورد و در عین حال با به کارگیرى واژه اسطوره در زبان و فرهنگ رایج امروز ما، تضاد و تناقضى داشته باشد. به موجب تعریف حاضر، اسطوره همیشه دربردارنده روایت یک «خلقت» و «آفرینش» است، یعنى شرح مى دهد که براى اولین بار چگونه چیزى حادث شده و به میان آمده است و یا اتفاقى رخ داده است، حال این چیز مى تواند آفرینش یک امر کیهانى باشد و یا به وجود آمدن و خلقت یک اخلاق کریمه باشد و یا بنیاد گرفتن و ریشه دواندن و استوار شدن یک سنت اجتماعى و انسانى باشد و یا شکل گرفتن و سازمان یافتن یک نظام و یا نهاد و ارگان اجتماعى، سیاسى، اقتصادى فرهنگى و انسانى باشد. اسطوره، روایت و شرح اولین ها را در بر دارد؛ اولین اعمال نمونه وار، برجسته و اسوه که به طور طبیعى از سوى کسانى سر مى زند که از آدم هاى عادى فراتر رفته اند، قهرمانان، مردان بزرگ، اولیا، قدیسین، پیامبران، ایزدان و  فرشتگان.
پس دست اندرکاران و خالقان حوادث و پدید آورندگان ماجراها و اثرهاى اساطیرى، انسانهاى برتر و موجودات مافوق طبیعى اند و چون نخستین بار، آن اثر از آنها سر زده است، خود بخود اسطوره از یک الگو و نمونه حرف مى زند، اسوه اى که محل رجوع و توجه دیگران است و در آفرینش ها و حدوث هاى بعدى تکرارى بیش نیست، تکرارى از روى نسخه بى عیب و نقص اولى و چون بى عیب و نقص است و به واسطه و یاورى نیروى مافوق طبیعى انجام گرفته است و نوعى نمود و تجلى و تظاهر ماوراى طبیعت است، نمونه اى است مقدس و مینوى؛ بخصوص آنجا که به خدا و اولیا و پیامبران مربوط مى شود. و در اهمیت شناخت اسطوره می نویسد: «شناختن اساطیر، همانا پی بردن به راز اصل و ریشة همه چیز است. به بیانی دیگر، نه تنها چگونگی به وجود آمدن اشیاء دانسته می شود، بلکه معلوم می گردد آنها را در کجا باید یافت و چگونه زمانی که ناپدید شده اند، می توان دوباره پدیدار کرد».

اسطوره در زبان رایج امروز

خوشبختانه در زبان رایج امروز، اسطوره این بار معنایى را که در تعریف الیاده ذکر شد، به همراه دارد، آنجا که مردم مى گویند، امام خمینى یک اسطوره است، توجه به همین معنا دارد و عنایت معنایى جمله فوق همسو با تعریف الیاده است. در واقع، مردم با این جمله توجه به سرنوشت مقدس و پاک امام خمینى دارند، یعنى از آنجا که امام خمینى در زندگى دنیازده امروزى، خدا و دین را به شکلى ملموس وارد حیات خود و جامعه کرد، از آنجا که او با زهد و ریاضت بى مانند خود، خویشتن را به خدا و آخرت نزدیک کرد و با برخوردارى از حیاتى روحانى و با زیستن خدا باور به مصاف باطل و دنیازدگى و ستم رفت و توانست نظامى دو هزار و پانصد ساله را دگرگون کند و بنیاد یک حکومت دینى را بگذارد و مهمتر از همه، با خدا بودن و با خدا زیستن را دوباره به یاد بشر آورد و در کالبد فسرده زمین رایحه جان دهید، تمام هستى و زندگى اش براى دوست دارانش نمونه و اسوه است و چون بنیانگذار حرکت نوین دینى در جهان است و دیگران همه تکرار کننده و تابع او هستند، پس امام خمینى یک اسطوره است و یا اسطوره خواهد شد. به همین معناست، اگر اثر و سرنوشت قهرمانى تبدیل به اسطوره مى شود و از همین دید است اگر بگوییم ابراهیم اسطوره بت شکنى است و موسى اسطوره نبرد با فرعون است و عیسى اسطوره عشق است و محبت؛ چرا که سرنوشت ابراهیم و موسى و عیسى، سرنوشتى است مقدس، خارق العاده، آغشته با تظاهرات و تجلی هاى عالم غیب و سرشار از آفرینش کارها و اثرهاى نمونه و بى نظیر، و لبالب از تفسیر و توجیه آداب و رسوم و سنن و آیین ها و اعمالى که پیروانشان باور دارند و انجام مى دهند.
باز به همین معنا عنایت داریم، وقتى مى گوییم سرود آفرینش بابلى، که فرازهایى از آن را به عنوان نمونه آوردیم یک اسطوره است، چرا که اولین کارها و ماجراهاى خلقت را بیان مى کند و چگونگى آفرینش انسان و رسم ها و کارهاى او را تفسیر و تعبیر و توجیه مى نماید. بنابراین، اسطوره به این معنا، اعمال و شاهکارهاى موجودات مافوق طبیعى همچنین آدمیانى که ارتباط با عالم غیب دارند و نیرویشان و حضورشان در ارتباط با آن سوى ماده و حیات مادى است و تجلى نیروهاى مینوى آنها را شرح مى دهد؛ اسطوره سرگذشت واقعیت هاست، چرا که به واقعیت ها رجوع و حواله مى دهد، نه به تخیلات و اوهام؛ حتى اسطوره آفرینش کیهان بابلى نیز، از کیهان و جهان و زمین و انسانى که واقعیت دارد حرف مى زند و آفرینش و به وجود آمدن این واقعیت ملموس را توضیح و تبیین مى کند. پس مى توان گفت، اسطوره واقعى است. چرا که وجود خود عالم و جهان واقعى است. اسطوره مرگ، واقعى است؛ چرا که وجود مرگ و میرایى در حیات انسان امرى است واقعى، و به این ترتیب، روایت و داستانى که اسطوره در صدد بیان آن برمى آید، داستانى است درست و راست و با قصه و داستان و رمان که در معنا و محتواى آنها باور به واقعیت وجود ندارد و آنها را واقعیت نما مى دانیم تا خود واقعیت، فرق دارد از همین جاست که معتقدان به اساطیر بین داستانهاى اسطوره اى و داستانهاى عادى فرق مى گذارند. در این باره الیاده مى گوید: «داستانهاى دروغ، داستانهایى هستند که حوادث و سوانح زندگى و فتوحات (گرگ آمریکایى)، را که البته ابدا موجب اصلاح اخلاق و تهذیب نفس و سبب خیر نیست، نقل مى کنند. خلاصه آنکه در داستانهاى «راست» با عنصر مینوى و مافوق طبیعى سر و کار داریم و در داستانهاى «دروغ»، برعکس با محتوایى گیتیانه؛ زیرا گرگ آمریکایى در این اساطیر، چنانکه در دیگر اساطیر آمریکاى شمالى که گرگ بیابان در قیافه هاى آدمى حیله گر، مزور، مکار، طرار و حرامى تمام عیار در آنها ظاهر مى شود؛ براى مردم بسیار مانوس و آشناست».
در مثال دیگرى مى گوید: «همچنین چروکى ها میان اساطیر مینوى مثل آفرینش کیهان، تکوین کواکب، منشا مرگ و... و داستانهاى گیتیانه که مثلا بعضى خصوصیات عجیب مربوط به وظایف الاعضاء یا کالبدشناسى جانوران را شرح مى دهد، فرق مى نهند. عین همین توفیر و تمییز را در آفریقا هم باز مى یابیم. هرروها معتقدند، داستانهایى که از اصل و منشا گروههاى مختلف قبیله سخن مى گویند، راستند؛ زیرا وقایعى را نقل مى کنند که واقعا اتفاق افتاده اند، حال آنکه قصه هاى کم و بیش شوخ و خنده دار، هیچ مبنایى ندارند» و در ادامه همین شواهد نتیجه مى گیرد که «به همین علت است که نمى توان اساطیر را على السویه و به لاقیدى نقل کرد، نزد بسیارى قبایل آنها را در حضور زنان یا کودکان، یعنى در برابر نا اهلان یا راز نیاموختگان نقل نمى کنند، معمولا آموزندگان کهنسال، اساطیر را به نوگرویدگان (سالکان مبتدى)، طى دوره خلوت و انزواى آنان در بیشه زار یاد مى دهند و این تعلیم، جزئى از راز آموزى آنهاست».

حقیقت اسطوره

در همه این سخنان مختلف در مورد اسطوره یک حقیقت خود را به وضوح نشان مى دهد و آن خود اسطوره است که به عنوان واقعیتى مستقل وجود دارد. نفس اندیشه اساطیرى در گذشته فرهنگى بشر و در مجموعه تاریخ تفکر بشر حضور دارد، اندیشه اى که طبیعت، ساختمان، ویژگی ها، و کارکردهاى خاص خود را دارد و ما مى توانیم با چشم پوشى از اختلاف گویندگان، آهسته آهسته به این ساختمان و چگونگى هاى خاص او نزدیک شویم و با شناختى نزدیک به واقع از این بستر تصویرى تفکر، در کشف و توجیه بسیارى از پدیده هاى اجتماعى و حیات سود جوییم.

تفاوتهاى اسطوره با افسانه

یاوه و دروغ و افسانه خطاب کردن اسطوره، امریست دور از واقع و تعریف و ذهنیتى که اسطوره را باطل مى انگارد، نمى تواند علمى و منطقى باشد.درست است، شباهت هایى در بین اساطیر و افسانه ها به چشم مى خورد، اما اگر دقت کنیم، این شباهت ها بیشتر در عناصر و عوامل روایت است تا در ذات موضوع؛ براى مثال، در اسطوره نیز مانند افسانه، ما شاهد کارهاى خارق العاده قهرمانان و شخصیت هاى ماوراى طبیعت هستیم؛ اما چگونگى به کارگیرى این عناصر و عملکرد آنها در هر دو به طور کامل متفاوت است. و اگر خواننده اندکى با قصه نویسى و داستان آشنا باشد، براحتى قضاوت خواهد کرد که این هر دو فضایى دیگر دارند و عوامل و عناصرشان در راستایى جدا از هم شکل مى گیرند؛ افسانه هاى عامیانه، قصه هاى سنتى است که گاهى شکل و فرمى منسجم دارد و زمانى خالى از چنین شکل مستحکمى است؛ براى مثال، قصه «زیباى خفته» و قصه «ملک محمد» که هر دو از ساختمان و اسکلت بندى محکمى برخوردار است و بسیارى از افسانه هاى رایج عامیانه و حتى هزار و یک شب که هیچ گونه تعاقب منطقى ندارد، به مسائل عمیق فکرى بشر نمى پردازد، بلکه مشکلات و گرفتاری هاى عادى و روزمره بشر را مد نظر قرار مى دهد. در واقع، همین افسانه ها است که بیشتر براى تشفى آلام و مصائب بشرى به کار مى آید و برخاسته از امیال و آرزوهاى وى است. کشش و جاذبه افسانه ها بیشتر به ماجراها و کشمکشها و در اصطلاح قصه نویسان به Action آنها مربوط مى شود تا به محتوا و معناهاى خفته در لایه هاى روایت. این گونه داستانها را ما به عنوان قصه هاى پریان و قصه هایى که تحت عنوان حکایت از زبان حیوانات نقل مى شود، مى شناسیم.

دکتر سرکاراتى مضمونهاى مهم افسانه هاى عامیانه را این گونه بیان مى کند:
1. زیرکى و نیرنگ
2. ارضاى امیال و نیازهاى انسانهاى معمولى، مثل داستان فاطمه خانم cinderella (یافتن گنج یا بازنگرى در اصل «با» یا «یا» ابرازهاى جادوى، بازیافتن جوانى و نیروى حیات).
3. بیشتر قهرمانان افسانه هاى عامیانه، اسامى مشخصى ندارند، بلکه اغلب با نامهاى معمولى همراه با صفتى شناخته و معرفى مى شوند؛ تنبل احمد، احمد کچل، شاهزاده خانم، ملک محمد و...
4. سهل انگارى در مشخص کردن جاى داستان، اهمیت ماجرا، بیش از اهمیت مکان و قهرمان داستان است.
5. زمان افسانه عامیانه، زمان تاریخى است نه گاه آغازى اساطیر.
به موارد بالا مى توان بندهاى دیگرى نیز اضافه کرد. «موس» معتقد است:
6. افسانه کمتر خام و صریح است.
7. افسانه، هیچ گونه مناسکى به دنبال ندارد.
8. افسانه به هیچ وجه نمى تواند در اسطوره راه یابد.
9. افسانه کمتر مورد باور قرار مى گیرد (به ویژه کلیات که از زبان حیوانات نقل مى شود.) جالب این جاست که «روژه باستید» نویسنده «دانش اساطیر»، در شرح باور آفرینى افسانه و اسطوره مى گوید:
«بسان تفاوتى که سرخ پوستان آمریکاى شمالى میان دو نوع داستان قایل مى شوند: «داستانهاى جدى» که در اعیاد و مجمع و انجمن هاى صنف گونه حکایت مى شد و آنها اساطیرند و «داستانهاى شوخ خنده آور» که آنها را در شب بیداری ها نقل مى کردند و عبارتند از قصه ها».
10. افسانه را از هر نوعش در هر زمان و هر مکانى مى توان بازگویى کرد، بى آنکه نتیجه خاصى حاصل شود؛ اما اسطوره براى دادن نتیجه مورد نظر، زمان و مکان خاصى مى طلبد.
11. افسانه در تاریخ حیاتش، هرچه از مبدا و منشا خود دور مى شود، با بازنگری ها و بازنویسی هاى گوناگون در سالیان متمادى از نسلى به نسل دیگر کامل تر، منسجم تر و شکل یافته تر و در نتیجه پر ارزش تر مى شود؛ اما اسطوره هرچه از منشا و مبدا اولیه اش دورتر مى شود و هرچه بیشتر مورد دستکارى و باز اندیشى قرار مى گیرد، شاید شکلى سالم تر و خراشیده و تراشیده اى مى یابد به همان اندازه از ارزش وجودیش کاسته مى شود و به ویژه ارزش اعتقادى خود را از دست داده، از آسمان تقدس و باور آفرینى، به زمین قصه و سرگرمى نزدیک مى شود، تا آنجا که در برخى وقت ها ارزش اسطوره اى خود را به طور کلى از دست داده به حماسه و... مى پیوندد که این ویژگى خاص افسانه و اسطوره به شمار مى رود. از همین جا گفته اند که افسانه به هیچ وجه نمى تواند به اسطوره راه یابد، چرا که هرچه پرداخته شود، فاقد آن گوهر تقدس و باور آفرینى است اما اسطوره مى تواند به افسانه تبدیل شود، زیرا با دستکارى و تحریف نسخه دست اول، گوهر تقدس که باید دست نخورده باقى بماند، ترک بر مى دارد، مى شکند و از دست مى رود. نمونه هاى سه گانه مزبور و نمونه هاى فراوانى که به عنوان اساطیر ملت ها و فرهنگ ها و تمدن هاى گوناگون در کتاب ها جمع آورى و ثبت شده اند، با اندکى دقت و تامل بخوبى نشان مى دهد که منصفانه و درست نیست که از اسطوره معناى افسانه و آنهم با بار منفى، یاوه و بیهوده و دروغ اراده کنیم. درست است که گاهى چنین معنایى از اسطوره بیان شده است و حتى فرهنگ «معین» و «دهخدا» نیز از این واژه با معناى سخنان پریشان و افسانه و... یاد کرده اند، اما آنچه در نیم قرن اخیر اتفاق افتاده است و دانش اسطوره شناسى آن را پى گرفته، به بیان کشیده است، سخن از چهره دیگر این واژه مى گوید و این چهره است که رو به حقیقت دارد و واقعیت متون اساطیرى، مهر تایید بر آن مى زند.
(ادامه دارد...).

منـابـع

روژه باستید- دانش اساطیر- ترجمه جلال ستارى- نشر توس- چاپ اول- صفحه 21-10

نامه فرهنگ- فصل‏نامه تحقیقاتى در مسائل فرهنگى و اجتماعى- سال دوم- شماره‏ 3- بهار 1371- صفحه ‏87

ساندرز- بهشت و دوزخ در اساطیر بین‏ النهرین- ترجمه ابوالقاسم اسماعیل‏پور- چاپ اول- فکر روز (برگرفته از منظومه آفرینش و سرود پنجاه نام مردوخ)

مهرداد بهار- پژوهشى در اساطیر ایران- پاره نخست- چاپ اول- زمستان 1362-نشر توس (برگرفته از بخش دهم)

هنریتا مک گیل- اسطوره ‏هاى بین ‏النهرین- عباس مخبر- چاپ اول- 1373- نشر مرکز- ص‏فحه 66

ترجمه تفسیر طبرى- به اهتمام حبیب یغمایى- نشر توس- مجلد سوم- سوره هود- ص‏فحه 733 و 734

میرچا الیاده- چشم ‏اندازهاى اسطوره- ترجمه جلال ستارى- 1362- نشر توس- صفحه 27-14

سیدحسن آصف آگاه- نشریه هفت اقلیم- پیش شماره 2- مقاله در چیستی اسطوره

صابر امامی- سایت- باشگاه اندیشه- به نقل از فصلنامه علوم انسانی- شماره 1- مقاله حقیقت اسطوره

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد